پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

فردوسی زنده است

نیکولاس جابر یک نویسندۀ جوان و ماجراجوی انگلیسی است که سال ۲۰۰۱ میلادی از ونیز به آفریقا سفر کرده بود تا یک نامۀ بازمانده از قرون وسطا را به آرامگاه یک پادشاه اتیوپی برساند، با این باور که مخاطب آن نامه همانی بوده که اکنون صدها سال است که زیر خاک خفته‌است.

اکنون این جوان ماجراجو به کشورهای ایران و افغانستان و تاجیکستان سفر کرده و با داستانی پرماجرا و حذاب برگشته‌است. او در نوشته‌ها و مصاحبه‌هایی که پس از این سفر هیجان‌انگیز منتشر کرده، گویی وظیفۀ یک پیک را به دوش گرفته تا پیامی هزارساله‌ را به مخاطبش برساند. پیامی را با این مطلع معروف که:

ایا شاه محمود کشورگشای / ز کس گر نترسی بترس از خدای

صرف نظر از اختلاف دیدگاه‌هایی که در مورد این گلایۀ منظوم میان صاحب‌نظران جریان دارد، نیکولاس جابر با اعتقاد کامل به رنجیدگی فردوسی از قدرناشناسی سلطان محمود غزنوی، مأموریتی را انجام داده‌است که تا کنون احتمالاً کسی جرأت انجامش را نداشت. هرچند برخی به نسبت این شکوائیه به قلم ابوالقاسم فردوسی شک دارند، جابر به باور شایع در میان مردم سه سرزمین پارسی‌گو تکیه کرده‌است که با چندین روایت، داستان این رنجیدگی را تعریف می‌کنند.برداشت های نیکولاس جابر از سفرهایش به ایران، افغانستان و آسیای میانه

نیکولاس جابر سال‌ها پیش، زمانی که دانشجوی رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه اکسفورد بود، پاره‌هایی از داستان رستم و سهراب فردوسی را خوانده بود. آن زمان از زندگی و شخصیت و کار سترگ فردوسی اطلاع اندکی داشت. طول هشت ماه اقامت در تهران جابر دریافت که هزار سال پس از پایان سرایش شاهنامه هم آثاری از این اثر بی‌زوال را می‌توان در لابلای هویت ایرانی ردیابی کرد. وی که برای آموختن زبان فارسی به ایران رفته بود، هدف سفرش را تغییر داد و تصمیم گرفت شکوائیۀ فردوسی را روی نواری ضبط کند و در غزنی، کنار پیکر خاک‌شدۀ سلطان قدرتمند دوران فردوسی، آن را پخش کند و انتقام فردوسی را از قدرناشناسی محمود غزنوی پس از هزار سال بستاند.

میزبان نیکولاس جابر در تهران، یک استاد فرهیختۀ دانشگاه و شیدای شاهنامه و فردوسی، نقشۀ این جوان انگیسی را نجیب، اما جنون‌آمیز می‌دانست. و همین طور دیگر دوستان و آشنایانش در ایران او را از سفر به غزنی برحذر می‌داشتند، با این توضیح که محمود غزنوی در پایتختش همچنان عزیز و ارجمند است و بعید نیست که دوستداران متعصب محمود یک شیدای فردوسی را "لت و پار کنند".

گوش نیکولاس بدهکار این هشدارها نبود. او راه‌بلدی افغان کرایه کرد، پکول (کلاه افغانی) به سر گذاشت و حتا نحوۀ راه رفتن یک مرد افغان را از "حسن‌گل" (راه‌بلد) آموخت و از مشهد به هرات و از آن جا به غزنی راه افتاد. هویت تازۀ او برای ناآشنایان، "عباس، یک تاجیک جنگ‌زدۀ عاجز کر و گنگ" بود که به نیت شفا به پیشگاه محمود غزنوی می‌رفت. حسن‌گلِ زرنگ برای چشمان آبی‌ "عباس" هم که نژاد فرنگی‌اش را لو می‌داد، توجیهی بافته بود: پدر عباس نورستانی بود و چشم آبی میان مردم نورستان نادر نیست.

کوتاه‌سخن، "عباس" هر چه ترفند بلد بود، به کار برد، تا گلایۀ هزارسالۀ فردوسی درست بر سر خاک محمود غزنوی از قول یک شاهنامه‌خوان از ایل بختیاری پخش شود.

اگر سفرگفته‌های نیکولاس جابر تنها شرح همین ماجرا بود، باز هم جلب توجه می‌کرد. اما گریزهایی که نویسنده به پیشینۀ سرزمین‌های پارسی‌گو زده، از یک داستان بامزه و طنزآلود، یک روایت آموزنده و جذاب تاریخی ساخته‌است. با این که در کانون سفرنامه، فردوسی و شاهنامه‌اش قرار دارند، نویسنده کوشیده‌است خوانندۀ انگلیسی را با چهره‌های برجستۀ دیگری – از رودکی و مولوی و خیام گرفته تا فروغ فرخزاد و سیمین دانشور و ایرج پزشکزاد و ولی صمد (تاجیکستان) – هم تا حدی آشنا کند. به هر دوره‌ای از سرنوشت ایران که پرداخته، از شاهان دوران و سامانۀ فرمان‌روایی‌شان هم یاد کرده‌است.

"ایران"ِ نیکولاس جابر، ایرانِ فردوسی است. به منظور ردیابی حضور فردوسی در جامعه‌های فارسی‌زبان، جابر به جز تهران و اصفهان و مشهد و هرات و غزنی، به مرو و سمرقند و بخارا و خجند و پنجکنت و دوشنبه هم سفر کرده‌است و در همه جا شاهد زنده بودن فردوسی بوده‌است: در تابلوهای نقاشان جوان تهران، در آثار نویسندگان هراتی، روی در و دیوار و در خیابان‌های دوشنبه، در سرودهای آوازخوان‌های دوره‌گرد بازارهای خجند. در جایی فردوسی نماد مقاومت خودجوش مردمی است و جایی دیگر، ابزار سیاسی ملت‌سازی، اما همه جا، از دید نویسنده، فردوسی جزء لاینفک هویت ملی کشورهایی است که زمانی یکپارچه بوده‌اند.

نویسنده در هر سه کشور دنبال شباهت‌هایی میان زندگی فردوسی و زندگی همزبانان کنونی‌اش می‌گردد و بارزترین مانندی را ادامۀ پیگرد نویسندگان دیگراندیش می‌داند که به باور وی، طی هزار سال گذشته تغییر نکرده‌است. 

بنمایه

انقلاب طوس؛ واکاوی جسارت ارتش تزار به حرم مطهر رضوی

" ... اوایل محرم‌الحرام 1330 قمری، قشون روس با قورخانه و توپخانه و موزیک از دروازه‌ی بالاانقلاب طوس خیابان وارد مشهد شده، از کوچه تلگرافخانه قدیم به طرف ارک دولتی حرکت می‌کردند. علی‌نقی میرزا رکن‌الدوله والی خراسان دستور داد، قزاق‌خانه، سربازخانه، باغ خونی، گل خطمی و سایر عمارات عالی راکه در حول و حوش ارک بود ــ محل دژبانی و بانک ملی و پست‌خانه کنونی ــ برای روسها تخلیه نمایند..."


تألیف: محمدحسن ادیب هروی، ستار شهوازی (بختیاری)

نوبت چاپ : چاپ اول 1388

 ناشر:موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

 شمارگان : 1500 جلد

تعداد صفحات : 427

بها : 4500 تومان

مشهد، برآمده از تاریخ

شهر امروزی مشهد، شهری است رو به  گسترش وفرگشت و زاییده دگرگونی هایی که  قاجارها و پهلوی­ها آغاز کردند و جمهوری اسلامی به گونه­ی گسترده­ای آن را پی گرفت.

در زمان رضا شاه با کشیده شدن فلکه بر گرد حرم امام رضا(ع) و خیابانهاى جدید و کم شدن کوچه­های مارپیچ و دراز؛ شکل سنتی شهر اندکی دگرگون شد. پیش از آن مشهد، مانند دیگر شهرهای تاریخی ایران متشکل از لایه­هایی بود که با گذشت زمان بر گرداگرد ناحیه مرکزی شهر ایجاد شده بود و بدین ساخت بر پهناوری شهر تا اندازه­ای افزوده بود.

روند جدید در زمان رضاشاه بین سال­های ١٣١٠ تا ١٣٢٠ با ‌تأسیس بیمارستان شاه  رضا (اکنون امام رضا)[شاه در گویش خراسانی به معنای امام است،و نام این بیمارستان از همان آغازدر واقع امام رضا(ع) بوده است]، کارخانه قند آبکوه، دانشکده پزشکى و نیز ساخت نخستین کارخانه برق در خیابان طبرسی سرعت قابل توجهی یافت.

اندکی بعد ورود ماشین تا حد زیادی چهره شهر را دگر گون کرد و در سال ١٣١٨ با ورود دو دستگاه اتوبوس شهری[که مردم خراسان آن را ماشین اتاق شهری می­گفتند]، نخستین سامانه­ی ترابری نوین مشهد ایجاد شد. در اولین سرشماری عمومی که در همان سال انجام شد، جمعیت مشهد در وسعت ١٦ کیلومتری شهر، بالغ بر ٧٦ هزار نفر اعلام شد.

با اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور ١٣٢٠ موجی از ناامنی روستاهای اطراف مشهد را فرا گرفت که باعث هجوم مردم از روستاهای اطراف به این شهر شد.[این روستاها اکنون یا جزیی از شهر شده­اند، مانند قلعه آبکوه(سجاد)،ملک­آباد یا خودشان شهری نو شده­اند،مانند ترغبه یا شَندیز]

این هجوم با یک دوره قحطی ناشی ازکم آبی و خشک شدن کاریزها تشدید شد. تاسیس دانشگاه مشهد در شرایط آن روز ایران که مردم با  نمادهایی از تمدن جدید آشنا شده بودند، و نیز گسترش خدمات درمانی  بر اهمیت شهر افزود.

در اواسط حکومت محمد رضا پهلوی،  مشهد  توسعه یافت اما توسعه ای بی رویه و نا منظم. بر این اساس در سال ١٣٤٦ یک طرح بیست و پنج ساله برای مشهد تدوین شد و فعالیت­ها برای اجرای تخریب بافت­های قدیمی و جایگزینی آن با سازه های مدرن آغاز شد.

در سال های ١٣٥٠ بود که بازارهای قدیمی و مدارس اطراف حرم امام رضا به دستور دولت خراب شد. گر چه این کار بر فضای باز اطراف حرم افزود، اما  حذف بازارهای شرقی با ادویه و کالاهایی که بوی و عطر خود را داشتند، چهره مشهد را به کلی دگرگون کرد و گویی ناگهان رابطه مشهد را با گذشته اش قطع کرد.[این ویرانی افزون بر نابودی میراث فرهنگی،دلیل پنهان دیگری هم داشت و آن نابودی مدارس دینی برای جلوگیری از گسترش علوم دینی بود. البته در دوران انقلاب آستان قدس و شهرداری و نهادهای نظامی در تخریب مدارس و مساجد روی عبدالعظیم ولیان را هم سفید کردند وبه بهانه ی  احیای بافت فرسوده با خرید ارزان و گاه به اجبار بافت­های کهن پیرامون حرم و تجاری­سازی آن­ها پول­های هنگفتی که ابریارانه ها هم از محاسبه آن ناتوانند، به جیب زدند.]    

در چند سال بعد از انقلاب اسلامی در ایران،  توسعه شهر مشهد در برخی موارد مطابق برنامه قبلی و در بسیاری موارد خلاف برنامه قبلی ادامه یافت. در سال های اخیر نوسازی اطراف حرم امام رضا که پرجمعیت ترین و فرسوده ترین بخش شهر را تشکیل می دهد، اصلی ترین مشکل شهر مشهد بوده است.

در سال ١٣٧١ طرح جدیدی با  هدف اجرای طرح نوسازی و بازسازی بافت های شهری اطراف حرم به عنوان یک طرح بزرگ و ملی تدوین شد و به تایید رهبر ایران رسید.

این طرح در افق سال ١٤٠٠ تدوین شد و بر اساس آن قرار است تا ٢٧٠ هکتار از فضای فرسوده اطراف حرم امام رضا احیا و یا نوسازی شود.[بخوانید،مفت خریداری شود و پس از تجاری­سازی خداریال فروخته شود]  البته در این طرح مسائل دیگر شهری مانند ایجاد قطار شهری یا متروی مشهد[یا همان قطار ابدی نامدار که پس از 15سال هنوز بازگشایی نشده است.] برای حل مشکل ترافیک سنگین شهر و نیز طرح تقویت شهرک­های اقماری دراطراف شهر برای کاستن از تراکم جمعیت و آلودگی مشهد در نظر گرفته شده است.

اگرچه از تدوین اولین طرح نوسازی شهر مشهد در زمان محمد رضا شاه ده ها سال و از طرح مشابه آن بعد از انقلاب ١٤ سال می گذرد اما هنوز صدها هکتار از فضای شهری اطراف حرم امام رضا فرسوده باقی مانده است.

بخشی از این اراضی که توسط نهادهای مربوطه خریداری شده نیز سال هاست که خالی از سکنه است. به نظر می آید که نهادهای مربوطه هنوز نتوانسته اند تصمیم بگیرند که این بخشها را به شکل سنتی و قدیمی شهر احیا و حفظ کنند و یا آنرا به بخش نوسازی شده و مدرن شهر بیفزایند.[امروزه دیگربه این نتیجه رسیده­اند که بافت کهن را باید ویران کرد- دو گزارش ویرانی خانه­های کهن­سال مشهد را بخوانید- و بجای آن برج­­ها و بازارها و بازارگاه­های مدرن ساخت]

شاید بتوان گفت که بزرگترین دگرگونی پس از انقلاب درمجموعه اطراف حرم امام رضا(ع) رخ داده و به جای بازارها و بناهای تخریب شده،چندین زیرگذر برای رفت و آمدها وتعدادی رواق و صحن جدید برای زائران ایجاد شده است.

به هر حال مشهد اکنون بزرگترین کانون مذهبی و یکی از شهرهای دیدنی  ایران است و با نزدیک به سه میلون جمعیت  دومین شهربزرگ ایران است. مشهد کنونی به بسیاری از شهرهای اطراف خود در حال پیوسته شدن است و گردشگاه­هایی چون کوهسنگی و وکیل آباد جزئی از مشهد شده اند.

مساحت این شهر اکنون بالغ بر ٢٠٠ کیلومتر مربع است. این مساحت البته  به سرعت در جهت افقی در حال بیشتر شدن است و ناحیه قدیمی، در قلب بخش های رو به گسترش و نوساز شهر، مانند نقطه ای در حال کوچکتر شدن.

نقطه ای که البته در هر نگاهی توجه زیادی را به خود جلب می کند. راه هاى ارتباطی زمینی و هوایی رفتن به مشهد را آسان کرده و هر سال میلیونها زائر وگردشگر ایرانی و انیرانی از این شهردیدن می کنند.

بنمایه

در پاسخ به محمدکاظم کاظمی

به نام خدا

فرهیخته­ی گرامی  محمدکاظم کاظمی ، درود بر شما؛در پیوند با جستار «ملاک تعیین هویت مشاهیر»  

چند رای و سخن شما را که من با آن­ها همداستان نیستم؛می­آورم، و سپس بدان­ها پاسخ   می­دهم.

1-نوشته­اید:«دوستان ایرانی غالباً ابتدا انتساب این مشاهیر به ایران قدیم را اثبات می‌کنند. وقتی این تأیید شد، آن ایران قدیم را به نفع ایران امروز مصادره می‌گویند.[می­کنند]»

بیان علمی سخن شما می­شود «جانشینی کشورها» که یکی از مباحث «حقوق بین­الملل عمومی»(International law)است . جانشینی کشورها؛یعنی: پدید آمدن کشور و یا کشورهایی  به پیامد تجزیه یا فرو‌پاشی یک کشور( Dissolution ) و تأسیس دو یا چند کشور جدید( مانند فروپاشی امپراتوری عثمانی و اتحاد جماهیر شوروی) یا جدائی مستقل از یک کشور‌( Separation) و تأسیس یک کشور مستقل(مانند جدائی بحرین  و تا اندازه ای افغانستان از ایران و یا جدایی بنگال شرقی از پاکستان و پیدایی بنگلادش) و یا وحدت دو یا چند کشور( مثل وحدت 2 آلمان و تشکیل آلمان فدرالو یا وحدت یمن) ؛ و یا گاه پدیداری کشوری جدید به پیامد رهائی از استعمار(مانند وضعیت همه­ی کشورهای آمریکای لاتین و افریقایی) و یا فرآیندی آمیخته از هر یک از انوع پیش گفته؛ یعنی تجزیه و فروپاشی و ... مانند تجزیه و فروپاشی ایران قاجاری و یا پروس و یا کشور یوگسلاوی.

که باید گفت در این صورت، احوال شخصیه(تابعیت،وراثت،نکاح،طلاق) افراد زنده(اتباعین) بسته به کشوری جدیدی دارد که در آن واقع شده­اند. مثلا از پس از سپتامبر 1991شهروندان بخارا و سمرقند؛ تابعیت جمهوری ازبکستان را دارند تا کنون ، مگر اینکه خود آن­ها به هر دلیلی(مانند مهاجرت و اخذ تابعیت از یک کشور دیگر) اقدام به ترک تابعیت ازبکستانی خود کنند. یا بر پایه سخن خود شما که باید،همه­ی شهروندان افغانستان را پس از احمد شاه درانی، تاکنون افغانستانی بدانیم که می­دانیم.

البته اگر شما این تعصب غلط را نداشته باشید و نگویید که کشوری به نام افغانستان از روزگار هخامنشیان استقلال داشته است.که میدانم ندارید.

بر این بنیاد کسانی چون ،رودکی،کسایی،شهید بلخی،پورسینا،بیرونی،خواجه عبدالله انصاری،نظامی و ... ایرانی،چرا که آنها اصلا در زمان جانشینی کشورهای جدید - مثلا جمهوری آذربایجان(در مورد نظامی) یا ازبکستان(در مورد رودکی)و یا ترکمنستان(در مورد کسایی) و ... -  اصلا وجود خارجی نداشته اند، که بخواهند،تابعیت اخذ کنند و یا ترک تابعیت کنند.

از اینها بگذریم، اساساً به دنیا آمدن در یک کشور و اذعان و ادعای خود افراد، بزرگترین دلیل برای تعیین هویت هر فرد است.یعنی اگر یک فرد در یک کشور به دنیا آید و خود نیز بدان اذعان داشته باشد. و دارای شرایط قانونی باشدتابع همان جا ست. و  برای نمونه فرزندان کارکنان سفارتخانه­ها یا کنسولگری­ها را اگرچه در ایران به دنیا آمده باشند. ایرانی نمی­دانیم. و همچنین فرزندان مهاجران را تا زمان اخذ تابعیت.

من هم به پایه و پیمانه شما؛ ادبیات پارسی دری را می­شناسم؛ نمیدانم، یعنی شما می‌گویید،نظامی اهل کشور جمهوری لاییک آذربایجان است؟؟؟و یا رودکی اذعان کرده که ازبکستانی است . در حالیکه اساساً ازبکستانی نبوده است. و این مسئله سالبه به انتفای موضوع است.و می دانیم این سرزمینها از سوی روسها اشغال شد. و به جدایی ابدی آنها از ایران انجامید. و خود شما هم میدانید که این بزرگان خود را ایرانی می­دانند و بدان در آثارشان اذعان کرده­اند. امیدوارم پس از این همه توضیح من، باز این سخن نادرست خود را که «دوستان ایرانی غالباً ابتدا انتساب این مشاهیر به ایران قدیم را اثبات می‌کنند. وقتی این تأیید شد، آن ایران قدیم را به نفع ایران امروز مصادره می‌گویند.» را دیگر تکرار نکنید.

از قوانین حقوقی که می­دانم شما در آن سر رشته­ای ندارید بگذریم- این سخن را هرگز به وجه تحقیر نگفتم- به عقل که بزرگترین و انسانی­ترین دلیل است رجوع کنیم. ضمن اینکه مفهومی به نام تعدد تابعیت برای یک متوفی در چند زمان هم نداریم و اصلا هم عقلانی نیست چرا که همانگونه که پیشتر نوشتم. اگر بخواهیم؛سخنان شما و هم­اندیشان شما را سنجه سازیم. برای نمونه باید بگوییم. کسایی مروزی و یا ناصرخسرو مروزی ترکمنستانی اند.( از 1991تا کنون) تا پیش از آن  اهل شوروی بوده اند و چندی  نیز روس بوده اند. و تا قبل از 1277ق( سال اشغال مرو از سوی روسیه تزاری) ایرانی بوده­اند. و قس علی هذا. ( و یا همچنین است برای همه­ی این بزررگان.)

2- نوشته­اید:« افغانستان در زمان محمدشاه قاجار از ایران جدا نشد. از زمان احمدشاه درانی جدا شد. هم چنین بخارا در زمان ناصرالدین شاه جزء ایران نبود. قرنهاست که از ایران کنونی جدا شده است. یعنی در زمان هیچ یک از شاهان قاجاری، افغانستان کنونی جزئی از ایران به حساب نمی‌آمد.»

این سخن شما اگر درست هم باشد، باز هم سالبه به انتفاء موضوع است و من در پاسخ پیشین آن را پاسخ دادم. یعنی اگر بر فرض محال کشوری به نام افغانستان درست با همین ثغور و حدود از زمان احمدشاه درانی( سردار نادرشاه ) وجود داشته است یعنی  از سال ۱۷۴۷ تا کنون . باز هم این شمایید که مغالطه کرده­اید. چه اینکه این سخن  خود شما  ثابت می­کند که افغانستان دست کم تا سال مرگ نادر ۱۷۴۷ بخشی از خاک ایران بوده است. پس در انتساب کسانی که تا قبل از سال 1747 در افغانستان امروزی زیسته­‌اند،به ایران نباید تردیدی کرد.

3- نوشته­اید: «این که می‌گویید هرات تا 1274 خورشیدی جزو ایران بود هم درست نیست. هرات از سقوط افشاریه تا 1236 خورشیدی میان افغانستان و ایران دست به دست می‌شد. هر چند که  با دو پاسخ پیشین باز هم نیازی به  پاسخ نیست. اما باید بگویم،محمد شاه قاجار در سال 1264 ق درگذشت و ناصرالدین شاه به پادشاهی رسید. در سال 1268ق . امیر جدید هرات، صید محمدخان نسبت به پادشاه ایران اظهار فرمانبرداری کرد. انگلیسی­ها با فشار به میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه  از وی خواستند تا دولت ایران متعهد شود که به هرات نظری ندارد، دولت ایران در سال 1269ه.ق متعهد شد تنها هنگامی که نیروهایی از قندهار به هرات حمله کنند از این شهر دفاع کند و سپاه بفرستد و دولت انگلیس هم متعهد شد تا در امور هرات دخالت نکند. اما دولت انگلستان به تعهدات خود پایبند نماند و دوست محمدخان حاکم قندهار که روابط نزدیکی با انگلیسی‌ها داشت را برای حمله به هرات تشویق کرد. دولت ایران نیز در صدد دفاع از هرات بر آمد و در سال 1272 ه.ق سپاهیانی به فرماندهی شاهزاده حسام­السلطنه به هرات گسیل داشت. حسام السلطنه هرات را محاصره کرد و  برکامه‌ی کارشکنی‌های انگلیسی‌ها توانست آنجا را فتح کند. دولت انگلستان حالت جنگ بین دو کشور را اعلام نمود-می­بینید اصلا درگیری بین ایران و افغانستان نیست- و ناوگان انگلیس به آب‌های ایران وارد شدند و جزیره خارک را تصرف کردند و بخشی از نیروهای انگلیس از بوشهر به سوی شیراز حرکت کرد و بخشی دیگر از نیروهای انگلیسی به خرمشهر وارد شد و اهواز را تصرف کردند. نیروهای نظامی دولت ایران در برابر اسلحه‌های جدید سربازان انگلیسی اعم از توپ و تفنگ نتوانستند مقاومت کنند. در این وضعیت ناصرالدین شاه  درخواست صلح کرد. اما درخواست‌های انگلیسیان مبنی بر تخلیه هرات و تعهد رسمی بر عدم دخالت در امور آن ایالت و اجازه افتتاح کنسولگری‌های انگلیس در شهرهای مهم ایران، مورد پذیرش ناصرالدین شاه قرار نگرفت. شاه برای برون رفت از این بحران از سفیر آمریکا در استانبول درخواست میانجی‌گری کرد که دولت آمریکا این امر را نپذیرفت سرانجام  با میانجیگری ناپلئون سوم، معاهده پاریس در 4 مارس1857م، مطابق با 7رجب1273ه.ق و برابر با 14اسفند1235خورشیدی مابین سفیر ایران در پاریس فرخ خان امین الملک و سفیر انگلیس در فرانسه لرد کاولی در پانزده فصل بسته شد. تنها دستورالعملی که از تهران از طرف آقاخان نوری به فرخ خان رسید این بود:« شما اختیار دارید در هر مسئله ای که مورد تقاضای انگلیسی ها است موافقت کنید مگر در دو مورد: یکی سلطنت ناصرالدین شاه و دیگری صدارت من»چرا که در اوان گفتگوی دو طرف  جهت دستیابی به صلح، انگلیسیها خواستار برکناری این صدراعظم روس مآب بودند. طی این عهدنامه که صلح بین دو دولت برقرار گردید انگلیسی­ها متعهد شدند قوایشان را در مدت کوتاهی از خاک ایران خارج سازند در مقابل دولت ایران با خروج نیروهایش از منطقه مورد مناقشه، از هرگونه حق حاکمیت بر هرات و افغانستان صرفنظر کرده و متعهد شد تا در منازعات با افغان­ها به دولت انگلیس بعنوان میانجیگر و قاضی رجوع نماید، دولت انگلیس هم تعهد داد تا از هر تشویشی از ناحیه افغانستان برای دولت ایران جلوگیری کرده و مناسبات ایران با افغان­ها، شان و حیثیت دولت ایران را رعایت نمایند. همچنین انگلیس حق داشت در هر نقطه از خاک ایران که صلاح دانست به ایجاد کنسولگری بپردازداینگونه ایران استقلال افغانستان را برسمیت شناخت و بدین شکل خاطر انگلیسی‌ها برای دفاع از هندوستان راحت شد. البته در نوشته‌ی من سال 1274خ  به اشتباه درج شده بود. هر چند که مالکیت معنوی ایران تا سال­ها بر این سرزمین اعمال می­شد،سری به دیریکنده­ی آستان قدس رضوی بزنید و ببنید وقفنامه‌های مردم هرات در زمان ناصرالدین شاه و محمدعلی شاه که در بالای آن عبارت « ممالک محروسه ایران» درج شده است. باز هم تاکید می­کنم، این درگیری میان ایران و انگلیس بود.

4-     نوشته­اید:« اما به راستی کی می‌رسد روزی که این بزرگان برای ما حلقه وصل و مایه همدلی و همراهی و همسویی باشند، نه محل تفرقه و جدال و چالش؟ به راستی کدام رویه برای زبان فارسی و همان فرهنگ و تمدن ایرانی که می‌گویید سودمندتر است؟ این که توان و انرژی ما صرف این چالشها شود و این که آن را صرف معرفی این مفاخر به جهان امروز بسازیم. معیاری که دارید البته ارزشمند است، یعنی زادگاه، با در نظر گرفتن سه پشت از نیاکان. ولی به راستی چه نیازی به این سجل و سوانح درآوردن است؟ چرا باید عرصه ادبیات و فرهنگ، ادارة ثبت احوال باشد؟ چرا یک فرهنگستان نباشد؟»

من هم با این سخن شما همداستانم، اما در بحث علمی نباید آرمان و احساس را دخالت داد. من هم هنوز هنگامی که نام بلخ، بخارا،سمرقند و هرات را می‌شنوم« خون در سر من جوش زند از شرف و فخر».من آروز دارم،روزی این پاره­های جدا شده از هم به پیوند آیند. نام آن سرزمین را می­توانیم افغانستان بگذاریم. چه خرده­ای است بر ما اگرچه من مشهدی و شمای هروی، اوغان و پشتو نیستیم. اما این قوم یکی از تیره­های آریایی­اند. یا نام این سرزمین را بگذاریم. آریانا،آریا،پارتیا یا هماگونه که یونانیان نامیدند این سرزمین را، پرشیا. و یا آذرپاتگان . این نام­ها همه بر آمده از نام یک تیره و یا یک تن آریایی است. هر چند می­اندیشم،همان نام کهن ایران ویچه( سرزمین آریایان) از همه نیکتر است.

من هم سال­ها پیش ازاین هنگامی که فارسی هروی آقای آصف فکرت را خواندم، تو گویی فارسی مشهدی را می­خواندم و از آن همه یکسانی نه همانندی به شگفت آمدم. جز چند واژه بیگانه( که از پشتو و هندی و یا روسی و انگلیسی که برخی از گویش کابل به گویش هرات راه یافته بود.)مابقی دقیقا واژه­هایی بودند که عینا در مشهد هم بکار می­رفتند. در پایان بیست واژه ماند که من نتوانستم آنها را در گویش مشهد بازیابی کنم. پدرم 7 واژه را به یاد آورد. به نزد پدر کلانم رفتم . او نیز 6 واژه از13تای باقیمانده را می­دانست. قول می­دهم اگر از پدرکلانم، مشهدی  کهن­سال­تری می­یافتم. شاید اصلا حتی یک واژه­ هم نمی­ماند.

اما می­دانم این­ به پیوند آمدن این پاره­ها نه تنها دیگر از دید سیاسی که رفته رفته از دید فرهنگی هم شدنی نیست.

که یکی از این عوامل هم بر می­گردد به رخت بربستن خردگرایی از میان ما خاور زمینیان و جایگزینی خشک­اندیشی و تعصب.و اندر گفته اینکه هم میهن فرهنگی من،جنگ اول به ز صلح آخر.

چند سال پیش کتابی به آلمانی دیدم. که از قضا درباره چند تن از مشاهیر آلمان بود. نویسنده در این کتاب نام یکی از شخصیت­ها را که تا پیش از برچیده شدن دیوار برلین در آلمان شرقی (و در شهر برلین شرقی) زاده شده بود. دقیقا ذکر کرده بود. و نویسنده آن را از مردم آلمان شرقی دانسته بود. یعنی او تا بدین اندازه دقیق و علمی عمل کرده بود، که حتی به کشیدن یک مرز مصنوعی آن هم نه در میان دو کشور، بلکه در میان یک شهر توجه کرده بود. حتی در این زمان که دو آلمان دیگر با هم متحد شده­اند. 

سخن پایانی اینکه همانگونه که ما از سروده های شما و استاد خلیلی (ره) به عنوان شاعران پارسی گو افغانستانی لذت می بریم. یابه همان ساخت مردم افغانستان از سروده های رهی معیری و اخوان ثالث،باید بدانیم که بهره وری فرهنگی را هیچگاه نباید با انگیزههای سیاسی درآمیزیم. باید بپذیریم که بر مبنای همان ملاکهای گفته شده این بزرگانی که نام بردم،ایرانی اند. هرچند که به دید من،مسلما مردم هرات و فرا و بلخ و نیشابور و توس،بیشتر از یک تهرانی،سرودههای مولوی و یا فردوسی را درمییابند. اما همانگونه که گفتم.بهره وری فرهنگی متفاوت است با دید علمی و سیاسی.  

پدرود. محسن رحیمی.6/5/1389.مشهد مقدس   

 

ملاک تعیین هویت مشاهیر

چندی پیش در تارنمای تبیان، جستاری به نام«ابن سینا ومولوی ایرانی نیستند! » از دکتر حمید نساج، درج شد که نویسنده با بخشبندی نام‌آوران و دانشوران ایرانیِ از دید خود کوشیده بود تا سنجه‌ای برای نمایاندن کیستی دانشورانی که در گستره‌ی ایران بزرگ زاده شده‌اند، بیابد. و در پایان به باور من نتوانسته است. گره‌ای از این کار باز کند. در آغاز جستار وی را بی‌هیچ کم و کاستی، می‌آورم و سپس من سنجه‌ی خود را خواهم آورد.  

                                    ابن سینا ومولوی ایرانی نیستند!

یک نقاشی از جابر که در قرن ?? میلادی در اروپا کشیده شده

کشورهای جهان از دیرباز بر سر مسائل متعددی به نزاع و رقابت پرداخته اند: آب، نفت، طلا، الماس، خاک و سرزمین، رودخانه؛ و حتی بر سر این موارد به جنگ و خونریزی هم پرداخته اند؛ اما در عصری که به عصر دانش مشهور است، مورد نزاع جدیدی یافت شده است: شخصیتها و مشاهیر

هر کشوری می کوشد شخصیتهای مشهور را به خود منتسب کند، مثلا همین ابن سینا که ما می گوییم ایرانی است، تاجیکها می گویند تاجیک است، ازبکها می گویند ازبک است و عربها مدعی عرب بودنش هستند... یا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی که ما می گوییم ایرانی است، ترکیه ای ها، ترکش می دانند و افغانها نیز افغان می دانندش...

واقعیت کدام است؟

بستگی دارد که ملاک انتساب یک فرد به یک ملت یا فرهنگ را چه بدانیم؟ برخی محل تولد، برخی محل زندگی و برخی محل وفات را ملاک قرار داده اند. هستند برخی از مشاهیر و بزرگان که با هر سه این ملاکها ایرانی به معنای امروزی آن محسوب می شوند.

مشاهیری که در ایران متولد و در ایران درگذشته اند:

• ابو علی الخازن احمد ابن محمد بن یعقوب مسکویه رازی معروف به ابن مسکویه (۳۱۲ ه.ش. در ری- ۴۲۰ ه. ش. در اصفهان)

• حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری (۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ ه.ش. نیشابور- ۱۲ آذر ۵۱۰ ه.ش. نیشابور) از ریاضی‌دانان، ستاره‌شناسان و شاعران بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است.

 محمد بن زکریای رازی ( شعبان ۲۵۱ ه.ق. ؛ ۸۶۵ میلادی ری - ۵ شعبان ۳۱۳ ه.ق. ری) مکان اصلی آرامگاه رازی نامعلوم است.

 ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی ملقب به حجة الاسلام زین الدین الطوسی و مشهور به امام محمد غزالی فرزند محمد (۴۵۰ ه.ق. توس -14 جمادی الاخره ۵۰۵ ه. ق. طابران توس) فیلسوف، متکلم و فقیه ایرانی و یکی از بزرگ‌ترین مردان تصوف سدهٔ پنجم هجری است

• ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر (۳۵۷ میهنه یا مهنه در خراسان- 4شعبان۴۴۰ق مهنه) عارف و شاعر نامدار ایرانی قرن چهارم و پنجم است. شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است.

• ابوالحسن خرقانی در سال ۳۵۲ق در روستای خرقان قومس از توابع کوهستان بسطام به دنیا آمده‌است. مرگ شیخ حسن در روز شنبه دهم محرم سال ۴۲۵ق و در سن ۷۳ سالگی در روستای خرقان بوده ‌است.

 محمد پسر علی پسر ملک‌داد، ملقب به شمس‌الدین، یا شمس تبریزی ( ۵۸۲ تبریز - پس از ۶۴۵ ه.ق. خوی یا تبریز) از صوفیان مشهور سدهٔ هفتم هجری است. شهرت او بیشتر به خاطر آشنایی مولوی با اوست و دیوان غزل‌های مولوی با نام کلیات شمس شناخته می‌شود.

تندیس بیرونی در بوستان لاله تهران

• باباطاهر همدانی معروف به بابا طاهر عریان، عارف، شاعر و دوبیتی‌سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری (سده ۱۱م) ایران و معاصر طغرل بیک سلجوقی بوده‌است باباطاهر عریان او پس از ۸۵ سال زندگی وفات یافته‌است. آرامگاه وی در شمال شهر همدان قرار دارد.

• حکیم ابوالقاسم حسن پور علی توسی نامور به فردوسی (۳۱۹ ه.ش. توس - ۳۹۷ ه.ش. توس)

• خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ه.ق. شیراز - ۷۹۲ ه.ق. شیراز)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است..

 کمال‌الدین ابوالعطاء محمودبن علی‌بن محمود، معروف به «خواجوی کرمانی» (۶۸۹ -۷۵۳ ه.ق. شیراز) یکی از شاعران بزرگ سدهٔ هشتم است.

• ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی (۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد سخن داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.

• میرزا محمّدعلی متخلّص به صائب تبریزی و معروف به میرزا صائب بود. این شاعر ایرانی میان سالهای ۱۰۰۷ - ۱۰۰۰ هجری متولّد شد. اگرچه اجداد او اهل تبریز بوده‌اند اما خود او در اصفهان بدنیا آمد و تمام عمر در این شهر زندگی کرده‌است.

• کمال‌الدین علی محتشم کاشانی همزمان با پادشاهی شاه طهماسب صفوی در کاشان زاده شد، بیشتر دوران ‌زندگی خود را در این شهر گذراند و در همین شهر هم در ربیع الاول سال ۹۹۶هجری درگذشت.

• میرزا حبیب متخلص به قاآنی (۲۹ شعبان ، ۱۲۲٣ ه‍. ق. ۲۰ اکتبر ، ۱٨۰٨ شیراز -  ۵ شعبان ۱۲۷۰ ه‍. ق. ۴ مه ، ۱٨۵۴ شهرری) از شاعران بزرگ عصر قاجار بود.

 ابواحمد محمد شفیع ملقب به میرزا کوچک (۱۱۹۷-۱۲۶۲ ه.ق شیراز، 1783-1846 میلادی شاهچراغ) متخلص به وصال شیرازی از شعرا، ادیبان و خوشنویسان معروف شیرازی عصر خویش بود.

• سید احمد حسینی (‌ نیمه نخست قرن دوازدهم اصفهان - ۱۱۹۸ ه. ق. قم) متخلص‌ به‌ هاتف‌اصفهانی از شعرای‌ نامی‌ ایران‌ در عهد افشاریه‌ و زندیه‌ است‌.

اما برخی از مشاهیری که آنها را ایرانی محسوب می کنیم، در ایران امروزی متولد نشده اند:

 ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، در ۱ شهریور ۳۵۹ خورشیدی در شهر تاجیک نشین بخارا که در ازبکستان امروزی قرار دارد، زاده شد.

 بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، بعلبک لبنان تا ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، اصفهان) ارامگاه او در جوار مقبرهٔ امام رضا قرار دارد.

• ابن هیثم(۴۳۰-۳۵۴) اصلاً از بصره در عراق امروز (که در آن زمان تحت فرمانروایی دودمان آل‌بویه ایرانی بوده و جزئی از ایران به شمار می‌رفت) برخاست. وی اهل خوزستان بود و در شهر وهیشت ‌اردشیر (اهواز) اقامت داشت،.

اگر محل وفات را ملاک قرار دهیم، درست است که ابن سینا که مقبره اش در همدان قرار دارد، ایرانی محسوب خواهد شد اما بسیاری دیگر از مشاهیر ایرانی محسوب نخواهند شد:

تمبر خوارزمی در شوروی

 شهاب الدین یحیی ابن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین و شیخ اشراق و شیخ مقتول ( ۵۴۹ه.ق. – ۱۱۵۴م سهرورد- ۵ رجب ۵٨۷ ق / ۲۹ ژوئیه ۱۱۹۱ م قلعه حلب، سوریه.) گرچه در سهرود زنجان به دنیا آمد ولی در قلعه حلب سوریه به شهادت رسید.

• ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی (زادهٔ ۵۸۰ خورشیدی در توس - درگذشتهٔ ۱۱ تیر ۶۵۳ خورشیدی در کاظمین؛ ۵۹۸ - ۱۸ ذی‌الحجه ۶۷۲ قمری) ملقب به خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، متکلم، فقیه، دانشمند، ریاضیدان و سیاست‌مدار ایرانی شیعه سده هفتم است که در کاظمین با حیات بدرود گفت. روز پنج اسفند در ایران روز بزرگداشت خواجه نصیر طوسی و روز مهندس نام‌گذاری شده‌است.

• ابوموسی جابر ابن حیان (۱۰۰ه.ش. ۷۲۱م توس – ۱۹۴ه.ش. ۸۱۵ م کوفه) دانشمند و کیمیاگر و فیلسوف شیعه ایرانی بود. او را «پدر علم شیمی» نامیده‌اند.

• محمد بن ابراهیم شیرازی ملقب به صدرالدین و مشهور به ملاصدرا یا صدرالمتالهی در روز نهم جمادی‌الاول سال ۹۸۰ هجری قمری، در شیراز و در محلهٔ قوام زاده شد و او را محمد نام نهادند. بزرگترین فیلسوف مسلمان در راه هفتمین سفر حج خویش در بصره در عراق امروزی درگذشت و همان جا دفن گردید.

 محمد بن عمر بن حسین بن علی طبرستانی مشهور به امام فخر رازی خداشناس و فیلسوف مسلمان ایرانی که درسال ۵۴۴ هجری قمری که اصالت او را از شهر رودسر(کوتم)دانسته اند. برجسته‌ترین دوره زندگی امام فخر رازی در شهرهرات بوده و در مجمع درسی اش بیشتر از دو هزار نفر دانشمند شرکت می‌کردند. امام فخر رازی در روز شنبه، عید فطر سال ۶۰۶ هجری قمری در شهر هرات افغانستان در گذشت.

 ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی معروف به فرخی سیستانی از شعرای سیستان که به مقام ملک الشعرایی دربار محمود غزنوی رسید. فرخی در سال ۴۲۹ هجری قمری در سنین جوانی در غزنه درگذشت.

جالب است که برخی از مشاهیر بزرگ که آنان را به نام ایرانی می شناسیم، در هیچ یک از شهرهای امروزین ایران ما نه به دنیا آمده اند و نه وفات یافته اند:

• جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی در ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ (ولایتی در افغانستان امروزی) زاده شد  و سپس به قونیه در ترکیه رفت و سرانجام پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت. در آن روز پرسوز، قونیه در یخ‌بندان بود.

• ابوریحان بیرونی در ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری برابر ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی) در شهر کاث از سرزمین خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمد، شهر کاث در مرز ازبکستان با ترکمنستان قرار دارد. و در  ۲۲ آذر ۴۲۷ در غزنین افغانستان درگذشت.

 ابونصر محمد بن محمدابن اوزلغ ابن طرخان ملقب به فارابی ، (۲۵۷ه.ق. ۸۷۰م– ۳۳۸ه.ق.۹۵۰م دمشق) محل تولد او را دهکدهٔ «وسیج» از ناحیهٔ پاراب (فاراب) در فرارود (شهر اُترار کنونی در جنوب قزاقستان) یا پاریاب (فاریاب) در افغانستان کنونی دانسته اند. او در زمره علمای دربار «سیف الدوله حمدانی» حاکم حلب درآمد. فارابی در سال در سن هشتاد سالگی در دمشق وفات یافت.

 شیخ‌الاسلام ابواسماعیل عبدالله بن ابی‌منصور محمد (زادهٔ ۳۹۶ ه‍. ق. / ۱۰۰۶ م. درگذشتهٔ ۴۸۱ ه‍. ق. / ۱۰۸۸ م.) معروف به «پیر هرات» و «پیر انصار» و «خواجه عبدالله انصاری» و «انصاری هروی» در هرات واقع در افغانستان امروزی متولد شد. محل اقامتش بیشتر در هرات بود و در آنجا تا پایان زندگانی به تعلیم و ارشاد اشتغال داشت. ارامگاه او در شهر هرات قرار دارد.

• ابوعبدالله جعفربن محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن‌بن آدم رودکی (۳۲۹ قمری) در روستایی به‌نام بَنُج (پنجکنت در تاجیکستان امروزی) در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد. رودکی را پدر شعر پارسی می‌دانند که به این خاطر است که تا پیش از وی کسی دیوان شعر نداشته‌است. او در زادگاهش بنجرود به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) در گذشت.

آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در هرات

• ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)، از بزرگ‌ترین شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان فارسی‌ در سال (۴۷۳ هجری قمری) در شهر غزنه (واقع در افغانستان امروزی) دیده به‌جهان گشود، و در سال (۵۴۵ هجری قمری) در همان شهر چشم از جهان فروبست.

• ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسی‌گوی، در سال ۳۵۰ هجری قمری در بلخ در افغانستان امروزی زاده شد. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملک‌الشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.

• ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی ، معروف به ناصرخسرو در ۹ ذیقعده ۳۹۴ه.ق. (۳ سپتامبر ۱۰۰۴م، ۱۲ شهریور ۳۸۳ه.ش.) در روستای قبادیان در بلخ در افغانستان چشم به جهان گشود. او در ۴۸۱ه.ق. (۱۰۸۸م، ۴۶۷ه.ش) درگذشت. مزار وی در یمگان در ولایت بدخشان افغانستان زیارتگاه است.

 ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی در حدود سال ۷۸۰ میلادی در خوارزم (ازبکستان کنونی) که در آن زمان، بخشی از قلمرو حکومت خوارزمشاهیان بود، زاده شد. به هنگام خلافت مامون وی عضو دارالحکمه گردید. احتمالا در عراق به خاک سپرده شده است.

 جمال‌الدین ابومحمد الیاس بن یوسف نظامی معروف به نظامی گنجوی (۵۳۷ - ۶۰۸ قمری) بزرگ‌ترین سراینده منظومه‌های حماسی و عاشقانه به زبان فارسی در شهر گنجه (واقع در جمهوری آذربایجان کنونی) متولد شد. اجدادش را اهل تفرش (در استان مرکزی ایران) گفته‌اند. در سال ۶۰۲ در گنجه در سن شصت و سه سالگی درگذشت.

 ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل معروف به بیدل دهلوی در سال ۱۰۵۴ ه‍. ق. در پتنه در کشور هندوستان پای به عرصهٔ هستی نهاد. بیدل به‌روز پنج‌شنبه چهارم صفر سال ۱۱۳۳ ه‍. ق. در دهلی زندگی را بدرود گفت و در صحن خانه‌اش، دفن گردید. اما پیکرش به وسیلهٔ مریدان و بازماندگان خاندانش، به قریهٔ خواجه رواش کابل افغانستان انتقال داده شد.

ملاک ایرانی بودن چیست؟

ایران امروز که در دل گربه ای محصور شده، نتیجه بی کفایتی شاهان قاجار است. در زمان محمدشاه افغانستان جدا شد، در زمان ناصرالدین شاه، بخشهای شمال شرقی ایران که امروزه جز ترکمنستان و تاجیکستان و ازبکستان است و در زمان فتحعلی شاه بخشهای شمال غربی که امروزه جزیی از آذربایجان و ارمنستان است. ناگفته نماند که بحرین نیز در زمان محمدرضاشاه پهلوی از ایران منفک شد.

آنچه که مهم است فرهنگ و تمدن مشترک ایرانی است، اگرچه کشور ایران امروز منحصر به این قلمرو کوچک شده، اما فرهنگ و تمدنش هنوز این مرزهای جغرافیایی استعمار زده را به رسمیت نشناخته است.  برخی از صاحبنظران معتقدند که هرکجا که نوروز را جشن می گیرند، جزیی از فرهنگ و تمدن ایرانی است و از این رو نام اتحادیه نوروز را برای کشورهای همفرهنگ برگزیده اند. مولوی، ابن سینا، خوارزمی، نظامی گنجوی... حلقه های تسبیحی هستند که می توانند پاره های تمدن آریایی را که در اقوام گوناگونش اعم از فارس، لر، کرد، تاجیک، بلوچ و... تبلور یافته را دیگرباره به هم پیوند بدهند، اما ما این حلقه های ازدواج دهنده را به تبرهای طلاق دهنده هویتی مبدل ساخته ایم و می کوشیم هر یک از این بزرگان را به زور به سرزمین جغرافیایی تنگ و کوچک خود محصور کنیم....

ابن سینا به همان اندازه که ایرانی است، تاجیکی هم هست و بیرونی به همان اندازه که ایرانی است، افغانی هم هست... حتی حافظ و سعدی هم به همان اندازه که ایرانی هستند، افغانی و تاجیکی هم هستند...

به امید روزی که پاره های هویتی فرهنگ و تمدن ایرانی، دیگرباره در قالب اتحادیه کشورهای نوروز متحد و یکپارچه گردد. 

------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

و اینک سخن و دیدگاه من:  

هر کس در هر جایی که زاده شود،در همان زمان اگر تا سه پشت پیش از او نیز در آن جا زاده شده باشند. از مردمان همان سرزمین است.(این سخن تا اندازه‌ای با قوانین حقوق بین‌الملل هم همخوانی دارد) به سخن دیگر چنانچه نیای بزرگ، پدر بزرگ و پدر او در ایران زاده شده باشند،او را ایرانی می‌دانیم. باید دانست این ایران، ایران زمان زایش و تولد اوست،نه جمهوری اسلامی ایران کنونی. یعنی پورسینا در ۳۵۹خ. در بخارای ایران زاده شد. در بخارایی که تا 1299ق و در زمان ناصرالدین شاه، همواره بخشی از خاک ایران بوده است. و از آن پس بخشی از خاک روسیه تزاری شد. تا سال 1917 و پس از آن تا 1924جزیی از کشور شوروی و جمهوری تاجیکستان شوروی و از آن سال تا 1991جز جمهوری ازبکستان شوروی و از 1991تا کنون جزو کشور ازبکستان، همانگونه که  می‌بینید، ریشه‌ی اینکه پورسینا را هر کشوری به خود می‌خواند همین مغالطه است. که چون بخاراچند سال یا چند دهه است که بخشی از خاک ماست پس پورسیناٰتاجیک ازبک و حتی روس است. که بر پایه ی آن پورسینا تا کنون6 بار ملیت عوض کرده است. خواجه عبدالله انصاری هم که در ۳۹۶ در هرات ایران به دنیا آمد. نیز ایرانی است. هرات تا 1274ق جزوی از ایران بود و در این سال به نیرنگ انگلیس از ایران جدا شد. اما مثلا محمد کاظم کاظمی که در 1345در هرات افغانستان به دنیا آمد؛یک افغانستانی است. ابن هیثم هم که ۳۵۴ در شهر بس راه(بصره) ایران به دنیا آمد که تا زمان لطفعلی خان‌زند هماره -نه اینکه در دوره‌ای کوتاه اشغال شود،مانند بصره در روزگار اشغال عثمانی-‌ بخشی از خاک ایران بود. نیز یک ایرانی است. اگرچه از زمان زندیه به اشغال عثمانی ها در آمد. و 9 سال را شرفای مکه و 6 سال نیز آل سعود بر آن حکومت کردند و چندی نیز در دست انگلیس بود و سرانجام در خاک عراق امروزی قرار گرفت.که با این ملاک عربستان سعودی هم می‌تواند ادعای مالکیت ابن هیثم را بنماید. 

همچنین است، مولوی،بیرونی،فارابی،رودکی،سنایی،عنصری،ناصرخسرو خوارزمی و نظامی. در ضمن محل فوت هم اصلا ملاک نیست. و باید دانست که شیخ بهایی که از جبل عامل به ایران کوچید. اگر جه در ایران به خاک سپرده شد.اما یک جبل عاملی است. بیدل دهلوی و امیرخسرو دهلوی هم اگر چه زبان شعرهایشان پارسی است(چون تا زمان استعمار انگلیس پارسی در هند و پاکستان امروزی رایج بود)؛ اما هندی هستند. و این استدلال نویسنده درست به این می ماندکه ما همه نویسندگان انگلیسی زبان را اگر چه در استرالیا و آفریقا جنوبی و کانادا زاده شده باشند. انگلیسی و بریتانیایی بدانیم. هردوت مورخ هم اگر چه در هالیکارناس، در خاک ایران روزگار هخامنشیان از پدر و مادری یونانی به دنیا آمد. و اگر چه که سنای آتن او را یک ایرانی دانست. اما باید اذعان کرد که او یک یونانی بوده است.

اندر گفته اینکه زبان نوشته‌های یک دانشمند هم  که تازیان بر پایه‌ی آن همه دانشمندان مسلمان(ایرانی،اسپانیایی،هندی و...) را عرب می‌خوانند هم که اصلا ملاک نیست.مانند همان نمونه‌ی نویسندگان انگلیسی زبان اگرچه بیشتر این بزرگان آثاری به زبان پارسی هم دارند،مانند مانند دانشنامه علایی،رساله رگ شناسی و ظفرنامه‌ی پورسینا و یا التفهیم بیرونی.