پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

توس در گذر تاریخ

 ویژه نامه قصه ی توس - علیرضا شریفی

توس در گذشته به ناحیه ای بزرگ گفته می شد که چهار شهر مهم داشت: تابران، نوغان، رادکان و تروغبذ. تابران بزرگ ترین آن ها و مقر حکومت بود. اکنون نوغان یکی از محلات مشهد است و تروغبذ یک شهرک ییلاقی است با رستوران های فراوان در غرب مشهد. رادکان هم دهستانی است در ۷۴کیلومتری جاده مشهد-قوچان.

با توجه به این که تابران شهری مهم تر بود، به تدریج عنوان «توس» برای همین شهر به کار رفت؛ چنان که نیشابور هم در گذشته های دورتر نام ناحیه ای بوده است؛ شهر کنونی را ابرشهر می نامیده اند و دیگر شهرهای آن ناحیه نام هایی دیگری داشته اند و سپس «نیشابور» به همان ابر شهر اطلاق شده است. توس در گذشته در شرق و شمال شرقی خود شهرهای آباد و پررونق بلخ و سمرقند و بخارا را داشت. از سوی دیگر جاده ابریشم هم از آن می گذشت. با توجه به این که آن زمان خبرها در شرق بود و نه در غرب، توس حکم یک چهارراه فرهنگی را داشت و می توانست از تحولات سویه های خود بهره ببرد.

سیاستمدار یا خائن

وقتی تاریخ توس را می خوانیم؛ به نام «کنارنگ توس» هم برمی خوریم. در تاریخ توس، این نام مهم است چون او کسی است که در زمان شکست یزدگرد سوم مرزبان توس بود. گفته شده که کنارنگ نخست یزدگرد را با هدیه های گرانبها پذیرا شد اما با این بهانه که توس گنجایش موکب چهار هزار نفری همایونی را ندارد، عذر یزدگرد را خواست. کنارنگ کار یزدگرد را پایان یافته می دید به همین دلیل هم زمان با مسلمانان وارد مذاکره شد. یزدگرد به ناچار راهی مرو شد؛ ولی حاکم مرو هم به او خیانت کرد و او آن قدر تنها ماند که به دست آسیابانی کشته شد. کنارنگ در گفت وگوهای خود با مسلمانان شرط کرده بود که اگر به او امان دهند، وی نیز در فتح نیشابور به آن ها کمک می کند و این اتفاق رخ داد. با این حال دشوار است که کنارنگ توس را خائن بنامیم چون پیش بینی های او درست بود؛ ولی هر چه بود توس فتح شد و خاندان کنارنگ تا پایان عصر اموی بر این شهر حکومت کردند.

در دوران بنی امیه، توس رونقی نداشت تا آن جا که واقعه مهم آن آمدن خواجه ربیع بن خثیم -یکی از یاران ابن مسعود، صحابی بزرگ پیامبر(ص)- به خراسان در سال های ۳۵ تا ۳۶ هـ ق بود. وی در سال های ۶۱ تا۶۳ درگذشت و در محل زندگی اش نوغان دفن شد. آرامگاه او اکنون یکی از زیارتگاه های معروف مشهد است و در صحن های وسیع آن مردگان را دفن می کنند.

توس در عصر عباسیان

در این دوره وقایع مهمی در خراسان روی داد؛ به ویژه که ابومسلم با سیاه جامگانش نقش مهمی در به قدرت رسیدن عباسیان داشت از سوی دیگر هنگامی که «امین» در صدد عزل برادرش مامون از ولایت عهدی برآمد، مامون با حمایت مردم خراسان، به مخالفت با برادر پرداخت و مرو را پایتخت خود قرار داد.

واقعه مهم دیگر دعوت مامون از امام رضا(ع) و آمدن ایشان به توس بود. واقعه ای که تاثیری ژرف و همیشگی بر این شهر نهاد.

در سال ۱۹۸ هـ.ق پس از فتح بغداد و کشته شدن امین خلیفه عباسی، مامون خلافت را برعهده گرفت. وی تا سال ۲۰۴ در مرو بود و سپس به بغداد رفت. یکی از کسانی که به مامون در جنگ هایش با امین کمک بسیار کرد، طاهر ذوالیمینین بود. به همین دلیل او والی خراسان شد.

در زمانه طاهریان؛ توس در سایه نیشابور

طاهر ذوالیمینین پس از آن که به امارت خراسان رسید و جای پای خود را محکم کرد؛ درصدد استقلال برآمد. این بود که فرمان داد نام خلیفه را از نمازجمعه حذف کنند. این اقدام اگر چه دلیرانه و بزرگ بود؛اما دیری نپایید که او به گونه ای مرموز درگذشت. پس از وی فرزندانش حکومت را در دست گرفتند و مقر حکومت همه آن ها همانند پدرشان نیشابور بود. از این رو توس در سایه نیشابور قرار گرفت. آخرین حکمران طاهریان، محمدبن طاهر بود؛ فردی ضعیف که در برابر لیث صفار شکست خورد و دودمان خود را بر باد داد.

در روزگار صفاریان، توس شهری مهم بود

به نوشته محمدرضا قصابیان در کتاب تاریخ مشهد: دوران امارت صفاریان بر خراسان، مقارن بود با نیمه دوم قرن سوم هـ.ق که توس اگر چه در این زمان کرسی نشین حکومت صفاری نیست، اما از شهرهای عمده خراسان به شمار می آمد. با درگذشت یعقوب لیث صفار در ۲۶۵ هـ.ق امارت به برادرش عمرولیث رسید و چون میان او و خلیفه عباسی اختلاف افتاد، به خاطر طمع عمرولیث به ماوراءالنهر، امیر صفاری به تحریک خلیفه، درگیر جنگ با امیر اسماعیل سامانی گردید که از او شکست خورد و به اسارت امیر سامانی درآمد. (قصابیان۶۲،۱۳۷۷)

دوران طلایی

حاکمیت سامانیان برای توس و خراسان فرصتی فوق العاده بود. در این زمان توس جان تازه ای گرفت و توانست برای همیشه نقش خود را در تاریخ و فرهنگ ایران تثبیت کند. یکی از کسانی که در این عصر تاثیر به سزایی در ارتقای جایگاه توس داشت، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بود. این همان است که شاهنامه منثور را فراهم آورد. ابومنصور از خاندان کنارنگ و از سوی سپه سالار خراسان به عنوان حاکم توس برگزیده شده بود.

در سال ۳۳۶ هـ.ق ابومنصور علیه نوح بن نصر سامانی دست به قیام زد. این قیام به جایی نرسید. در نتیجه او از مقام خود عزل و به ری تبعید شد. اما وی سه سال بعد برگشت و باز حاکم توس شد و بعد هم به سپه سالاری کل خراسان رسید. در همین دوره دوم بود که کارهای فرهنگی بزرگی انجام داد. وقتی که زندگی ابومنصور را در تاریخ مطالعه می کنیم بهتر متوجه می شویم که چرا فردوسی او را این گونه ستوده است:

یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیـر و بـزرگ و خـردمـنـد و راد

پـژوهـنـده روزگـار نـخـسـت گذشته سخن‌ها،همه بازجست

بنابراین باید از نقش موثر ابومنصور در سرودن شاهنامه غافل نبود و ای بسا که اگر او نبود، سرایش شاهنامه هم آغاز نمی شد.

سامانیان حدود یک سده حکومت کردند و دوران حکومت آن ها از درخشان ترین دوره های تاریخی پس از اسلام در خراسان و توس به شمار می رود. آن ها به زبان فارسی رسمیت بخشیدند و در گسترش فرهنگ ایرانی بسیار کوشیدند.

توس در روزگار غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان

در سال ۳۸۹ دولت سامانی سقوط کرد، آن هم به دست گروهی از غلامان ترک که خود به آن ها قدرت داده بودند. حکمران توس در زمان سلطان محمود غزنوی ابوالحارث ارسلان جاذب بود.در دوره حکومت وی، توس موقعیت خود را حفظ کرد به طوری که یکی از مراکز چهارگانه خراسان بزرگ به شمار می رفت. در سال ۴۳۲، به همان شیوه ای که غزنویان قدرت یافته و سامانیان را برانداخته بودند سلجوقیان توانستند قدرت بیابند و غزنویان را براندازند. خواجه نظام الملک توسی وزیر قدرتمند ملکشاه سلجوقی بود و انتظار می رفت صدارت او، توس را در موقعیت برتری قرار دهد، اما این اتفاق نیفتاد و انتظارات برآورده نشد؛حتی با یورش ترکان غز، توس به شدت آسیب دید و رو به ویرانی گذاشت. مدتی بعد هم «قراختاییان» به توس تاختند و بر ویرانی ها افزودند.

سلطان سنجر پس از آزادی از اسارت ترکمانان، در پی آن بود که خرابی ها را آباد کند. اقدامات او به جایی نرسید چون در سال ۵۵۲ هـ.ق درگذشت و انحطاط سلجوقیان شدت گرفت. در سال ۵۷۳ هـ.ق خاندانی از فرمانروایان خوارزم به قدرت رسیدند پس از سلطه کامل آنان بر خراسان توس برای مدتی کوتاه روی آرامش را دید تا این که در ۶۱۷هـ.ق مغول ها حمله کردند.

مغول ها و ایلخان ها

در سال ۶۱۷هـ.ق دو تن از سرداران چنگیز در تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه به خراسان رسیدند و پس از گذر از نیشابور راه توس را در پیش گرفتند. این دو سردار مغولی با اعزام ایلچی به نزد امرای خراسان آمدند و آنان را به قبول «ایلی» (اطاعت از حکومت مغول) دعوت کردند، لذا در فتح توس، چون قرای شرقی نوغان و توابع، دعوت مغولان را پذیرفتند از انهدام دور ماندند، اما دیگر نقاط توس از جمله تابران که در صدد مخالفت برآمده بود، مورد حمله قرار گرفت و بسیاری از ساکنان آن قتل عام شدند. خرابی و قتل و غارت در توس پس از اولین تهاجم مغولان پایان نپذیرفت و حوادثی باعث شد تا توس بار دیگر مورد حمله مغولان قرار گیرد و به ویرانی و انهدام توس افزوده شود.(قصابیان۷۴،۱۳۷۷)

پس از تسلط مغول ها بر توس، شورش هایی در این شهر رخ داد که حاصلی جز ویرانی بیشتر برای توس نداشت. گفته می شود پس از حمله مغولان تنها ۵۰ خانه مسکونی در توس باقی مانده بود. آبادسازی توس، با پیوستن خواجه نصیرالدین توسی به دستگاه هلاکوخان، آغاز شد. «مرکزیت توس در قرن هفتم به انضمام توجه خواجه نصیرالدین توسی سبب شد که توس زودتر از ولایت خراسان، فترت ویرانی عهد مغول را پشت سر بگذارد و آبادانی از دست رفته را بازیابد، چنان که در نیمه دوم قرن هفتم به درجه ای از اهمیت رسید که سکه در آن ضرب می شد.» (همان. ص۷۶)

شکست توس

توس پس از حاکمیت مغول ها، مدتی (در نیمه اول قرن هشتم) در دست سربداران قرار گرفت؛ در این مدت توس چند بار میان سربداران و آل کرت که در هرات و پیرامون آن حکومت داشتند و نیز «جان قربانی ها» دست به دست می شد تا این که نوبت به تیمور رسید. تیمور که از نوادگان چنگیز بود، خود توس و کلات را با سپاهش فتح کرد. در سال ۷۹۱ وقتی خبر محاصره امیر تیمور قوت گرفت حاجی بیک جان قربانی، حاکم توس، به کمک سربداران قیام کرد. هنگامی که تیمور از شورش توس آگاه شد، پسرش میران شاه را با سپاه به خراسان فرستاد. میران شاه پس از در هم شکستن سربداران که برای کمک به جان قربانی عازم توس بودند، سبزوار را تصرف و سلسله سربداران را منقرض کرد؛ بعد هم به هرات رفت و سلسله آل کرت را از میان برداشت.

«چون محاصره توس به طول انجامید و امیر آق بوقا از فتح آن شهر عاجز ماند، با اعزام ایلچی از میران شاه کمک خواست و میران شاه که در این زمان از فتح هرات آسوده شده بود با سپاهی فراوان به طرف توس روانه شد. با رسیدن سپاه میران شاه، حاکم توس و مردم شهر از مقاومت ناامید شدند و چون حاکم توس سقوط شهر را حتمی دید شبانه گریخت و شهر و نزدیکان خود را به دست دشمن رها کرد. استحکامات توس به راحتی در مقابل تهاجم سپاهیان میران شاه در هم شکست و شهر به تصرف لشکریان میران شاه و آق بوقا درآمد. سپاهیان میران شاه به خاطر حمایت و جانب داری از اهالی توس از حاجی بیک به قتل و غارت پرداختند و شهر توس را ویران کردند و بیش از ده هزار تن از اهالی آن جا را به قتل رساندند.(همان. ص۷۸و۷۹)

بعد از این حوادث، توس دیگر نتوانست کمر راست کند. پس از سال ۷۹۱هـ.ق کسانی چون شاهرخ میرزا و بایسنقر میرزا سعی کردند این شهر را آباد کنند، ولی ظاهرا اوضاع خراب تر از این حرف ها بود و کاری از دست آنان ساخته نبود. اما هم چنان که توس اهمیت خود را از دست می داد در حاشیه آن حوادث دیگری در جریان بود؛«دهکده کوچک سناباد از اوایل قرن هفتم تا قرن نهم رو به آبادی نهاد و در قرن نهم به قول حمدا... مستوفی تبدیل به شهرچه ای شد و در این دوران براساس شهرهای چهارگانه توس نام شهر جدید(مشهد توس) نیز افزوده شد که به واسطه قرب جوار شهرهای توس و مشهد در کتاب های تاریخ نام توس و مشهد یک جا ذکر شده است و اغلب کلمه مشهد را بر توس مقدم داشته و مشهد توس نوشته اند. در دوران سلطنت شاهرخ میرزا، مشهد توس در مقایسه با دوران های قبل رونق بیشتری یافت و کلمه مقدس بر مشهد افزوده شد و توس در این دوران با گسترش روزافزون مشهد به تدریج اهمیت خود را از دست می داد، به ویژه که شاهزادگان تیموری به آبادانی مشهد توجهی خاص مبذول می داشتند و این عامل نیز بر ویرانی توس تاثیر داشت... با ظهور دولت صفویه در اوایل قرن دهم که توجه خاصی به امور مذهبی داشتند و وجود مرقد امام هشتم(ع) در مشهد که مورد احترام ویژه صفوی قرار داشت و نیز به خاطر بی آبی تابران و با گسترش بیشتر مشهد، توس باز هم رو به ویرانی گذاشت و به مرور عناصر و اجزای شهری خود را از دست داد و به آبادی و شهری کوچک و کم اهمیت تبدیل گردید، به گونه ای که دیگر نتوانست هیچ گاه به رقابت با همسایه سعادتمند خویش بپردازد از آن پس اگر هم نامی از توس برده شده، منظور تمام ولایت و همه دشت توس بوده که شهر مشهد هم در قلب آن جای داشته است. توس از قرن نهم هـ.ق به بعد، دیگر روی آبادانی ندید و باقی مانده اهالی آن نیز به مشهد کوچ کردند و این شهر به کلی فراموش شد.»(همان. ص۸۰ و ۸۱)

گفته می شود مردم توس، مردمانی جسور و شجاع بودند؛ از این رو به سادگی با فاتحان کنار نمی آمدند. این که سیاه جامگان از خراسان و توس بودند، بی دلیل نبود. این خطه هم چنان که بزرگان زیادی در عرصه فرهنگ داشت در عرصه پایداری و مبارزه هم چهره هایی شاخص داشته است. شاید اگر پس از مغولان، تیمور بار دیگر خاک توس را به توبره نمی کشید، اکنون هم می توانستیم چنین شهری را در روی نقشه جغرافیا داشته باشیم. گذشته از این ها اگر ما سرودن شاهنامه را مهم ترین و بزرگ ترین رخداد فرهنگی پس از اسلام تاکنون در ایران بدانیم، توس جایی بود که شرایط و زمینه های وقوع چنین رخدادی را در خود داشت. این شهر باید از نظر فرهنگی بسیار بسیار ریشه دار باشد تا بتواند پس از حدود چهار قرن دوباره نهالی را به درختی تناور و بی مانند تبدیل کند و در دل خود بپروراند. توس رسالت تاریخی خود را بهتر از هر جای دیگر انجام داد. زمانی بود که کوه های هزار مسجد و بینالود حافظ و نگهبان او بودند و دشت میان این دو برایش منبع خیر و برکت و نعمت بود. اما «زمانه دگر گشت» و این شهر هم دگرگون، فرسوده و تقریبا ناپدید شد؛ در واقع از آن «به جز نام» و چند خرابه چیزی باقی نمانده است. ولی آیا ما می توانیم این شهر را که دینی گران بر گردن ما دارد از یاد ببریم.

فرزانگان توس ۵۰۰ شاعر ، ادیب،فقیه،محدث وسیاستمدار

ویژه نامه قصه ی توس-روزنامه خراسان

گفت وگو با مهدی سیدی، پژوهشگر

جناب آقای سیدی، شما که طی سال های گذشته پژوهشی مفصل درباره نامداران علم و ادب و سیاست ولایت توس داشته اید، می توانید بفرمایید که چند تن را شناسایی کرده اید؟

به نام خداوند جان و خرد. بله، بنده و آقای دکتر یاحقی طی چند سال پژوهش در نهایت حدود پانصد عالم و ادیب و فقیه و شاعر و محدث و سیاستمدار و...توس را شناسایی و معرفی کرده ایم.

آیا در آغاز پژوهش گمان می کردید که این تعداد نام آور توسی وجود داشته باشند؟

در مورد رجال و شخصیت های توس پیشتر فرض ما این بود که علاوه بر همین نام آوران کلان از قبیل فردوسی و خواجه نصیر و غزالی و نظام الملک و شیخ توسی، دست بالای آن سی ـ چهل تا هم آدم متوسط از شاعر و فقیه و محدث و عالم و مورخ و سیاستمدار داشته باشیم و دیگر هیچ، چنان که فرض عموم پژوهشگران هم ممکن است چیزی غیر از این نباشد. اما بعد که بخشی از منابع کهن را از نظر گذرانیدیم، دیدیم که واقعیت غیر از این است. کتاب های تفصیلی رجال و سِیَر و تواریخ محلی پر است از نام چهره های برجسته و شاخصی، که اگر همین دانه درشت ها نبودند هرکدام از آن ها برای آن که بتوانند به کشوری هویت فرهنگی ببخشند کفایت می کردند. این که گفتیم به کشوری می توانستند هویت ببخشند یک تعارف یا پندار صرف نیست. اگر به همین اطراف خودمان نگاه کنیم، مثلاً کشورهای تازه استقلال یافته آسیای مرکزی را به نظر آوریم، می بینیم که ترکمن ها با مختوم قلی فراغی، ازبک ها با امیرعلیشیر نوایی، قزاق ها با ابونصر فارابی که تازه معلوم نیست چه تعلقی به آنها می تواند داشته باشد و تاجیکان با امیر اسماعیل سامانی و این اواخر با رودکی سمرقندی، دارند هویت فرهنگی خود را پیدا می کنند ؛ حق هم با آنهاست، برای آن که در دنیای کنونی ملت ها هرقدر هم متمدن و پیشرفته و صاحب آلاف و الوف سیاسی و اقتصادی باشند بالأخره باید معلوم باشد که کیستند، از کجا آمده اند و شناسنامه و برگه هویتشان کجاست؟ خدا می داند از قبیل افرادی که برشمردیم در میان همین توسیانی که از لابه لای کتاب هایی نظیر انساب سمعانی، تاریخ نیشابور و معجم البلدان یاقوت و جز آن یافته ایم، چه بسیار کسانی یافت می شوند که یک سر و گردن از آنها که در مورد این کشورها برشمردیم بالاترند. تقریباً بر ما مسلم است، که مانند عرصه باستان شناسی خراسان که بخش عمده ای از مراد آن مثل آثار فرهنگی زیر خاک مانده و تا کنون شناسایی و کاوش نشده است، از نظر معرفی چهره ها و به ویژه تاثیری که این چهره ها در دگرگونی سیمای فرهنگی ایران و اسلام داشته اند نیز کار در خور و سزاوار توجهی صورت نگرفته و توس به عنوان نمونه بارزی از خراسان، در این مورد مطرح بوده است. چه کسی می تواند اهمیت فردوسی را به عنوان تثبیت کننده حماسه ملی و تنها کسی که اساساً نوع حماسه، نه تنها در ادب فارسی که در بخش عمده ای از ادبیات مشرق زمین، با نام او گره خورده است، از نظر دور داشته باشد. همچنان که اهمیت خواجه نصیر در حوزه نجوم، شیخ توسی در قلمرو جهان بینی تشیع و امام محمد غزالی به عنوان احیاگر علوم دین و پدید آورنده مکتب فقهی بلند آوازه ای دراسلام را نمی توان نادیده گرفت. به ویژه که این نام‌آوران اغلب از این دیار کوچ کرده و دامنه شهرت شهر و سرزمین خود را تا اقصای عالم اسلام گسترش داده اند.

لطفاً بفرمایید که غرض شما از توس همین شهر تابران است که آرامگاه فردوسی را در بر گرفته، یا ولایت توس است که شهر کنونی مشهد هم جزیی از آن بوده است؟

خیر، غرض ما از توس ولایت است و نه یکی از شهرهای آن؛ وقتی می گوییم توس، منطقه ای به وسعت حدود 16 هزار کیلومتر مربع را مد نظر داریم، که تمام حوضه آبریز کشف رود را شامل می شود، حوضه ای که در جهت غرب از میانه دو شهر رادکان و قوچان کنونی، محل «قُل قوچان» که مرز دو حوضه اترک و کشف رود را به وجود آورده شروع می شود و حد فاصل جنوب و شمال آن دشت واقع در میان دو رشته کوه بینالود و هزار مسجد با حدود 80 کیلومتر پهنا است. حد شرقی این ولایت هم محل اتصال کشف رود به هریرود و تشکیل رود تجن در محل پل خاتون و مرز افغانستان ـ ترکمنستان کنونی ( در 60 کیلومتری جنوب سرخس) به طول تقریباً 200 کیلومتر است.

در این دره پرمسئله و فرهنگ خیز (که تنها یکصدم کل ایران است) اتفاقات مهم فرهنگی و تاریخی رخ داده است و افراد و شخصیت های زیادی در آبادی های متعدد آن زیسته و از آن جا به مناطق دیگر در دنیای اسلام سرازیر شده اند که همه این افراد به عنوان توسی مشهور و نامبردار بوده اند. در این پژوهش به احوال و آثار و اندیشه های همه آنان (به جز منسوبانِ به نوغان و مشهد) پرداخته شده است. توس در این معنی نام ولایتی است که چند شهر و آبادی های زیادی داشته است و باید به چهار شهر مهم و معتبر آن یعنی: نوغان، تابران (روستاهای توس و اسلامیه کنونی)، تروغبذ (طرقبه) و رادکان اشاره بکنیم، که از آن میان نوغان چون از قرن ها پیش در مشهد مقدس مستحیل شده و عملاً به صورت بخشی از هویت جغرافیایی این شهر درآمده، از حوزه کار ما در این مطالعه خارج شده است و طبیعتاً اگر قرار باشد سخن از نوغانی ها و مشهدی ها به میان آید، کار مستقلی را طلب می کند. شهرستان کلات هم چون عملاً جزو حوضه آبریز کشف رود نیست و هویت مستقلی دارد، از میدان پژوهش ما خارج شده است. بقیه بخش ها البته مورد نظر بوده است. در نتیجه تمام رجال و شخصیت های شهرستان های چناران و رادکان و حومه مشهد نیز در قلمرو این تحقیق قرار گرفته اند. بسیاری از این شخصیت ها که به نام روستای خود، بسیاری دیگر هم که به طور کلی در کتابها و منابع مربوط به «توسی» شهرت یافته اند، در این پژوهش جای گرفته اند.

این نام‌آوران عمدتاً چه کسانی هستند؟

تنوع شخصیت ها در این منطقه زیاد و تقریباً همه تخصص ها و رشته های مختلف علوم را شامل می شود. بنا براین در این پژوهش با نام کسانی چون محدث، مورخ، جغرافی دان، شاعر، ادیب، عارف، عالم دینی و بالأخره سیاستمدار و امیر و حاکم، که همگی از توس برخاسته اند آشنا می شویم، کسانی که توانسته اند در زمینه های گوناگون تحولات و دگرگونی هایی را سبب شوند و از خود آثاری گرانسنگ و تعیین کننده برجای بگذارند. شناخت همه این چهره ها برای تعیین هویت فرهنگی توس و خراسان به طور خاص، و ایران و اسلام به طور عام، ضرور خواهد بود و همین می تواند ضرورت این تحقیق را به عنوان یک امرِ مهم و لازم خاطر نشان کند.

بفرمایید که این حدود پانصد نام‌آور به چند دسته و گروه تقسیم می‌شوند؟

شخصیت های توس به سه دسته : جهانی، ملی، و منطقه ای قابل تقسیم هستند.

از جهتی دیگر می توان توسی ها را به چند دسته تقسیم کرد: آنها که در توس زاده و در همین ولایت هم درگذشته اند، مانند فردوسی و محمد غزالی، آنها که در توس زاده و از آن جا به شهرهای دیگر کوچ کرده و در همان جا هم در گذشته اند، مانند احمد غزالی که در قزوین مدفون است و شیخ توسی که در نجف درگذشته و مدفون شده است. بالاخره آنها که در جایی دیگر زاده شده و به این دیار آمده یا مهاجرت کرده و سپس در این ولایت درگذشته اند مانند ارسلان جاذب، شیخ عبدا... غرجستانی، امیر ارغون جانی قربانی و... . اما ما در این پژوهش نام آوران را به 5 دسته تقسیم کرده ایم:

نام آوران تراز اول توس، که با نام اشهر و به ترتیب تاریخی و رعایت سنخیت آنها معرفی شده اند، شامل 24 نفر، از جابربن حیان ... و فردوسی ... تا دکتر رجایی بخارایی.

نام آوران مدفون در توس که دارای مقبره و گورجای مشخص هستند، ایضاً به ترتیب تاریخی، شامل هفت نامدار، از سید عبدا... برزش آبادی تا پیر پالاندوز (کارندهی یا کاردهی).

رجالِ سیاسی و حکام توسی دارای مقبره مشخص و بارز، یعنی ارسلان جاذب و امیرارغون جانی قربانی و دیگر اعضای خاندانش.

شعرا و ادبای مدفون در مقبره الشعرا و جوار آرامگاه فردوسی در شهر توس، شامل هفت شاعر، از خدیوجم تا عشرت قهرمان.

فرهنگنامه نام آوران توس به ترتیب الفبایی بر اساس نام کوچکشان، که 454 تن شده اند. در مجموع 494 نام آور توسی در پنج فصل معرفی شده اند.

بفرمایید که روش پژوهش شما برای رسیدن به نام این نامداران چگونه بوده است؟

این پژوهش عمدتاً کتابخانه ای و تا حدودی هم میدانی بوده است. به این ترتیب که ابتدا کلیه منابع مهم ادبی، تاریخی، جغرافیایی، علمی، سفرنامه ای و دانشنامه ای با دقت ملاحظه شده و اطلاعات لازم از منابع فارسی، عربی و گاه انگلیسی فراهم آمده است. تحقیقات میدانی هم برای برخی از شخصیت ها عبارت بوده است از شناسایی محل آرامگاه و تهیه عکس از مقابر آنان، احتمالاً هم گفت وگو با خبرگان و آگاهان محلی برای تهیه و تکمیل اطلاعات جمع آوری شده ازمنابع.

اگر ممکن است نام بیست و چهار نام‌آور تراز اول توسی را با معرفی کوتاهی از ایشان ذکر کنید.

بله. این 24 تن که عمدتاً دارای شهرت ملی و بعضی هم فراملی و جهانی هستند، به ترتیب زمان حیاتشان عبارتند از:

جابربن حیان( فوت سال 160 هجری قمری): شیمیدان و کیمیاگر، که البته توسی بودن او صد در صد مسلم نیست.

محمدبن اَسلَم توسی( فوت 243 ﻫ): محدث نامی و یار حضرت رضا (ع).

ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی( مقتول به سال 351 ﻫ): امیر نژاده ایرانی و حاکم توس و سپاهسالار سامانیان، که گردآوری و شاهنامه منثور ابومنصوری به دستور و اهتمام وی انجام یافته است.

ابومصور معمری( قرن چهارم ﻫ): وزیر یا پیشکار ابومنصور عبدالرزاق و سرپرست تدوین شاهنامه ابومنصوری، که مقدمه شاهنامه مزبور را هم نوشته و اینک به عنوان کهن ترین نثر پارسی دری شناخته می شود.

دقیقی توسی( فوت 367 تا 369 ﻫ): شاعر نامی و سراینده هزار بیت از شاهنامه( داستان گشتاسپ)، که البته بر سر توسی بودن او بحث است.

فردوسی توسی( 329 تا 411 یا 416 ﻫ): اَبر شاعر حماسه سرای ایران.

شیخ ابوجعفر توسی( 385 تا 460 ﻫ): مشهور به شیخ الطایفه، یکی از چهار فقیه شیعه، مؤلف حدود پنجاه کتاب دینی.

ابونصر سراج توسی( فوت 387 ﻫ): مشهور به طاووس الفقرا، از اولین شیوخ نامی عرفان در ولایت توس و مراد بسیاری از عرفای بعدی( از جمله شیخ ابوسعید ابوالخیر)، مؤلف کتاب اَللُمع فی التصوف.

اسدی توسی( فوت 465 ﻫ): شاعر و ادیب نامی، نویسنده کهن ترین لغت‌نامه فارسی دری( لغت فرس) و منظومه حماسی گرشاسپنامه.

شیخ ابوالقاسم کرکانی( 380 تا 469 ﻫ): عارف نامی توس و پیر و مراد ابوعلی فارمدی و از دوستان شیخ ابوسعید ابوالخیر، که نامش به صورت اشتباه( ابوالقاسم گرگانی) با نام فردوسی هم گره خورده است.

ابوعلی فارمدی( 405 تا 477): عارف و سخنور نامی توس، داماد و شاگرد ابوالقاسم کرکانی و از دوستان آزاده شیخ ابوسعید ابوالخیر، مدفون در زادگاهش( روستای فارمد، یا پرمی، نزدیک پاژ زادگاه فردوسی).

محمد معشوق توسی( قرون چهارم و پنجم هجری): یکی از عقلا المجانین( عاقلان مجنون نما، چون بهلول) و شیوخ نامی ولایت توس، هم عصر فردوسی و دوست شیخ ابوسعید ابوالخیر، از شخصیتهای مورد علاقه عطار نیشابوری.

بوعلی شاذان توسی( قرون چهارم و پنجم): دولتمرد غزنوی و هم دبیر داوود سلجوقی و هم استاد و حامی خواجه نظام الملک توسی.

خواجه نظام الملک توسی( 408 تا 485): وزیر نامی ایران و سیاستمدار کمنظیر و وزیر دو پادشاه سلجوقی( الپ ارسلان و پسرش سلطان جلال الدین ملکشاه)، مؤلف سیاستنامه.

امام محمد غزالی توسی( 450 تا 505 ﻫ): ملقب به حجت الاسلام، عالم بزرگ دینی و ادیب و متفکر بزرگ اسلامی، مؤلف آثار متعدد به زبان عربی و فارسی، از جمله: احیاء علوم دین، کیمیای سعادت، نصیحه الملوک.

احمد غزالی توسی( 454 تا 520 ﻫ): برادر امام محمد غزالی، عارف و واعظ نامی ایران و دنیای اسلام؛ مؤلف چندین اثر به زبان عربی و فارسی، از جمله: سوانح، رساله الطیور، نامه ها.

عباسه توسی( 460 تا 549 ﻫ): از عرفا و واعظان نامی ایران و خراسان، که حکایات زیادی از وی در آثار عطار نیشابوری آمده است.

امام شرف الدین مظفر پاژی توسی( قرون ششم و هفتم هجری): هم ولایتی فردوسی( پاژ)، طبیب، ریاضیدان، فیلسوف، منجم، ادیب و متبحر در دیگر رشته های دانش.

محمدرضا علوی توسی( قرن ششم هجری): ادیب و نویسنده اولین لغت شاهنامه، با نام معجم شاهنامه.

خواجه نصیر الدین توسی( 597 تا 672 ﻫ): ملقب به استاد البشر، ادیب، شاعر، منجم و رجل سیاسی نامی ایران و جامعه اسلامی و از فقهای شاخص شیعی.

قانعی توسی( قرن هفتم ﻫ): شاعر نامی و ملک الشعرای سلاجقه روم، به نظم درآورنده کلیله و دمنه و احوال سلجوقیان روم.

شیخ محی الدین غزالی توسی( فوت 828 ﻫ): از اعقاب امام محمد غزالی و از عرفای نامی خراسان در زمان تیموریان.

شیخ آذری توسی( 784 تا 866): از عرفا و شعرای شهره توس، که به اسفراینی و بیهقی هم مشهور بوده است. مؤلف آثاری چند، از جمله: جواهر الاسرا و عجایب الغرائب ( مدفون در اسفراین).

دکتر احمدعلی رجایی بخارایی( 1295 تا 1357 خورشیدی): شاعر و ادیب و استاد ادبیات فارسی دانشگاه های ایران، خصوصاً دانشگاه فردوسی مشهد، وی نیز زاده روستای پاژ( زادگاه فردوسی) و شاهنامه شناس برجسته بود. کتاب های لهجه بخارایی و فرهنگ اشعار حافظ از تألیفات اوست.

گرچه با نگاهی اجمالی به نام و آثار همین چهار نفر می توان جایگاه نام آوران علم و ادب ولایت توس را در ایران و جهان تشخیص داد، اما جمع بندی خود شما از جایگاه نامداران توسی چیست؟

اولاً با جرأت می توان گفت که سهم علمی- ادبی نام آوران توسی در عرصه فرهنگ و تمدن ایران زمین خیلی بیشتر از سهم ارضی ولایت توس در ایران یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتری است. یعنی درحالی که توس یک صدم ایران کنونی را تشکیل می داده، سهم دانشوران آن در عرصه فرهنگ و تمدن ایران زمین خیلی بیشتر از یک صدم است. دست کم در بعضی موارد سهم توسیان بی نظیر و منحصر به فرد است. مثلاً در عرصه حماسه سرایی و احیای حماسه های ایران زمین، خصوصاً شاهنامه، آنچه توسیان کرده اند برابری می کند با همه آنچه ادبا و شعرای دیگر ولایات ایران کرده اند. تدوین شاهنامه ابومنصوری( که اساس کار دقیقی و فردوسی قرار گرفته)، گشتاسپنامه دقیقی، شاهنامه فردوسی، گرشاسپنامه اسدی، به اضافه لغت فرس اسدی (که برای فهم بهتر شاهنامه در غرب ایران زمین تدوین شده) و معجم شاهنامه محمدرضا علوی توسی (باز هم برای فهم بهتر شاهنامه در اصفهان) سهم توسیان را در حماسه سرایی خصوصاً شاهنامه و راهنماهای آن نشان می دهد؛ که استاد شفیعی کدکنی این سهم را حدود 80درصد حماسه سرایی ایران برآورد کرده است. در دیگر عرصه ها نیز سهم توسیان درخشان است؛ وجود وزیری چون خواجه نظام الملک توسی، عالم دینی چون امام محمد غزالی توسی، دانشمندی چون خواجه نصیرالدین توسی نیز سبب شده تا درباره بزرگان توس گفته شود:

هر وزیر و عالم و شاعر که او توسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود

اگر موافق باشید نگاهی هم به نام و احوال گروه دوم بیندازیم، یعنی بزرگانی که در ولایت توس مدفون هستند (به جز مدفونین دسته اول).

بله، خوب است. در این فصل به معرفی بزرگانی پرداختهایم که در توس مدفون شده و دارای بنای مقبره هستند. تمامی ایشان عارف و متعلق به قرون هشتم، نهم و دهم هجری قمری می باشند، به این شرح:

سید عبدا... بُرزش آبادی ( 789 تا 872 ﻫ): عارف شیعه مذهب و سر سلسله عرفای ذهبیه، از اعقاب امام زینالعابدین علیه السلام، مدفون در روستای برزش آباد( در جوار روستای فارمد و تبادکان).

شیخ عبدا... غرجستانی ( مقتول 743 ﻫ): از عرفای کُبروی و شیوخ پیرو علاء الدوله سمأنی بوده که در روستاب ویرانی می زیسته و در یکی از باغهای روستای کنگ قبرگون های برای او وجود دارد. عرفای بعدی توسی عمدتاً از پیروان وی بوده اند.

اَخی علی قتلقشاه ( فوت 800 ﻫ): خلیفه و جانشین شیخ عبدا... بوده و در روستای ویرانی می زیسته و خانقاهی هم در آنجا داشته، که گویا در همان خانقاه هم دفن شده است. مقبره وی به مزار ویرانی شهرت دارد و زیارتگاه عامه مردم محل و از تفرجگاه های مردم مشهد است.

حافظ عمر اَبردهی( فوت 809 ﻫ): از عرفای تربیت یافته توسط اخی قتلقشاه بوده و در روستای ابرده می زیسته و در همانجا هم دفن شده است( در گورستان کنونی میان شاندیز و ابرده). وی دارای سنگ قبری طبیعی است، بنای گورش هم اخیراً بازسازی شده است.

رضی الدین علی مایانی( فوت 773 ﻫ): وی نیز از عرفای تربیت یافته شیخ عبدا... غرجستانی و مریدان اخی علی قتلقشاه بوده است. رضی الدین اهل روستای مایان توس بوده و در همان روستا هم در گذشته و مدفون شده است. وی هم سنگ قبر طبیعی جالبی دارد.

خواجه عبدالرحمن گهواره گر( فوت 777 ﻫ): او هم از عرفای سده هشتم هجری و معاصر و معاشر رضی الدین مایانی بوده و در روستای گلمکان توس میزیسته و ظاهراً به شغل گهواره گری برای نوزادان اشتغال داشته، نهایتاً هم در روستای نوزاد مجاور گلمکان دفن شده، تا ظاهراً نوزادانی را که در گهواره های ساخته وی لالایی می شنیده اند در آن دنیا نیز از لالایی خود بی بهره نگذارد.

بنای مقبره وی بر روی تپه‌های مصفا قرار دارد و شالوده آن در همان سده هشتم ساخته شده است.



بررسیهای تاریخی نشاندهنده شکلگیری و تداوم تمدن در منطقه توس است

 ویژه نامه قصه ی توس -روزنامه خراسان

رجبعلی لباف خانیکی در حوزه فعالیت های باستان شناسی و کاوش های تاریخی دست کم در خراسان نامی آشناست. ایشان سال ها در سازمان میراث فرهنگی به عنوان کارشناس و کاوشگر خدمات ارزشمندی داشته است و اطلاعات و آگاهی های وی از حوزه های تاریخی و تپه ها و محوطه های باستانی و آثار و بناهای فرهنگی نتیجه سال ها تلاش بی وقفه در حوزه میراث فرهنگی است. لباف در روز سفر مقام معظم رهبری به توس به عنوان راهنما دعوت شد و همگام و همپا با رهبر انقلاب به پرسش های معظم له پاسخ می گفت. در این گفت وگو ابتدا به اعتبار کاوش های ایشان در منطقه توس از اهمیت این سرزمین پرسیدیم و در انتها پرسش هایی از روز سفر رهبری به توس مطرح شد.

اهمیت توس در طول تاریخ را از چه زمانی باید جست وجو کرد و یافته های تاریخی توس را چگونه معرفی می کنند؟

شاید بتوان به صراحت گفت که حیات فرهنگی - تمدنی خراسان مدیون کوه ها و دره های آن است و شگفت این که تاریخ ایران هم کاملا وابستگی به این کوه ها و دره ها دارد. اگر دره های بینالود و هزار مسجد وجود نداشت تا مدخل ورود به ایران باشد، شاید نه شاهد آبادی ایران بودیم و نه ویرانگری ایران. چون از راه همین دره ها هم اقوام متمدنی به ایران آمدند و هم از ایران رفتند و به فرهنگ بشری خدمت کردند. از طرفی هم مهاجمانی که از طرف مشرق و شمال شرق حمله می کردند از طریق همین دره ها می آمدند. این دره ها یک مزیت دیگر هم دارد و آن وجود رودها و زمین های آبرفتی و در نتیجه مناطق حاصلخیز است که ما به عنوان دشت می شناسیم. یکی از این دشت های مهم و پربرکت دشت مشهد یا توس است، دشتی که به برکت کشف رود همیشه آبادان بوده و نقطه های فرهنگی - تمدنی خاصی در آن شکل گرفته و توسعه پیدا کرده است. بر اساس پژوهش های دیرین شناسی مشخص شده است که نخستین ابزار دست ساخته بشر در کنار همین کشف رود پیدا شده است و این کاملا از نظر محافل علمی پذیرفته شده و مقالات علمی زیادی هم درباره آن نوشته شده است و شواهد آن هم در موزه ایران باستان وجود دارد. از این نکته که بگذریم، محوطه های تاریخی، غارها و مواردی از این قبیل مصداق سخن ماست. نکته مهم این است که در این دشت وسیع، حوالی توس بیشتر مورد توجه این اقوام متمدن بوده است.

همین توس فعلی؟

توس فعلی و تابران قدیم. ما می دانیم که در صدر اسلام توس به یک منطقه اطلاق می شد نه یک نقطه و شهر. البته فردوسی از توس به عنوان «شهر» یاد کرده است ولی یا باید بپذیریم که آن شهر دوران حیاتش را تا دوران فردوسی تمام کرده است و یا وجود خارجی نداشته است، بنابراین منظور ما منطقه توس است شامل ۴ شهر: نوغان، تابران، رادکان و تروغبذ (یعنی طرقبه - شاندیز فعلی). هر کدام از این شهرها که بزرگتر می شدند، نام توس را بر خود می گذاشتند. مثلا نوغان در ابتدای قرون اولیه اسلام از وسعت و رونق خوبی برخوردار شد که به آن «توس» می گفتند و یا تابران که از قرن پنجم - ششم هجری رو به آبادانی گذاشت به ویژه با حضور شخصیت هایی مثل فردوسی، توس به آن اطلاق شد و تا کنون همین نام بر روی این منطقه مانده است. با بررسی دوره های کهن در اطراف توس آثاری می یابیم که نشان دهنده شکل گیری و تداوم تمدن در آن دوره بوده است. در همین مجاور آرامگاه فردوسی روستایی به نام باقرآباد داریم که درست در وسط آن یک تپه باستانی عظیم داشتیم که در حال حاضر فقط هسته مرکزی آن باقی مانده است و بقیه تسطیح شده و از بین رفته است. شواهد آن بدون اغراق نشان دهنده زیستگاه شهری متعلق به دوره برنز بوده است یعنی هزاره سوم و چهارم پیش از میلاد و یا در رادکان یک تپه مهمی داریم به نام قیاس آباد که نزدیک برج رادکان است و در بررسی های باستان شناسی قدمت آن را به دوران مس (پنجم پیش از میلاد) تخمین زده اندو هم چنین تقریبا در دوازده کیلومتری شمال توس یک محوطه وسیع باستانی داریم که می شود این فرض علمی را مطرح کرد که اگر توس قدیم شهری بوده همین منطقه بوده است. آثار دیگری هم هست که کلام را طولانی می کند و از ذکر آن می گذریم این ها نشان می دهد تا پایان دوره تاریخی یعنی دوره ساسانی این نقطه از عظمت زیادی برخوردار بوده است. شاید همین مسئله موجب شده است دهقانانی مثل فردوسی و دقیقی یک زندگی نسبتا مرفهی داشته باشند و فرصتی بیابند که حاصل آن امثال شاهنامه بوده است.

آیا در آن زمان شهرهای مشابهی در این حوالی بوده است؟

از قرن سوم و چهارم هجری که تاریخ داریم و مشخصات شهرها نوشته شده است نام هایی مثل نیشابور هم مطرح می شود. ذکر این نکته هم لازم است که در آن طرف هزار مسجد - در جنوب ترکمنستان - که از یکصد سال قبل متعلق به ایران بود، زیستگاه هایی داشتیم که مراودات فرهنگی بین دشت مشهد و آن جا وجود داشته است. شاید بشود شهرهای توس را با مناطق جنوب ترکمنستان هم مقایسه کرد. از دوره تیموری هم که مشهد رو به آبادانی نهاد. نکته دیگر این که توس در آن زمان جزو اقمار نیشابور بود. نیشابور یکی از ۴ ربع - با فتحه راء - خراسان بود. ربع یعنی سرزمین و بخش. توس در زمان ایلخانان مغول بعد از ویرانی نیشابور و مرو و... یک رشد قارچ گونه ای کرد و چون تعرض به مشهد ممنوع بود از سال ۶۴۰ هجری که ابتدا هرات را بازسازی کردند تا قابل سکونت شود، توس را هم بازسازی کردند و یکی از مغول ها متولی بازسازی توس شد که دست به اقداماتی زد که همین حصار توس باید متعلق به این زمان باشد.

محوطه ای که قبل از هارونیه وجود دارد مربوط به چه زمانی است؟

آن جا مسجدی بوده است احتمالا مربوط به دوره سامانی و غزنوی که در دوره ایلخانی هم مرمت شده است و بخشی از آن هم در این زمان به مدرسه تبدیل شد. در زمان ایلخانان مغول یعنی اواسط قرن هفتم توس به مرکز خراسان تبدیل شد که البته زمانی نپایید.

از ذکر شخصیت های علمی - فرهنگی آن جا هم نباید فراموش کرد.

بله، یکی از دلایل و ضرورت های احیای توس وجود همین شخصیت های علمی، فرهنگی و ادبی است که شاید بتوان گفت حداقل در خراسان شخصیت های توسی منحصر به فردند.

توس چه طور باید احیا شود؟

اولا ما وقتی از احیای توس سخن می گوییم مرادمان بازسازی یک اثر تاریخی عینا و همان گونه که بوده، نیست. چون تخریب یک اثر تاریخی و بازسازی آن هم یک کار اشتباه است و همان خرابه ها خودش سندیت دارد. پس، مراد ما از احیا باید «تثبیت» باشد. یعنی نگذاریم از این مقداری که خراب شده است، خرابتر شود ولی من معتقدم احیای جایی مثل توس باید احیای فرهنگی باشد نه فیزیکی و کالبدی و گر نه تحریف تاریخ است. مثلا بنای فعلی هارونیه آن بنای اصلی نیست و بر اساس تصویر گنبدی که احتمالا سال ۱۳۰۱ تهیه شده و در مطلع الشمس آمده این بنا بازسازی شده است و در بازسازی ضابطه های لازم رعایت نشده است از این رو در ارتباط با توس فقط باید به احیای فرهنگی فکر کرد. من تصور می کنم کسانی که در توس کار می کنند حتی کارگرش باید هنرمند و مورخ باشد و بداند چه می کند. هر کاری در آن جا انجام می شود باید آگاهانه باشد و پیامی از فرهنگ و ادب آن منطقه را منعکس کند. از مجسمه گرفته تا باغ، گل کاری و... .

شما که سال ها در عرصه توس کاوش کرده اید، اولا چرا و از کی این کاوش ها شروع شد و ثانیا چه نتایجی به دست آمد؟

کاوش هایی که به منظور باستان شناسی انجام شده از زمان قاجار شروع شده است که یا به خاطر گنج بوده هم چنان که «رنه دالمانی» آلمانی می گوید: اگر در توس یک روز حفاری کنید خرجتان درمی آید. برخی هم خواسته اند اطلاعاتی را که نسبت تاریخی دارد بررسی کنند گذشته از این ها در دهه ۵۰ بقراط نادری در قسمت شمال هارونیه اقدام به حفاری باستان شناسی کرد که دیوارهای عریض و مستحکمی پیدا شد که با توجه به دیوار بیرون هارونیه حدس می زنند بقایای یک مسجد باشد. در ۱۳۶۳ و ۶۴ هم آقای موسوی نامی کارهای حفاری را انجام داد که کتابی هم با عنوان «توس شهر خفته در تاریخ» را در این رابطه چاپ کرد. اما از ۱۳۷۴ ما می خواستیم یک باز نگری نسبت به توس داشته باشیم البته با بهره گیری از شیوه های کاملا علمی باستان شناسی. در همان سال کاوش ها را آغاز کردیم که در نتیجه این کاوش ها آرامگاه غزالی را پیدا کردیم. ما بر اساس شناختی که از متون و سفرنامه ها به دست آورده بودیم، می توانیم ادعا کنیم که به آرامگاه امام محمد غزالی دست یافته ایم.

در واقع چون سفر رهبر معظم انقلاب سال ۷۵ بود، به نوعی حفاری ها همزمان شده بود با این سفر؟

بله، از سال ۷۵ و به دنبال تشریف فرمایی رهبر انقلاب، یک سری حفاری ها آغاز شد که فصل جدیدی در شناخت توس بود.

در حفاری های سال ۷۵ دو منظور داشتیم اول لایه نگاری توس که بدانیم سکونت از چه زمانی در این منطقه صورت گرفته است و دوم این که خط مسکونی کجاست؟

در واقع از ۷۵ به بعد این حفاری ها آغاز شد و تا ۲ سال پیش هم ادامه یافت. به دنبال این کاوش های باستان شناسی چند نکته روشن شد. اول این که جایی که توس فعلی و طابران قدیم است، بنیادش به قرن دوم و سوم هجری بر می گردد و دوم این که گسترش توس تا زمان ایلخانان مغول زیاد نبوده است و از این زمان به بعد در سطح گسترش یافته است. همچنین به این نکته دست یافتیم که از نظر فرهنگی و هنری پیشرفت داشته است و در همه دوره ها سازه های معماری و یا ظروف در یک حد بالاتر از متوسط ارزیابی شد و اضافه بر همه این ها این که توس مدام در حال تحول بوده است. جالب است که بدانید ما شواهدی داریم که این منطقه از هنر چین هم متاثر بوده است و یا یافته هایی داشتیم که نشان می دهد عناصر فرهنگی و هنری برخی کشورهای همسایه در آن ها وجود دارد. در قرن سوم هجری ما با یک شهر توسی مواجه ایم که دوران نوزادی را سپری می کرده است، یعنی همین طابران. منظور این نیست که شهری بوده و خراب شده است. از طرفی ما در این منطقه محوطه های عظیمی داریم که مربوط به اوایل اسلام است تصور من این است که بر اساس کاوش هایمان که بیش از ۲۰۰ گمانه بود، تا قبل از اواخر قرن دوم لایه تمدنی نداریم.

پس منظور از «ارض توس» که در روایات اسلامی، آمده همین منطقه توس است نه شهری به نام توس ؟

در متون اولیه به خصوص در قرون سوم و چهارم مثل «احسن التقاسیم» توس را به صورت منطقه ای داریم نه شهر. منطقه توس محدوده مشهد و چناران است که ارض توس خوانده می شود. ما شهر توس نداشتیم. زمانی در منطقه توس نوغان مطرح بوده و در زمانی طابران ولی از آن ها به عنوان توس یاد می شد. در همین مسئله هم یک تحریف تاریخ اتفاق افتاده است. به طوری که امام رضا(ع) را در زیر گنبدی دفن کردند که به گنبد هارونیه معروف بود. مامون هم به خاطر این که وانمود کند امام رضا(ع) را دوست دارد امام را در بالای قبر پدرش، دفن کرد. مستشرقین وقتی گنبد هارونیه را در توس دیدند، گفتند این همان گنبد هارونیه است. این تلقی در عوام هم ایجاد شده بود که آن جا زندان هارون است. در این میان عده ای کلاهبردار هم پیدا شدند و مردم را سرکیسه کردند به طوری که در کانال های آن جا عطر می ریختند تا وانمود کنند سادات در آن جا دفن شده اند.

مشخصا از کی با واژه «توس» رو به رو می شویم و یعنی چه؟

ببینید در شاهنامه «توس» هم نام شهر است هم نام شخص یعنی برادر سیاوش و فرزند کیخسرو ولی من از یک زبان شناس شنیدم که می گفت: توس به معنی اسب اصل رها مثل اسبی که در مرغزار رهاست. جز این چیز دیگری نشنیده ام. در اوستا هم اشاره ای شده است که الان حضور ذهن ندارم و برخی گمان می کردند منظور توس است که البته ارتباطی با توس ندارد ولی به طور مشخص از قرن سوم و چهارم ما می توانیم مشخصا از توس یاد کنیم که به یک منطقه اطلاق شد.

ظاهرا شما به عنوان کارشناس در آن سحرگاهی که رهبری از توس دیدن کردند، دعوت شدید؟

بله به عنوان راهنما توضیحاتی به ایشان می دادم.

چقدر طول کشید؟

بیش از یک ساعت.

چه بحث هایی مطرح شد؟

گویا انگیزه آمدن ایشان به توس، همچنان که در آن یادداشت یادآور شده اند، شنیدن اخبار تاسف آوری بود که از وضعیت توس به ایشان رسیده بود. البته در یادداشت اشاره می کنند که «اگرچه در گذشته آن مقبره (مقبره فردوسی) و برخی یادگارهای تاریخی دیگر موجود در آن جا را دیده بودم اما این بار هم به خاطر اهتمام جانب مهم فرهنگی و تاریخی آن و هم به خاطر کارهای خوب آبادانی و زیباسازی که در آن انجام شده است و هم بیشتر به خاطر خبرهای اسف انگیزی که از غارت ذخیره های کم نظیر موجود در این منطقه به من رسیده بود، آن را با دقتی بیشتر و میل و شوری مضاعف نگاه کردم.»

بنابراین در ضمن گشت و گذار با دقت تمام هم آرامگاه را بررسی کردند هم دیگر نقاط را و هم از من و مسئول میراث فرهنگی (آقای خلوصی راد) می پرسیدند. همه این ها هم صحبت های دوطرفه بود و خود ایشان هم مرتب اظهارنظر می کردند.

بحث ها بیشتر حول چه مسائلی بود؟

خیلی پرسش می کردند که چه اقدام خلافی در این منطقه انجام شده است که ما توضیحاتی دادیم. از شخصیت فردوسی چه در برخوردشان در برابر آرامگاه و چه بیاناتی که داشتند کاملا مشخص بود که اهمیت و احترام خاصی برای فردوسی قائلند و در همان یادداشت هم تاکید کرده اند که موفق شده اند از مقبره فردوسی بزرگ و نامدار و شهر تاریخی و پرقصه توس دیدار کنند. این واژه ها در رفتار ایشان و احترام نسبت به فردوسی کاملا نمایان بود. درباره هارونیه هم پرسش هایی ارائه دادند. در هارونیه من گزارشی از کاوش آرامگاه امام محمد غزالی دادم که در رابطه با امام محمد غزالی هم با احترام برخورد کردند و حتی سوالی شد که گفته می شود غزالی نظریه ناصوابی داشته است که ایشان فرمودند غزالی این نکته را در آثار بعدی اصلاح کرده و خدمت کرده است. بعد من گفتم می شود آرامگاه یا نمادی برای او ساخت که موافقت کردند. فاتحه ای هم در آرامگاه مرحوم خدیوی جم که پشت هارونیه است قرائت کردند. در مجموع تاکیدشان بر توجه به توس بود و در تمام مراحل این نکته را گوشزد می کردند.

ظاهرا روز بعد از سفر هم دیداری با مقام معظم رهبری داشتید؟

بله، روز بعد از من، آقای خلوصی و دکتریاحقی دعوت شد و به طور مفصل صحبت کردیم و خیلی صمیمانه مسائل مختلف فرهنگی - ادبی مطرح شد. برایم جالب بود که رهبری خاطراتی از شعر خراسان و روزگاری که در محافل شعری مشهد بودند، بیان کردند. در آن جا دکتریاحقی ضمن گلایه از وضعیت فرهنگی مشهد پیشنهاد کرد یک مرکز فرهنگی تاسیس شود تا سر و سامانی به این وضعیت بدهد که رهبری خیلی استقبال کردند و گفتند حتما باید این کار انجام شود. ما نظرمان این بود که دولتی نباشد و یک نهاد مستقل باشد که تایید کردند و در نهایت قرار شد مرکز خراسان شناسی در زیرمجموعه آستان قدس رضوی تاسیس شود که البته عمرش خیلی به درازا نکشید. بعد از سفر ایشان به توس یک جنب و جوشی در رابطه با احیای توس شروع شد. ستادی در استانداری ایجاد شد. آن روزها دورنمای زیبایی مطرح می شد. قراردادهایی بسته شد و بلافاصله اعتباراتی حواله کردند که همان جاده احداث شد و برخی کارهای عمرانی پس از آن به برکت تشریف فرمایی ایشان بود. من فکر می کنم الان هم به اتکای همین یادداشت خیلی کارها می توان در توس انجام داد، به شرطی که آدم هایی که قرار است کار کنند، اداری فکر نکنند و با عشق و علاقه فعالیت کنند.

تاریخچه آرامگاه فردوسی

ویژه نامه قصه ی توس - دکترسلمان ساکت

هر آن کس که دارد هش و رای و دین                    پس از مرگ بر من کند آفرین

آرامگاه فردوسی مکانی است در توس، در فاصله بیست و پنج کیلومتری شهر مشهد به سمت قوچان که امروزه «مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی» نامیده می شود.

بنا بر مقدمه شاهنامه بایسنقری، ارسلان جاذب (م: حدود ۴۲۱ق) که از سال ۳۸۹-۴۱۹ ق والی توس بود، «بر مرقد فردوسی قبه ای ساخت» (ریاحی، ۱۳۸۲: ۳۵۷). فردوسی به ارسلان جاذب علاقه داشته و در دیباچه شاهنامه،او را «دلاور سپهدار توس» خوانده و وی را به سخا ستوده است:

و دیـگر دلاور سپـهــدار تـوس             که درجنگ بر شیر دارد فسوس

ببخشد درم هرچه یابد ز دهر            هـمـه آفـریـن جـویـد از دهـر بهـر

به یزدان بود خلق را رهنمای            سرشاه خواهد که باشد به جای

(فردوسی، ۱۳۸۶: 18.1)

آنچه ارسلان جاذب بر مزار فردوسی بنا کرده بود، تا سال ۵۱۰ هجری که نظامی عروضی- نویسنده و شاعر سده ششم- آن را زیارت کرد، برقرار بود (نظامی عروضی، ۱۳۸۰:۸۳). ظاهرا بنای آرامگاه به هنگام فتنه غزان ( در اواسط سده ششم) و حمله لشکریان چنگیز و پسرش تولی خان به توس (در سال های ۶۱۷ و ۶۱۸ ق) همچنان پابرجا بود، چرا که بنابر مقدمه شاهنامه بایسنقری، وقتی گرگوز، امیر مغول، حاکم توس (۶۳۸-۶۴۱ ق) شد (تاریخ جهانگشا، ۱۳۸۲: ۲/۲۳۷-۲۳۸)، برای ساختن قلعه ای در شهر توس، بنای آرامگاه را ویران کرد و آلات و مصالح آن را برای عمارت قلعه خود به کاربرد (ریاحی، همان).

پس از آن، در زمان پادشاه عادل غازان (حکومت: ۶۹۴-۷۰۳ ق)، «امیر ایسن قتلغ که حوالی توس سیورغال او بود، بر سر تربت فردوسی به عمارتی اشارت فرمود»، ولی ابتدا خواست تا خانقاهی در کنار مرقد او بنا کند. هنوز خانقاه به اتمام نرسیده بود که امیر ایسن قتلغ درگذشت و عمارت به انجام نرسید (همان). با این همه در سال های بعد قبر فردوسی همچنان معلوم بود، چرا که حمدا... مستوفی که نزهه القلوب خود را در سال ۷۴۰هجری به رشته تحریر درآورد، مزار فردوسی را در کنار قبر محمد غزالی و معشوق توسی برجانب شرقی توس نشان داده است (مستوفی، ۱۳۸۹:۱۵۱). همچنین در تذکره الشعراء (تالیف: ۸۹۲ ق) آمده است که: «قبر او در شهر توس است به جنب مزار عباسیه و الیوم مرقد شریف او معین است و زوار را بدان مرقد التجاست» (دولتشاه سمرقندی، ۱۳۶۶:۴۵) علی رغم ویرانی های مکرر توس به دست ازبکان و تیموریان،مرقد فردوسی همچنان مشخص و مکانی قابل احترام بود. در حدود سال ۱۰۰۰ق قاضی نورا... شوشتری نوشته است: «الیوم مرتد او ....مشخص و معین است و جمهور انام، مخصوصا شیعه امامیه، زیارت او به جا می آورند و راقم حروف نیز به شرف زیارت او مشرف و فایز شده» (ریاحی، همان: ۳۹۵).

دو سده بعد، در ۱۲۳۶ ق/ ۱۸۲۱م، فریزر انگلیسی، مامور کمپانی هند شرقی، قبر فردوسی را مزاری محقر با گنبدی کوچک مزین به کاشی، در وسط خرابه توس توصیف کرده است (شاپور شهبازی، ۱۳۸۸:۲۷ و شجاع کیهانی، ۱۳۹۰: ۲۸۳).

بنا به گزارش لرد کرزن، سیاستمدار انگلیسی،مزار فردوسی با همان وصفی که فریزر کرده بود، تا حدود سال ۱۸۷۵ م پیدا بود، اما پس از آن تاریخ اندک اندک همان گنبد کوچک نیز از بین رفت و مزرعه گندم قبر شاعر را فراگرفت (کرزن، ۱۳۸۰: ۱/۲۴۱-۲۴۲).

در دوره ناصرالدین شاه و به دستور وی، آصف الدوله شیرازی (م. ۱۳۰۴ ق)، والی خراسان، ماموریت یافت تا قبر فردوسی را بیابد. او به راهنمایی چند فرانسوی که به توس رفته بودند، مزار شاعر را پیدا کرد و برای احداث عمارتی در خور، به طور موقت، دو اتاق روی قبر بنا کرد، اما دیری نگذشت که از حکومت خراسان برافتاد و از این رو نتوانست برنامه خود را به پایان رساند (شجاع کیهانی، همان: ۲۸۴ و شاپور شهبازی، همان).

با به قدرت رسیدن رضاخان و افزایش روحیه ملی گرایی در ایران، برخی از پژوهشگران و فرهیختگان بر آن شدند تا دولت را به ساخت آرامگاهی شایسته و در خور شان فردوسی تشویق کنند. در این راستا محمد تقی بهار (مشهور به ملک الشعرا) چندین مقاله درباره ضرورت انجام این کار نوشت و با زیرکی کوشید تا به رضاخان القا کند که اثبات ملی گرایی اش در گرو ساخت آرامگاه فردوسی است. او حتی با لحنی تند، خطاب به دولتمردان و سرکردگان حکومتی نوشت: «در غیر این صورت ( یعنی کوتاهی در ساخت آرامگاه)، ما مردم خراسان خود آن بنا را خواهیم ساخت» (شاپور شهبازی، همان و ساکت، ۱۳۸۹: ۱۰۹-۱۱۰).

همزمان با این تلاش ها، ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زردشتیان در مجلس، دست به ابتکار تازه ای زد و از سوی انجمن آثار ملی که به تازگی تاسیس شده بود و هدف آن تعمیر و مرمت آثار و ابنیه تاریخی بود، اعلامیه ای منتشر کرد که در آن مردم را به مشارکت در بخت آزمایی مربوط به ساخت آرامگاه فردوسی دعوت می کرد. او خود ماموریت یافت که تا از توس دیدن کند و محل قبر فردوسی را مشخص نماید. وی ابتدا به منابع ادبی و تاریخی مراجعه کرد. سپس به پژوهش میدانی دست یازید و با افراد بومی و سالخورده توس که هنوز بنای آصف الدوله را به یاد داشتند به گفتگو نشست. او سرانجام با کوشش بسیار و جست وجوی فراوان محل گور فردوسی را در باغی که در آن روزگار متعلق به حاج میرزا محمدعلی قائم مقام التولیه بود، پیدا کرد. حاج میرزا محمدعلی باغ را که به مساحت بیست و سه هزار مترمربع بود، برای ساخت آرامگاه به رضاشاه تقدیم کرد و او نیز آن را به انجمن آثار بخشید. افزون بر آن، حسین ملک نیز هفت هزار مترمربع از اراضی اطراف باغ را به انجمن اهدا کرد و بدین ترتیب مجموعه اراضی آرامگاه به سی هزار مترمربع رسید۳ (شجاع کیهانی، همان:۲۸۵).

پس از آن، درحدود سال ۱۳۰۷ خورشیدی ساخت آرامگاه، زیرنظر شاهرخ آغاز شد. در آغاز طراحی نقشه آرامگاه به ارنست امیل هرتسفلد، باستان شناس آلمانی، سپرده شد، اما اعضای انجمن طرح او را نپذیرفتند. سپس طراحی نقشه به کریم طاهرزاده بهزاد، مهندس و معمار ایرانی، پیشنهاد شد، ولی نقشه او نیز مقبول نیفتاد. بنابراین تصمیم گرفته شد که طراحی نقشه به مسابقه گذاشته شود. در نتیجه طرح طاهرزاده که دومین نقشه او بود، پذیرفته شد. اجرای نقشه طاهرزاده، پس از مدتی، به سبب کندی کار و سستی بنا، متوقف شد. از این رو اعضای انجمن از آندره گدار، معمار و باستان شناس فرانسوی، خواستند تا نقشه ای جدید فراهم کند و به ایران بفرستد. تیمورتاش که بر ساخت هرمی سقف بنا تاکید داشت، با تصرف در نقشه گدار، آن را تغییر داد، اما با مغضوب شدن او در سال ۱۳۱۰ خورشیدی و شکاف برداشتن سقف هرمی، بار دیگر از طاهرزاده بهزاد برای طراحی بنا دعوت شد. در این میان اعضای انجمن از ابتدا با سقف هرمی مخالف بودند، چرا که وجود سقف هرمی، یادآور معماری مصر و فراعنه بود. طاهرزاده بهزاد با تغییر در نقشه گدار که در آن به جای سقف هرمی، سقفی پلکانی در نظر گرفته شده بود، نقشه خودرا به انجمن عرضه کرد که در ۲۸ مهر ۱۳۱۲ خورشیدی به تصویب رسید.

نظارت ساخت به حسین لرزاده واگذار شد. همچنین حسین حجار باشی زنجانی سنگتراشی سنگ های بنا و قبر را برعهده گرفت. طاهرزاده نیز سنگ نوشته های آرامگاه را که به خط نستعلیق و از اشعار فردوسی است، آماده کرد. سرانجام بنای آرامگاه در سال ۱۳۱۳خورشیدی، همزمان با جشن بزرگ و جهانی «هزاره فردوسی»۴ به اتمام رسید و در همان جشن افتتاح شد.

آرامگاه که ظاهر آن یادآور بناهای پرسپولیس و مقبره کورش در پاسارگاد بود، از سه قسمت تشکیل می شد:

۱ . میانی ترین بخش، که سنگ قبری است از جنس مرمر به ابعاد 1.5×۱ متر و حدود 0.5 متر ارتفاع که در مرکز در سکوی مرمری قرار گرفته است. روی سنگ قبر، در میان حاشیه تزئینی و با خط خوش نستعلیق چنین نوشته شده است: «به نام خداوند جان و خرد. این مکان فرخنده آرامگاه استاد گویندگان فارسی زبان و سراینده داستان های ملی ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است که سخنان او زنده کننده کشور ایران و مزار او در دل مردم این سرزمین جاویدان است. تاریخ تولد: ۳۲۹ق - تاریخ وفات: ۴۱۱ق - بنای آرامگاه: ۱۳۵۳ق»

۲ . تالاری مربع شکل که از سنگ مرمر ساخته شده و داخل آن با کاشی تزئین گشته است. چهار ستون بلند با دو سر ستون بزرگ در چهارگوشه این تالار وجود دارد که تکیه گاه گچ بری های پله ای بلند و زیبای آن است. هر دیوار با یک جفت ستون مشابه، اما کوتاه تر تزئین شده است که با نعل درگاه هایی پله ای به هم می رسند و سر دری مصنوعی را شکل می دهند. افزون بر این، تصویر مردی بالدار که در بالای ضلع جنوبی بنای اصلی حک شده است، ویژگی های پرسپولیس را بیشتر به یاد می آورد. گچ بری ها به طرف داخل کشیده شده و با قسمت بالایی ستون حمایت شده است تا پایه ای مربع شکل برای دیواری به ارتفاع یک متر فراهم سازد.

این قسمت خود به سمت داخل باریک می شود تا مربعی کوچک تر به منظور تکیه گاه دیوار بالایی ایجاد کند، که آن هم ارتفاعی یک متری دارد و سقف بر آن استوار است.

۳ . محوطه پلکانی پوشیده از سنگ مرمر که اتاق روی آن قرار گرفته است. تعداد زیادی از اشعار فردوسی روی دیوار کنده کاری شده است (شاپور شهبازی، همان: ۲۷-۲۸). از آن جا که تمام اصول فنی در احداث بنا رعایت نشده بود، به ویژه به سبب کوتاهی در محاسبه مقاومت خاک و مصالح پایه ساختمان، بنا از همان سالهای نخست شروع به جذب رطوبت کرد و چون استحکام کافی نداشت، با گذشت زمان نشست کرد.

از این رو در سال ۱۳۴۳ وزارت فرهنگ و هنر، زیر نظر هوشنگ سیحون، معمار و نقاش ایرانی، تعمیر و مرمت آرامگاه را آغاز کرد و آن را توسعه داد.

کف تالار اصلی گودبرداری شد و فضای زیرین از همه طرف گسترش یافت تا در نهایت، تالاری به وسعت ۹۰۰ مترمربع، با یک در ورودی در سمت غربی بنا به دست آمد.

بر بدنه دو ضلع جنوبی و شرقی تالار (زیرزمین) نقش های سنگی برجسته از داستان های شاهنامه جلب توجه می کند. نقش های ضلع جنوبی عبارتند از: « زال در پناه سیمرغ»، «نبرد زال با شیر»، «به کمند گرفتن رستم رخش را»، «نبرد رستم با اژدها»، «به کمند افتادن زن جادوگر به دست رستم»، «نبرد رستم با دیو سفید»، «رفتن رستم به نبرد شاه مازندران»، «نبرد رستم با یکی از پیل تنان مازندران»، «چاره جویی رستم از سیمرغ برای شکست اسفندیار»، «آوردن رستم تیر دوشاخ را از جنگل» و «جنگ رستم با اسفندیار و پیروزی رستم». نقش های ضلع شرقی هم عبارتند از: «ضحاک ماردوش و قیام کاوه آهنگر در برابر ضحاک» و «انوشیروان ساسانی». حجاری های این نقوش برجسته، اثر فریدون صدیقی و خوشنویسی شرح آن ها از حسن زرین خط است. در میان نقش های ضلع جنوبی، کتیبه ای به ابعاد 1.5 ×1 متر وجود دارد که قصیده بلندی از زنده یاد علامه جلال الدین همایی بر آن نقش بسته است.

چند بیت آغازین و پایانی آن قصیده بدین شرح است:

ای صبا ای پیک مشتاقان، پیامی بر ز من سوی توس آن سرزمین نامداران زَمَن...

***

ای صبا چون پای هشتی اندر آن نیکودیار واندران ساحت گذشتی کام جوی و گام زن

شست و شویی کن به آب رودبار طابران پس بدان سو شو که باشد کعبه اهل سخن

انـدر آن آرامـگه در شـو که فارغ از جهان صد جهان جان است آن جا خفته در یک پیرهن

یاد او را در ضمیر آری شود روشن، روان نام او را بر زبان رانی شود شیرین دهن

اندر اقلیم سخن سنجی و ملک شاعری است خسروی کشورگشا رویین تنی لشکرشکن

اوستــادان سـخــن پــرور امـیـران کلام جمله بر درگاه او خاضع چو پیش بت شمن

***

جلوه عرش است این درگه کلاه از سر بنه وادی طور است این جا موزه از پایت بکن

مرقد استاد توس است این به خاکش جبهه سای مدفن فردوسی است این بر زمینش بوسه زن

بــا درود و بـا تحیــت آستان او ببوس پس بگو کای در سخن استاد استادان فن ...

***

وز همـــایی ســنــا این چامه ماند یـادگار ز افـتــخــار نــام فــردوســی خـداوند سخن

همزمان با تعمیر و مرمت آرامگاه در سال ۱۳۴۳، باغ نیز از هر سو گسترش یافت و محوطه ای در حدود شش هکتار را در بر گرفت.

امروزه ورودی مجموعه از سمت جنوب است که از دو طرف کنار استخر به سمت داخل مجموعه و آرامگاه راه دارد. رو به روی در ورودی، استخری به شکل مستطیل به ابعاد ۱۰×۳۰ متر وجود دارد که تصویر بنای آرامگاه را در خود منعکس می کند.

در جانب شمال غربی، ساختمانی به مساحت ششصد مترمربع وجود دارد که موزه است. البته کاربرد نخستین آن، چایخانه سنتی و مکانی برای استراحت بازدیدکنندگان بوده است، اما بعدها با کشف آثار باستانی در شهر قدیم توس و نیز اهدای اشیای مختلف از سوی مشتاقان فردوسی در سال ۱۳۶۱ به موزه تبدیل شد.

در ضلع جنوبی موزه (غرب مجموعه)، مزار مهدی اخوان ثالث قرار دارد که در نهایت غربت و سادگی به حال خود رها شده است و البته اخیرا یک نیم تنه از اخوان در آن جا نصب شده است.

در قسمت شمال مجموعه و انتهای باغ، بخشی از باروی قدیم توس دیده می شود. در ضلع شرقی بخش های اداری، چایخانه و کتابخانه ای کوچک جای دارد. (شجاع کیهانی، همان: ۲۸۸-۲۸۹)

اگرچه در سال های اخیر سازمان های مختلف، به ویژه سازمان میراث فرهنگی به آبادانی توس و آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی همت گماشته اند، اما سوگمندانه هنوز آن طراوت و شادابی بایسته در مجموعه آرامگاه دیده نمی شود.

امید است با نگاهی ملی زمینه های آبادانی توس و آرامگاه فراهم آید و این مکان که برای ایران دوستان و پارسی گویان، اهمیت شایان توجهی دارد، به یکی از مهم ترین قطب های گردشگری استان خراسان رضوی تبدیل شود.

یادداشت ها

۱ - سیورغال: تیول، زمینی که پادشاه جهت معیشت به کسی بخشد.

۲ - استاد زنده یاد محیط  طباطبایی احتمال داده است که «عباس» و «عباسیه» تغییر یافته کلمه «آیسن» و «آیس» است و آن چه دولتشاه سمرقندی از «مزار عباسیه» آورده است همان مزار مجاور و خانقاهی است که به دستور امیر ایسن قتلخ بنا نهاده شد. (به نقل از شجاع کیهانی، همان: ۲۸۲-۲۸۳)

۳ - بنابر لوحی که بر جانب غربی مجموعه آرامگاه نصب شده است، حاج میرزا محمدعلی، در ۱۳۰۹ خورشیدی، ۲۵۲۵۰ مترمربع و فرزندان او در سال ۱۳۴۵، ۲۵۳۷۵ مترمربع دیگر به مجموعه آرامگاه بخشیدند.

۴ - برای آگاهی از اهمیت و چگونگی برگزاری جشن «هزاره فردوسی»، بنگرید به: .shapur shahbazi, 1999:IX 527-530

این مقاله توسط نگارنده ترجمه شده و در شماره ۴ فصلنامه پاژ (زمستان ۱۳۸۷) که جشن نامه استاد دکترجلال خالقی مطلق است، به چاپ رسیده است.

۵ - برای خواندن تمام قصیده چهل بیتی ← یادنامه فردوسی، ۱۵۳-۱۵۶ .

منابع و مآخذ

۱ - جوینی، عطاملک. (۱۳۸۲). تاریخ جهانگشا، تصحیح محمد قزوینی، تهران: دنیای کتاب.

۲ - دولتشاه سمرقندی. (۱۳۶۶). تذکرهالشعراء، به همت محمد رمضانی، تهران: پدیده خاور.

۳ - ریاحی، محمدامین. (۱۳۸۲). سرچشمه های فردوسی شناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

۴ - ساکت، سلمان. (۱۳۸۹). فرزانه توس (مروری بر زندگی و شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: همشهری.

۵ - شاپورشهبازی، علیرضا. (۱۳۸۸). «آرامگاه فردوسی»، ترجمه سلمان ساکت، کتاب ماه ادبیات، ش ۱۳۹، صص ۲۶-۲۹ .

۶ - ...(۱۳۸۷). «جشن هزاره فردوسی»، ترجمه سلمان ساکت، پاژ، سال ۱، ش ۴، صص ۲۶۱-۲۶۹ .

۷ - شجاع کیهانی، جعفر. (۱۳۹۰). «آرامگاه فردوسی»، فردوسی و شاهنامه سرایی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

۸ - فردوسی، ابوالقاسم. (۱۳۸۶). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق و دیگران، تهران: بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.

۹ - کرزن، جورج ناتانیل. (۱۳۸۰). ایران و قضیه ایران، مترجم: غلامعلی وحیدمازندرانی، تهران: علمی و فرهنگی.

۱۰ - مستوفی، حمدا... (۱۳۸۹). نزههالقلوب، تصحیح و تحشیه گای لیسترانج، تهران: اساطیر [چاپ افست].

۱۱ - نظامی عروضی، احمدبن عمربن علی. (۱۳۸۰). چهارمقاله، تصحیح علامه محمد قزوینی، به اهتمام محمد معین، تهران: جامی.

۱۲ - یادنامه فردوسی. (۱۳۴۹). تهران: انجمن آثار ملی.

می گویند این جا خانه فردوسی است

ویژه نامه قصه ی توس - محسن هوشمند

چند دیوارکاهگلی، اتاقک های بدون سقف و زباله و خاکروبه!

روایتی از غربت «پاژ» تاریخ ساز

حیرانم! اطمینان دارم اگر از قبل نمی دانستم این جا کجاست، حالا هم متوجه نمی شدم و مثل تمام آن هایی که رهگذر این راه هستند، می آمدم و می رفتم. همین طور که به این مسائل فکر می کنم ناگهان به خود می آیم و خودم را می یابم که مقابل تپه ای قدم می زنم و مدام از این سو به آن سو به دنبال راهی برای بالا رفتن هستم. آن قدر گیجی و حیرانی از دیدن شرایط این جا حواسم را به خودش معطوف کرده است که به ذهنم خطور نمی کند به پشت تپه هم سری بزنم تا شاید راهی برای بالا رفتن پیدا شود. مشاهده بچه های روستا که راه ناهموار تپه را مستقیم پی می گیرند و بالا می روند و خیلی سریع به مقصد می رسند، من را هم وسوسه می کند که دل را به همین راه بزنم. به سختی چند قدمی در همین راه پیش می روم که ناگهان صدایی در جا میخ کوبم می کند. از پشت یک ساختمان صدای «پارس» چند سگ شنیده می شود و بعد هم با فاصله چند ثانیه ۳ سگ در زاویه نگاهم قرار می گیرند. یکی به سمت من بالا می آید و ۲ سگ دیگر هم به طرف همسفرم که پایین ایستاده و من را نگاه می کند، می روند. راستش را بخواهید می ترسم و البته پیش از ترس نگران همسفرم می شوم. این ترس و نگرانی از یک سو و نگاهی به بالا به من می فهماند که «رهسپار این ره من نیستم.» از همان راهی که به سختی بالا رفته بودم پایین می آیم و سگ ها هم راه خودشان را پیش می گیرند و می روند. وقتی که به پایین تپه می رسم ۲ مرد که در فاصله ۲۰-۲۵ متری ما کنار دیوار ایستاده اند و مشغول گپ زدن هستند، صدایم می کنند. از همان دور می فهمم که می خواهند راه پشت تپه را نشانم بدهند. اما با خود می گویم بهتر است قبل از بالا رفتن کمی هم کلامشان شوم. مرد جوان تر که نامش «محمد احوال» است اولین سوالم را این طور جواب می دهد: «می گویند این جا خانه فردوسی است.»

می آیند و...

من هم این «می گویند» را شنیده ام. اما نمی دانم با دیدن این وضعیت باید باور کنم که این جا خانه فردوسی؛ یا نه حتی یک خانه تاریخی در زادگاه فردوسی؛ یا نه حتی یک منطقه تاریخی است؟! مرد جوان بعد هم از شنیده هایش درباره روستایشان می گوید و چند برجی که حصار روستا بوده است و...

این ها را که می گوید، می پرسم: آیا میراث فرهنگی برای احیا و کاوش این منطقه اقدامی انجام داده است؟ انگشت اشاره اش را به سمت تپه نشانه می رود و نگاهم را هدایت می کند به پلاستیک های آبی رنگی که روی دیوارهای ساخته شده با داربست نصب شده است. می گوید: «امروز آمدند این ها را بستند.» حالا مرد دیگر که گرد سپید تجربه سر و رویش را پوشانده است هم سخن گو می شود: « هر چند وقت یک بار می آیند گوشه ای را می کنند و می روند. الان هم این حصار (البته چند متری و قابل عبور) را بسته اند که نمی دانم چیست.» مرد جوان حرف های پیرمرد را تکمیل می کند: «۲5 سال قبل ما می خواستیم پایین تپه خانه ای بسازیم. آن زمان من کودک بودم. به ما اجازه ساخت ندادند و گفتند که این تپه آثار باستانی است. اما حالا که ۲۵ سال گذشته هیچ اقدامی نسبت به آن زمان انجام نشده و تپه و خانه روی آن هم روز به روز خراب تر شده است!»

از گردشگران می پرسم و این که چه قدر به این جا می آیند و چه می کنند. پیرمرد پاسخ می دهد: «گردشگر هم گاهی می آید. نگاهی می کنند و خیلی زود می روند. آخر چیزی برای تماشا باقی نمانده است.»

این جا زادگاه فردوسی است

من هم می دانم که برخی از کارشناسان و اداره کل میراث فرهنگی معتقدند این تپه و خرابه های بالای آن که در میان اهالی به خانه فردوسی شهره است، خانه فردوسی نیست. اما این را همه اذعان دارند که این جا زادگاه فردوسی است. تابلوی ورودی روستا هم با همین پیغام به ما خوش آمد گفت: «به روستای پاز (در طول سال ها نام پاژ به پاز تغییر یافته است) زادگاه فردوسی خوش آمدید». این ها را که در ذهنم مرور می کنم علامت سوالی برایم نمایان می شود که آیا این حال و روز شایسته زادگاه مرد بزرگی هم چون فردوسی است؟!... از آن دو مرد خداحافظی کردم و راهی که نشانم دادند را پیش گرفتم. یک شیب مورب کوتاه ما را به خرابه ها می رساند. چند دیوار کاه گلی به جای مانده از سال های دور، اتاقک هایی که سقف ندارد و البته زباله و خاکروبه هایی که این جا جا خوش کرده اند؛ این ها تمام داشته های محلی است که به خانه فردوسی معروف است...

شهرک فرهنگی «پاژ»

دیدن حال و روز پاژ یا به قول مردم محل پاز برای من که اطلاعات خیلی کمی درباره دیرینه آن دارم تأسف آور و غم بار است این تأسف اما وقتی بیشتر می شود که حرف «مهدی سیدی» شاهنامه پژوه و کارشناس جغرافیای شاهنامه را می شنوم.

وقتی که با او هم کلام می شوم در اولین جملات پاژ را چنین توصیف می کند: «مجموعه تحقیقات انجام شده درباره شخصیت های پاژ ما را به این نتیجه رسانده است که این منطقه یک روستا نبوده، بلکه یک شهرک فرهنگی و خیلی مهم بوده است که از نظر بزرگان و مفاخر کم از یک شهر نمی آورد.»

او سپس به تشریح مواردی که در منابع و متون گوناگون به پاژ اشاره شده است، می پردازد و با اشاره به کتاب های نظامی عروضی، محمد ابن منور و سمعانی مروزی توضیح می دهد که بررسی این متون به ما اثبات می کند پاژ به طور قطع محل تولد فردوسی بوده و از نظر جغرافیایی نیز در نقطه کنونی مورد نظر (فاصله ۲۰ کیلومتری آرامگاه فردوسی - در حاشیه جاده کلات) واقع شده است.

سیدی در میان حرف هایش از دیگر بزرگان پاژ به جز فردوسی هم یادی می کند و به طور مشخص نام هایی همچون «محدث پاژی»، «مشرف الدین پاژی» و «دکتر رجایی بخارایی» را مطرح می کند. او با این حرف هایش بر این نکته تأکید می کند که پاژ یک منطقه فرهنگی غنی با پیشینه بسیار قابل توجه است که به جز فردوسی بزرگان دیگری را نیز در خود جای داده است.

پاژ کهنه و پاژ نو

پاژ کهنه و پاژ نو؛ این موضوع دیگری است که این پژوهشگر شاهنامه با توضیح آن اثبات می کند که خانه فردوسی در محل معروف کنونی قرار نداشته است. حرف های او نشان می دهد که غربت خانه فردوسی از این خانه معروف هم بیشتر است؛ چرا که حال و روز آن خانه از این هم بدتر است: «روستای پاژ زمان فردوسی در فاصله حدود ۶۰۰ متری شمال غربی پاژ کنونی قرار داشتند و در میان اهالی به «قلعه کهنه پاژ» مشهور است. امروز خرابه های آن روستا باقی مانده و هم چون ارگ بزرگی دارای باره و خندق و... است. آن طور که نظامی عروضی در سال ۴۵۰ هجری عنوان کرد، پاژ روستای بزرگی بوده که هزار مرد از آن بیرون می آمده است. این یعنی روستا حداقل ۵ یا ۶ هزار نفر جمعیت داشته است و بررسی بازمانده های «پاژ کهنه» همین وسعت را نشان می دهد. اما حدود ۴۰۰ سال قبل به دلیل حمله ازبک ها و ترکمن ها منطقه پاژ کهنه ناامن شد و مردم با مهاجرت به منطقه جدید «پاژ نو» را ایجاد کردند. البته توجه به این نکته نیز ضروری است که پاژ نو، آثار موجود در آن و حتی محل معروف به خانه فردوسی هم از نظر باستان شناسی و قدمت دارای اهمیت به سزایی است که متأسفانه به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته است.»

شرایط پاژ «مایه آبروریزی است»

آخرین بخش گفت وگویم با سیدی استاد دانشگاه و پژوهشگر شاهنامه با این سوال همراه است: «نظرتان درباره شرایط کنونی پاژ چیست؟» هنوز سوالم را به طور کامل بیان نکرده ام که پاسخ گفتن را شروع می کند: «اصلا مناسب نیست. ما سال ۷۳ یک شماره مجله پاژ را در فرهنگ سرای فردوسی به طور ویژه به روستای پاژ اختصاص دادیم. آن زمان خانم دکتر «بوذرجمهری» تحقیقات گسترده ای انجام داد و یک طرح اجرایی علمی برای بازسازی پاژ ارائه کرد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. شرایط امروز پاژ مایه آبروریزی است. ما هر کسی را که می خواهیم به پاژ ببریم خجالت می کشیم؛ به ویژه میهمانان خارجی...»

دهکده نمونه پاژ

«یاسر موحدفر» دبیرکل بنیاد فردوسی نیز یکی دیگر از فعالان شاهنامه پژوه است که پیشنهادهایی برای احیای پاژ دارد. او می گوید: «باید با راه اندازی طرح ملی زادگاه و آرامگاه حکیم توس که شامل فرهنگ سرا و بوستان سرای فردوسی، تالار همایش ها، مجتمع فرهنگی ورزشی و نمایشگاه صنایع دستی ایران و آسیای میانه، موزه، کتابخانه تخصصی، مرکز اسناد فرهنگی، دانشگاه ادب پارسی و ایران شناسی در کنار آرامگاه فردوسی و شهرک پژوهشی و گردشگری شاهنامه در کنار دهکده نمونه پاژ، کارگاه های هنرهای دستی، کشاورزی و دامداری علمی و کلینیک تخصصی پزشکی در زادگاه فردوسی؛ به گونه ای عمل کرد که از نظر گردشگری دهکده نمونه پاژ، پذیرای مسافران و گردشگران باشد. به همین روی، می توان از این منطقه فرهنگی و تاریخی در صنعت گردشگری ایران بهره برداری شایسته کرد.

چنان چه با تصویرسازی مثلث متساوی الاضلاعی که در هر گوشه اش یک مرکز جذاب برای گردشگری زیارتی، تاریخی و فرهنگی متصور شویم در سه گوشه مثلث فرضی یاد شده جذب گردشگر مذهبی، تاریخی و فرهنگی با وجود حرم مطهر رضوی(ع)، آرامگاه حکیم توس و زادگاه فردوسی در روستای پاژ فراهم خواهد شد و بدین ترتیب یکی از بزرگترین قطب های گردشگری جهان اسلام را با همدلی نهادهای کارگزار فرهنگی ایران، بازسازی خواهیم کرد.

پاژ هست؛ ما هستیم و...

هنوز هم پاژ صدای بزرگی اش را به گوش جهان می رساند و هنوز هم گوش های ما خوب نمی شنود تا بفهمیم پاژ را، فردوسی را و بزرگی هایش را... فردوسی بزرگ است و زادگاهش هم بزرگ؛ اما این ما هستیم که فرصت اندکی داریم تا با اقدامی در خور شأن فردوسی پاژ را احیا کنیم و شرایطی را فراهم کنیم که پاژ نماد بزرگی و نه «عامل آبروریزی» ما باشد...