دمی با رسانهی به اصطلاح ملّی / محسن رحیمی
تلویزیون دولتی ایران یا صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، که گردانندگانش آن را « رسانه ملی!» میدانند و مینامند، اکنون بزرگترین و فراگیرترین رسانه در ایران است.
دامنه تاثیرگذاری آن در سویههای گوناگون زندگی ایرانیان از هر دستگاه و سازمان فرهنگی، اجتماعی،سیاسی و .... دیگر بیشتر و آشکارتر است. کوچکترین رفتار،کردار و گفتاری که در آن به نمایش درمیآید، چیزی نمیگذارد، که بازتاب آن را در تک تک افراد جامعه ایرانی میبینیم. در اینجا نمیخواهم به تاثیرهای سیاسی و اقتصادی و ... این «رسانه فراگیر1» بپردازم. و تنها به تاثیری که این رسانه در زمینه زبان ملی ایرانیان دارد، میپردازم. پیشتر گفته شد که تاثیرگذاری صدا و سیما از هر دستگاه و سازمان فرهنگی کشور بیشتر است، که برآیند طبیعی آن باریک بینی بیشتر گردانندگان آن است، نه ولنگاری و بی قیدی آنان.
اگر فرهنگستان زبان و ادب پارسی،بهترین برابرها را برای واژگان بیگانه بسازد، که برآیند ساعتها کوشش شماری از فرهیختگان این سرزمین است؛ تا به تایید و کاربرد صداسیماییان نرسد، در جامعه نه تنها کاربردی نمییابد که با خندهی و مسخرهی مردم هم روبرو میشود، اما بیمعناترین و سخیفترین واژههایی که نقشآفرینان صداسیما بر زبان میآورند، چند ساعت پس از پخش برنامه بر زبان کوچک و بزرگ جاری میشود. فِرت،خفن،سوپرگل،،فلاشبک،کُنداکتور،آیتم،لوکیشن،ری اَکْشِن؛تنها نمونهی کوچکی از شاهکارهای صداسیما است. اما در این روزها شاهد بیتوجهی هر چه بیشتر گردانندگان این رسانه نسبت به زبان رسمی کشور هستیم.
نیمروز شنبه 24 مرداد 88 ، در یکی از برنامههای خانوادگی تلویزیون، با شنیدن جملهی « آیتم بعدی یه کلیپه» [بخش بعدی یک نماهنگ است2]،از جا میپرم. پس از پخش همین کلیپ مورد نظر، مجری گرامی میگوید: « میخایم یه ارتباط بگیریم»[میخواهیم یک ارتباط برقرار کنیم]، چند لحظه پس از برقراری ارتباط، صدا قطع میشود،مجری میگوید:«صدا رو ندارم». ارتباط قطع میشود.مجری میگوید:«چند تا از تلفونای شما رو که قبلا ضبط و ادیتedit شده میشنویم. چون بعضی از تلفونا شما دیس اوت؟بود!!!».
ساعت یک و نیم برنامهی آشپزی «بهونه»!؛آشپز محترم،آموزش بِنانا اِسپِلت bananasplate میدهد. و
«موزو گِریلGrill میکنه». و پس از آن شیک کارامل chicCaramel درست میکنه. و چندین واژهی فرنگی دیگر که همگی در فارسی برابر دارد،مثل نقل و نبات،به کار میبرد. البته ما انتظار نداریم که به جای فر از تاون،گرمخانه(در برخی مناطق ایران کاربرد دارد) و داش(در خراسان به تنور و کوره و فر،داش میگفتند،که واژهای کهن است)- استفاده کند، چون این واژهها هیچکدام در لهجه تهران کاربرد ندارد. اما به جای«مرسی از ای میلاتون» که میتواند، بگوید: سپاسگذار/ممنون/متشکر/ از رایانامههاتان.
ساعت 22 شب، مجموعه «جولی لسکو» که به سریال«کمیسر لسکو» ترجمه شده است. زبان این مجموعه فرانسهای است و فرانسویمآبی مترجمان کمدانش آن را از همان نام مجموعه میتوان دریافت.
دستورزبان برگردان مجموعه هم به شدت از زبان فرانسه تاثیر پذیرفته که البته برای مخاطب عام چندان قابل لمس نیست. واژههای بیگانه در این مجموعه هم با وجود داشتن برابر مناسب فارسی به کار میرود.
- اکیپ خوبی دارم.
-ماشینش ایربگ هم نداره.
-اگه شما برین کمیسر دیگهای میاد اینجا.
-براشون فکس کردم.
- مبتلا به اسکیزوفرنی است.
- مرسی از تلفونتون.
- و ....
و این سرانجام گذراندن یک روز در پای رسانهی به اصطلاح ملّی و ویرانگریهای آن بود. که به نظر من از هر رسانهی دیگری ناملّیتر و آسیبزاتر است. این تبری که تلویزیون به ریشهی زبان کشور میزند. از هر رسانهی دیگری، چه داخلی و چه خارجی برندهتر است.3 و روشن نیست که با پیگری همین سیاست تا چند دههی آینده چه بلایی بر سر زبان فارسی بیاید.
1- نام بهتر و درست تر، صدا و سیما. بگذریم از اینکه خود من که چیزی از ملیت ایرانی در این رسانه ندیدم.
2- این جمله افزون بر بیگانه بودن، عیبی دیگری هم دارد و آن نامفهوم بودن آن برای غیر اهل تهران و کهنسالان است.
3- تلویزیونهای فارسیزبان لوسانجلسی در به کاربردن درست زبان فارسی دقت بسیار بیشتری میکنند.
آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:
«بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»
سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟
جملهی «عجم زنده کردم بدین پارسی«نیمهی دوم بیتی بسیار مشهور (« بسی رنج بردم در این سال سی/ ...») و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یک از دست نوشت های کهن شاهنامه ، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمرهی بیتهای نسبت داده شده به فردوسی در «هجونامه»ی برساخته به نام او دیده میشود. کلیدواژهی معنا شناختی ِ این بیت، واژهی «عجم» است که در «فرهنگ وُلف»، تنها چهار کاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده است: یکی در «گشتاسپنامهی دقیقی» (مُل، ج 4، برگ 214، = مسکو، ج 6، برگ 120، = خالقیمطلق، دفتر 5، برگ 150، دیگری در بیت 34 از 45 بیت ِ « ستایش نامهی محمود» در آغاز ِ « روایت پادشاهی اشکانیان» (مُل، ج 5، برگ 135، = مسکو، ج 7، برگ 114، = خالقیمطلق، دفتر 6، برگ 137 )، سومین آن ها در پایان ِ « روایت پادشاهی ِ یزدگرد سوم » (مُل، ج 7، برگ 252، = مسکو، ج 9، برگ 382، = خالقیمطلق، دفتر 8 ، برگ 487) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در «هجونامه»ی آن چنانی که پیش تر، بدان اشاره رفت.
چنان که میبینیم، یک مورد از این بسامد های چهارگانهی واژهی «عجم» – که وُلف بدانها اشارهمیکند – در میان بیتهای سرودهی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است که حساب ِ سرایندهاش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در « هجونامه» جای دارد – که همهی شاهنامهشناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده بودن آن، همداستانند – و تنها دو کاربرد آن در سرآغاز «روایت پادشاهی اشکانیان» و پایان«روایت پادشاهی یزدگرد سوم »، سرودهی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلکه در میان بیتهایی جایدارد که استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسهی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و کارگزارانش – ناگزیر و با اکراه – بر متن اثر خویش افزودهاست و بایستگیهای سخن گفتن با و یا دربارهی کسی همچون محمود، «یمین»ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفهی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می شناسیم. پس، هرگاه گفتهشود که دشنام واژهی «عجم»در متنِ شاهنامهی فردوسی هیچ کاربُِردی ندارد، گزافهگویی نیست.
چنین مینماید که واژهی «عجم»به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی که در اصل داشته (گنگ، لال) – و عربها آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قومهایی که نمیتوانستند واژههای عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به کار میبردند، در ناهمخوانی آشکار با دیدگاه فرهیختهی ایرانی، فردوسی بوده و نمیتوانستهاست در واژگان ِ شاهنامهی او جایی داشته باشد و تنها در سدههای پس از او – که بار وَهن آمیز این دشنام واژه فراموششده بوده است – بیت ِ «بسی رنجبُردم ...» با دربرگیری ِ این واژه به فردوسی نسبت داده شده است و از آن زمان تاکنون بسیاری از کسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایهی فخر شمرده و در هر یادکردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده و نادانسته، نکوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفتهاند!
سازندهی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته که گفتهاست:
«من این نامه فرّخ گرفتم به فال بسی رنج بُردم به بسیار سال».
آنگاه در حال و هوای ذهنی خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیختهی ایرانی حماسهسرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و کوچک شمارانهای را پرداخته و – با این خام اندیشی که اشاره به « رنج بُرداری سیساله »ی شاعر میتواند پردهی پوشانندهی دشنام واژهی «عجم» باشد – همانند ِ وصلهی ناهم رنگی بر جامهی زرْبفت و گران بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار زبان فارسی دَری، پیوند زده است.
گفتنیست که در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامهپژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی تمام، بیت ِ راستین فردوسی «من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج بُردم به بسیار سال»ا پیشانه نوشت ِ اثر ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه کردهاست. میدانیم که دو سده پس از خاموشی استاد توس، چکامهسرای نامدار، جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، در یکی از سرودههایش گفتهاست: «هنوز گویندگان هستند اندر عجم / که قوّهی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد! » یعنی، از یک سو دشنام واژهی «عجم» را به منزلهی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد که ملت ِ او «گنگ» نیستند و «گوینده»اند و همین به ناسزا «گنگ خواندگان» چنان «گویندگان»ی را در دامان خویش میپرورند که هنوز هم «قوّهی ناطقه» از ایشان «مدد میبَرَد».
اما امروز در رویکرد و برخورد با گذشتهی نابهسامان تاریخیمان و آن همه ناروا که ایران ستیزان ِ بیگانه و «خودی» بر ما رواداشتهاند، دیگر جای کوتاهآمدن و سازش کاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراهکنندهی «رَه چُنان رَو که رَه رََوان رفتند!» نیست. هنگام آن رسیدهاست که همهی گذشتهی تاریخی و فرهنگیمان را آشکارا و بیپروا به کارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از «چراگفتن» و «شک ورزیدن» و «باز اندیشیدن» در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشتهباشیم.
در مورد درون مایهی این یادداشت، از «عام» توقعی نیست که بداند این بیت با همهی بلند آوازگی و نمود ِ فریبنده و کاربُرد گستردهاش، سرودهی فردوسی نیست و دشنام واژهی «عجم» جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما «خاص» چرا بی هیچ پشتوانهی دست نوشت شناختی و بدون ژرف نگری در درون مایهی ایران ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزلهی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز میخواند و مینویسد تا جایی که در یک نشست ِ شاهنامهپژوهی ویژهی گرامیداشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یک سخنرانی قرارمیدهد؟ دیگر چه بگویم؟ «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»
جلیل دوستخواه
محمدامین ادیب طوسی (1283 --- 1361 ش / 1904 ---- 1982م)، شاعر، نویسنده و محقق معاصر، فرزند شیخ محمدحسین گیلانی (تنکابنی) از علمای دینی بود. وی در مشهد زاده شد و مقدمات فقه و ادب را چون صرف و نحو، معانی و بیان و منطق نزد پدر و ادیب نیشابوری فرا گرفت. آنگاه به سبزوار رفت و در محضر افتخارالحکما، شاگرد ملاهادیسبزواری، حکمت و فلسفه آموخت. ادیب افزون بر تحصیل علوم قدیم، تحصیلات دانشگاهی را نیز به پایان رسانید. در 1303 ش/1924 م به منظور تکمیل دانش به بغداد سفر کرد و سه سال در آنجا به تحصیل زبان عربی و انگلیسی، و نیز تدریس ادبیات فارسی پرداخت. او به زبانهای انگلیسی، اردو، عربی و ترکی تسلط داشت و نزد هرتسفلد، ویلسن و مستشرقان دیگر به تحصیل سنسکریت، پهلوی، عبری و کلدانی پرداخته بود.
ادیب از 1304 تا 1307 ش به بیشتر شهرهای ایران و نیز کشورهای مختلف از جمله هند، عربستان، مصر و ترکیه سفر کرد و خود در قصیده <خانه به دوش> به این سفرها اشاره کرده است. پس از مراجعت به ایران، به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و به تدریس در مدارس مشهد، تهران و یزد اشتغال ورزید و سپس سالیان دراز در تبریز زیست و در دانشکده ادبیات دانشگاه این شهر به تدریس پرداخت، تا بازنشسته شد.
وی مدتی مدیریت نشریه دانشکده ادبیات تبریز، و نیز سردبیری مجله ماهتاب را که در سالهای 1316 --- 1317 ش در تبریز منتشر میشد، برعهده داشت. ادیب طوسی پس از بازنشستگی به تهران آمد و همانجا درگذشت. او به سبک خراسانی شعر میسرود. بیشتر اشعار وی در قالب غزل و قصیده است؛ اما مثنوی، دوبیتی، ترکیببند و رباعی نیز در دیوانش به چشم میخورد. شعر ادیب بسیار ساده و بیپیرایه است، با این حال وی در اشعار خود از استعاره، تشبیه، انواع صنایع بدیعی نظیر جناس و طباق استفاده فراوان کرده است. ادیب علاوه بر شعر کلاسیک، شعر نو نیز میسرود.
آثار: آثار فراوانی در زمینههای مختلف ادبی، تاریخی و جز آنها از ادیب بر جای مانده است. مهمترین موضوعهایی که درباره آنها به نگارش و تحقیق پرداخته، عبارتند از:
الف - گردآوری واژهنامه و فرهنگ فارسی: 1. ذیلی بر برهان قاطع یا فرهنگ لغت بازیافته، تبریز، 1345 ش؛ 2. فرهنگ لغات ادبی، تبریز، 1345 - 1346 ش.
ب - تاریخ: 1. تاریخ دینی ایران قدیم، در 22 مجلد که جلد اول آن در تهران چاپ شده است؛2. تخت سلیمان(رسالهای در ایران باستان)، تهران.
ج - دستور زبان فارسی: دستور نوین زبان، تهران، 1312 ش.
د - تحقیق در متون ادبی و شرح و تلخیص آثار دیگران:
1. شرح تهذیبالمنطق سعدالدین تفتازانی؛ 2- تلخیص مثنوی؛ 3. نقدالادب، گزیدهای از ادبیات عرب که در بغداد به چاپ رسیده است.
ه- - داستان و رمان:1. انتقام عشق، تبریز، 1317 و 1319 ش؛ 2. جوکی در جنگل؛ 3. دخمههای سیاه یا کلبه بدبختان، تبریز، 1320 ش؛ 4. درویش گمنام؛ 5. شبح مخوف؛ 6. مرد عجیب.
و - گویشها، لهجهها و ترانههای محلی: 1. رابطه اوزان شعر فارسی با اوزان ترانههای محلی ایران، تبریز، 1332 ش؛2. لغات آذری، تبریز؛ 3. فرهنگ لغات لهجههای محلی ایران.
ز - مجموعههای شعری: 1. ایام کودکی، تهران، 1312 ش؛ 2. پیام فردوسی، تهران، 1313ش؛ 3. دیوان، تبریز، 1341 ش.
از ادیب طوسی مقالات ادبی متعددی در نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز، مجلههای ایران باستان، ارمغان و همچنین در روزنامههای شفق سرخ و مهر ایران به چاپ رسیده است.
شریفزاده در نشست بررسی شاهنامه کاما مطرح شد: شاهنامهای که فروخته شد.
در ادامه نشستهای ویژه یکهزار و صدمین زادسال فردوسی، عبدالمجید شریفزاده، به بررسی متقابل هنر و ادبیات دوره سلجوقی و شاهنامه کاما به عنوان قدیمیترین نسخه شاهنامه فردوسی در مرکز هنرپژوهی نقش جهان پرداخت. شریف زاده از فروخته شدن شاهنامه کاما در بمبئی خبر داد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، دکتر عبدالمجید شریفزاده، با نگاهی به ادبیات، نقش، رنگ و طرح عصر سلجوقی، شاهنامه کاما را به عنوان یکی از نخستین نمونههای تصویرگری شاهنامه مورد تحلیل و بررسی قرار داد.وی در ابتدا با نگاهی گذرا به سیر شاهنامهنگاری در تاریخ ایران پرداخت و یادآور شد: با فردوسی و سروده شدن شاهنامه، تحولی اساسی در فرهنگ، تاریخ و ادب ما اتفاق افتاد چرا که پس از آن آثار متعددی با الهام از شاهنامه به وجود آمده است.این محقق در ادامه توضیحاتی درباره شاهنامه «کاما» ارایه کرد: در سال ۱۹۵۲ زمانی که مرحوم هروی رایزن فرهنگی ایران در هندوستان بود ایشان و مرحوم مینوی این شاهنامه را معرفی کردند و چون مؤسسه شرقشناسی کاما در بمبئی از این شاهنامه نگهداری می کرد، با نام «کاما» مشهور شد.این شاهنامه مربوط به دوره سلجوقی است و مرحوم مینوی بر این باور بود که این شاهنامه از آثار باقیمانده از اواخر دوره سلجوقی و اوایل دوره ایلخانی است. وی افزود: من پیگیریهای بسیاری درباره شاهنامه کاما انجام دادهام امامتأسفانه هیچ پاسخی از طرف مؤسسه کاما به من داده نشده است. آنها در نهایت فقط گفتند که این شاهنامه فروخته شده است.شریفزاده سپس به برخی از ویژگیهای هنر سلجوقی پرداخت: در هنر سلجوقی است که اعتقادات اسلامی شکل میگیرد و مبانی هنری بر اساس هنر ایرانی ایجاد میشود. ضمن اینکه در این دوره زبان فارسی اهمیت بسیاری پیدا میکند. یعنی تسلط زبان عربی شکسته میشود و حتی حکومت دستور میدهد که زبان فارسی زبان رسمی باشد.وی افزود:همچنین در این دوره با الهام از شاهنامه و متأثر از آن، مجموعههایی سروده می شود که در آنها به فرهنگ و تمدن ایرانی توجه شده است. در دوران سلجوقی تحولی اساسی در هنر اسلامی رخ میدهد که میتوان آن را در معماری آن زمان نیز مشاهده کرد.وی پس از ارایه چند مثال و نمایش تصاویری از معماری و دیگر هنرهای این دوره، برخی از خصوصیات آنها را برشمرد و افزود: هنر سلجوقی درست همزمان است با دوره عباسی؛ اما سبک و سیاق خاص خودش را دارد. پس اینکه برخی مستشرقان هنر سلجوقی را به عنوان هنر عباسی و مکتب بغداد معرفی کردهاند صحیح نیست.شریفزاده برخی از ویژگیهای متفاوت هنر سلجوقی و هنر عباسی را در تصویرگری چنین برشمرد: در مکتب بغداد زمینه اثر نقاشی نمیشود و رنگ نمیگیرد. همچنین صورتها، صورتهای نژاد سامی یا عربی است. در حالی که در شاهنامه کاما و نمونههای مشابهی که از دوره سلجوقی باقی مانده است، صورتها، صورت نژاد زردپوستاند. علاوه بر این در تصویرگری دوره سلجوقی هالهای طلائی در پشت سر افراد وجود دارد و قلمگیریها یکنواخت و بدون کلفتی یا نازکیاند. در مکتب بغداد، تزئینات روی لباسها متأثر از تزئینات چین و چروک مکتب بیزانس است در حالی که در مکتب سلجوقی این تزئینات بیشتر نقش و نگار است. وی در پایان با نمایش دادن برخی تصاویر از داستانهایی چون «بهرام و آزاده»، «ورقه و گلشاه» و «شاهنامه کاما» به ارایه توضیحاتی پرداخت: اگر چهرهپردازیها و رنگآمیزیها را در این آثار با هم مقایسه کنیم مشخص میشود که شاهنامه کاما پیش از دو نسخه دیگر تهیه شده است چون از جهات گوناگون از این دو نمونه، سادهتر است. شریفزاده ادامه داد: بنابراین ما هنوز در شاهنامه کاما تأثیر مکتب بغداد و هنر عباسی را میبینیم. اما باید توجه داشت که بسیاری از ویژگیهای تصویرسازی هنر سلجوقی در این شاهنامه نیز وجود دارد و میتوان گفت این شاهنامه از اولین نمونههای هنر تصویرگری در دوره سلجوقی است.« بررسی متقابل هنر و ادبیات دوره سلجوقی و شاهنامه کاما»، سومین نشست تخصصی شاهنامهنگاری بود که به همت فرهنگستان هنر و با حمایت بنیاد فردوسی، پژوهشکده هنر، گروههای تخصصی هنرهای سنتی و نقش جهان برگزار شد.
علیرضا اسماعیلی رودسری
کجا خفتهای، ای بلند آفتاب تو برخیز و بر اوج گردون بتاب
صرفنظر از تفاوتهای فردی در میان هنرمندان، ما در میان اقوام نیز تفاوتهای گروهی را حس میکنیم. تفاوتهای فردی و نژادی، تاثیرات شگرفی بر روی همه کنشهای آدمی، به ویژه زبانش میگذارد. این که فرد در چه گروه یا خانوادهای زندگی میکند یا این که چگونه فکر می کند یا اصلاً چه روحیهای دارد، برنحوه بیانش سخت موثر است.
این تفاوت در ادبیات، به صورت سبکها و مکتبهای ادبی، و در درون این سبکها و مکتبها به صورت سبکهای فردی مشخص میشود. مثلاً تفاوتی که دو سبک ادبی خراسانی و عراقی در ایران یا مکتبهای ادبی رئالیسم و سمبولیسم در باختر با هم دارند. همان گونه که در غرب بین <بودلر> و <مالارمه> در مکتب سمبولیسم تفاوتهای فردی وجود دارد، بین شاعران هم سبک در ایران هم این تفاوتها به آسانی قابل پیگیری است. مثلاً تفاوت عمیق در بیان مولوی وحافظ در سبک عراقی، و تفاوت بیان هر دو با شاعران سبک خراسانی سرکشیهای ذهنی و روحی حافظ اغلب در دایره تعادل زبانی به بند کشیده میشود. این بیپرواییها دست کم برای اغلب مردم با توجه به بیان نرم و جادویی و چند توی حافظ ملموس نیست، اما مولوی ذاتاً قادر به چنین کاری نیست. این تفاوت بیان اصلاً تفاوت روحیه و زندگی ایرانیان جنوبی و شرقی، پارسیان و پارتیان است. نگرش متفاوتی که در هخامنشیان سیاستمدار، نسبت به اشکانیان بیپروا، دیده میشود؛ این تفاوت را در اندیشه و نوع بیان فرزانگان شرقی و جنوبی میشود دید. به صورتی که جرات میتوان گفت همه دانشمندان و عارفان و شاعران شرق ایران، حماسی هستند. در عرفان، نظریههای تند و بیپروای ابوسعید و بایزید و ابوالحسن خرقانی که به <اهل سکر> مشهورند، در مقابل <اهل صحو> که اندیشهها یا بیان متعادلتری داشتهاند، مبین این نظر است (حلاج یک استثناست).
این چند تن به عنوان شاخص نام برده شدند ولی به طور کلی همه عارفان خراسانی سخنانشان طعم حماسه دارد: <وقتی ابوسعید ابوالخیر آیه 2/24 را، بترسید از آتشی که هیزمش سنگ است و آدمی، میخواند میگوید: چون سنگ و آدمی هر دو به نزدیک تو به یک نرخ است، دوزخ به سنگ میتاب و این بیچارگانرا مسوز>1
به نظر میرسد در این بیان علاوه بر نیایش و خواستن، نوعی اعتراض مودبانه حافظوار هم نهفته است. نمونهای از بیپروایی های بایزید را از زبان شیرین مولوی بشنوید:
با مریدان، آن فقیر محتشم بایزید آمد، که یزدان نک منم
گفت مستانه عیان، آن ذوفنون لاالهالا انا، ها فاعبدون
چون گذشت آن حال، گفتندش صباح تو چنین گفتی و، این نبود صلاح
گفت این بار، ارکنم این مشغله کاردها بر من زنید آن دم، هله
حق منزه از تن و من با تنم چون چنین گویم، بباید کشتنم...
چون همای بی خودی پرواز کرد آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود زان قویتر گفت کاول گفته بود
نیست اندر جبهام الا خدا چند جویی بر زمین و بر سما
آن مریدان، جمله دیوانه شدند کاردها در جسم پاکش میزدند...
(مثنوی، دفتر چهارم ص)
بایزید را از لوح محفوظ پرسیدند، گفت: <منم لوح محفوظ>2!
این شطحیات که همراه با بروز نوعی کرامت است در تصوف خراسان از هر جایی فراوانتر دیده میشود. در شعر عرفانی مولوی این روح حماسی شکلی الهی به خودش میگیرد اما تصویرها همچنان حماسی است. مثلاً در این شعر، مولوی با معشوق معنوی خود حرف میزند اما حتی در مقابل او هم لحن حماسی خود را از دست نمیدهد:
اگر در نگشایی، ز ره بام درآیم که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
با این بیتها که لحن قلندرانه و حماسی آنها روح انسانی را به حرکت وامیدارد:
رقس و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند
می وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه به هم درشکنم
*
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم
یا غزل فوقالعادهای که با این بیت شروع میشود:
چه دانستم که این سوا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون
گرچه بعدها شعر قلندرانه در شعر عارفانه بسیار رایج شد اما بنیانگذار آن سنایی و تکامل بخش آن عطار و مولوی، همه از خراسان بودند.
در حماسه واقعی، فردوسی قهرمان بیرقیب همه اعصار و قرون در این روش است. در شعر مذهبی و عقیدتی ناصر خسرو چنین جایگاهی دارد. اگر یک شیر نر روزی شعری میگفت با چنین بیانی بود:
ناید هرگز از این یله گو باره جز رنج و درد عاقل بیچاره
از سنگ خاره هیچ نشد حاصل بی عقل مرد، سنگ بود خاره
تا پر خمار بود سرم یکسر مشفق بدند بر من و غمخواره
واکنون که هوشیار شدم گشتند مانند مار و عقرب جراره...
حتی در عیش و طرب نیز چنین تصویرهای حماسی که در آن شاعر از ساقی میخواهد مجلسی تدارک ببیند که یک سرش بلخ و یکسرش ارمنستان باشد، تنها در شعر منوچهری دیده میشود که متعلق به خراسان بزرگ است:
برخیز هان ای جاریه، می در فکن در باطیه آراسته کن مجلسی، از بلخ تا ارمینیه
در یورشهای مغول و تاتار این تندروی و احتیاط و دور اندیشی را در شرق و جنوب ایران به گونهای عینی دیدیم که خراسان با مقاومتهای حماسی مردمش یکپارچه ویران شد حتی برخی شهرها مثل نیشابور چند بار به آتش کشیده شد که نشان از تکرار مقاومتهای مردمی است؛ اما جنوب ایران با برخورد احتیاط گونه جنوبیها از این توفان زندگی برباد ده، نسبتاً در امان ماند.این دورنمایی بود از تفکر حماسی در خراسانیان که تقریباً هیچکدام در دیگر نقاط ایران رقیب ندارند.چنان که گفته شد فردوسی در حماسه واقعی نه تنها در شعر فارسی نظیر ندارد بلکه به گفته همه صاحبنظران خاور و باختر، شاهنامه او یکی از چند اثر برتر حماسی در جهان است. شاهنامه بدان جهت حماسی نیست که داستان قهرمانان است، بلکه بدان علت حماسی است که هم سرایندهاش روح حماسی دارد و هم این روح در کلمات و جملات و مفاهیم آن موج میزند.شرط اول حماسه سرایی آن است که خود حماسه سراشخصیت حماسی داشته باشد. این عبارت حماسی امام حسین(ع) مبین مدعای ماست؛ آنجا که در مقابل پیشنهاد یزید فرمود:
<و اما الدعی بن الدعی، قدرکزنی بین الاثنتین، بین السله والدله، و هیات منا الدنیه، یابی ذالکالله و رسوله والمومنون و حجور طابه - و اما آن ناپاکزاده، فرزند ناپاکزاده، مرا بر سر دوراهی قرار داده، بین آزادی و خواری، و ما هرگز تن به خواری نمیدهیم، خدا، پیامبر، مؤمنان و دامنهای پاکی که ما را پروردهاند ما را از ارتکاب به آن بازمیدارند.>3مخصوصاً در جمله پایانی امام به نکته ظریفی اشاره دارند و آن اینکه ما ذاتاً نمیتوانیم خواری را تحمل کنیم. دست خود ما نیست، ما اصلاً چنین پرورده شدهایم.
الف - روح حماسی فردوسی
فردوسی بهطور ذاتی و جبلی حماسی است. حتی وقتی از ضعف میگوید نمینالد، بلکه میغرد. مثل شیری زخمی که در محاصره کفتارهای مصایب قرار گرفته باشد.
الا ای برآرنده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان، برترم داشتی به پیری چرا خوار بگذاشتی
انگار به جای نیایش و خواستن اعتراض میکند و در بیت زیر:
دو چشم و دو گوش من آهو گرفت تهیدستی و سال نیرو گرفت
به گفته آقای گرمارودی،فردوسی در اینجا نمیگوید که من ضعیف شدم، میگوید سال نیرومند شده؛ چون در لحن حماسی او جایی برای بیان ضعف نیست.یکی از جاهایی که بیان حماسی فردوسی خیلی اوج میگیرد زمانی است که کاوه وارد قصر ضحاک میشود. وقتی ضحاک از کاوه میپرسد چه کسی به تو ستم کرده، کاوه بیهیچ ملاحظهای ضحاک را عامل ستم میداند:
بدو گفت مهتر به روی دژم که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوهی دادخواه
و زمانی که ضحاک فرزندش را به او میبخشد و از او میخواهد استشهادنامهای را که به عدالت او گواهی میداد امضا کند:
چو بر خواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید، کای پایمردان دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی سپردید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان ز جای بدرید و بسپرد محضر به پای
فردوسی در عصری زندگی میکند و نفس میکشد که پادشاه متعصبی مثل محمود حکومت میکند. کسی که به صراحت میگوید من <انگشت در جهان برکرده و قرمطی میجویم.>4 در چنین روزگاری دم از تشیع زدن، آن هم با چنین شوری، امضا حکم مرگ خویشتن است.
مرا غمز کردند کان پر سخن به مهر نبی و علی شد کهن
من از مهر این هر دو شه نگذرم اگر تیغ شه بگذرد بر سرم
برای ایرانیانی که عصر حماسی سامانیان را تجربه کرده و خاطره دوازده سده سیادت در جهان در عصر هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و مهمتر از آن خاطره شکوهمند اعصار اساطیری شاهنامهها با داشتن دورههایی طلایی مثل دورهی پیشدادیان و کیانیان و قهرمانیهای خاندان رستم، در ذهنشان تازه و زنده است، پذیرش حکومت بیگانه غزنوی که در شاهنامه به اشتباه تورانی تصور شده، کار سادهای نیست. به همین خاطر محمود به تقلید از سامانیان و جا کردن در دل ایرانیان، با جمعآوری شاعران پارسیگوی در بارش، ناخواسته به رشد زبان و ادب فارسی کمک میکند.
در عصری که امثال بیهقی ناخواسته تلاش دارند ایرانیان را در مقابل اقوام غیر ایرانی ضعیف نشان دهند و آنها را به شجاعت و دلاوری، برتر از ایرانیان نشان دهند و شاعران درباری چون عنصری و فرخی میخواهند محمود را نمادی از حماسه نشان دهند، فردوسی، یک تنه، برخلاف جریان رود شنا میکند و طلسمات خیالی و دروغینشان را باطل میکند.
فردوسی تلاش میکند به تنهایی جریانی برخلاف جریان قدرتمند درباری از قبیل بیهقی و عنصری و فرخی و دیگران ایجاد کند. اصولاً تعریفهایی که بیهقی با همه صداقتش از محمود و مسعود میکند، از فردوسی برنمیآید.
* پی نوشت:
1- فصلنامه هستی، دوره دوم، سال دوم، شماره3، از عرفان بایزید تا فرمالیسم روسی، محمدرضا شفیعی کدکنی.
2- دفتر روشنایی، ترجمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، ص97
3- فریادهای مطهری برتحریفات عاشورا
4- تاریخ بیهقی
بن مایه