پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

یک انجمن، چهل آرامگاه

فرشید سامانی)"جدید آنلاین"

آرامگاه فردوسی نماد توس است و آرامگاه ابن سینا نماد همدان. نیشابور نیز با آرامگاه‌های خیام و عطار ‌شناخته می‌شود و خیلی‌ها وقتی نام شیراز را می‌شنوند، تصویر آرامگاه حافظ و سعدی در ذهنشان نقش می‌بندد. به همین ترتیب، مقبرة الشعرا از نمادهای تبریز است و اگر حرم رضوی را کنار بگذاریم، نماد تاریخی مشهد چیزی نیست مگر آرامگاه نادرشاه افشار.

در پشت آرامگاه این بزرگان و دیگرانی همچون صائب تبریزی، باباطاهر عریان، کمال‌الملک، شیخ روزبهان، شیخ ابوالحسن خرقانی، خواجوی کرمانی، اوحدی مراغه‌ای، کمال‌الدین بهزاد، احمد نیریزی و بسیاری دیگر از مفاخر تاریخ ایران یک نام می‌درخشد: انجمن آثار ملی ایراناین انجمن در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به ابتکار عبدالحسین تیمورتاش، نماینده مجلس شورای ملی و با شرکت حسن مستوفی، حسن پیرنیا، ابراهیم حکیمی، محمدعلی فروغی، حسن اسفندیاری، فیروزمیرزا فیروز، سید نصرالله تقوی و ارباب کیخسرو شاهرخ پاگرفت. (عکس‌های و شرح حال اینان را می‌توانید در گالری این صفحه ببینید.)
 
اینان می‌خواستند "دلبستگی مردم را به آثار هنری و علمی و ادبی پرورش دهند و با تجلیل از بزرگان ایران و ارایه خدمات آن‌ها به میهن خود، احساسات ملت را برانگیزند و به بیداری و یگانگی و وحدت ملی کمک کنند." 
آن زمان، دوران قدرت یابی رضاخان سردارسپه (رضا شاه بعدی) بود و آن چه بنیانگذاران انجمن آثار ملی در ذهن خویش می‌پروردند، با سیاست‌های باستان گرایانه دولت پهلوی اول (۱۳۲۰-۱۳۰۴خ) همسو بود. فراتر از این، کسانی چون تیمورتاش و فروغی خود از ارکان دولت پهلوی اول بودند و هنگامی که رضا پهلوی به سلطنت رسید، ریاست عالیه انجمن را به او واگذاردند تا از پشتیبانی نهاد سلطنت بهره‌مند شوند.
 
از این رو، انجمن آثار ملی اگرچه نهادی غیر دولتی بود اما از آغاز تا فرجام پهلوی‌ها از حمایت بی‌دریغ دولت برخوردار بود و بسیاری از چهره‌های با نفوذ سیاسی یا وزیران فرهنگ در آن عضویت داشتند. حتی در سال ۱۳۴۶ به پیشنهاد انجمن و به دستور محمدرضا شاه، قانونی به تصویب رسید که مطابق آن از هرکیسه سیمان وارداتی یا تولید شده در کارخانه‌های داخلی، یک ریال به نفع انجمن آثار ملی گرفته می‌شد.
مطابق اساسنامه انجمن که در سال ۱۳۰۴ به تصویب رسید، حیطه اقدامات انجمن عبارت بود از تأسیس موزه‌هایی در تهران و شهرستان‌ها، تأسیس و تکمیل کتابخانه ملی تهران و کتابخانه‌های شهرستان‌ها، تهیه فهرست مجموعه‌های نفیس کتابخانه‌ا‌ی و موزه‌ای، احیای آثار بزرگان ایران و نشر آثار آن‌ها و ساختن آرامگاه و مجسمه برایشان، کوشش در حفظ و احیای منابع و هنرهای ایرانی، تهیه نمونه‌هایی از آثار قدیمی ایران از طریق شبیه‌سازی یا تهیه نسخ و عکس و ارتباط با موزه‌ها و گالری‌های مخصوص آثار ایران در خارج کشور به منظور تحصیل اطلاعات و تشویق آن‌ها به تحقیق در آثار قدیمی ایران.
بدین ترتیب، انجمن آثار ملی با توجه به ترکیب اعضای خود و حیطه وظایفش، وزنی معادل وزارت فرهنگ داشت و بسیاری از سیاست‌های فرهنگی دولت از طریق انجمن پی‌گیری می‌شد اما بعدها با تکثیر و قوام نهادهای فرهنگی دولت پهلوی، اقدامات انجمن آثار ملی بیش‌تر بر ساخت آرامگاه مفاخر ایران متمرکز شد.
 این انجمن تا پایان دوره پهلوی برای حدود ۴۰ تن از مفاخر ایران، آرامگاه‌ها و بناهای یادبودی را برپا کرد و در مرمت دهها اثر تاریخی مانند آثار تاریخی پاسارگاد، کاخ چهلستون، کاخ هشت بهشت، بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی، معبد چغازنبیل و غیره شرکت جست.
 
به تدریج ساخت آرامگاه برای مفاخر ایران از چارچوب بزرگداشت آنان فراتر رفت و به پیدایی و پویایی جریانی نو در معماری معاصر ایران انجامید. در رأس این جریان، دو معمار برجسته سده حاضر یعنی محسن فروغی و هوشنگ سیحون قرار داشتند. این هر دو در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران استاد بودند و توانستند نسل توانمندی از معماران ایرانی را تربیت کنند. 
 
بناهایی که از سوی انجمن آثار ملی به عنوان آرامگاه یا بنای یادبود سفارش داده می شد، بدانان فرصت می‌داد تا الگوهای موفقی از آمیزش معماری مدرن با معماری بومی را فراروی دانشجویان خود و دیگر معماران ایرانی قرار دهند.
 
به ویژه هوشنگ سیحون بر کشف ارزش‌های ذاتی معماری بومی، که تا آن زمان معماران نادیده‌اش گرفته بودند، تأکید می‌کرد و می کوشید تا دانشجویانش به آن بخش از میراث فرهنگی ایران که هنوز بکر مانده و تحت‌تأثیر مدرنیسم قرار نگرفته بود، علاقه مند شوند. نگاه سیحون به معماری حتی خیلی پیش از آن‌که این سبک در دنیا شناخته شود، نگاهی پسا‌مدرن بود. این نگاه در بناهایی چون آرامگاه خیام و کمال‌الملک کاملا هویداست.
 
انجمن آثار ملی با توجه به پیوند استواری که با دولت پهلوی داشت، پس از انقلاب ۵۷  دچار رکود شد. به "انجمن آثار و مفاخر فرهنگی" تغییر نام داد و اقداماتش به انتشار برخی کتاب‌های تاریخی و ادبی و برگزاری آیین بزرگداشت مفاخر زنده یا درگذشتۀ ایران محدود ماند.
 
 

زبان فارسی یکی از چهار زبان کلاسیک جهان شد

یکصد و سی سال پیش در چنین روزی

زبان‌شناسان اروپایی بیش از یکصدوسی سال پیش، درست هم‌زمان با ٢٦ شهریورماه، (برابر با زمان پادشاهی ناصرالدین‌شاه ١٧ سپتامبر ١٨٧٢) در پایان نشست سه روزه خود در شهر برلین پس از بررسی و کاوش چهار زبان را زبان‌های کلاسیک دانستند، که این ٤ زبان سانسکریت، یونانی، لاتین و فارسی بودند.

 پژوهشگران و محققان در پایان نشست سه روزه شهر برلین پس از بررسی و کاوش چهار زبان را زبان‌های کلاسیک دانستند، که این ٤ زبان سانسکریت، یونانی، لاتین و فارسی بودند. در این نشست زبان‌های هند ـ اروپایی مورد بررسی قرار گرفته بود. این کاوش و پژوهش، زبان فارسی را از نظر کلاسیک، دومین زبان (پس از زبان یونانی) گذاشت.

زبان فارسی از لحاظ دیر‌پایی یک سده از لاتین و 12 سده از زبان انگلیسی جلوتر است. در همین نشست، زبان اوستایی شاخه ‌بدون گوینده زبان فارسی، خوانده شد. حال چه ویژگی‌هایی یک زبان را در ردیف زبان‌های کلاسیک جای می‌دهد.

نخست باستانی باشد. دوم از دیدگاه ادبی و چامه‌سرایی بسیار توانگر باشد.سوم در ازای بیش از هزار سال زندگی خود دگرگونی‌های اندکی در واژه‌های آن پدید آمده باشد. البته هیچ زبانی در گذر زمان ازدگرگونی‌ها در امان نبوده است.

ولی هرچه این دگرگونی‌‌ها کمتر باشد، آن زبان کلاسیک‌تر است و پایداری بیشتری دارد. زبان ایرانیان اینک همان است که فردوسی و حافظ به آن(زبان) شعر گفته‌اند؛ همان واژه‌ها، عبارات و دستور زبان را دارد.
در نشست برلین، زبان‌شناسان پذیرفتند که ادبیات فارسی در قرون وسطی در صدر(پیشگاه) ادبیات دیگر ملت‌‌ها بوده و ایران در آن سده‌ها بیش از هر ملت دیگری سراینده، نویسنده و اندیشمند ‌(حکیم یا فیلسوف) داشته‌ است.

در نشست‌های سال‌های 1922 و 1936، جایگاه زبان فارسی (مرتبه دوم) در میان زبان‌های باستانی و کلاسیک هند و اروپایی بار دیگر تایید شد.(نقل از انوشیروان کیهانی‌زاده)

من چیـره شـدم

درست یک ماه و یک روز پیش، محمود دولت‌آبادی هفتاد و یک ساله شد. امروز خالق کلیدر، هفتاد و یک سال و یک ماه و یک روز دارد. با موهایی سپید بر سر، چین‌ و چروکی  بر صورت و دردهایی که گاه و بی‌گاه به سراغش می‌آید؛ مثل آن مچ‌دردی که حتا وقتی نمی‌نویسد، باز هم رهایش نمی‌کند.

اما روحش آرام است. یا لااقل مثل وقتی که "زوال کلنل" را می‌نوشت، در طغیان نیست. در آن دوازده سالی که "روزگار سپری‌شدۀ مردم سالخورده" را نوشت، آن‌قدر دچار بود که حتا یک نوار موسیقی گوش نداد؛ اویی که عاشق موسیقی بود! حالا آن روزگار، سپری شده و مرد سالخورده می‌تواند از خودش راضی باشد: "عیبی ندارد. از درون دالان‌های تاریک و پر از خنجر و شتک‌های... چه بگویم؟ از این دالان‌ها عبور کردم. خوب است... خوب است".

مثل همیشه طرحی از یک داستان در ذهن دارد. داستان تازه‌ای که البته "لزوماً خط و ربطی ندارد و تا بیاید روی کاغذ و انجام بگیرد و ویراسته بشود، باید از هزار اتفاق عبور کند. هیچ معلوم نیست که چه هست، ولی باید که یک چیزی باشد. فقط می‌دانم که ذهنم در حال بار برداشتن است".پانزده سال از عمرش را به پای کـَلیدر ریخت و چنان داستانی آفرید که در برخی جهات از تصور خودش هم زیادتر بود: "گمان نمی‌کنم که دیگر نیرو و قدرت و دل و دماغم بگذارد کاری کامل‌تر از کلیدر بکنم". کلیدر تا به امروز لقب پرحجم‌ترین رمان فارسی را یدک می‌کشد. رمانی که بیش از شصت شخصیت آن با دقت تمام و با جزئیاتی به‌راستی حیرت‌آور ساخته و پرداخته شده‌اند. این که جنم خلق داستان‌هایی از این دست، در نویسندگان امروزی یا آیندگان باشد یا نباشد، چیزی است که دولت‌آبادی نمی‌تواند به قطع و یقین درباره‌اش چیزی بگوید: "نمی‌دانم. این حوصله‌ها در آینده باشد یا نباشد، نبوغش، باورمندی‌اش، تمرکزش، نیازش، توانایی‌اش، باشد یا نباشد، نمی‌دانم... الآن همه چیز به سمت سادگی می‌رود. سادگی هم برای خودش یک امتیاز است. اما همه امتیازها نیست".

زمانه هم البته در این کوشش‌ها و درخشش‌ها بی‌تأثیر نیست: "توماس مان گفته‌است، آثار بزرگ ادبی وقتی پدید می‌آیند که موقعیت تاریخی آنها در حال دگرگونی و فراموشی باشد و این مصداق کارهایی است که من انجام داده‌ام. من خوشبختانه در مقطعی از تاریخ ایستاده بودم که جامعۀ ایران از نظر مناسبات تولیدی، اقتصادی و تاریخی در حال دگرگونی بود و خوشحالم که این دگرگونی را شرح کردم".

تداوم این دگرگونی و سمت‌وسویی که یافت، مسیر ادبیات داستانی ایران را تعیین کرد: "از سال‌های پنجاه و اندی تا شصت و هفت، شصت و هشت، جامعۀ ادبی ایران دچار فـَـترَت شد. یعنی انقلاب شد. بعد جنگ آمد. بعد پریشانی اجتماعی آمد. نویسندگانی که به اصطلاح ما خراسانی‌ها، تازه سینه از خاک برداشته بودند، ناچار از مملکت رفتند و امروز بچه‌هایی که مانده‌اند با میانگین سنی سی و یکی دو سال، بسیار کثیر و متکثرند".

حالا از نگاه او آن خوراکی که باید فکر و روح نویسندگان جوان از آن تغذیه شود، به قدر کفایت فراهم نیست: "یادگیری خیلی مهم است. آثار کلاسیک مهمی که قبل از انقلاب ترجمه می‌شد، مثل آثار آندره ژید، بالزاک، هرمان هسه یا حتا داستایفسکی، دیگر یا خوانده نمی‌شود، یا به‌عمد ترجمه نمی‌شود یا به عمد چاپ نمی‌شود. من نمی‌فهمم چه‌طور ممکن است کسی بابا گوریوی بالزاک را نخوانده باشد؟"

شاید او نتواند در این باره چاره‌جویی کند، اما تا آن‌جا که از دست خودش برمی‌آید، سرگرم فراهم آوردن گزیده‌ای از آثار منثور ادبیات کلاسیک ایران برای جوان‌هاست. چرا که می‌اندیشد: "ادبیات قدیم ایران به منزلۀ یکی از انباشت‌های زلال سخن در پنهان تاریخ ماست".

ده پانزده سالی می شود که این کار را در حاشیۀ دیگر کارهایش انجام می‌دهد.این کار و کار دیگری به نام "آن دیگران" که مجموعه‌ای است از نوشته‌های او در بارۀ معاصرانش. این ‌دو به علاوۀ "مقالات و مقولات" که سرگرم تدوین نهایی آن است، اشتغالات این روزهای دولت‌آبادی را تشکیل می‌دهند.

«اسفندیارنامه»

«اسفندیارنامه» (سیمای پهلوان ایرانی در سرگذشت‌نامه‌های کهن)، اثری پژوهشی نوشته محمدجعفر محمدزاده منتشر شد. محمدزاده، در این اثر نگاهی تحلیلی به سرشت و شخصیت اسفندیار براساس متون متعدد کهن را، مبنای تحقیق خود قرار داده است. وی معتقد است که تعارضاتی در شناخت شخصیت اسفندیار و برخی دیگر از شخصیت‌های شاهنامه نهفته است که می‌تواند قابلیت‌های پژوهش‌های وسیع‌تر را در این زمینه فراهم کند.محمدزاده در این اثر با مقایسه متونی چون «اوستا»، «یادگار زریران»، «بندهش»، «غرر‌الاخبار‌الملوک‌الفرس و سیرهم» و «تاریخ سیستان» و برخی کتاب‌های کهن دیگر با شاهنامه، به تحلیل شخصیت و سرشت اسفندیار و صفات او پرداخته است.
در فصل‌های مختلف این کتاب، مراحل نبرد رستم و اسفندیار به زبانی داستانی نوشته شده است. ضمن آنکه مولف سعی داشته تا در برخی موقعیت‌ها به فراخور نگاهش به وجوه متفاوت داستان، جنبه‌های خاص آن را با دیدگاه‌های تاریخی و تا حدودی روانکاوانه، بیان کند.
محمدزاده، در پاسخ به این سوال که «چه وجوهی از شخصیت اسفندیار در شاهنامه و متون دیگر سبب شد،‌ پژوهش‌تان را بر محور شخصیت این پهلوان اسطوره‌ای قرار دهید؟» گفت: موضوع پایان‌نامه من در سال 84 مقایسه «غرر ثعالبی» با شاهنامه بود. آنجا کار وسیعی درباره شاهنامه شکل گرفت و طبعا بخشی از این پژوهش، موضوع اسفندیار بود. از سوی دیگر این شخصیت شاهنامه آن‌طور که باید شناخته شود، مطرح نیست و تعارضاتی در شخصیت وی وجود دارد که در بخش پایانی این کتاب بدان پرداختم.
وی با اشاره به ظرفیت‌های فراوان شاهنامه در پرداختن به شخصیت‌های مختلف پهلوانان گفت: در شاهنامه این ظرفیت وجود دارد که روی شخصیت‌های دیگر آن نیز کار کنیم و هر کدام از این شخصیت‌ها می‌توانند از زوایای دید متفاوت در شاهنامه و کتب دیگر بررسی شوند.
این پژوهشگر درباره مساله فرزندکشی گشتاسب و دیدگاه‌های مطرح شده در این‌باره توضیح داد: بحث کلی این است که گشتاسب کشنده اسفندیار معرفی شده به جهت آنکه تاج و تخت را به او نسپارد. در جنگ‌های متعدد از جمله نبرد رستم با اسفندیار نیز به موقعیت‌های مختلف این موضوع پرداخته شده است.
وی افزود: دراین باره برخی کلی‌گویی‌ها در کتاب‌های مختلف، سبب شده که ادامه تحقیقات نیز بدان منوال قرار گیرد و من در این باره استدلال‌های خود را براساس منابع مختلف در بخش پایانی کتاب آورده‌ام. البته نخواستم محور اصلی را به این موضوع معطوف کنم‌ و دغدغه اصلی‌ام در این کتاب، شخصیت اسفندیار و بازنویسی و سره‌نویسی داستان رستم و اسفندیار است که می‌تواند مرجع آسانی برای علاقمند به دانستن وجوه خاص این داستان باشد.
در مقدمه کتاب آمده است: «در این روایت کوشش شده است تا سرشت مردمی،‌ آیینی، و پهلوانی اسفندیار و اسطوره رویین‌تنی وی رمزگشایی شود. همچنین اسطوره هفت خوان اسفندیار که در برابر آوازه هفت خوان رستم کمتر گوش آشناست، بازکاوی و شرح داده شده است. سپس نبرد رستم و اسفندیار با آهنگی داستانی و در قالب نثری سره باز گفته شده و در فرجام، پژوهشی درباره کشنده راستین اسفندیار با بررسی فشرده‌ای از دیدگاه‌های پژوهندگان هم‌روزگار صورت یافته است. آنچه از سرشت و سرنوشت اسفندیار در خلال داستان فردوسی فرا چنگ می‌آید، ‌بن‌مایه‌های فرهنگی در درازنای تاریخ و تمدن ایران زمین خواهد بود؛ همچنان که اندیشه و دیدگاهی از سراینده سترگ شاهنامه را نیز در بر خواهد داشت. به هر روی و به هر تقدیر، ‌تصویر حکیم توس از اسفندیار از دیرین‌ترین، ‌فراگیرترین و همه‌سویه‌ترین شگردها و ترفندهای داستانی اوست.»
«اسفندیار در متون کهن»، «رویین تنی اسفندیار»، «اسفندیار؛ قهرمان مردمی و پهلوان آیینی»، «اسفندیار در شاهنامه»، «‌آغاز جنگ‌های ایرانیان و تورانیان»، «دربند کردن اسفندیار»، «اسفندیار و جنگ دوم ایرانیان و تورانیان»، «آغاز هفت خوان اسفندیار»، «گشایش رویین دژ»، «فرمان گشتاسب برای نبرد با رستم»، «لشگر‌کشی به زابل»، «نام در شاهنامه»، «آغاز نبرد»، «‌راز چند‌گانگی در بازگفت داستان گشتاسب» و «اسفندیار کشته تقدیر»، ‌نام برخی از بخش‌های مختلف این کتابند.