پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

احمد کمالپور

نویسنده : علیرضا حیدری ، روزنامه خراسان 

احمد کمالپور –که در شعر «کمال» تخلص می کند- در سال 1297 در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. دوران تحصیل را در مکتب «شیع موسی» و «مدرسه نظمیه» -که بعدها به نام دبیرستان ابن یمین نامیده شد- گذراند و تا سال 1310 که پدرش زنده بود، روزها را به دانش اندوزی و شب ها را به شاهنامه خوانی برای او سپری کرد. شاید همین موضوع سبب رویش جوانه شعر در ذهن جستجوگر و طبع هنردوست وی شد، به خصوص که پس از فقدان پدر، در منزل دایی که سرپرستی او را به عهده گرفته بود نیز مطالعه شاهنامه ادامه یافت. در همین ایام به حرفه کفاشی اشتغال ورزید و مدت 16سال، ضمن کار به ورزش باستانی روی آورد. آشنایی او با انجمن ادبی مرحوم سرگرد نگارنده، افق شعر و شاعری را به رویش گشود و ارادت دیرپایش با شادروان غلامرضا قدسی و سایر دوستان را پی ریخت. پس از چندی به انجمن ادبی فرخ راه یافت و به تدریج قصیده سرایی را وجهه همت خود قرار داد و از محضر اساتید شعر و ادب، شادروانان استاد نوید، استاد فرخ، دکتر رجایی و دکتر فیاض، فیض ها برد. در اکثر قصاید بدیع و بلند کمال، ارادت بی شائبه و صمیمانه به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) به ویژه حضرت امام علی بن موسی الرضا(علیه آلاف التحیه و الثناء) موج می زند. ایمان و خلوص اعتقاد وی به این امام همام، او را در هر صبحدم به زیارت آن بارگاه ملکوتی می کشاند و این عشق و صفا در اشعار ادبی- عرفانی اش به خوبی تجلی یافته است.  استاد ضمن برخورداری از خط خوش و دلپذیر و گذشته از سجایای اخلاقی و کرامت نفس، به زیور مناعت طبع و تواضع و فروتنی آراسته بود و به راستی دفتر شعر او را می توان آیینه دار «زیبایی کمال» و «هنر و جمال» خواند. استاد کمال،23 شهریور 1379، شعر خراسان را تنها گذاشت.

آن روز پیرمرد که چشم ما بود وقتی عصازنان به تحریریه خراسان آمد تا در کنار دوستان خود؛ صاحبکار، برزگر، شفق، شکوهی و ... ساعتی از شعر خراسان بگوییم و بشنویم، فروتنی اش را به آشکارا دیدم. شاید این خصلت او از همان روحیه ورزشکاری وی ناشی می شد و احتمالا خجالت بیش از حدی که داشت و نمی توانست روی کسی را زمین بیندازد. این را زنده یاد قهرمان گفته بود که «نقص عمده ای که در خود من و آقای کمال سراغ دارم، خجالت بیش از حد ماست که نمی توانیم در جمع اصلا حرف بزنیم به طوری که گاه هنگام شعر خوانی هم خیس آب و عرق می شویم. این «ناتمامی» و کمبود ماست و ایشان کمبود دیگری ندارند...» آن روز هم «کمال» عزیز حرفی نزد و فقط گفت به احترام این دعوت آمده ام. آن روز یادی شد از مقاله ای که استاد کمال سال ها قبل تر در روزنامه خراسان نوشته بود با عنوان؛ «مگر هر عطار و بقالی را می شود گفت شاعر؟» استاد کمال از سلسله شاعران صاحب نام و تاثیرگذار در شعر امروز خراسان بود. خراسان همواره به وجود شاعران بزرگ می بالد. در روزگار ما هم بزرگانی چون بهار، اخوان، شفیعی کدکنی، قهرمان، صاحبکار، گلچین معانی، فرخ، غلامرضا قدسی و کمال میراث داران شعر فارسی در این اقلیم بودند. انجمن های متعدد و محافل ارزشمند شعری همواره نشاط ادبی را در خراسان و مشهد به رخ کشیده است و فخامت زبان و صلابت کلام در کنار شاعرانگی های خاص این سرزمین، نام آورانی را به ادب ایران تقدیم کرده است که «کمال» یکی از آن ها بود. سخن گفتن از شعر کمال را چه بهتر در کلام دوست دیرینه او استاد باقرزاده بجوییم که در ویژه نامه پاژ به مناسبت بزرگداشت کمال گفته بود: «... و اما آقای کمال از نظر شعر یک شاعر خراسانی است و برای شناخت شعر او باید وضع شعر و شاعری خراسان را شناخت. به اعتقاد من امروز خراسان مهد سخن است، همان طور که در سابق بوده است و من با کمال صداقت اعتراف می کنم که شاعران امروز خراسان هم پاسدار شعر فارسی در ایران اند. این ها مردمانی هستند متواضع و بیگانه با هرگونه تظاهر و تبلیغ و سر و صدا. امتیازی که از نظر شعر و ادب در خراسان است این است که شاعران خراسان اغلب ادیب هستند و مطالعه می کنند. همین آقای کمال از ۴۰-۳۰ سال پیش مشغول مطالعه دواوین شعرا بوده و تقریبا تمام آن ها را مطالعه کرده است. یک مرتبه کتابخانه اش پر شد و فروخت، یا واگذار کرد به دانشکده و باز هر کتابی از هر جا گیرش می آمد، می خرید... خب آقای کمال در بزرگی شروع به شعر گفتن کرد اما ذوق باطنی و علاقه ایشان را کشاند به طوری که همه چیز را رها کرد و به کتاب و شعر روی آورد. شادروان قدسی، مرحوم اخوان ثالث و دوست بزرگوار خودمان و افتخار خراسان آقای دکتر شفیعی کدکنی و دیگران همه ادیب شدند و بعد شاعر و این امتیازی است خاص خراسان...»

و این نکته که استاد «بقا» در همان ویژه نامه «پاژ» یادآور شده بود، کلیدی ترین بحث در بررسی و مطالعه شعر خراسان است. شاعرانی هم چون مرحوم کمال، قهرمان، صاحبکار، قدسی و ... از شمار ادیبان تراز اولی بودند که شاعری آن ها تنها وجهی از وجوه ادیبانه آن ها بود.

از گفته استاد رضا افضلی هم نمی توان گذشت که در توصیف «کمال» می گوید: «دژبان کهنسال سبک خراسانی» او در مقاله ای تاکید می کند که: «... از شاعری خراسانی سخن خواهد رفت که از کهن سرایان معاصر است و قصاید استادانه خود را به شیوه پیشینیان می سراید. او استاد احمد کمال پور متخلص به «کمال» است که علاوه بر قصیده سرایی به آزادگی و جوانمردی نیز شهرت دارد. کمال، کوتوال دژ باستانی سبک خراسانی است. قطعه ای بلند که برج و باروی آن از صخره های خرد و کلان کوه یمگان ساخته شده است. کمال استوارترین ترکیبات و فخیم ترین واژه های شاعران این سبک را چون تخته سنگ های تراش خورده گزین می کند و پلکان قصاید بلندش را با آن می سازد.

او قصیده سرایی است که به هیچ روی از روش پیشکسوتان خویش عدول نمی کند و چنان در دواوین آنان غرق است که گویی در قصایدش ناله ناصرخسرو از اعماق قرون به گوش می آید و مسعود سعد از فراز کوهی بلند و در ژرفای سمجی تنگ زبان به شکوه می گشاید. او بزرگان سبک خراسانی را به راستی می شناسد و از آن میان ناصر خسرو را «خدای شعر دری» و «دلیل راه» خود خطاب می کند و به حق استواری قصیده های خراسانی کمال و استیلای او در این سبک غیرقابل انکار است. او خود می گوید:

کسب فیض از اوستادان خراسان کرده ام/ گر که بینی در بیان مطلب استیلای من»

دکتر محمدرضا خسروی، دوست دیگر استاد کمال هم چونان استاد رضا افضلی بر همین نکته، تاکید می کند و معتقد است: «کمال وقتی به استقبال مسعود و خاقانی و انوری و دیگران می رود استقبالش تمام عیار است یعنی انگار خود آن شاعر است که با عبور از هزاره شعر اکنون دارد شعرش را برای تو می خواند.

و این به جای خود هم البته حسن است و هم البته عیب. حسنش در نمودن احاطه و تسلط شاعراست بر توانایی های کلام و در اشراف بی بدیل شاعر است بر ویژگی های سبک خراسانی و عیبش فقط در این است که ما در این سوی خط زمان و در فاصله ۱۰ قرن از ناصر و مسعود و خاقانی، گرفتاری های خاص خودمان را داریم و این گرفتاری ها البته که باید به همان زبان بیان شود که در خور درک اهل زمان باشد...»

نکات مهم

او قصیده سرایی است که به هیچ روی از روش پیشکسوتان خویش عدول نمی کند .

از شاعری خراسانی سخن خواهد رفت که از کهن سرایان معاصر است و قصاید استادانه خود را به شیوه پیشینیان می سراید .

امتیازی که از نظر شعر و ادب در خراسان است این است که شاعران خراسان اغلب ادیب هستند و مطالعه می کنند.

یادداشت اخوان در دفتر آقای خامنه ای

به مناسبت سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث -شاعر معاصر- پایگاه اطلاع‌رسانی‌ KHAMENEI.IR دست‌نوشته مرحوم اخوان را که در سال ۱۳۴۱ در دفتر یادداشت آیت‌الله خامنه‌ای نوشته شده است،

صبوحی

ـ «در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست  ای مرغان،
که چونین بر برهنه‌ شاخه‌های این درختِ برده خوابش دور،
غریب افتاده از اقرانِ بستانش درین بیغوله مهجور،
قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، امّا
سپهر پیر بد عهد است و بی‌مهر است، میدانید؟»
 
ـ «کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار؛ آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوهها پیداست.
شنل بر فینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد جنبشِ بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های  تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهایِ ما
و پرواز پرستوها در آن دامانِ ابر آلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و گوش آشنا جویان،
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
 در این  دهکور دور افتاده از معبر؟»
                                                                  
  «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوک می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک.»
سروده شده در اسفند ماه ۱۳۳۹ در تهران
قطعه «صبوحی» به اسلوب جدید نیمائی سروده شده است و در قالب آزاد عروضی که مقید به قید «تساوی طولی مصرعها» نیست. هر مصرعی مستقل از دیگری، چندتائی از افاعیل و ارکان بحر اصلی شعر (هزج سالم) را شامل شده. مطابق این اسلوب نیمائی در هر بحر از بحور متداول عروض که شعر سروده شود، مصرعها بنا بخواست و بنا به حاجت سراینده شعر کوتاه و بلند اختیار شود، یعنی قبلاً قالبی معین و مشخص وجود ندارد که شاعر در آن قالب کلمه بریزد بلکه اختیار قوالب در هر قسمت بمیل و بنا باقتضای طبع و سیاق جمله‌بندی شاعر است. فی‌المثل مصرعی شامل پنج رکن است و مصرعی دیگر شامل یک یا دو رکن یا مزاحف یک رکن، و کمتر و بیشتر، و قس علیهذا‌ و هلمّ جرّاً. اما در عین حال که شاعر در کار خواتیم و اختیار مقدار ارکان هر مصرع آزاد است، مقید باین هست که وزن و بحر را رعایت کند و شروع مصرعها خارج آهنگ و اشتباهاً به بحر ناهماهنگ دیگری نرود و در همان بحر اصلی مختار باشد و در خواتیم مصرعها با استفاده از قافیه و نیز زحاف اشباعی استقلال هر مصرع حفظ شود که شعر بشکل بحر طویل در نیاید. فی‌المثل در این قطعه «صبوحی» که در بحر هزج سالم نیمائی است وزن بند آخر شعر بر اینگونه است.
«مفاعیلن مفاعیلات
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلات
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلات»
و هکذا باقی مصراعها که همه در بحر هزج سالم آزاد نیمائی است با «مفاعیلن» شروع میشود و به «مفاعیلات» (زحاف اشباعی) یا «مفاعیلان» یا «مفاعیلن» خاتمه میکند و حتی‌المقدور خواتیم مصرعها زحاف اشباعی دارد یا لااقل در هرچند مصرعی یک خاتمه اشباعی دارد که شعر از حالت بحر طویلی خارج گردد. استقلال مصرعها در عین حال بوسیله قوافی شعر نیز ضمانت میگردد (مطابق اسلوب قدیم). توضیح آنکه در این شیوه قوافی غالبا برای پایانبندی مصرعها و نیز برای زینت شعر و تداعی و یادآوری بکار میآید و بیشتر در مختتم جملات شعری است فی‌المثل در بند اول «دور» و «مهجور» و نیز «میخوانید» و «میدانید» قافیه دارند و در بند دوم «بدرود» و «دود» و «ابرآلود» (در پویان و جویان هم سجعی است) و «خر» و «معبر» و در بند سوم «نزدیک» و «تاریک» قافیه دارند. در سِفینه‌‌ها و دفترهائی ازین قبیل که دوستان و آشنایان یا دوستداران شعر منجمله نزد منهم میفرستند تا یادگاری در آنها بنگارم، غالبا اگر اهل شعر نو و اسالیب جدید باشند، غزل و رباعی مینویسم و ازین قبیل، اما اگر اهل شعر کهن باشند ازینگونه شعرهای جدید مینویسم، تا تنوعی بدفتر داده شده باشد. در دفتر شما حبیب شفیق آقای خامنئی که همین تازگی بافتخار [آشنائی] با آن عزیز نائل آمده‌ام از هر دو نوع نگاشتم و مختصر شرحی نیز در خصوص قالب این قطعه صبوحی برافزودم تا یادگار کاملتر باشد و بعضی ناآشنایان این شیوه که احیاناً این دفتر بدستشان میافتد به توضیحی نیاز نداشته باشند و دانسته باشند که شعر نو هم پر بیقاعده نیست و دشنام لایق بعضی «آثار خزعبل موسوم به نو» را بر آشنایان اهل نثار نکنند! این مختصر اشاره راجع قالب و شکل ظاهری شعر بوده، در تعریف شعر حکما و ادبای قدیم گفته‌اند: «کلامی است مخیل و موزون و مقفی و متساوی» و وزن را «کیفیت ایجاد فقرات و نظمی در زمان و تقسیم زمان به فقراتی منظم» تعریف کرده‌اند و قافیه را «تشابه اواخر ادوار» گفته‌اند یا: «تکرار جزئی از قسمت اخیر مصرعها بشرط اینکه بعین تکرار نشود که اگر بعینِ تکرار شد، آن ردیف است و قافیه پیش از آن است» در این اسلوب جدید نیمائی چون قید «تساوی» مصرعها زده شده است بنابراین «دور» هم از آن شکل قدیم بیرون آمده است و بآن شیوه قدیم «تشابه اواخر ادوار» وجود ندارد و ازینرو قافیه هم شکل و شمایل تازه‌ای می‌یابد و بیشتر برای زینت کلام و تداعی جملات پیش و استقلال خواتیم مصرعها میباشد، چنانکه گذشت و اما از لحاظ معنی و محتوی این قطعه عبارت است از گفتگوئی خیالی بین سراینده آن با مرغانی که بامداد پگاه، شبگیر، بر درخت گرم و شاد و شیرین آواز خوانی میکنند که: کدام جام صبوحی مستتان کرده است در بند دوم مرغان جواب میدهند که ما را آمدن بهار مست کرده، افق خانه تو محدود است که هیچ جا را نمی‌بینی و هیچ خبری را نمی‌شنوی، بهار آنجاست و اینجا در دلهای ما و در بند سوم خطاب سراینده به ابر است که غمگین و سوگوار می‌گرید و می‌بارد و سراینده که از قیاس شادی مرغان با غمهای دائمی و بسیار خود دل شکسته مانده است، باو میگوید که بیا با هم گریه کنیم.
و اینک یک رباعی:
گر زرّی و گر سیم زرانددودی، باش
گر بحری و گر نهری و گر رودی، باش
در این قفس شوم چه طاووس چه بوم
چون ره ابدی است، هر کجا بودی، باش
 
بیادگار آشنائی در دفتر آقای خامنه‌ای
نوشته آمد در اسفند ماه ۱۳۴۱
در تهران ـ مهدی اخوان ثالث ـ
م. امید خراسانی

چند شیرین کاری زبانی درشعراخوان

خراسان - نویسنده: محمدکاظم کاظمی

مهدی اخوان ثالث شاعری بود «زبان آور» بدین معنی که بیش از دیگر امکانات بیان هنری، بر هنرمندی های زبانی تکیه داشت. زبان شعر اخوان از جهات گوناگون قابل بررسی است و این وارث قصیده سرایان کهن، در حوزه های واژگان، ترکیبات و ساختار جمله، بسیار بدایع دارد که پرداختن به همه در این مجال ممکن نیست. اما آنچه من در اینجا می خواهم بر آن تمرکز کنم و البته فهرست وار نمونه هایی طرح کنم، بعضی شیرین کاری های زبانی است که در مسیر طنز تلخ شعر اخوان خوش افتاده و حلاوتی و ظرافتی در کلام ایجاد کرده است. بعضی از این هنرمندی ها در شعر شاعران پس از اخوان ثالث هم قابل ردیابی است. حالا این می تواند به تصادف باشد، یا بر اثر مطالعه شعر اخوان و تأثیرپذیری از او.

1. یکی از این هنرمندی ها نوعی قرینه سازی است، یعنی مصراعی یا بیتی را در جایی دیگر از شعر تکرار کردن، با جابه جایی موضع یا رویکرد کلام. یک نمونه اش در شعر «سگ ها و گرگ ها» از کتاب «زمستان» رخ نموده است، آنجا که وقتی از زبان سگ ها روایت می کند، زوزه باد را به صدای گرگ تشبیه می کند و وقتی از زبان گرگ ها روایت می کند، برعکس:

آواز سگ ها:

ـ «زمین سرد است و برف آلوده و تر/ هوا تاریک و توفان خشمناک است / کشد - مانند گرگان - باد زوزه / ولی ما نیک بختان  را چه باک است؟»

آواز گرگ ها:

ـ «زمین سرد است و برف آلوده و تر / هوا تاریک و توفان خشمگین است / کشد - مانند سگ ها - باد زوزه / زمین و آسمان با ما به کین است؟»

نظیر این هنرمندی در شعر «کتیبه» از کتاب «از این اوستا» هم دیده می شود، آنجا که در ابتدای شعر و در زمان امیدواری، «شب شط جلیلی بود پر مهتاب» و در زمان نومیدی پایان شعر، «و شب شط علیلی بود». اما بهترین مورد آن به نظر من آنجاست که در شعر «مرد و مرکب» از کتاب «از این اوستا» شعر فردوسی را تضمین می کند. ما این بیت فردوسی را به یاد داریم که

ز سم ستوران در آن پهن دشت

زمین شد شش و آسمان گشت هشت

یعنی چنان گرد و خاکی به هوا شد که یک طبقه از زمین کنده شد و به طبقات آسمان افزوده گشت و این از اغراق های خوب شاهنامه  است. اخوان هم در شعر «مرد و مرکب» آنجا که از تاختن آنان سخن می گوید، همین مضمون را در چند نوبت به کار می برد، البته با لحنی طنزآمیز.

در نوبت اول: خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد شش / و آسمان شد هشت / زان که زان جا مرد و مرکب در گذر بودند

در نوبت دوم: گفت راوی: خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد پنج / و آسمان نه / زان که زان جا مرد و مرکب در گذر بودند

در نوبت سوم: خسته شد حرفش که ناگاهان زمین شد چار / و آسمان ده / زان که زان جا مرد و مرکب در گذر بودند

2. در آن مثال «سگ ها و گرگ ها» نوعی مناسبت کلام با گوینده را می دیدیم. اخوان در این کار استاد است و در مقام های گوناگون و از زاویه دیدهای مختلف، لحن های مختلفی از کلام را برمی گزیند. او بدون شک در این کار از پیشینیان خود بهره گرفته است، به ویژه از فردوسی و ایرج میرزا چنان که در مقالاتش گاهی به این ظرافت ها در شعر فردوسی و ایرج اشاره کرده است.

یکی از نمونه های خوب رعایت تناسب لحن کلام با مقام و زاویه ی دید، در شعر «میراث» از کتاب «آخر شاهنامه» است، آنجا که وقتی از تاریخ سخن می گوید، کلام به شدت باستانگرایانه می شود:

این دبیر گیج و گول و کوردل، تاریخ / تا مذهّب دفترش را گاهگه می خواست / با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید / رعشه می افتادش اندر دست / در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید / حبرش اندر محبر پُرلیقه چون سنگ سیه می بست

و بلافاصله پس از آن، در نقل قول از امیر، لحنی پادشاهانه می یابد:

ـ «هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس / ماه نو را دوش ما با چاکران در نیمه شب دیدیم / مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید / در کدامین عهد بوده است این چنین یا آنچنان، بنویس»

تناسب لحن کلام با مقام سخن و شخصیت گوینده در شعر «مرد و مرکب» از کتاب «از این اوستا» در اوج است. به واقع بخش عمده  ای از زیبایی این شعر، مدیون طبیعت گفتار در آن است. مثلاً آنجا که راوی ماجرا حتی باری عبارتی را به اشتباه نقل می کند و سپس بلافاصله آن را تصحیح می کند:

گفت راوی: ماه خلوت بود اما دشت می تابید

نه خدایا، ماه می تابید اما دشت خلوت بود

نمی توان گفت که علی معلم در مثنوی هجرت از این هنرمندی اخوان متأثر بوده است؟ آنجا که می گوید:

حوریب  بر دامان سینا جایگاهی  است 

نی نی ، غلط شد، جایگاهی نیست ، راهی  است 

3. یکی از ویژگی های طنز در شعر اخوان این است که شاعر کمتر آن را بروز می دهد. یعنی اگر طعنه ای در کلام هست، فقط با ساختار کلی عبارت و معنی کلام است که قابل فهم است. شاید دیده باشید کسانی را که کاملاً جدی و حتی خشک سخن می گویند، ولی کلامشان از عمق طنزآمیز یا طعنه آلود است. اولین نمونه بارز آن در شعر «چاووشی» از کتاب «زمستان» است:

که زشتانی چو من هرگز ندانستند کان خوبان / پدرشان کیست

/ و یا سود و ثمرشان چیست

رویکرد محتوایی سخن شاعر در اینجا مورد نقد ما نیست و آنچه اینجا منظور ماست، کلمات «زشتان» و «خوبان» است که شاعر بدون این که تصریحی در کلام بکند، روشن است که به طعنه به کار می برد. مثال دیگر صفت «عادل» برای «امیر» در شعر «میراث» است: زان که فریاد امیر عادلی چون رعد برمی خاست

و نیز در همان شعر سخن از «ذرّات شرف» در خون آن اشخاص است:

نزد آن قومی که ذرّات شرف در خانه ی خون شان

کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ

خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن که من گفتم

این هنرمندی اخوان هم در شعر «مرد و مرکب» به اوج می رسد. به گمان من این شعر از نظر ظرافت های بیانی و طنز خاص شعر اخوان، در میان آثار او در اوج است.

بشنو اما زان دلیر شیرگیر پهنه ی ناورد / گرد گردان گرد / مرد مردان مرد / که به خود جنبید و گرد از شانه ها افشاند / چشم بردراند و طرف سبلتان جنباند / رو به سوی خلوت خاموش غرش کرد، غضبان گفت: ـ «های! / خانه زادان! چاکران خاص! / طرفه خرجین گهربفت سلیحم را فراز آرید.»

4. تضمین و تلمیح در شعر اخوان بسیار است. بهترین تضمین ها و تلمیح های اخوان هم به گمان من در آن جای هاست که شاعر شعری را از مقام جد، در مقام طنز به کار می برد و به واقع این نه یک وام گیری ساده و بی خرج، بلکه یک کار هنری است. نمونه خوب این تضمین در شعر «میراث» است، آنجا که می گوید:

تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشف رودم / پوستین کهنه ی دیرینه ام با من / اندرون ناچار مالامال نور معرفت شد باز / هم بدان سان کز ازل بودم

شاعر به کلام سعدی اشاره دارد که «اندرون از طعام خالی دار / تا در او نور معرفت بینی» و آنچه به کلام او حلاوتی خاص می دهد، کلمه «ناچار» است.

و تضمین هنری دیگر، همان است که در شعر مرد و مرکب و از بیت «ز سم ستوران...» فردوسی دیدیم.

5. یک هنرمندی دیگر که من در شعر اخوان فقط یک بار دیده ام ولی همان هم مهم است، تعویض یک کلمه در حین تضمین است. در شعر «آنگاه پس از تندر» در کتاب «از این اوستا» می خوانیم:

در لحظه های آخر بازی / ناگه زنم، همبازی شطرنج وحشتناک / شطرنج بی  پایان و پیروزی / زد زیر قهقاهی که پشتم را به هم لرزاند / دیدم که شاهی در بساطش نیست - گفتی خواب می دیدم -

ملاحظه می کنید که شاعر تعبیر کنایی «آهی در بساط نداشتن» را به صورت «شاهی در بساط نداشتن» بازسازی می کند. گویا این «شاهی» در اینجا هم خود «شاهی» است و هم «آهی».

این یک هنرمندی بسیار کارآمد است. اما تا جایی که من دیده ام در شعر اخوان هم کم رخ داده است و در شعر دیگران نیز. فقط احمد عزیزی در چند جای آن را آزموده است، از جمله در این بیت از مثنوی «نبش قلب» کفش های مکاشفه که خود نام مثنوی نیز همین هنرمندی را در خود دارد.

یا در این بیت از مثنوی «جنگل انجیرها» از همان کتاب:

گاه جنگ روس می بینم به خواب / کوه کی کابوس می بینم به خواب

اینجا «کی کابوس» هم از «کابوس» یادآوری می کند و هم از کاووس شاه.

***

باری، دایره هنرمندی های زبانی اخوان ثالث بسیار گسترده است و این ها برای شاعران امروز بسیار سودمند می تواند بود. من خود وقتی به مجموعه آثار ناچیزم نگاه می کنم، ردّ پای بسیاری از این هنرمندی ها را در آن ها می بینم، به ویژه در شعرهایی که رنگ و بویی از طنز دارد و من در طنز، غالباً از اخوان و نیز ایرج  میرزا متأثر بوده ام. در این چند بیت، شاید اثر هنرمندی هایی که از اخوان ثالث ذکر کردم، محسوس باشد.

الغرض ماییم بیداردل و سرهشیار

خنجر از کف نگذاریم، مگر وقت فرار

و این را بسنجید با این پاره از شعر «آخر شاهنامه»:

دیده بانان را بگو تا خواب نفریبد / بر چکاد پاسگاه خویش، دل بیدار و سر هشیار / هیچشان جادویی اختر، / هیچشان افسون شهر نقره ی مهتاب نفریبد. و در اینجا: یک عده هم که پاک و شریف اند و سربه راه / ناچار با کمال شرافت غنی شدند

در اینجا هم کاربرد طعنه آمیز صفت های «پاک و شریف» و هم کاربرد کلمه «ناچار» یادآور مثال هایی است که از اخوان در این مورد آوردم. و در اینجا: اندرون هر یکی از معرفتی پُر دارند / سر به یک ـ بی ادبی می شود ـ آخور دارند / تضمین از شعر سعدی تا جایی که به نظر من می رسد، متأثر از اخوان است. این ها موارد آشکار و روشن است و چه بسیار بهره های پنهان که از اخوان در شعرهای گوناگون بتوان ردیابی کرد که شرحشان به روایت اول شخص، شاید چندان پسندیده نباشد. همین مقدار هم که گفته آمد، به سبب حفظ امانت و ادای دین به مهدی اخوان ثالث بود و از آن مهم تر یادآوری این نکته به جوان ترها که تا چه مایه می توان از این شاعر بزرگ، چیزها آموخت و در شعر خویش به کار بست.