به جمشید بر، گوهر افشاندند / مر آن روز را “روز نو” خواندن
سر سال نو هرمز فرودین / بر آسود از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار (فردوسی بزرگ)
به باور پارسیان در این روز جهان هستی یافت و آفرینش آغاز گردید (ابوریحان بیرونی)
گویند که در این روز به فرمان یزدان آفتاب از سر برج بره برفت و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ جهان را (نوروزنامه- خیام)
اُرُد بزرگ میگوید: نوروز ایرانیان،فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این؟ شادی را به یکدیگر پیشکش دادن،بنیان نوروز باستانی ایرانیان است.
نوروز، فرخنده جشن زمین و آسمان و آدمیان است. در این روز آسمانیان با زمین و باشندگانش دیداری تازه میکنند، و زمین همراه با آمدن مهمانان آسمانی، خویشتن را نوزایی میکند، و چه روزی از این روز برای ارمغان دادن شادی بهتر؟ در جشن نوروز سه نمود ستاره شناسی، آیینی و میهنی برجسته اند. از دیدگاه ستاره شناسی، این روز برابر است با هنگامی که خورشید بر روی مدار استوا جای میگیرد و روز و شب برابر است، روزی که طبیعت از خواب زمستانی بیدار میشود و زندگی نو آغاز میکند. در نوروز است که پیروزی نیکی و روشنایی بر تاریکی و بدی در چهره ی نمادین رخ میدهد. روزی که آفرینش در زیباترین چهره خود آشکار میشود. انسان کهن میکوشید تا با بازسازی آنچه خدایان در آغاز آفرینش انجام داده بودند، خویشتن را با خدایان و پهلوانان و افسانه های خویش یگانه سازد و با بزرگ پنداری خویش روبروی ترسی که از ناچیزی خود در برابر نیروهای طبیعی داشت به ریشه ی خدایی خود بازگردد. به گمان انسان کهن، آنچه در “مِه جهان (گیتی- هستی)” رخ میداد، در “کِه جهان (جهان آدمیان)” نیز رخ میداد. او همه ی پدیده های جهان را دارای جان و روان می انگاشت و آنچه او را به ستایش و نیایش وا میداشت روان و جان جهان بود. بازگشت روانی انسان به خدایی خویش همراه با آیینهای ویژه ای انجام میپذیرفت که بسیاری از آنها در ایران کنونی هنوز انجام میشود، آیینهایی همچون:
1.پاکسازی خویشتن و پیرامون و رفتن به سر مزار مردگان:
بر اساس باور ایرانیان کهن، فروهرهای نیاکان به هنگام گاهنبار هَمَسپَتمَدَم یعنی 5 روز آخر سال به زمین فرود می آیند و از همین روست که گیاه میروید و شکوفه و گل و برگ پدیدار میشود. در این روزها فرورها در شادی و خوشی خانواده انباز میشوند و مدت ده روز مهمان خانواده خود هستند.
«فرَوَشی های نیکِ توانایِ پاکِ اَشَونان را میستاییم که هنگام “هَمَسپتمدم” از آرامگاه های خویش به بیرون شتابند و ده شب پیاپی برای آگاهی یافتن در زمین به سر برند (بند49- فروردین یشت- جلیل دوستخواه)» آنان هیچگاه خانواده ی خود را فراموش نمیکنند و علاوه بر آنکه هرگاه فراخوانده شوند به یاری خانواده میشتابند، سالی یکبار نیز گروهی بر زمین می آیند. در این روزها باید خانه پاک باشد. در خانه و خاندان آشتی پابرجا باشد و از این رو همه افراد خانواده در هنگام نوروز باید در آشتی و آرامش باشند، زیرا اگر چنین نباشد و خانه پر از اندوه و غم باشد، مهمانان آسمانی دیری در آن خانه نمیپایند و ناخشنود از خاندان میروند و برکت از خانواده بریده میشود.
2. به راه افتادن دسته هایی با سیماچه های سیاه چون آیین حاجی فیروز:
نوروز جشن گیهانی زایش انسان است. در این زایش هر چه شمار مردمان افزایش گیرد، نیروی اورمزدی بیشتر خواهد گشت و نیروی اهریمن شکست خواهد یافت. از این رو یاران اهریمن در پیکره های گوناگون، با چهره های ناطبیعی و ترس آور خود برای جنگ و ستیز و برای جلوگیری از زایش مردمان به روی زمین می آیند. در این جنگ انسان از پشتیبانی اورمزد و فروهرهای پدران برخوردار است و در پسین روزهای سال در هَمَسپَتمَدَم گاه، نیروهای اهریمن به چهره ی جانوران شگفت آفریده، اژدهاهای بزرگ، دیوان شاخدار و غولان پدیدار میشوند و در برابر آنها فروهرهای پدران و قهرمانان میهنی پدیدار میشوند. جشنواره “نیماسپ”(1) که هنوز در برخی از شهرها و روستاهای ایرانی روایی دارد بازمانده ی جشنهای کهن ایرانیان درباره ی این نبرد کیهانی است.
3. پدید آمدن نبردهای پهلوانانه چون کشتی و بازیهایی چون خروس جنگی:
برگزاری مسابقه های ورزشی همگانی در گذرگاه های شهری و روستایی، از آیینهایی است که در برخی از کشورها هنگام نوروز برگزار میشود. در ترکمنستان، مردان و زنان ترکمن، بازیها و سرگرمیهای ویژهای چون سوارکاری و کشتی، پرش برای گرفتن دستمال از بلندی و شترنج برگزار میکنند. برپایی خروس جنگی وشاخ زنی قوچها از دیگر آیینهایی است که در ترکمنستان برگزار میشود. در استانهای شمالی افغانستان نیز بازی بُزکشی در نوروز برگزار میشود.
ایرانیان باستان از نوروز به عنوان “ناوا سرِدا” یعنی سال نو یاد میکردند. چنین به دیده می آید که جشن فروردین جشن دینی ایرانیان شمالی بوده است که گاهواره ی آیین زرتشت است و آیینهای اوستایی در آنجا بیشتر روایی داشته است. اما ایرانیان جنوبی یعنی هخامنشیان جشن نخستین روز سال را در مهرماه میگرفتند و آن را فغکان مینامیدند. واژه ی “سال” برگرفته از واژه ی sareda ایرانی کهن در چم سرد است و از این روز آغاز آن در آغاز فصل سرد یعنی مهرماه بوده است. به همین شَوَند است که نوروز در گویشهای میانه ی ایرانی “نوسرد” و در ارمنی “نَوَسرد” گفته میشود. گویا در زمان ساسانیان که خود جنوبی ولی به سنتهای شمالی و اوستایی بیشتر علاقه داشتند، جشن دیدنی فروردین در پاره ی جنوبی ایران زمین بزرگ روایی و شکوه یافت. مردمان ایرانی آسیای میانه نیز در زمان سغدیان و خوارزمشاهیان، نوروز را “نوسارد” و “نوسارجی” به معنای سال نو مینامیدند.
کوروش بزرگ، نوروز را در سال ۵۳۸ پیش از زایش مسیح، جشن میهنی خواند. دیگر شاهان هخامنشی نیز در این روز در تالار آپادانا بار همگانی میدادند. نمایندگان کشورهای خارجی، استادان، گروه های گوناگون، به پیشگاه شاه بار می یافتند، پیشکش میدادند و ارمغان میگرفتند. داریوش بزرگ در نوروز هر سال به پرستشگاه بابل میرفت و دست ایزد بابلی را میگرفت. شاهان ساسانی نیز نوروز را با شکوه فراوان جشن میگرفتند. برگزاری نوروز در این دوران دست کم شش روز به درازا میکشید و به دو دوره ی “نوروز کوچک” و “نوروز بزرگ” بخش میشد. نوروز کوچک یا نوروز همگانی پنج روز بود و از یکم تا پنجم فروردین گرامی داشته میشد و روز ششم فروردین – خردادروز- جشن نوروز بزرگ یا نوروز ویژگان برپا میشد. در هر یک از روزهای نوروز همگانی، طبقهای از طبقات مردم – دهقانان، موبدان، رزمیاران، پیشهوران و نژادگان- به دیدار شاه میآمدند و شاه به سخنان آنها گوش میداد و برای گره آن چاره ای می اندیشید و دستوری میداد. در روز ششم، تنها نزدیکان شاه به پیشگاه وی میآمدند. از آیینهای نوروز یکی این بود که پادشاه با جامه ی ابریشمی در بارگاه مینشست و موبدان موبد با سینی بزرگی که در آن نان و سبزی، شراب، انگشتر، شمشیر، دوات و خامه و … بود با اسب و باز به پیش شاه میرفت و شادباش میگفت: “شاها به جشن فروردین به ماه فروردین، آزادی گزین بر داد و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کاردانی، دیر زیوی با خوی هژبر، شاد باش به تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و آیین نیاکان، در همت بلند باش، نیکوکاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز و جوان چون خوید، اسبت کامکار و پیروز به جنگ، تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر، سرایت آباد و زندگی بسیار باد”
همچنین، اردشیر بابکان بنیان گذار سلسله ساسانیان، در سال 230 زایش مسیح از دولت روم خواست تا نوروز را در این کشور رسمی بشناسند. این درخواست را سنای روم پذیرفت و نوروز در روم به Lupercal معروف شد.
پس از چیرگی تازیان نیز در برخی زمانها جشن نوروز با شکوه برگزار میشد. عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی و معتضد عباسی در این روز به پیروی از سنت ساسانیان لباس زربفت میپوشیدند و بر تخت مینشستند. همچنان با روی کار آمدن سلسلههای سامانیان و آل بویه جشن نوروز با گستردگی بیشتری برگزار شد. نوروز در زمان صفویه نیز برگزار میشد. در سال 1597، شاه عباس صفوی آیین نوروز را در کاخ نقش جهان اصفهان برگزار نمود. اکبرشاه نیز در هندوستان در سال 1584 نه تنها جشن نوروز و مهرگان را با شکوه هرچه بیشتر جشن گرفت و گاهنامه ی ایرانی با نام های فروردین، اردیبهشت را جانشین نام ماههای اسلامی کرد. پادشاهان عثمانی نیز نوروز را جشن میگرفتند.
جشن نوروز از خاور تا پاکستان، بنگلادش، مغولستان و ترکستان چین، بوتان، نپال، تبت ، و از باختر تا مصر و زنگبار و سودان و از شمال تا قزاقستان، تاتارستان، سراسر قفقاز تا آستراخان، آسیای کوچک و بالکان رفت. امروزه جشنهایی مشابه جشن نوروز در چین و مصر برگزار میشود. در تاریخ ۳۰ مارس ۲۰۰۹ (10 فروردین 1388)، پارلمان فدرال کانادا، نخستین روز بهار هر سال را با سرنام نوروز (Nowruz Day)، جشن میهنی ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر نامگذاری کرد. در تاریخ 24 فوریه 2010 سازمان ملل متحد با تصویب یک قطعنامه در جایگاه سازمان در نیویورک، جشن نوروز را با سرنام “روز بین المللی نوروز و فرهنگ آشتی در جهان” رسمی کرد.
نوروز ستیزندگانی نیز دارد، آنان که اندیشه های میهنی را همستار با سودمندیهای خود میپندارند. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش میکند که: ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! جامه ی نو نپوشند! حتا سوگواری کنند تا آیین مجوس از میان برود! حکومت کمونیستی شوروی نیز برای سالها تا زمان گورباچف از برگزاری نوروز در تاجیکستان، ترکمنستان و قرقیزستان جلوگیری میکرد؛ با این حال مردم این کشورها با هزار ترفند آیین نوروز را برگزار میکردند.
دکتر میرجلالالدین کزازی گفت: خواننده نمیتواند قهرمان «اسکندر نامه» را مانند چهرههای شاهنامه از آن خود کند و با او پیوندی بنیادین و پایدار بیابد. ما با قهرمانان شاهنامه زندگی میکنیم و در شادیشان شاد و در اندوهشان غمگین میشویم، اما هنگامی که «اسکندرنامه» را میخوانیم، باکمان نیست که بر اسکندر چه میگذرد.
یکم شهریور ماه زادروز پورسینا و روز پزشک گرامی باد.
از نشانههای ماندگاری شاهنامه،اشارتهاییاست که این اثر سترگ به دانش ایرانیان دارد پی جویی دانش پزشکی در شاهکاری که رویکرد اصلی آن حماسه و بر محور اخلاق و فردگرایی است میتواند بر اهمیت کار فردوسی بزرگ بیفزاید. در این روزها که همزمان با روز بزرگداشت حکیم بی بدیل شرق، ابن سینا و روز پزشک است، پژوهشی را میخوانیم که نویسنده آن هم در کسوت پزشکی قرار دارد و هم به عنوان بنیان گذار بنیاد فردوسی دستی در پژوهش شاهنامه دارد. ضمن سپاس از دکتر توسیوند بزرگ میداریم یاد نام آورانی چون فردوسی و بوعلی سینا را که هماره فخر و شکوه ایران را به یاد می آورند-(روزنامه خراسان)
تاریخچه دانش پزشکی به روزگاران کهن بازمی گردد، آن هنگامی که انسان ها درد و بیماری را در وجودشان احساس کردند در پی چاره جویی برآمدند و نیاز به مداوا و درمان داشتند؛ بدین روی حکیم توس، دانش پزشکی را با داستان های اساطیری و بر پایه مستندهای تاریخی روزگار خویش در دانشنامه شاهنامه گردآوری نمود. پزشکی در شاهنامه نخستین بار در هزاره نهم تاریخ باستانی ایران در دوره پادشاهی جمشید جم فرزند تهمورث دیوبند آورده شده است؛ شاهنامه، جمشید را با فر ایزدی، فر شهریاری و فر موبدی معرفی می نماید. جمشید نخستین بار آهن را گداخت و با آن ابزار جنگی و خانه ساخت و مردمان را به فرهنگ پوشش و رعایت امور بهداشتی تشویق نمود. جامعه آن روزگار را بر پایه نیازهای شان دسته بندی کرد و از آن جمله برخی را به نیایش ایزد و پژوهش در امور دینی و گروهی دیگر را به جنگ آوری ترغیب نمود و گروه دیگری را به کشاورزی و برخی دیگر را به کار صنعت گمارد؛ جمشید به معماران چیره دست نیز دستور داد تا کاخ های باشکوهی بسازند و گرمابه ها و درمانگاه های فراوانی در این دوران ساخته شد. وی پس از این آبادانی ها به یافتن داروهای شفابخش برای درمان بیماران و ساخت عطرهای گیاهی و آموزش پزشکان فرمان داد.
دگر بوی های خوش آورد باز /که دارند مردم به بویش نیاز /چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب /پزشکی و درمان هر دردمند /در تندرستی و راه گزند
جمشید اما در روز نخستین سال به نام اورمزد یا هرمزد از ماه فروردین بر تخت نشست که از آن پس مردمان ایران آن روز را نوروز نامیده و چون این روز آغازی بود برای دوران هفتصد ساله تمدنی باشکوه، ایرانیان همه ساله در چنین روزی که سرآغاز بیداری طبیعت نیز هست در سراسر جهان جشن می گیرند.
جهان انجمن شد بر تخت اوی / از آن بر شده فره بخت اوی /سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج، تن، دل زکین /به جمشید بر گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز نو خواندند /چنین جشن فرخ از آن روزگار / بمانده از آن خسروان یادگار
اما افسوس که جمشید گرفتار وسوسه اهریمنی شد و به خود پرستی گرفتار شد تا جایی که خود را خدا انگاشت و بدین روی فر ایزدی از وی روی گردان شد؛ شگفتا که این خودپسندی از بیماری های روانی به شمار می رود که در شاهنامه به این بیماری جمشید در پایان زندگانی اش به درستی اشاره شده است.
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست/ که گوید که جز من کسی پادشاست /جز از من که برداشت مرگ از کسی/ و گر بر زمین شاه باشد بسی /گر ایدون که دانید من کردم این/ مرا خوانده باید جهان آفرین /هنر در جهان از من آمد پدید/چون من تاجور تخت شاهی که دید/ به دارو و درمان جهان گشت راست / که بیماری و مرگ کس را نکاست /منی چون به پیوست با کردگار / شکست اندر آید ز هر سو هواس
با این کفر نعمت، روزگار از جمشید روی گردان شد و مردی از ناحیه هاماوران (یمن کنونی) به نام آژیدهاک- که ایرانیان او را ضحاک می خوانند- بر وی چیره شده و با اره به دو نیم اش کرد و بدین ترتیب است که دوران یک هزار ساله تاریکی و خفقان ضحاکیان آغاز می شود. از دید کتاب اوستا اما فریدون نخستین پزشک ایرانی بوده و این در حالی است که پارسیان سینای پزشک را - که در حدود یکصد سال پس از زرتشت می زیسته و او را به سیمرغ تشبیه کرده اند- نخستین پزشک ایرانی می دانسته اند. در شاهنامه نیز از فریدون به عنوان پزشکی ماهر یاد شده، وی به جست و جوی داروهای گیاهی پرداخت و با کارد ساخته خود، جراحی می کرد و غده های ناپاک را برش می داد و از بدن بیمار جدا می ساخت و با داغ کردن، زخم های بدن را می سوزانید که امروزه نیز در جراحی کوتری زاسیون نامیده می شود. وی به ویژگی گیاه هوم پی برد و از آن برای درمان سرماخوردگی و برونشیت و مداوای هر گونه درد و التهاب بهره برد. هم چنین با داروهای گیاهی دیگر به درمان تب، بیماری جذام، مار گزیدگی و پوسیدگی استخوان ها پرداخت. فریدون به خاصیت گیاه خشخاش (مرفین) نیز پی برد و از آن برای تسکین درد و درمان بیماری افسردگی بهره گرفت. او برای ترویج شادی همانند جمشید که جشن نوروز را برپا ساخت، جشن مهرگان را پایه گذاری کرد. سرانجام فریدون، این فرهیخته ایرانی چاره ای جز مبارزه با ضحاک نیافت و با پیروزی بر ضحاکیان به دوره تاریکی ها پایان داد و آن چنان که در شاهنامه روایت شده وی در روز مهر از ماه مهر کلاه کیانی بر سر نهاد و بر تخت نشست و به تبلیغ یکتاپرستی پرداخت. از این پس مهرگان به مناسبت پایان یافتن دوره تاریک ضحاکیان در نزد ایرانیان با برپایی جشنی گرامی داشته شد.
فریدون چو شد بر جهان کامکار/بدو شاد شد گردش روزگار /زمانه بی اندوه گشت از بدی / گرفتند هر یک ره ایزدی /دل از داوری ها بپرداختند / به آیین یکی جشن نو ساختند /به روز خجسته سر مهر ماه /به سر بر نهاده کیانی کلاه
فردوسی توسی در نامورنامه خود از آگاهی پزشکی در نزد ایرانیان سخن بسیار گفته و بر این باور بوده است که پزشکان ایرانی در زمینه های یافتن داروهای بیهوشی و عمل های موفق جراحی سرآمد بوده و در تشخیص بیماری های داخلی از رنگ رخساره و زبان آگاهی کاملی داشته اند؛ هم اینان با بهره گیری از داروهای گیاهی برای درمان بیماری های تن هم چون گواتر (تیروئید) و درمان بیماری های روان هم چون اسکیزوفرنی تجربه داشته اند. یافته های باستان شناسانه در شهر سوخته سیستان از جمله جمجمه جراحی شده متعلق به چهار هزار سال پیش نمونه ای برای اثبات وجود پزشکان و جراحان ماهر در ایران باستان بوده است. حکیم ابوالقاسم فردوسی اگر چه پزشکی رسمی به شمار نمی رفته اما با توجه به این که حکما در آن روزگاران به همه دانش ها چیرگی داشته اند، حکیم توس نیز با بهره گیری از اسناد و کتاب های کهن نگره های بی شماری را در شاهنامه ارائه کرده است؛ از این روی با تشبیه مناسبی حکیم توس تندرستی را به مانند ریشه درخت، شادمانی را مثل میوه درخت و پزشک را به عنوان باغبان درخت زندگی و حیات می داند.
چه دانی کز او تن بود بی گزند/همانند بر دل هر کسی ارجمند/ چنین داد پاسخ که چون تندرست/بود دل جز از شادمانی بجست/هر آن کس که پوشید راز از پزشک/ز مژگان فرو ریخت خونین سرشت/ ز دانندگان گر بپوشیم راز/ شود کار آسان بر ما دراز /همه آرزو تندرستی بود/چو از درد روزی به سستی بود /امید و سپاه و سپهبد به توست /که روشن روان باشی و تندرست
وجود موجودی اساطیری به نام سیمرغ در بسیاری از داستان های شاهنامه در قامت پزشک آشکار می شود که از این جمله می توان به راهنمایی فکری سیمرغ به زال در داستان زایمان رستم و التیام زخم های رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن اشاره داشت و یا حتی هنگامی که خاندان زال به خاطر موی زردش و تصور آن که وی بیماری واگیرداری دارد، وی را رها می کنند؛ این سیمرغ است که به زال پناه می دهد و او را می پروراند.
به آن جای سیمرغ را لانه بود / که آن جای از خلق بیگانه بود
هم از این رو سیمرغ در ادب غیر حماسی ایرانیان به عنوان موجودی ماورایی و یا کنایی از انسان کامل رخ می نماید که از دیده ها نهان است و هر از چند گاهی در دشواری های زندگانی آدمیان به عنوان مرغی فرمانروا یا پزشکی حکیم و یا مشاوری امین و راهنمایی بزرگ در داستان های اساطیری شاهنامه به صحنه می آید. سیمرغ در هنگام زادن رستم به یاری زال می شتابد که ثمره ازدواج زال با رودابه دختر فرمانروای کابل، رستم است. رستم کسی است که محور همه دوره های پهلوانی شاهنامه بوده و همواره یاور ایرانیان در نبردهای دشوار است. در داستان زایمان رستم، رودابه از کودک فربهی که در بطن خویش داشت به سختی رنج می کشید و به همین خاطر همه را آشفته ساخته بود اما سیمرغ به زال اندرز می دهد که از درد زایمان رودابه نهراسد و روشی را به پزشکان می آموزد که از آن پس به رستم زاد مشهور می شود، شگفت آن که این نوع زایمان پس از هفتصد سال از درگذشت حکیم توس در لغت نامه پزشکی اروپاییان (آنسیکلوپدی) با واژه فرانسوی سزارین شناخته شده است. با پژوهشی گسترده متوجه شدم، نخستین بار واژه سزارین در سال 1766 میلادی به وسیله «فرانسوا موری سییو» بهعنوان عملی غیرانسانی و خطرناک به کار برده شده و آن را زایمانی دانسته که تنها پس از مرگ بانوی باردار میتوان از آن بهره برد، چون در تاریخ پزشکی در اروپا هیچ گاه پس از این عمل جراحی مادر زنده نمیماند.
در سال 1881 میلادی نیز «پائول اسویفل»، عمل جراحی سزارین را روشی نوین در زایمان بانوان میانگارد و در همان سالها، 6 عمل سزارین به ثبت رسیده که جز یک مورد همگی مادران در هنگام این عمل جراحی مردهاند.
" ... اوایل محرمالحرام 1330 قمری، قشون روس با قورخانه و توپخانه و موزیک از دروازهی بالا خیابان وارد مشهد شده، از کوچه تلگرافخانه قدیم به طرف ارک دولتی حرکت میکردند. علینقی میرزا رکنالدوله والی خراسان دستور داد، قزاقخانه، سربازخانه، باغ خونی، گل خطمی و سایر عمارات عالی راکه در حول و حوش ارک بود ــ محل دژبانی و بانک ملی و پستخانه کنونی ــ برای روسها تخلیه نمایند..."
تألیف: محمدحسن ادیب هروی، ستار شهوازی (بختیاری)
نوبت چاپ : چاپ اول 1388
ناشر:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
شمارگان : 1500 جلد
تعداد صفحات : 427
بها : 4500 تومان
شهر امروزی مشهد، شهری است رو به گسترش وفرگشت و زاییده دگرگونی هایی که قاجارها و پهلویها آغاز کردند و جمهوری اسلامی به گونهی گستردهای آن را پی گرفت.
در زمان رضا شاه با کشیده شدن فلکه بر گرد حرم امام رضا(ع) و خیابانهاى جدید و کم شدن کوچههای مارپیچ و دراز؛ شکل سنتی شهر اندکی دگرگون شد. پیش از آن مشهد، مانند دیگر شهرهای تاریخی ایران متشکل از لایههایی بود که با گذشت زمان بر گرداگرد ناحیه مرکزی شهر ایجاد شده بود و بدین ساخت بر پهناوری شهر تا اندازهای افزوده بود.
روند جدید در زمان رضاشاه بین سالهای ١٣١٠ تا ١٣٢٠ با تأسیس بیمارستان شاه رضا (اکنون امام رضا)[شاه در گویش خراسانی به معنای امام است،و نام این بیمارستان از همان آغازدر واقع امام رضا(ع) بوده است]، کارخانه قند آبکوه، دانشکده پزشکى و نیز ساخت نخستین کارخانه برق در خیابان طبرسی سرعت قابل توجهی یافت.
اندکی بعد ورود ماشین تا حد زیادی چهره شهر را دگر گون کرد و در سال ١٣١٨ با ورود دو دستگاه اتوبوس شهری[که مردم خراسان آن را ماشین اتاق شهری میگفتند]، نخستین سامانهی ترابری نوین مشهد ایجاد شد. در اولین سرشماری عمومی که در همان سال انجام شد، جمعیت مشهد در وسعت ١٦ کیلومتری شهر، بالغ بر ٧٦ هزار نفر اعلام شد.
با اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور ١٣٢٠ موجی از ناامنی روستاهای اطراف مشهد را فرا گرفت که باعث هجوم مردم از روستاهای اطراف به این شهر شد.[این روستاها اکنون یا جزیی از شهر شدهاند، مانند قلعه آبکوه(سجاد)،ملکآباد یا خودشان شهری نو شدهاند،مانند ترغبه یا شَندیز]
این هجوم با یک دوره قحطی ناشی ازکم آبی و خشک شدن کاریزها تشدید شد. تاسیس دانشگاه مشهد در شرایط آن روز ایران که مردم با نمادهایی از تمدن جدید آشنا شده بودند، و نیز گسترش خدمات درمانی بر اهمیت شهر افزود.
در اواسط حکومت محمد رضا پهلوی، مشهد توسعه یافت اما توسعه ای بی رویه و نا منظم. بر این اساس در سال ١٣٤٦ یک طرح بیست و پنج ساله برای مشهد تدوین شد و فعالیتها برای اجرای تخریب بافتهای قدیمی و جایگزینی آن با سازه های مدرن آغاز شد.
در سال های ١٣٥٠ بود که بازارهای قدیمی و مدارس اطراف حرم امام رضا به دستور دولت خراب شد. گر چه این کار بر فضای باز اطراف حرم افزود، اما حذف بازارهای شرقی با ادویه و کالاهایی که بوی و عطر خود را داشتند، چهره مشهد را به کلی دگرگون کرد و گویی ناگهان رابطه مشهد را با گذشته اش قطع کرد.[این ویرانی افزون بر نابودی میراث فرهنگی،دلیل پنهان دیگری هم داشت و آن نابودی مدارس دینی برای جلوگیری از گسترش علوم دینی بود. البته در دوران انقلاب آستان قدس و شهرداری و نهادهای نظامی در تخریب مدارس و مساجد روی عبدالعظیم ولیان را هم سفید کردند وبه بهانه ی احیای بافت فرسوده با خرید ارزان و گاه به اجبار بافتهای کهن پیرامون حرم و تجاریسازی آنها پولهای هنگفتی که ابریارانه ها هم از محاسبه آن ناتوانند، به جیب زدند.]
در چند سال بعد از انقلاب اسلامی در ایران، توسعه شهر مشهد در برخی موارد مطابق برنامه قبلی و در بسیاری موارد خلاف برنامه قبلی ادامه یافت. در سال های اخیر نوسازی اطراف حرم امام رضا که پرجمعیت ترین و فرسوده ترین بخش شهر را تشکیل می دهد، اصلی ترین مشکل شهر مشهد بوده است.
در سال ١٣٧١ طرح جدیدی با هدف اجرای طرح نوسازی و بازسازی بافت های شهری اطراف حرم به عنوان یک طرح بزرگ و ملی تدوین شد و به تایید رهبر ایران رسید.
این طرح در افق سال ١٤٠٠ تدوین شد و بر اساس آن قرار است تا ٢٧٠ هکتار از فضای فرسوده اطراف حرم امام رضا احیا و یا نوسازی شود.[بخوانید،مفت خریداری شود و پس از تجاریسازی خداریال فروخته شود] البته در این طرح مسائل دیگر شهری مانند ایجاد قطار شهری یا متروی مشهد[یا همان قطار ابدی نامدار که پس از 15سال هنوز بازگشایی نشده است.] برای حل مشکل ترافیک سنگین شهر و نیز طرح تقویت شهرکهای اقماری دراطراف شهر برای کاستن از تراکم جمعیت و آلودگی مشهد در نظر گرفته شده است.
اگرچه از تدوین اولین طرح نوسازی شهر مشهد در زمان محمد رضا شاه ده ها سال و از طرح مشابه آن بعد از انقلاب ١٤ سال می گذرد اما هنوز صدها هکتار از فضای شهری اطراف حرم امام رضا فرسوده باقی مانده است.
بخشی از این اراضی که توسط نهادهای مربوطه خریداری شده نیز سال هاست که خالی از سکنه است. به نظر می آید که نهادهای مربوطه هنوز نتوانسته اند تصمیم بگیرند که این بخشها را به شکل سنتی و قدیمی شهر احیا و حفظ کنند و یا آنرا به بخش نوسازی شده و مدرن شهر بیفزایند.[امروزه دیگربه این نتیجه رسیدهاند که بافت کهن را باید ویران کرد- دو گزارش ویرانی خانههای کهنسال مشهد را بخوانید- و بجای آن برجها و بازارها و بازارگاههای مدرن ساخت]
شاید بتوان گفت که بزرگترین دگرگونی پس از انقلاب درمجموعه اطراف حرم امام رضا(ع) رخ داده و به جای بازارها و بناهای تخریب شده،چندین زیرگذر برای رفت و آمدها وتعدادی رواق و صحن جدید برای زائران ایجاد شده است.
به هر حال مشهد اکنون بزرگترین کانون مذهبی و یکی از شهرهای دیدنی ایران است و با نزدیک به سه میلون جمعیت دومین شهربزرگ ایران است. مشهد کنونی به بسیاری از شهرهای اطراف خود در حال پیوسته شدن است و گردشگاههایی چون کوهسنگی و وکیل آباد جزئی از مشهد شده اند.
مساحت این شهر اکنون بالغ بر ٢٠٠ کیلومتر مربع است. این مساحت البته به سرعت در جهت افقی در حال بیشتر شدن است و ناحیه قدیمی، در قلب بخش های رو به گسترش و نوساز شهر، مانند نقطه ای در حال کوچکتر شدن.
نقطه ای که البته در هر نگاهی توجه زیادی را به خود جلب می کند. راه هاى ارتباطی زمینی و هوایی رفتن به مشهد را آسان کرده و هر سال میلیونها زائر وگردشگر ایرانی و انیرانی از این شهردیدن می کنند.