پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

نوروز

به جمشید بر، گوهر افشاندند / مر آن روز را “روز نو” خواندن

سر سال نو هرمز فرودین / بر آسود از رنج تن، دل ز کین

بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار (فردوسی بزرگ)

به باور پارسیان در این روز جهان هستی یافت و آفرینش آغاز گردید (ابوریحان بیرونی)

گویند که در این روز به فرمان یزدان آفتاب از سر برج بره برفت و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ جهان را (نوروزنامه- خیام) 

اُرُد بزرگ میگوید: نوروز ایرانیان،فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این؟ شادی را به یکدیگر پیشکش دادن،بنیان نوروز باستانی ایرانیان است.

نوروز، فرخنده جشن زمین و آسمان و آدمیان است. در این روز آسمانیان با زمین و باشندگانش دیداری تازه میکنند، و زمین همراه با آمدن مهمانان آسمانی، خویشتن را نوزایی میکند، و چه روزی از این روز برای ارمغان دادن شادی بهتر؟ در جشن نوروز سه نمود ستاره شناسی، آیینی و میهنی برجسته اند. از دیدگاه ستاره شناسی، این روز برابر است با هنگامی که خورشید بر روی مدار استوا جای میگیرد و روز و شب برابر است، روزی که طبیعت از خواب زمستانی بیدار میشود و زندگی نو آغاز میکند. در نوروز است که پیروزی نیکی و روشنایی بر تاریکی و بدی در چهره ی نمادین رخ میدهد.  روزی که آفرینش در زیباترین چهره خود آشکار میشود. انسان کهن میکوشید تا با بازسازی آنچه خدایان در آغاز آفرینش انجام داده بودند، خویشتن را با خدایان و پهلوانان و افسانه های خویش یگانه سازد و با بزرگ پنداری خویش روبروی ترسی که از ناچیزی خود در برابر نیروهای طبیعی داشت به ریشه ی خدایی خود بازگردد. به گمان انسان کهن، آنچه در “مِه جهان (گیتی- هستی)” رخ میداد، در “کِه جهان (جهان آدمیان)” نیز رخ میداد. او همه ی پدیده های جهان را دارای جان و روان می انگاشت و آنچه او را به ستایش و نیایش وا میداشت روان و جان جهان بود. بازگشت روانی انسان به خدایی خویش همراه با آیینهای ویژه ای انجام میپذیرفت که بسیاری از آنها در ایران کنونی هنوز انجام میشود، آیینهایی همچون:

1.پاکسازی خویشتن و پیرامون و رفتن به سر مزار مردگان:

بر اساس باور ایرانیان کهن، فروهرهای نیاکان به هنگام گاهنبار هَمَسپَتمَدَم یعنی 5 روز آخر سال به زمین فرود می آیند و از همین روست که گیاه میروید و شکوفه و گل و برگ پدیدار میشود. در این روزها فرورها در شادی و خوشی خانواده انباز میشوند و مدت ده روز مهمان خانواده خود هستند.

«فرَوَشی های نیکِ توانایِ پاکِ اَشَونان را میستاییم که هنگام “هَمَسپتمدم” از آرامگاه های خویش به بیرون شتابند و ده شب پیاپی برای آگاهی یافتن در زمین به سر برند (بند49- فروردین یشت- جلیل دوستخواه)»    آنان هیچگاه خانواده ی خود را فراموش نمیکنند و علاوه بر آنکه هرگاه فراخوانده شوند به یاری خانواده میشتابند، سالی یکبار نیز گروهی بر زمین می آیند. در این روزها باید خانه پاک باشد. در خانه و خاندان آشتی پابرجا باشد و از این رو همه افراد خانواده در هنگام نوروز باید در آشتی و آرامش باشند، زیرا اگر چنین نباشد و خانه پر از اندوه و غم باشد، مهمانان آسمانی دیری در آن خانه نمیپایند و ناخشنود از خاندان میروند و برکت از خانواده بریده میشود.

2. به راه افتادن دسته هایی با سیماچه های سیاه چون آیین حاجی فیروز:

نوروز جشن گیهانی زایش انسان است. در این زایش هر چه شمار مردمان افزایش گیرد، نیروی اورمزدی بیشتر خواهد گشت و نیروی اهریمن شکست خواهد یافت. از این رو یاران اهریمن در پیکره های گوناگون، با چهره های ناطبیعی و ترس آور خود برای جنگ و ستیز و برای جلوگیری از زایش مردمان به روی زمین می آیند. در این جنگ انسان از پشتیبانی اورمزد و فروهرهای پدران برخوردار است و در پسین روزهای سال در هَمَسپَتمَدَم گاه، نیروهای اهریمن به چهره ی جانوران شگفت آفریده، اژدهاهای بزرگ، دیوان شاخدار و غولان پدیدار میشوند و در برابر آنها فروهرهای پدران و قهرمانان میهنی پدیدار میشوند. جشنواره “نیماسپ”(1) که هنوز در برخی از شهرها و روستاهای ایرانی روایی دارد بازمانده ی جشنهای کهن ایرانیان درباره ی این نبرد کیهانی است.

3.  پدید آمدن نبردهای پهلوانانه چون کشتی و بازیهایی چون خروس جنگی:

برگزاری مسابقه های ورزشی همگانی در گذرگاه های شهری و روستایی، از آیین‌هایی است که در برخی از کشورها هنگام نوروز برگزار می‌شود. در ترکمنستان، مردان و زنان ترکمن، بازیها و سرگرمی‌های ویژه‌ای چون سوارکاری و کشتی، پرش برای گرفتن دستمال از بلندی و شترنج برگزار می‌کنند. برپایی خروس جنگی وشاخ زنی ‌قوچها از دیگر آیینهایی است که در ترکمنستان برگزار می‌شود. در استان‌های شمالی افغانستان نیز بازی بُزکشی در نوروز برگزار می‌شود.

ایرانیان باستان از نوروز به عنوان “ناوا سرِدا” یعنی سال نو یاد می‌کردند. چنین به دیده می آید که جشن فروردین جشن دینی ایرانیان شمالی بوده است که گاهواره ی آیین زرتشت است و آیینهای اوستایی در آنجا بیشتر روایی داشته است. اما ایرانیان جنوبی یعنی هخامنشیان جشن نخستین روز سال را در مهرماه میگرفتند و آن را فغکان مینامیدند. واژه ی “سال” برگرفته از واژه ی sareda ایرانی کهن در چم سرد است و از این روز آغاز آن در آغاز فصل سرد یعنی مهرماه بوده است. به همین شَوَند است که نوروز در گویشهای میانه ی ایرانی “نوسرد” و در ارمنی “نَوَسرد” گفته میشود. گویا در زمان ساسانیان که خود جنوبی ولی به سنتهای شمالی و اوستایی بیشتر علاقه داشتند، جشن دیدنی فروردین در پاره ی جنوبی ایران زمین بزرگ روایی و شکوه یافت. مردمان ایرانی آسیای میانه نیز در زمان سغدیان و خوارزمشاهیان، نوروز را “نوسارد” و “نوسارجی” به معنای سال نو می‌نامیدند.

کوروش بزرگ،  نوروز را در سال ۵۳۸ پیش از زایش مسیح، جشن میهنی خواند. دیگر شاهان هخامنشی نیز در این روز در تالار آپادانا بار همگانی میدادند. نمایندگان کشورهای خارجی، استادان، گروه های گوناگون، به پیشگاه شاه بار می یافتند، پیشکش میدادند و ارمغان میگرفتند. داریوش بزرگ در نوروز هر سال به پرستشگاه بابل میرفت و دست ایزد بابلی را میگرفت. شاهان ساسانی نیز نوروز را با شکوه فراوان جشن میگرفتند. برگزاری نوروز در این دوران دست کم شش روز به درازا می‌کشید و به دو دوره ی “نوروز کوچک” و “نوروز بزرگ” بخش می‌شد. نوروز کوچک یا نوروز همگانی پنج روز بود و از یکم تا پنجم فروردین گرامی داشته می‌شد و روز ششم فروردین – خردادروز- جشن نوروز بزرگ یا نوروز ویژگان برپا می‌شد.  در هر یک از روزهای نوروز همگانی، طبقه‌ای از طبقات مردم – دهقانان، موبدان، رزمیاران، پیشه‌وران و نژادگان- به دیدار شاه می‌آمدند و شاه به سخنان آنها گوش می‌داد و برای گره آن چاره ای می اندیشید و دستوری میداد. در روز ششم، تنها نزدیکان شاه به پیشگاه وی می‌آمدند. از آیینهای نوروز یکی این بود که پادشاه با جامه ی ابریشمی در بارگاه مینشست و موبدان موبد با سینی بزرگی که در آن نان و سبزی، شراب، انگشتر، شمشیر، دوات و خامه و … بود با اسب و باز به پیش شاه میرفت و شادباش میگفت: “شاها به جشن فروردین به ماه فروردین، آزادی گزین بر داد و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کاردانی، دیر زیوی با خوی هژبر، شاد باش به تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و آیین نیاکان، در همت بلند باش، نیکوکاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز و جوان چون خوید، اسبت کامکار و پیروز به جنگ، تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر، سرایت آباد و زندگی بسیار باد”

همچنین، اردشیر بابکان بنیان گذار سلسله ساسانیان، در سال 230 زایش مسیح از دولت روم خواست تا نوروز را در این کشور رسمی بشناسند. این درخواست را سنای روم پذیرفت و نوروز در روم به Lupercal معروف شد.

پس از چیرگی تازیان نیز در برخی زمانها جشن نوروز با شکوه برگزار میشد. عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی و معتضد عباسی در این روز به پیروی از سنت ساسانیان لباس زربفت میپوشیدند و بر تخت مینشستند. همچنان با روی کار آمدن سلسله‌های سامانیان و آل بویه جشن نوروز با گستردگی بیشتری برگزار ‌شد. نوروز در زمان صفویه نیز برگزار می‌شد. در سال 1597، شاه عباس صفوی آیین نوروز را در کاخ نقش جهان اصفهان برگزار نمود. اکبرشاه نیز در هندوستان در سال 1584 نه تنها جشن نوروز و مهرگان را با شکوه هرچه بیشتر جشن گرفت و گاهنامه ی ایرانی با نام های فروردین، اردیبهشت را جانشین نام ماههای اسلامی کرد. پادشاهان عثمانی نیز نوروز را جشن میگرفتند.

جشن نوروز از خاور تا پاکستان، بنگلادش، مغولستان و ترکستان چین، بوتان، نپال، تبت ، و از باختر تا مصر و زنگبار و سودان و از شمال تا قزاقستان، تاتارستان، سراسر قفقاز تا آستراخان، آسیای کوچک و بالکان رفت. امروزه جشن‌هایی مشابه جشن نوروز در چین و مصر برگزار می‌شود. در تاریخ ۳۰ مارس ۲۰۰۹ (10 فروردین 1388)، پارلمان فدرال کانادا، نخستین روز بهار هر سال را با سرنام نوروز (Nowruz Day)، جشن میهنی ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر نامگذاری کرد. در تاریخ 24 فوریه 2010 سازمان ملل متحد با تصویب یک قطعنامه در جایگاه سازمان در نیویورک، جشن نوروز را با سرنام “روز بین المللی نوروز و فرهنگ آشتی در جهان” رسمی کرد.

نوروز ستیزندگانی نیز دارد، آنان که اندیشه های میهنی را همستار با سودمندیهای خود میپندارند. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش میکند که: ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند!  چراغانی نکنند! جامه ی نو نپوشند! حتا سوگواری کنند تا آیین مجوس از میان برود!  حکومت کمونیستی شوروی نیز برای سالها تا زمان گورباچف از برگزاری نوروز در تاجیکستان، ترکمنستان و قرقیزستان جلوگیری میکرد؛ با این حال مردم این کشورها با هزار ترفند آیین نوروز را برگزار میکردند.

قهرمانان «اسکندرنامه» همانندی با چهره‌های شاهنامه ندارند

دکتر میرجلال‌الدین کزازی گفت: خواننده نمی‌تواند قهرمان «اسکندر نامه» را مانند چهره‌های شاهنامه از آن خود کند و با او پیوندی بنیادین و پایدار بیابد. ما با قهرمانان شاهنامه زندگی می‌کنیم و در شادیشان شاد و در اندوهشان غمگین می‌شویم، اما هنگامی که «اسکندرنامه» را می‌خوانیم، باکمان نیست که بر اسکندر چه می‌گذرد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،‌ ششمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ نظامی با نام «جادو سخن جهان، نظامی» با سخنرانی دکتر میرجلال‌الدین کزازی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. 

میرجلال‌الدین کزازی در ادامه سخنانش گفت: ما حتی اگر شیفته نظامی باشیم و «اسکندر نامه» او را ده‌ها بار از آغاز تا انجام بخوانیم، هرگز نخواهیم توانست با قهرمان این کتاب، اسکندر، به دوستی و همدلی برسیم. حتی جادو سخن جهان، نظامی، هم نتوانسته است اسکندر را از گجستگی و پلشتی برهاند. 

«اسکندر نامه» نظامی به دو پاره بخش شده است، یکی «شرفنامه» است و دیگری «اقبالنامه». «شرفنامه» زیست‌نامه اسکندر است اما نظامی در«اقبالنامه» کوشیده است به زندگانی درونی و اندیشه‌ای اسکندر بپردازد. آن بخش دوم بیشتر زیبنده نامی است که بر درپیوسته‌هایی (منظومه‌هایی) از این گونه می‌توانیم نهاد، یعنی درپیوسته‌هایی اندیشه‌ورزانه و جهان‌شناسانه. 

واپسین گنج نظامی، همانند نخستین گنج او، همپایه و همتراز سه گنج دیگر نیست. اکنون می‌خواهیم بدین پرسش پاسخ بدهیم که چرا «اسکندر نامه»، آن‌چنان که می‌سزد و می‌زیبد، شایسته بزرگ مردی استاد چون نظامی نیست؟ 

اسکندر، جهانگشای پلشتی که نظامی از او چهره‌ای تابناک ساخته است وی افزود: از دید ادبی «اسکندر نامه» متنی شگرف و شاهوار است. در آن، بیت‌های بلند و دل پسند و ارجمند، فراوان است. یکی از ویژگی‌های شیوه‌شناختی که «اسکندرنامه» را حتی از گنج‌های دیگر جدا می‌دارد و دلنشین‌تر می‌گرداند، این است که زبان نظامی در «اسکندرنامه» کمتر دشوار و دیریاب و نگارین است. با این همه پرسیدنی است که چرا «اسکندرنامه» همسنگ و همساز و همسان «خسرو و شیرین»، «هفت پیکر» و «لیلی و مجنون» نیست؟ 

نویسنده مجموعه 9 جلدی «نامه باستان» خاطرنشان کرد: ویژگی بنیادین و سرشتین اسکندر در ادب و فرهنگ ایرانی، گجستگی اوست. «گجسته» وارونه «خجسته» است و به معنی ناهمایون، بی‌شگون و بنفرین است. این برنام (لقب) کهن است و از زبان پهلوی به یادگار مانده است. اسکندر در چشم ایرانیان آن‌چنان پلشت است که اگر به هفتاد آب هم بشویندش، چهره‌ای پاک و رخشان نخواهد یافت. 

این سخن را نه از آن روی می‌گویم که ایرانیم و شیفته فرهنگ و تاریخ ایران. اگر انیرانی (غیرایرانی) نیز می‌بودم و شناختی به آیین از اسکندر می‌یافتم، همچنان او را چهره‌ای گجسته می‌شناختم، اما نظامی در «اسکندرنامه» از اسکندر چهره‌ای تابناک و فرزانه و با فر و فروغ ساخته است. 

وی افزود: در شاهنامه هم اسکندر چهره‌ای بسیار شگفت و چیستان گونه دارد، اما این چهره، در «اسکندرنامه» ده‌ها بار شگفت‌آورتر می‌شود. گویی نظامی، آن‌چنان که خود در آغاز «اسکندرنامه» سروده است، چهره اسکندر را در شاهنامه چندان زیبنده وی نمی‌دانسته است. از این رو می‌گوید، اگر به سرودن دیگر بار داستان اسکندر آغازیده است، از آن‌جاست که پاره‌ای از گفتنی‌ها در شاهنامه ناگفته مانده بوده است. 

نظامی در این باره چنین می‌گوید: «سخنگوی پیشینه دانای طوس/ که آراست روی سخن چون عروس/ در آن نامه کآن گوهر سفته راند/ بسی گفتنی‌های ناگفته ماند/ اگر هر چه بشنیدی از باستان/ بگفتی دراز آمدی داستان/ نگفت آن‌چه رغبت پذیرش نبود/ همان گفت کز وی گزیرش نبود». نظامی می‌گوید که فردوسی هر آن‌چه را که می‌بایست، نگفت و پاره‌ای را برای دیگران گذارد. این دید و داوری نظامی، بسیار سنجیده است. چهره اسکندر در شاهنامه، به شناخت راستینی که می‌توانیم و می‌باید از این جهانگشای مقدونی داشته باشیم، نزدیک‌تر است. 

درآمیختگی آیین‌ها در «اسکندرنامه» نظامی 
نویسنده «در آسمان جان» گفت: «اسکندر نامه» نظامی، از دید ساختار درونی و پیام‌شناختی، از شگفت‌آورترین گنج‌های او تواند بود. «اسکندرنامه» آمیزه‌ای است از فرهنگ‌ها و کیش‌ها و دین‌ها. اگر بخواهیم متنی را برگزینیم که نمونه برترین در داد و ستدها و آمیختگی‌های فرهنگی باشد، من برآنم که آن متن، «اسکندرنامه» نظامی خواهد بود. چرا که در «اسکندرنامه»، آیین‌های کهن ایرانی مانند آیین زرتشت، آیین مانی، حتی آیین مهری، با آیین یونانیان بت‌پرست از سویی و از سوی دیگر با آیین ترسایی و آیین اسلام، درآمیخته است. 

اسکندر بت‌پرست، که سده‌ها پیش از عیسی مسیح می‌زیسته است، در «اسکندرنامه» ترسا کیشی است که به دیدار خانه کعبه می‌رود و آیین‌ها و رسم‌های اسلامی را در آن‌جا برمی‌گزارد و به انجام می‌رساند.
نظامی خود در آغاز «اسکندرنامه» می‌گوید که در میان نامداران جهان می‌جسته است تا یکی را که از دید او برترین است، بیابد و برگزیند و داستان او را بسراید. آن گزیده، از دید نظامی، اسکندر است. پرسش این است که چرا نظامی، اسکندر را برتر از دیگران دانسته است؟ خود گفته است به پاس سه ویژگی که در اسکندر با هم پیوند گرفته‌اند. 

«در آن حیرت آباد بی یاوران/ زدم قرعه بر نام نام آوران/ هر آیینه کز خاطرش تافتم/ خیال سکندر در او یافتم/ مبین سر سری سوی آن شهریار/ که هم تیغ زن بود و هم تاجدار/ گروهیش خوانند صاحب سریر/ ولایت ستان بلکه آفاق گیر/ گروهی ز دیوان دستور او/ به حکمت نوشتند منشور او/ گروهی ز پاکی و دین پروری/ پذیرا شدندش به پیغامبری/ من از هر سه دانه که دانا فشاند/ درختی برومند خواهم نشاند» 

نظامی می‌گوید که اسکندر هم گیتی‌گشای و جهان‌ستان بود و هم فرزانه و اندیشه‌ور و هم پیغمبر. به راستی، با آن شناختی که از اسکندر داریم، آیا اسکندر مقدونی پسر فیلیپ، با این سه ویژگی همسان است؟ تنها ویژگی که با او همسان می‌آید، جهانگشایی است. او جهانگیر بود، اما جهاندار نه. جهانگیری چندان دشوار نیست، آن‌چه دشوار است و نیاز به جانی روشن و اندیشه‌ای ژرف و هوشی سرشار دارد، جهانداری است. اگر چه در جهانگیری اسکندر هم چند و چون‌ها فراوان است.

دانش پزشکی در شاهنامه

یکم شهریور ماه زادروز پورسینا و روز پزشک گرامی باد. 

 

از‌ نشانه‌های ‌ماندگاری ‌شاهنامه،اشارت‌هایی‌است که این اثر سترگ به دانش ایرانیان دارد پی جویی دانش پزشکی در شاهکاری که رویکرد اصلی آن حماسه و بر محور اخلاق و فردگرایی است می‌تواند بر اهمیت کار فردوسی بزرگ بیفزاید. در این روزها که همزمان با روز بزرگداشت حکیم بی بدیل شرق، ابن سینا و روز پزشک است، پژوهشی را می‌خوانیم که نویسنده آن هم در کسوت پزشکی قرار دارد و هم به عنوان بنیان گذار بنیاد فردوسی دستی در پژوهش شاهنامه دارد. ضمن سپاس از دکتر توسی‌وند بزرگ می‌داریم یاد نام آورانی چون فردوسی و بوعلی سینا را که هماره فخر و شکوه ایران را به یاد می آورند-(روزنامه خراسان)


تاریخچه دانش پزشکی به روزگاران کهن بازمی گردد، آن هنگامی که انسان ها درد و بیماری را در وجودشان احساس کردند در پی چاره جویی برآمدند و نیاز به مداوا و درمان داشتند؛ بدین روی حکیم توس، دانش پزشکی را با داستان های اساطیری و بر پایه مستندهای تاریخی روزگار خویش در دانشنامه شاهنامه گردآوری نمود. پزشکی در شاهنامه نخستین بار در هزاره نهم تاریخ باستانی ایران در دوره پادشاهی جمشید جم فرزند تهمورث دیوبند آورده شده است؛ شاهنامه، جمشید را با فر ایزدی، فر شهریاری و فر موبدی معرفی می نماید. جمشید نخستین بار آهن را گداخت و با آن ابزار جنگی و خانه ساخت و مردمان را به فرهنگ پوشش و رعایت امور بهداشتی تشویق نمود. جامعه آن روزگار را بر پایه نیازهای شان دسته بندی کرد و از آن جمله برخی را به نیایش ایزد و پژوهش در امور دینی و گروهی دیگر را به جنگ آوری ترغیب نمود و گروه دیگری را به کشاورزی و برخی دیگر را به کار صنعت گمارد؛ جمشید به معماران چیره دست نیز دستور داد تا کاخ های باشکوهی بسازند و گرمابه ها و درمانگاه های فراوانی در این دوران ساخته شد. وی پس از این آبادانی ها به یافتن داروهای شفابخش برای درمان بیماران و ساخت عطرهای گیاهی و آموزش پزشکان فرمان داد.

دگر بوی های خوش آورد باز /که دارند مردم به بویش نیاز /چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب /پزشکی و درمان هر دردمند /در تندرستی و راه گزند

جمشید اما در روز نخستین سال به نام اورمزد یا هرمزد از ماه فروردین بر تخت نشست که از آن پس مردمان ایران آن روز را نوروز نامیده و چون این روز آغازی بود برای دوران هفتصد ساله تمدنی باشکوه، ایرانیان همه ساله در چنین روزی که سرآغاز بیداری طبیعت نیز هست در سراسر جهان جشن می گیرند.

جهان انجمن شد بر تخت اوی / از آن بر شده فره بخت اوی /سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج، تن، دل زکین /به جمشید بر گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز نو خواندند /چنین جشن فرخ از آن روزگار / بمانده از آن خسروان یادگار

اما افسوس که جمشید گرفتار وسوسه اهریمنی شد و به خود پرستی گرفتار شد تا جایی که خود را خدا انگاشت و بدین روی فر ایزدی از وی روی گردان شد؛ شگفتا که این خودپسندی از بیماری های روانی به شمار می رود که در شاهنامه به این بیماری جمشید در پایان زندگانی اش به درستی اشاره شده است.

بزرگی و دیهیم و شاهی مراست/ که گوید که جز من کسی پادشاست /جز از من که برداشت مرگ از کسی/ و گر بر زمین شاه باشد بسی /گر ایدون که دانید من کردم این/ مرا خوانده باید جهان آفرین /هنر در جهان از من آمد پدید/چون من تاجور تخت شاهی که دید/ به دارو و درمان جهان گشت راست / که بیماری و مرگ کس را نکاست /منی چون به پیوست با کردگار / شکست اندر آید ز هر سو هواس

با این کفر نعمت، روزگار از جمشید روی گردان شد و مردی از ناحیه هاماوران (یمن کنونی) به نام آژیدهاک- که ایرانیان او را ضحاک می خوانند- بر وی چیره شده و با اره به دو نیم اش کرد و بدین ترتیب است که دوران یک هزار ساله تاریکی و خفقان ضحاکیان آغاز می شود. از دید کتاب اوستا اما فریدون نخستین پزشک ایرانی بوده و این در حالی است که پارسیان سینای پزشک را - که در حدود یکصد سال پس از زرتشت می زیسته و او را به سیمرغ تشبیه کرده اند- نخستین پزشک ایرانی می دانسته اند. در شاهنامه نیز از فریدون به عنوان پزشکی ماهر یاد شده، وی به جست و جوی داروهای گیاهی پرداخت و با کارد ساخته خود، جراحی می کرد و غده های ناپاک را برش می داد و از بدن بیمار جدا می ساخت و با داغ کردن، زخم های بدن را می سوزانید که امروزه نیز در جراحی کوتری زاسیون نامیده می شود. وی به ویژگی گیاه هوم پی برد و از آن برای درمان سرماخوردگی و برونشیت و مداوای هر گونه درد و التهاب بهره برد. هم چنین با داروهای گیاهی دیگر به درمان تب، بیماری جذام، مار گزیدگی و پوسیدگی استخوان ها پرداخت. فریدون به خاصیت گیاه خشخاش (مرفین) نیز پی برد و از آن برای تسکین درد و درمان بیماری افسردگی بهره گرفت. او برای ترویج شادی همانند جمشید که جشن نوروز را برپا ساخت، جشن مهرگان را پایه گذاری کرد. سرانجام فریدون، این فرهیخته ایرانی چاره ای جز مبارزه با ضحاک نیافت و با پیروزی بر ضحاکیان به دوره تاریکی ها پایان داد و آن چنان که در شاهنامه روایت شده وی در روز مهر از ماه مهر کلاه کیانی بر سر نهاد و بر تخت نشست و به تبلیغ یکتاپرستی پرداخت. از این پس مهرگان به مناسبت پایان یافتن دوره تاریک ضحاکیان در نزد ایرانیان با برپایی جشنی گرامی داشته شد.

 

فریدون چو شد بر جهان کامکار/بدو شاد شد گردش روزگار /زمانه بی اندوه گشت از بدی / گرفتند هر یک ره ایزدی /دل از داوری ها بپرداختند / به آیین یکی جشن نو ساختند /به روز خجسته سر مهر ماه /به سر بر نهاده کیانی کلاه

فردوسی توسی در نامورنامه خود از آگاهی پزشکی در نزد ایرانیان سخن بسیار گفته و بر این باور بوده است که پزشکان ایرانی در زمینه های یافتن داروهای بیهوشی و عمل های موفق جراحی سرآمد بوده و در تشخیص بیماری های داخلی از رنگ رخساره و زبان آگاهی کاملی داشته اند؛ هم اینان با بهره گیری از داروهای گیاهی برای درمان بیماری های تن هم چون گواتر (تیروئید) و درمان بیماری های روان هم چون اسکیزوفرنی تجربه داشته اند. یافته های باستان شناسانه در شهر سوخته سیستان از جمله جمجمه جراحی شده متعلق به چهار هزار سال پیش نمونه ای برای اثبات وجود پزشکان و جراحان ماهر در ایران باستان بوده است. حکیم ابوالقاسم فردوسی اگر چه پزشکی رسمی به شمار نمی رفته اما با توجه به این که حکما در آن روزگاران به همه دانش ها چیرگی داشته اند، حکیم توس نیز با بهره گیری از اسناد و کتاب های کهن نگره های بی شماری را در شاهنامه ارائه کرده است؛ از این روی با تشبیه مناسبی حکیم توس تندرستی را به مانند ریشه درخت، شادمانی را مثل میوه درخت و پزشک را به عنوان باغبان درخت زندگی و حیات می داند.

 

چه دانی کز او تن بود بی گزند/همانند بر دل هر کسی ارجمند/ چنین داد پاسخ که چون تندرست/بود دل جز از شادمانی بجست/هر آن کس که پوشید راز از پزشک/ز مژگان فرو ریخت خونین سرشت/ ز دانندگان گر بپوشیم راز/ شود کار آسان بر ما دراز /همه آرزو تندرستی بود/چو از درد روزی به سستی بود /امید و سپاه و سپهبد به توست /که روشن روان باشی و تندرست

وجود موجودی اساطیری به نام سیمرغ در بسیاری از داستان های شاهنامه در قامت پزشک آشکار می شود که از این جمله می توان به راهنمایی فکری سیمرغ به زال در داستان زایمان رستم و التیام زخم های رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن اشاره داشت و یا حتی هنگامی که خاندان زال به خاطر موی زردش و تصور آن که وی بیماری واگیرداری دارد، وی را رها می کنند؛ این سیمرغ است که به زال پناه می دهد و او را می پروراند.

به آن جای سیمرغ را لانه بود / که آن جای از خلق بیگانه بود


هم از این رو سیمرغ در ادب غیر حماسی ایرانیان به عنوان موجودی ماورایی و یا کنایی از انسان کامل رخ می نماید که از دیده ها نهان است و هر از چند گاهی در دشواری های زندگانی آدمیان به عنوان مرغی فرمانروا یا پزشکی حکیم و یا مشاوری امین و راهنمایی بزرگ در داستان های اساطیری شاهنامه به صحنه می آید. سیمرغ در هنگام زادن رستم به یاری زال می شتابد که ثمره ازدواج زال با رودابه دختر فرمانروای کابل، رستم است. رستم کسی است که محور همه دوره های پهلوانی شاهنامه بوده و همواره یاور ایرانیان در نبردهای دشوار است. در داستان زایمان رستم، رودابه از کودک فربهی که در بطن خویش داشت به سختی رنج می کشید و به همین خاطر همه را آشفته ساخته بود اما سیمرغ به زال اندرز می دهد که از درد زایمان رودابه نهراسد و روشی را به پزشکان می آموزد که از آن پس به رستم زاد مشهور می شود، شگفت آن که این نوع زایمان پس از هفتصد سال از درگذشت حکیم توس در لغت نامه پزشکی اروپاییان (آنسیکلوپدی) با واژه فرانسوی سزارین شناخته شده است. با پژوهشی گسترده متوجه شدم، نخستین بار واژه سزارین در سال 1766 میلادی به وسیله «فرانسوا موری سییو» به‌عنوان عملی غیرانسانی و خطرناک به کار برده شده و آن را زایمانی دانسته که تنها پس از مرگ بانوی باردار می‌توان از آن بهره برد، چون در تاریخ پزشکی در اروپا هیچ گاه پس از این عمل جراحی مادر زنده نمی‌ماند.
در سال 1881 میلادی نیز «پائول اسویفل»، عمل جراحی سزارین را روشی نوین در زایمان بانوان می‌انگارد و در همان سال‌ها، 6 عمل سزارین به ثبت رسیده که جز یک مورد همگی مادران در هنگام این عمل جراحی مرده‌اند.

این عمل جراحی تا سال 1960 میلادی که در آلمان دانشجوی پزشکی بودم به‌عنوان یک عمل بزرگ در وضع حمل بانوان به شمار می‌رفت؛ به‌گونه‌ای که تنها با نظارت رئیس بخش زنان و زایمان بیمارستان‌های معتبر می‌توانست انجام شود.
از دیگر سو هیچ سندی وجود ندارد که عمل سزارین تا سال 1886 میلادی در اروپا با موفقیت به انجام رسیده باشد پس نسبت دادن این عمل به دوره قیصر روم از چه روی می‌تواند باشد؟
 در بررسی‌های تاریخی به قانونی پزشکی برمی‌خوریم که به وسیله «نوما پومپیلیوس»، قیصر روم باستان در سال‌های 673 تا 715 پیش از میلاد مسیح تصویب شد که در کتاب «قانون مدنی روم باستان» آورده شده است:
«هر بانوی بارداری که بمیرد باید زیر شکمش شکافته شود تا شاید بتوان نوزاد وی را نجات داد و پس از آن وی را می‌توان به خاک سپرد. »
 اما با توجه به ثبت نام کسانی که از این طریق به دنیا آمده‌اند و به وسیله «پلی نیوس» در سال‌های 22 تا 79 میلادی در کتابی گزارش شده است، نام بزرگان و شخصیت‌هایی یاد می‌شود که پس از فوت مادر و شکاف زیر شکم، متولد شده‌اند اما هیچ گاه از تولد ژولیوس سزار رومی بدین روش نامی برده نشده است و از دیگر سو تاریخ دقیق فوت «آئوریلیا»، مادر ژولیوس سزار در سال 54میلادی و در حقیقت 10 سال پس از قتل پسرش ذکر شده است و هنگام شست و شو و تدفین وی نیز هیچ‌گونه برشی روی شکم مادر سزار دیده نشده است.
 بنابراین سندهای تاریخی عمل جراحی که به نام سزارین مشهور شده و با توجه به اشارات دقیقی که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه آورده است و به زنده ماندن رودابه، مادر رستم پس از زایمان رستمی تصریح دارد، بایستی از این پس به جای اصطلاح نادرست سزارین از واژه «رستم زاد» بهره جست و البته گفتنی است این واژه به وسیله فرهنگستان زبان و ادب پارسی نیز برگزیده شده است.
به هر روی فردوسی مراحل عمل رستم زاد را همانند پزشکی ماهر، برمی‌شمرد و یکایک اصطلاح‌های پزشکی را به کار می‌برد: نظیر خنجری آبگون به جای کارد جراحی، مرد برنا دل پرفنون به جای جراح و متخصص شکافتن، بتابید مر بچه را سر ز راه جایگزین چرخش سر نوزاد در زهدان به خاطر غیرعادی قرار گرفتن وی در رحم، فرو دوختن به جای بخیه جراحی زدن، می ‌به جای داروی بیهوشی، مست کردن به جای بیهوشی بانوی باردار، شکافتن به جای شکاف جراحی و سرانجام به پانسمان کردن با پمادی مخصوص از گیاهی طبی که با شیر و مشک آمیخته شده برای مالیدن بر زخم (خستگی) و بهبود زخم، می‌توان اشاره کرد.
با این همه نکته‌های شگفت از دانش پزشکی که در شاهنامه بدان اشاره شد باید به‌طور تخصصی درباره این دانش به مانند دیگر دانش‌هایی که در گنجینه شاهنامه نهفته است پژوهش‌های دامنه داری را آغاز کرد.
 به همین منظور به برخی سر‌فصل‌های مهم پزشکی در شاهنامه بسنده می‌کنم:
1 - نخستین کنگره جهانی پزشکی برای ارائه مشاوره‌های علمی و دستاوردهای پزشکی در دوره انوشیروان در حدود یک هزار و پانصد سال پیش در دانشگاه گندی شاپور برپا شد.
پزشکان فرزانه گرد آمدند / همه یک به یک داستان‌ها زدند
2 - پرهیز از پرخوری و استفاده نکردن از خورش‌ها و غذاهای چرب و سنگین که استادان دانش تغذیه نیز به این موارد سفارش موکدی دارند.
بدو گفت آن کس که افزون خورد/چو بر خوان نشیند خورش نشمرد 
نباشد فراوان خورش تندرست  /بزرگ آنکه او تندرستی بجست
3 - ورزش کردن و آمادگی جسمانی برای دستیابی به تندرستی.
ز نیرو بود مرد را راستی  / ز سستی کژی زاید و کاستی
4 - سفارش به بیماران برای بیان شرح دقیق نشانه‌ها و علایم بیماری شان به پزشکان مورد اعتماد خود برای مدد به تشخیص درست بیماری و درمان آن.
هر آن کس که پوشید راز از پزشک /ز مژگان فرو ریخت خونین سرشت
5 - پرهیز از نوشیدنی‌های الکلی و مشروب که از خرد و ارج آدمی می‌کاهد.
کسی کو خورد داروی بیهشی/ نباید گزیدن جز از خامشی
به مستی بزرگان نبندند بند/ به ‌ویژه کسی کو بود ارجمند
6 - پرهیز از خشمگین شدن که مایه پشیمانی و زیانباری است.
چو خشم آوری هم پشیمان شوی / به پوزش نگهبان درمان شوی
7- آگاهی از بیماری‌های وراثتی و ژنتیک که آن را سرشت (ژن) می‌نامیدند که به آسانی درمان نمی‌شده است.
درختی که تلخ است وی را سرشت/گرش برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب/ به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب 
سرانجام گوهر به بار آورد / همان میوه ی تلخ بار آورد
8 - بهره‌گیری از نوشدارو یا پادزهر در آستانه مرگ سهراب.
9- استفاده از داروهای بیهوشی از جمله کافور و حنف (کانابیس) در داستان‌های بیژن و منیژه، سیاووش و سودابه و جراحی رستم زاد.
همی ریخت کافور، گرد اندرش /بدین گونه بر تا نهان شد سرش
10- اشاره به بیماری‌های روحی و روانی نظیر اسکیزوفرنی و تیک عصبی یا حالت‌های غیرعادی مانند صداهای عجیبی که بیماران روانی در حمله‌های عصبی از خود نشان می‌دهند.
به دقت جماعش یکی جنجه خواست/تو گویی که گاوی بغرید راست  
11- بهره‌گیری از داروهای گیاهی برای درمان و پیشگیری از نابینا شدن سپاهیان کیکاووس در مازندران.
12- بهره‌گیری از داروهای خاص که طرز تهیه آن در شاهنامه آمده است.
گیاهی که گویمت با شیر و مشک‌ /بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسای و به آلای بر خستگیش / تو بینی هم اندر زمان رستگیش
13- اشاره به سنجه‌های گوناگون پزشکان ایرانی از جمله نشانه‌های ظاهری از جمله رنگ رخسار و زبان و حتی آزمایش گرفتن از بیماران که اکنون نیز مرسوم شده است.
پزشک آمد و دید پیشاب شاه/ سوی تندرستی نشد کار شاه
14- سفارش به زندگانی با آرامش و بدون اضطراب (استرس) و توصیه‌های اخلاقی به رعایت میانه روی و اعتدال.
به کار زمانه میانه گزین/ چو خواهی که یابی همی آفرین
 در پایان، سخن «سر لوید الگود»، نگارنده کتاب «دانش پزشکی ایرانیان در روزگاران کهن» می‌تواند نشانگر جایگاه والای پزشکان ایرانی باشد:
«ایرانیان را باید مبتکر و بانی نگره‌های دانش پزشکی امروز در جهان دانست که بر این پایه بقراط توانست حدود پانصد سال پیش از میلاد رساله پزشکی مشهور خود را که در آن واژه‌های ایرانی و هندی فراوانی به کار گرفته است را نام برد.» 

انقلاب طوس؛ واکاوی جسارت ارتش تزار به حرم مطهر رضوی

" ... اوایل محرم‌الحرام 1330 قمری، قشون روس با قورخانه و توپخانه و موزیک از دروازه‌ی بالاانقلاب طوس خیابان وارد مشهد شده، از کوچه تلگرافخانه قدیم به طرف ارک دولتی حرکت می‌کردند. علی‌نقی میرزا رکن‌الدوله والی خراسان دستور داد، قزاق‌خانه، سربازخانه، باغ خونی، گل خطمی و سایر عمارات عالی راکه در حول و حوش ارک بود ــ محل دژبانی و بانک ملی و پست‌خانه کنونی ــ برای روسها تخلیه نمایند..."


تألیف: محمدحسن ادیب هروی، ستار شهوازی (بختیاری)

نوبت چاپ : چاپ اول 1388

 ناشر:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

 شمارگان : 1500 جلد

تعداد صفحات : 427

بها : 4500 تومان

مشهد، برآمده از تاریخ

شهر امروزی مشهد، شهری است رو به  گسترش وفرگشت و زاییده دگرگونی هایی که  قاجارها و پهلوی­ها آغاز کردند و جمهوری اسلامی به گونه­ی گسترده­ای آن را پی گرفت.

در زمان رضا شاه با کشیده شدن فلکه بر گرد حرم امام رضا(ع) و خیابانهاى جدید و کم شدن کوچه­های مارپیچ و دراز؛ شکل سنتی شهر اندکی دگرگون شد. پیش از آن مشهد، مانند دیگر شهرهای تاریخی ایران متشکل از لایه­هایی بود که با گذشت زمان بر گرداگرد ناحیه مرکزی شهر ایجاد شده بود و بدین ساخت بر پهناوری شهر تا اندازه­ای افزوده بود.

روند جدید در زمان رضاشاه بین سال­های ١٣١٠ تا ١٣٢٠ با ‌تأسیس بیمارستان شاه  رضا (اکنون امام رضا)[شاه در گویش خراسانی به معنای امام است،و نام این بیمارستان از همان آغازدر واقع امام رضا(ع) بوده است]، کارخانه قند آبکوه، دانشکده پزشکى و نیز ساخت نخستین کارخانه برق در خیابان طبرسی سرعت قابل توجهی یافت.

اندکی بعد ورود ماشین تا حد زیادی چهره شهر را دگر گون کرد و در سال ١٣١٨ با ورود دو دستگاه اتوبوس شهری[که مردم خراسان آن را ماشین اتاق شهری می­گفتند]، نخستین سامانه­ی ترابری نوین مشهد ایجاد شد. در اولین سرشماری عمومی که در همان سال انجام شد، جمعیت مشهد در وسعت ١٦ کیلومتری شهر، بالغ بر ٧٦ هزار نفر اعلام شد.

با اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور ١٣٢٠ موجی از ناامنی روستاهای اطراف مشهد را فرا گرفت که باعث هجوم مردم از روستاهای اطراف به این شهر شد.[این روستاها اکنون یا جزیی از شهر شده­اند، مانند قلعه آبکوه(سجاد)،ملک­آباد یا خودشان شهری نو شده­اند،مانند ترغبه یا شَندیز]

این هجوم با یک دوره قحطی ناشی ازکم آبی و خشک شدن کاریزها تشدید شد. تاسیس دانشگاه مشهد در شرایط آن روز ایران که مردم با  نمادهایی از تمدن جدید آشنا شده بودند، و نیز گسترش خدمات درمانی  بر اهمیت شهر افزود.

در اواسط حکومت محمد رضا پهلوی،  مشهد  توسعه یافت اما توسعه ای بی رویه و نا منظم. بر این اساس در سال ١٣٤٦ یک طرح بیست و پنج ساله برای مشهد تدوین شد و فعالیت­ها برای اجرای تخریب بافت­های قدیمی و جایگزینی آن با سازه های مدرن آغاز شد.

در سال های ١٣٥٠ بود که بازارهای قدیمی و مدارس اطراف حرم امام رضا به دستور دولت خراب شد. گر چه این کار بر فضای باز اطراف حرم افزود، اما  حذف بازارهای شرقی با ادویه و کالاهایی که بوی و عطر خود را داشتند، چهره مشهد را به کلی دگرگون کرد و گویی ناگهان رابطه مشهد را با گذشته اش قطع کرد.[این ویرانی افزون بر نابودی میراث فرهنگی،دلیل پنهان دیگری هم داشت و آن نابودی مدارس دینی برای جلوگیری از گسترش علوم دینی بود. البته در دوران انقلاب آستان قدس و شهرداری و نهادهای نظامی در تخریب مدارس و مساجد روی عبدالعظیم ولیان را هم سفید کردند وبه بهانه ی  احیای بافت فرسوده با خرید ارزان و گاه به اجبار بافت­های کهن پیرامون حرم و تجاری­سازی آن­ها پول­های هنگفتی که ابریارانه ها هم از محاسبه آن ناتوانند، به جیب زدند.]    

در چند سال بعد از انقلاب اسلامی در ایران،  توسعه شهر مشهد در برخی موارد مطابق برنامه قبلی و در بسیاری موارد خلاف برنامه قبلی ادامه یافت. در سال های اخیر نوسازی اطراف حرم امام رضا که پرجمعیت ترین و فرسوده ترین بخش شهر را تشکیل می دهد، اصلی ترین مشکل شهر مشهد بوده است.

در سال ١٣٧١ طرح جدیدی با  هدف اجرای طرح نوسازی و بازسازی بافت های شهری اطراف حرم به عنوان یک طرح بزرگ و ملی تدوین شد و به تایید رهبر ایران رسید.

این طرح در افق سال ١٤٠٠ تدوین شد و بر اساس آن قرار است تا ٢٧٠ هکتار از فضای فرسوده اطراف حرم امام رضا احیا و یا نوسازی شود.[بخوانید،مفت خریداری شود و پس از تجاری­سازی خداریال فروخته شود]  البته در این طرح مسائل دیگر شهری مانند ایجاد قطار شهری یا متروی مشهد[یا همان قطار ابدی نامدار که پس از 15سال هنوز بازگشایی نشده است.] برای حل مشکل ترافیک سنگین شهر و نیز طرح تقویت شهرک­های اقماری دراطراف شهر برای کاستن از تراکم جمعیت و آلودگی مشهد در نظر گرفته شده است.

اگرچه از تدوین اولین طرح نوسازی شهر مشهد در زمان محمد رضا شاه ده ها سال و از طرح مشابه آن بعد از انقلاب ١٤ سال می گذرد اما هنوز صدها هکتار از فضای شهری اطراف حرم امام رضا فرسوده باقی مانده است.

بخشی از این اراضی که توسط نهادهای مربوطه خریداری شده نیز سال هاست که خالی از سکنه است. به نظر می آید که نهادهای مربوطه هنوز نتوانسته اند تصمیم بگیرند که این بخشها را به شکل سنتی و قدیمی شهر احیا و حفظ کنند و یا آنرا به بخش نوسازی شده و مدرن شهر بیفزایند.[امروزه دیگربه این نتیجه رسیده­اند که بافت کهن را باید ویران کرد- دو گزارش ویرانی خانه­های کهن­سال مشهد را بخوانید- و بجای آن برج­­ها و بازارها و بازارگاه­های مدرن ساخت]

شاید بتوان گفت که بزرگترین دگرگونی پس از انقلاب درمجموعه اطراف حرم امام رضا(ع) رخ داده و به جای بازارها و بناهای تخریب شده،چندین زیرگذر برای رفت و آمدها وتعدادی رواق و صحن جدید برای زائران ایجاد شده است.

به هر حال مشهد اکنون بزرگترین کانون مذهبی و یکی از شهرهای دیدنی  ایران است و با نزدیک به سه میلون جمعیت  دومین شهربزرگ ایران است. مشهد کنونی به بسیاری از شهرهای اطراف خود در حال پیوسته شدن است و گردشگاه­هایی چون کوهسنگی و وکیل آباد جزئی از مشهد شده اند.

مساحت این شهر اکنون بالغ بر ٢٠٠ کیلومتر مربع است. این مساحت البته  به سرعت در جهت افقی در حال بیشتر شدن است و ناحیه قدیمی، در قلب بخش های رو به گسترش و نوساز شهر، مانند نقطه ای در حال کوچکتر شدن.

نقطه ای که البته در هر نگاهی توجه زیادی را به خود جلب می کند. راه هاى ارتباطی زمینی و هوایی رفتن به مشهد را آسان کرده و هر سال میلیونها زائر وگردشگر ایرانی و انیرانی از این شهردیدن می کنند.

بنمایه