برای دریافت دیوان عطار کلیک کنید
دفتر سر رسید یا گاهشمار کنونی ایران را که برگ بزنید،می رسید به بیست و پنجم فروردین،روز بزرگداشت فرزانه نیشابور .
از شعرای نام آور ایران در سده های ششم و هفتم،عطارنیشابوری است. وی در حدود سال 540 در روستای «کدکن» نیشابور، دیده به جهان گشود.
پیشه وی فروش گیاهان و گل های خوش بو و عطرآگین دارویی بوده است و بدین سبب، در بیشتر شعرهایش از خود به نام عطاریاد می کند، گاهی نیز لفظ «فرید» را که مخفف لقبش فریدالدین است، برای تخلص می آورد.
وی به دلیل شغلش، ، عطاری ، از پزشکی نیز آگاهی داشته و روزانه بسیار از بیماران را معاینه و با داروهای گیاهی مداوا می کرده است. خود در چند مورد از اشعارش به این پیشه اشاره می کند؛ در اسرار نامه می گوید:
به شهر ما بخیلی گشت بیمار | که نقدش بود پنجه بَدْره دینار |
مرا نزد بخیل آورد آن مرد | یکی صد ساله ای دیدم در آن در |
ز بیماری و درد آز خفته | چو مدهوشی به بستر باز خفته |
دلش با مرگ نزدیکی گرفته | همه سوییش تاریکی گرفته |
عطار نیشابوری از راه دارو فروشی و معالجه بیماران، روزگار می گذراند و به سبب همین، برای طلب روزی به دربار پادشاهان نمی رفت و لب به ستایش آنان نمی گشود و تا آخر عمر عزت نفس و مناعت طبع و بزرگ همتی او به جا ماند. در کتاب منطق الطیر می آورد:
چون زِ نانْ خشک گیرم سفره پیش | تر کنم از شوربا چشم خویش... |
من نخواهم نان هر ناخوش منش | بس بود این نانم و آن نان خورش |
هر توانگر کین چنین گنجیش هست | کی شود در منّت هر سفله پست |
شکر ایزد را که در، باری نیم | بسته هر ناسزاواری نیم |
من ز کس بر دل کجا بَندی نهم | نام هر دُون را خداوندی نهم |
نه طعام هیچ ظالم خورده ام | نه کتابی را تخلص کرده ام |
همت عالیم ممدوحم بس است | قُوت جسم و قوّت روحم بس است |
وی به دلیل اشتغال به طبابت، سه سال از سرودن شعر دوری گرفت و دست به قلم نبرد تا آن که روزی انگار ندایی غیبی او را متوجه می کند:
به من گفت ای به معنا عالم افروز | چنین مشغول طب گشتی شب و روز |
طب از بهر تن هر ناتوان است | و لیکن شعر و حکمت قُوت جان است |
عطار پس از آن روی به شعر و حکمت آورد و سرودن شعر را ادامه داد.
دگرگونی درونی عطار
درباره دگرگونیعطار و انقلاب درونی او که سبب شد به سیر و سلوک و عرفان روی آورد، سخنان گوناگونی گفته اند؛ جامی، شاعر قرن نهم در کتاب نَفحات الانس می گوید:
گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکانعطاری مشغول و مشعوف به معامله بود، درویشی آن جا رسید و چند بار گفت: چیزی در راه خدا به من بده، وی به دوریش اعتنایی نکرد، درویش گفت: تو چگونه خواهی مُرد؟عطار گفت: چنان که تو خواهی مرد، درویش گفت: تو چون من توانی مرد؟ گفت: بلی، درویش کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و گفت: اللّه ، و جان بداد!عطار را حال متغیّر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه در آمد. هر چند که درباره درستی این سخن نمی توان داوری کرد.
انقلاب روحی
انقلاب درونی عطار را به گونه ای دیگر نیز بیان کرده اند؛ می گویند:
روزی درویشی به دکان دارو فروشی عطار رفت، نگاهی خیره به دکان افکند و چشمش پر اشک شد و آه بلندی کشید.عطارگفت: چرا خیره می نگری؟ بهتر این است که راه خود را بگیری و بروی، گفت: بار من بسیار سبک است، زیرا که جز این لباس کهنه چیزی ندارم، اما تو با این کیسه های پر از دواهای گرانبها،چون گاه رفتن شد،چه می کنی؟ من میتوانم به شتاب از این بازار بیرون روم،اما تو هم بهتر است از پیش، در صدد بستن بار خود برآیی و بهتر آن است که در کار خود اندیشه کنی.
عطار،پس از شنیدن سخنان درویش، دست از کسب مال برداشت و به حلقه عارفان پیوست.
دیدارعطار با مولوی
پدر مولوی در سفری که به مغرب ایران کرد، فرزند خردسال خود را، جلال الدین محمد، که بعدها به «مولوی» شهرت یافت، به همراه آورد، آنان از شهرهای نیشابور، بغداد، مکه و شام گذشتند و سرانجام در «قونیه» که از شهرهای فعلی ترکیه است، اقامت گزیدند. در طول این سفر و هنگام عبور از نیشابور،به دیدار عطار رفتند،هر دو حدود هفتاد سال داشتند،عطار«اسرار نامه» خود را به «مولوی» که در آن هنگام شش ساله ای بیشتر نبود، تقدیم کرد و درباره او با پدر چنین گفت: «این فرزند را گرامی دار، زود باشد که از نفس گرمش، آتش در سوختگان عالم زند.» این پیش بینیعطاربعدها به راستی پیوست و آن کودک خردسال شاعری پر آوازه شد.
مرگ عطار
آن گاه که مغولان مردم نیشابور را می کشتند،عطار که پیری ناتوان بود، به چنگ مغولی اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد، در راه کسی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست، تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی ببخشد، اما شیخ روی به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است. مغول پیشنهاد مرد نیشابوری را نپذیرفت. پس از اندکی، آشنایی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را را به وی ببخشد، شیخ باز سخن خود را تکرار کرد. مغول نیز که می پنداشت، شیخ را به بهای گزاف از وی خواهند خرید، نپذیرفت و هم چنان با شیخ به راه افتاد. در نیمه راه، روستایی ای پیش آمد که خر خویش را می راند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند، مغول از وی پرسید که در برابر آن چه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه، این جا شیخ رو به مغول کرد و گفت: بفروش که بهای من این است، مغول بر آشفت و در دم شیخ را هلاک کرد...
روایت مرگ عطار از زبان شیخ بهایی
شیخ بهائی در کتاب کشکول خود درباره مرگ عطارمی نویسد:
... وقتی که خون از رگ او می ریخت و مرگش نزدیک شده بود، شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار، این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرفرازی این است | مستان تو را کمند بازی این است |
با این همه رتبه هیچ نمی یارم گفت | شاید که تو را بنده نوازی این است |
مقبرهعطاردر شهر نیشابور، کنار آرام گاه حکیم عمر خیام و در جوار امام زاده محروق قرار دارد و زیارت گاه اهل دل است.
آثار عطار
ادیوان اشعار، منطق الطیر، مصیبت نامه، الهی نامه، خسرو نامه و... کتاب ارزش مند و گران سنگ دیگری که از او بر جای مانده و به نثر نوشته شده، تذکرة الاولیا نام دارد که شرح حال 72 تن از بزرگان عارفان است.
با فروش یک صفحه از شاهنامه تاریخی شاه طهماسب به مبلغ 12 میلیون دلار در حراجی ساتبی لندن، بازهم ارزش هنر ایرانی در جهان جلوهای تازه یافت تا با فروش این تک برگ، رکورد جهانی فروش آثار دوره اسلامی شکسته شود.
به گزارش خبرگزاریها در این حراج که در قالب فروش آثار تاریخی هنر کشورهای اسلامی صورت گرفت، یک صفحه مینیاتور از «شاهنامه» شاه طهماسب با ثبت یک رکورد جهانی در حراج آثار اسلامی به مبلغ 7 میلیون و 400 هزار پوند انگلیس چکش حراج خورد. خبرگزاریهای مختلف در حالی این خبر را منتشر کردند که این صفحه مصور بخشی از اثری حماسی است که در آن فریدون را در لباس اژدها نشان میدهد که میخواهد پسرانش را آزمایش کند. این صفحه که قیمت پایه آن 5 میلیون دلار تعیین شده بود، بخشی از مجموعه «استوارت کری ولچ» (Stuart Cary Welch)، محقق مشهور آمریکایی و مجموعهدار آثار هنری اسلامی و هندی است.
حراج این برگ از شاهنامه، حدود 10 دقیقه طول کشید و نهایتا فرد ناشناسی از طریق تلفن آن را خریداری کرد. برگزارکنندگان پیشبینی میکردند که این نگاره از شاهنامه حدود ? تا 5 و نیم میلیون دلار فروخته شود، اما این اثر چیزی بیش از 2 برابر قیمت تخمینی قیمت یافت.
اثری 500 ساله
این برگ مینیاتور بخشی از 258 صفحه یک جلد شاهنامه است که ابتدای قرن 15 میلادی برای شاه اسماعیل و شاه طهماسب خلق شد که دیگر صفحههای این اثر منحصربهفرد در موزههایی در تهران، نیویورک، دوحه و برلین نگهداری میشود.
رکورد قبلی حراج یک اثر هنری اسلامی نیز سال گذشته با فروش فرشی ایرانی متعلق به قرن 17 میلادی به قیمت 6 میلیون و 200 هزار پوند شکسته شده بود.
تاریخچه پرماجرای شاهنامه طهماسبی که آن را گنجینه هنر نگارگری و خوشنویسی ایران عصر صفوی میدانند، به فرمان شاه اسماعیل و به وسیله مشهورترین هنرمندان دوره صفوی و طی حدود 20 سال نگارگری شد و در دوره شاه طهماسب به پایان رسید.
شاهنامه شاه طهماسب در نیمه دوم سده دهم هجری به سلطان عثمانی هدیه شد و تا ابتدای قرن 19 میلادی در کتابخانه سلطنتی عثمانی نگهداری میشد. این اثر نفیس یک قرن بعد و در سال 1903 برای نخستینبار در پاریس به نمایش عمومی گذاشته شد.
شاهنامه طهماسبی که در آن زمان به یک انگلیسی تعلق داشت حدود نیم قرن بعد به آرتور هوتن فروخته شد و او هم در سال 1970، 78 صفحه از این شاهنامه را به موزه متروپولیتن نیویورک هدیه کرد که گفته میشود علت این کار فرار از پرداخت مالیات بوده است. اندکی بعد 7 صفحه دیگر از نقاشیهای کتاب در حراج کریستی لندن به قیمت یک میلیون و 300 هزار دلار جراح شد. خودِ هوتن تا اوایل دهه 80 میلادی که زنده بود 55 برگ دیگر از شاهنامه شاه طهماسب را در حراج کریستی و گالری آگینو به حراج گذاشت و 118 صفحه باقیمانده به فرزندش به ارث رسید و فرزند هوتن هم در سال 1372 با مسوولان وقت فرهنگ و هنر کشورمان توافق کرد که باقیمانده این کتاب را با یکی از تابلوهای موزه هنرهای معاصر معاوضه کند.
مبادله سودآور
این خبر در حالی بر روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت که نزدیک به 2 دهه پیش در مبادلهای بیسر و صدا مسوولان وقت کشورمان 118 برگ از این شاهنامه را با یک تابلوی نقاشی متعلق به گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران تعویض کردند.
این تبادل هنری هرچند در زمان خود بی سر و صدا ترین اتفاق سال میتوانست نام گیرد اما بعدها برخی از منتقدان معتقد بودند که تابلوی نقاشی مبادله شده قیمتی بالاتر از برگهای این شاهنامه داشته است. تابلوی نقاشی که با نام زن شماره 3 اثر ویلیام دکونیگ خلق شده بود در آن زمان با تکیه بر اینکه مغایر با شئونات اسلامی و فرهنگ ایرانی است با این برگها معاوضه شد.
منتقدان که هیچکدام این آثار را ندیده بودند معتقد بودند که برگهای تبادل شده صفحههای نفیسی از این شاهنامه نیستند و به طور حتم قیمت این تابلو بالاتر از برگهای این شاهنامه بوده است. اما موزه هنرهای معاصر تهران در سال 87 و پس از رونمایی در همایش ملی شاهنامهنگاری و با برپایی نمایشگاهی از تمام 118 برگ این شاهنامه این گنجینه پنهان را نمایان کرد.
از دوران اسطورهای، یا پیش از تاریخ، آثار مکتوبی بهجای نمانده است و آنچه میدانیم بر پایه روایات است. درباره نوروز نیز اسطورهای وجود دارد و به روزگار جمشید، تاثیرگذارترین پادشاه پیشدادی، بازمیگردد. در این اسطوره، جمشید بنیانگذار نوروز دانسته شده است.راشین جهانگیری، پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران گفت: چرا جشن نوروز و جشنهایی همانند آن، در فرهنگهای مختلف اهمیت دارند و بهجای میمانند؟ به گمان من، مهمترین علت اهمیت و ماندگاری آنها، ارتباط این جشنها با طبیعت است. جشنهایی که با طبیعت و دگرگونیهای آن پیوند دارند، ممکن است پوسته آنها در گذر زمان تغییر کند، اما هسته مرکزی آنها باقی میماند و به زندگی خود ادامه میدهد. از سویی دیگر، این جشنها و به ویژه جشن نوروز با ذات و فطرت آدمی نیز ارتباط دارد. به سخن دیگر، آدمی ذاتاً دوست دارد که همانند طبیعت نو بشود و تازگی از سر گیرد.
جمشید پیشدادی بنیانگذار نوروز باستانی وی افزود: از دوران اسطورهای یا پیش از تاریخ، آثار مکتوبی بهجای نمانده است و آنچه میدانیم برپایه روایات است. درباره نوروز نیز اسطورهای وجود دارد و به روزگار جمشید، تاثیرگذارترین پادشاه پیشدادی، بازمیگردد. در این اسطوره، جمشید بنیانگذار نوروز دانسته شده و چنین آمده است که او روزی تصمیم گرفت که آدمیان را از گزند دیوانی که بر آنها چیره شده بودند و طبیعت را به آشوب کشیده بودند، رهایی ببخشد. پس زمان بیگزندی پدید میآورد که آدمیان و موجودات دیگر در آن به آسودگی زندگی میکردند. این زمان، 300 سال بهطول میانجامد.
وی افزود: جمشید در روز نخست سال به دیوان فرمان میدهد که تخت زرین او را بر دوش بگیرند و او را به آسمان ببرند. بدین گونه جمشید در یک روز از دماوند به بابل میرود. هنگامی که او نشسته بر تخت و بر دوشهای دیوان در آسمان پرواز میکرد، اولین تابش اشعه خورشید بر تخت زرین او افتاد و مردم را به این تصور دچار کرد که دو خورشید در آسمان میدرخشد. پس این روز فرخنده را جشن گرفتند و نام آن را نوروز گذاشتند.
جهانگیری خاطرنشان کرد: به هر روی، ارتباط جمشید با نوروز، روشن کننده سه نکته است؛ نخست آنکه نشان از دیرینگی و قدمت نوروز دارد، دوم آنکه نوروز سرآغاز برآمدن خورشید و اعتدال بهاری است و سوم آنکه نوروز آغاز نو شدن طبیعت و سال است.
پیشینه تاریخی نوروز بر اساس شواهد تاریخی وی افزود: درباره پیشینه تاریخی نوروز، اثر مکتوب چندانی در دست نیست، اما شواهد تاریخی در دست هست که دلیل بر برپایی این جشن در روزگاران باستان و پس از آن است. حتی میتوان دلایلی آورد که نشان میدهد پیش از آمدن آریاییها به سرزمین ایران، نوروز در ایران و بینالنهرین برگزار میشده است. از سویی دیگر آریاییان اعتقاد به دو جشن زمستان بزرگ و تابستان کوچک داشتند و این دو جشن را آغاز سال نو میدانستند.
این پژوهشگر خاطرنشان کرد: نکته درخور توجه آن است که در کتاب اوستا، اشارهای به نوروز نشده است و تنها در متن پهلوی همانند «دینکرد» است که به فراوانی از این جشن سخن به میان آمده است. میتوان پرسید که چرا در اوستا نامی از نوروز نیست؟ پاسخ این است که یکی از جشنهای پایان سال که در اوستا بسیار بدان اهمیت داده شده، «گَهَنبار هَمِسْپَتْمَدْم» است.
وی افزود: این گَهَنبار از آن رو اهمیت دارد که گاه آفرینش انسان توسط خداوند است. روز ششم سال نو زمان برگزاری این گهنبار است. بهنظر میآید که نوروز در ضمن این گهنبار گرامی داشته میشده است. از سویی دیگر گاهشماری زرتشتی برپایه شمارش روزها نیست، بلکه بر اساس نام روزها و جشنهای ماهیانه است. پس این نیز نشان میدهد که نوروز در قالب یکی از این جشنهای ماهانه معرفی شده است.
جهانگیری یادآور شد: نوروز عام و خاص به گاهشماری قدیم برمیگردد. به ویژه در زمان ساسانیان وقتی اعتدال بهاری اتفاق میافتاد، روز اول را اول سال نو قرار میدادند. پنج روز اول، نوروز عام بود و روزهای بعد نوروز خاص. در روز اول حکمران بر تخت مینشست و مردم از او دینار و مال دریافت میکردند. در روز دوم کشاورزان به دیدن او میآمدند، در روز سوم لشکریان و در روز چهارم درباریان و در روز پنجم اطرافیان و خانواده او برای شادباش نوروز میآمدند. روز ششم نوروز بزرگ بود و اختصاص به خاصان و برگزیدگان داشت.
وی افزود: بعدها یکی از اتفاقاتی که در زمان سلجوقیان پیش آمد، تغییر در گاهشماری و پدید آمدن تقویمی درست بود. این کار به دستور ملکشاه سلجوقی و توسط هشت تن از ریاضی دانان و اخترشناسان انجام گرفت و گاهشماری جلالی یا ملکی نامیده شد و یکی از کم خطاترین تقویمهاست.
آیینهای نوروزی و پیامآوران چکامهسرای نوروزی وی افزود: در گذشته بازیگرانی بودهاند که در نوروز، لباسهای ویژهای میپوشیدند و شعر میخواندند و پیامآور نوروز بودند. آنها نوید رفتن زمستان و آمدن بهار و آغاز فصل پویش و تکاپو را میدادند. قدیمیترین این پیکهای نوروزی «کوسه برنشین» است. دستهای دیگر «آتش افروزها» بودند که بعدها جای خود را به حاجی فیروز دادند. آتش افروزها در خیابانها به بازیگری میپرداختند و مشعلهایی را در دست داشتند و مراقب بودند که آتش آن خاموش نشود.
آنها سرودهایی در ستایش بهار و نوروز میخواندند و بدین گونه به پیشواز نوروز میرفتند. به گمان بسیار این بازیگری با آیین تموز در بینالنهرین ارتباط داشته است. در بینالنهرین کسانی را که چهرهای زشت و سیاه داشتند به سرودخوانی وامیداشتند. گروهی نیز آتشافروزان را به آیین بازگشت سیاوش نسبت میدهند. به هر حال همه اقوام بر این باور بودهاند که پس از یک دوره رخوت، باید نوزایی اتفاق بیفتد.
وی افزود: از مهمترین آیینهای نوروزی، یکی هم خانه تکانی است. این رسمی دلچسب و دیرینه است و بر این باور استوار است که باید در پایان سال، خانه و محیط زندگی را از پلیدیها و پلشتیها پاک کرد و بدین گونه به استقبال بهار رفت. از سویی دیگر بنا بر باور کهن ایرانی، روزهای پایان سال زمان بازگشت روان درگذشتگان به زمین است. آنها به مدت ده روز در نزد بازماندگان خود میمانند و دوست دارند که محیط زندگی پیشین آنها پاکیزه باشد. از این رو پس از سپری شدن ده روز، مردم در صبح نوروز بر پشت بام خانههای خود میروند و آتش میافروزند تا روان درگذشتگان را بدرقه کنند و آرزو کنند که آنها برای بازماندگان خود نیکی و شادی بخواهند.
وی به چهارشنبه سوری نیز اشاره کرد و گفت: درباره چهارشنبه سوری که یکی از جشنهای پیش از نوروز است، این کشمکش وجود دارد که آیا باید این روز را جشنی ایرانی دانست؟ نکته اینجاست که ما در گذشته چنین جشنی نداشتهایم، اما بهجای آن از جشنی به نام «سوری» نام برده شده که در آن مردم بوتهها را آتش میزدند و بیآنکه بخواهند از روی آن بپرند، به شادی و پایکوبی میپرداختند و از خداوند سپاسگزاری میکردند و به پیشواز بهار میرفتند. حتی نام چهارشنبه سوری هم ایرانی نیست. چون ما در گاهشماری باستانی، هفته و نام روزهای هفته نداشتهایم.
"و از گاه جشن آفریدون تا این وقت نهصد و چهل سال گذشته بود و آفتاب نوبت خویش به عقر آورد، گشتاسپ بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز آفتاب به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید" (عمر خیام، رسالۀ نوروزنامه).
نام و آوازۀ حکیم عمر خیام، این شاعر خوشاندیش و فلسفی مشرب و سرگشته آسمانها امروزه بر کسی پوشیده نیست. خیام نمونۀ کامل روحیۀ ایرانی است و با اندکی طعنه میتوان او را فرزانهای همه سویه برشمرد.
در نگاه نخست به آثار فلسفی خیام او را حکیمی متشرع مییابیم و رباعیهایش چهرۀ دگرگونهای از او را نشان میدهد. این تناقضها گاه چنان چشمگیر است که بعضی از پژوهندگان قایل به دو خیام هستند و دو نفر را خالق این دو اثر متناقض میدانند که این موضوع سالها پیش توسط استاد محیط طباطبایی طرح شده بود.
اما منظور از چندبُعدی بودن شخصیت خیام آن است که وقتی از خیام ِ رباعیسرا دور شویم، به خیامی میرسیم که سویۀ شاعریاش در مقایسه با سایر ابعاد وی ضعیفتر است. از خیام حکیم، آثار پیشرفتهای از گونههای مختلف علوم عقلی میتوان یافت و گاه جلوههایی از تصوف را نیز در آثار وی میتوان سراغ گرفت. در رباعیهای خیام، صرفنظر از اصالت آنها، جلوۀ صوفیانه و فلسفی رنگی آشکار دارد و شاید برای ما ایرانیان یا دیگر علاقهمندان وی در فرنگ بیشتر این دو چهره از او مد نظر بوده که با زندگی روزمرۀ نسلهای ایرانی آمیخته شدهاست و از این منظر است که خیام از بین سخنآوران ایرانی در جهان شهره میشود و گاه به عنوان نمایندۀ طرز تفکر شر در اروپا طرح میشود.
بنا بر این، باید پذیرفت که خیام را زادۀ دورۀ پایان خردگرایی مینامند. به همین دلیل است که کسی قصد تتبع در آثار خیام را دارد، میباید تنها به محتوای آثارش دل نبندد، بلکه زمینه و زمانه و روحیات و خلقیات خیام را نیز در نظر آورد. چرا که طی سالهای اخیر چهرهای اسطورهای از خیام در غرب پدید آوردهاند.
شاید بتوان رمز جاودانگی خیام را به خاطر اندیشههایی دانست که در آن وجود دارد. این اندیشهها، اندیشههایی مقطعی و مربوط به زمان ویژه و به گمان یک گروه و در شرایط خاص نیستند، بلکه مسایلی هستند که با چندین قرن حیات بشر درآمیختهاند و در واقع، دغدغۀ خاطر نسلهای گوناگون است.
ما معمولاً شعری را که با آن احساس اشتراک بکنیم و با درونیات ما بیشتر درگیر باشد، بیشتر میپسندیم و این رباعیها اندیشه و نمادی از سالها رنج کشیدن بشر است. برای خیام پرسشهایی مطرح است که با سؤالات بنیادین بشر درگیر است. به تعبیر فیتزجرالد انگلیسی: "خورشید طلوع میکند و میکده باز میشود. خیام متفکر است و در بحر فکر فرو میرود و شراب مینوشد".
حال که سخنمان به رباعیات خیام رسید، این رباعی را از او می خوانیم:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه توست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
خیام از جملۀ اندیشمندان نادر ایرانی بود که رسالهای در بارۀ نوروز نوشتهاست. این رساله را استاد مجتبی مینوی بر اساس نسخۀ منحصر بهفرد کتابخانۀ عمومی برلین منتشر کردهاست. این رساله که در حدود ۴۹۵ هجری نوشته شده، از آثار معروف فارسی خیام است و با نثری ساده و شیوا، پیدایی نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو کردهاست. او در این رساله با شیفتگی تمام در بارۀ آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشهها و دانشهایی که مورد توجه آنان بوده، سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناساندهاست.
استاد مینوی در بارۀ این رساله مینویسد: "خیام جشن نوروز را که یکی از رسوم ملی ایران است، موضوع رسالۀ خویش قرار داده و بنا بر این، باید گفت به ملیت ایران علاقهمند بودهاست؛ خاصه وقتی میبینیم به اصرار زیاد مراعات و حفظ این جشن را حتی بر اقوام ترک و روم نیز واجب میشمارد." وی سپس ادامه میدهد: "مؤلف از شاهان اساطیری و تاریخی ایران تا زمان یزدگرد شهریار بسیار یاد میکند و پیشهها و رسوم و فنونی را که ایشان نهادهاند، مطابق با روایاتی که در شهنامهها آوردهاند، نقل میکند."
از توصیفات استاد مینوی که بگذریم، میبینیم که خیام در نثری شیوا پدید آمدن نوروز را این گونه توصیف میکند: "به فرمان ایزد تعالی حالهای عالم دیگرگون گشت، و چیزهایی نو پدید آمد، مانند آنک در خورد عالم و گردش بود، چون آن وقت را دریافتند ملکان عجم، از بهر بزرگداشت، آفتاب را و از بهر آن که هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند، و این روز را جشن ساختند، و عالمیان را خبر دادند تا همگنان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند، و چنین گویند که چون گیومرت این روز را آغاز تاریخ کرد هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد [و] شصت و پنج روز) به دوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هر یکی را از آن نامی نهاد و به فرشتهای باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد، تبارک و تعالی، ایشان را بر عالم گماشتهاست، پس آن گاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانروزی است سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم ازین سال بزرگ بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد، و بر پادشاهان واجبست آیین و رسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال، هر که روز نوروز جشن کند و به خرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد، و این تجربت حکما از برای پادشاهان کردهاند".
البته باید به خاطر داشته باشیم که خیام مبدع تقویم جلالی نیز بود. این تقویم را یکی از دقیقترین گاهشماریها دانستهاند، چرا که تا پیش از تنظیم تقویم جلالی، "کبیسه"ها یا حساب نمیشدند و یا این که به شکلی در تقویم جای میگرفتند که باز خود مشکلاتی را پدید میآورد. بنا بر این، آن چه که تقویم جلالی را برجسته کردهاست، شیوۀ محاسبۀ کبیسههاست. چنان که میدانیم هر سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۹ ثانیه است و منظور از کبیسه همین پنج ساعت و اندی است که منجمان از قدیم در این فکر بودهاند که با آن چه کنند. در دورۀ ساسانی، پس از هر ۱۲۰ سال، یک سال را به صورت چرخشی ۱۳ ماهه حساب میکردند. به این معنا که پس از ۱۲۰ سال اول، فروردین دو ماه و بعد از ۱۲۰ سال دوم، اردیبهشت دو ماه و به همین ترتیب تا اسفندماه در نظر گرفته میشد تا کبیسه محاسبه شود. پس از اسلام این کار به فراموشی سپرده شد و در نتیجه، بین سال عرفی و سال حقیقی اختلاف به وجود آمد؛ به طوری که دیگر نوروز، یعنی اول فروردین، با اول بهار مطابقت نداشت. این بود که جلالالدین ملکشاه از گروهی از اخترشناسان که خیام جوان در رأس آنها بود، خواست که این مشکل را برطرف کنند
آنها وقتی که رصد کردند، دیدند که ۲۱ روز از سال طبیعی جلو افتادهاند، یعنی متوجه شدند که روز نوروز آنها در ۲۱ فروردین واقع شدهاست و به همین دلیل آنها در سال ۴۵۸ هجری سال خود را ۲۰ روز عقب کشیدند.
از سخنان نغز ریاضی و نجومی که بگذریم، باید اعتراف کنیم که سال نو و نوروز در اندیشۀ عمر خیام نشانی از فلسفۀ او در باب هستی و نیستی است.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی بهتازگی کتابی را با عنوان "هستی و مستی" که روایت ایشان در بارۀ دنیای پررمز و راز خیام است، منتشر کردهاست. دکتر دینانی معتقد است ما با خیامی مواجهیم که در جایگاه فیلسوف - ادیب در رباعیات خود نیز فلسفهورزی میکند و با ذوق ادبی که دارد، در مورد مشکلترین مسایل فلسفه میاندیشد.
به جمشید بر، گوهر افشاندند / مر آن روز را “روز نو” خواندن
سر سال نو هرمز فرودین / بر آسود از رنج تن، دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند / می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار / به ما ماند از آن خسروان یادگار (فردوسی بزرگ)
به باور پارسیان در این روز جهان هستی یافت و آفرینش آغاز گردید (ابوریحان بیرونی)
گویند که در این روز به فرمان یزدان آفتاب از سر برج بره برفت و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ جهان را (نوروزنامه- خیام)
اُرُد بزرگ میگوید: نوروز ایرانیان،فرخنده جشن زمین و آدمیان است و چه روزی زیباتر از این؟ شادی را به یکدیگر پیشکش دادن،بنیان نوروز باستانی ایرانیان است.
نوروز، فرخنده جشن زمین و آسمان و آدمیان است. در این روز آسمانیان با زمین و باشندگانش دیداری تازه میکنند، و زمین همراه با آمدن مهمانان آسمانی، خویشتن را نوزایی میکند، و چه روزی از این روز برای ارمغان دادن شادی بهتر؟ در جشن نوروز سه نمود ستاره شناسی، آیینی و میهنی برجسته اند. از دیدگاه ستاره شناسی، این روز برابر است با هنگامی که خورشید بر روی مدار استوا جای میگیرد و روز و شب برابر است، روزی که طبیعت از خواب زمستانی بیدار میشود و زندگی نو آغاز میکند. در نوروز است که پیروزی نیکی و روشنایی بر تاریکی و بدی در چهره ی نمادین رخ میدهد. روزی که آفرینش در زیباترین چهره خود آشکار میشود. انسان کهن میکوشید تا با بازسازی آنچه خدایان در آغاز آفرینش انجام داده بودند، خویشتن را با خدایان و پهلوانان و افسانه های خویش یگانه سازد و با بزرگ پنداری خویش روبروی ترسی که از ناچیزی خود در برابر نیروهای طبیعی داشت به ریشه ی خدایی خود بازگردد. به گمان انسان کهن، آنچه در “مِه جهان (گیتی- هستی)” رخ میداد، در “کِه جهان (جهان آدمیان)” نیز رخ میداد. او همه ی پدیده های جهان را دارای جان و روان می انگاشت و آنچه او را به ستایش و نیایش وا میداشت روان و جان جهان بود. بازگشت روانی انسان به خدایی خویش همراه با آیینهای ویژه ای انجام میپذیرفت که بسیاری از آنها در ایران کنونی هنوز انجام میشود، آیینهایی همچون:
1.پاکسازی خویشتن و پیرامون و رفتن به سر مزار مردگان:
بر اساس باور ایرانیان کهن، فروهرهای نیاکان به هنگام گاهنبار هَمَسپَتمَدَم یعنی 5 روز آخر سال به زمین فرود می آیند و از همین روست که گیاه میروید و شکوفه و گل و برگ پدیدار میشود. در این روزها فرورها در شادی و خوشی خانواده انباز میشوند و مدت ده روز مهمان خانواده خود هستند.
«فرَوَشی های نیکِ توانایِ پاکِ اَشَونان را میستاییم که هنگام “هَمَسپتمدم” از آرامگاه های خویش به بیرون شتابند و ده شب پیاپی برای آگاهی یافتن در زمین به سر برند (بند49- فروردین یشت- جلیل دوستخواه)» آنان هیچگاه خانواده ی خود را فراموش نمیکنند و علاوه بر آنکه هرگاه فراخوانده شوند به یاری خانواده میشتابند، سالی یکبار نیز گروهی بر زمین می آیند. در این روزها باید خانه پاک باشد. در خانه و خاندان آشتی پابرجا باشد و از این رو همه افراد خانواده در هنگام نوروز باید در آشتی و آرامش باشند، زیرا اگر چنین نباشد و خانه پر از اندوه و غم باشد، مهمانان آسمانی دیری در آن خانه نمیپایند و ناخشنود از خاندان میروند و برکت از خانواده بریده میشود.
2. به راه افتادن دسته هایی با سیماچه های سیاه چون آیین حاجی فیروز:
نوروز جشن گیهانی زایش انسان است. در این زایش هر چه شمار مردمان افزایش گیرد، نیروی اورمزدی بیشتر خواهد گشت و نیروی اهریمن شکست خواهد یافت. از این رو یاران اهریمن در پیکره های گوناگون، با چهره های ناطبیعی و ترس آور خود برای جنگ و ستیز و برای جلوگیری از زایش مردمان به روی زمین می آیند. در این جنگ انسان از پشتیبانی اورمزد و فروهرهای پدران برخوردار است و در پسین روزهای سال در هَمَسپَتمَدَم گاه، نیروهای اهریمن به چهره ی جانوران شگفت آفریده، اژدهاهای بزرگ، دیوان شاخدار و غولان پدیدار میشوند و در برابر آنها فروهرهای پدران و قهرمانان میهنی پدیدار میشوند. جشنواره “نیماسپ”(1) که هنوز در برخی از شهرها و روستاهای ایرانی روایی دارد بازمانده ی جشنهای کهن ایرانیان درباره ی این نبرد کیهانی است.
3. پدید آمدن نبردهای پهلوانانه چون کشتی و بازیهایی چون خروس جنگی:
برگزاری مسابقه های ورزشی همگانی در گذرگاه های شهری و روستایی، از آیینهایی است که در برخی از کشورها هنگام نوروز برگزار میشود. در ترکمنستان، مردان و زنان ترکمن، بازیها و سرگرمیهای ویژهای چون سوارکاری و کشتی، پرش برای گرفتن دستمال از بلندی و شترنج برگزار میکنند. برپایی خروس جنگی وشاخ زنی قوچها از دیگر آیینهایی است که در ترکمنستان برگزار میشود. در استانهای شمالی افغانستان نیز بازی بُزکشی در نوروز برگزار میشود.
ایرانیان باستان از نوروز به عنوان “ناوا سرِدا” یعنی سال نو یاد میکردند. چنین به دیده می آید که جشن فروردین جشن دینی ایرانیان شمالی بوده است که گاهواره ی آیین زرتشت است و آیینهای اوستایی در آنجا بیشتر روایی داشته است. اما ایرانیان جنوبی یعنی هخامنشیان جشن نخستین روز سال را در مهرماه میگرفتند و آن را فغکان مینامیدند. واژه ی “سال” برگرفته از واژه ی sareda ایرانی کهن در چم سرد است و از این روز آغاز آن در آغاز فصل سرد یعنی مهرماه بوده است. به همین شَوَند است که نوروز در گویشهای میانه ی ایرانی “نوسرد” و در ارمنی “نَوَسرد” گفته میشود. گویا در زمان ساسانیان که خود جنوبی ولی به سنتهای شمالی و اوستایی بیشتر علاقه داشتند، جشن دیدنی فروردین در پاره ی جنوبی ایران زمین بزرگ روایی و شکوه یافت. مردمان ایرانی آسیای میانه نیز در زمان سغدیان و خوارزمشاهیان، نوروز را “نوسارد” و “نوسارجی” به معنای سال نو مینامیدند.
کوروش بزرگ، نوروز را در سال ۵۳۸ پیش از زایش مسیح، جشن میهنی خواند. دیگر شاهان هخامنشی نیز در این روز در تالار آپادانا بار همگانی میدادند. نمایندگان کشورهای خارجی، استادان، گروه های گوناگون، به پیشگاه شاه بار می یافتند، پیشکش میدادند و ارمغان میگرفتند. داریوش بزرگ در نوروز هر سال به پرستشگاه بابل میرفت و دست ایزد بابلی را میگرفت. شاهان ساسانی نیز نوروز را با شکوه فراوان جشن میگرفتند. برگزاری نوروز در این دوران دست کم شش روز به درازا میکشید و به دو دوره ی “نوروز کوچک” و “نوروز بزرگ” بخش میشد. نوروز کوچک یا نوروز همگانی پنج روز بود و از یکم تا پنجم فروردین گرامی داشته میشد و روز ششم فروردین – خردادروز- جشن نوروز بزرگ یا نوروز ویژگان برپا میشد. در هر یک از روزهای نوروز همگانی، طبقهای از طبقات مردم – دهقانان، موبدان، رزمیاران، پیشهوران و نژادگان- به دیدار شاه میآمدند و شاه به سخنان آنها گوش میداد و برای گره آن چاره ای می اندیشید و دستوری میداد. در روز ششم، تنها نزدیکان شاه به پیشگاه وی میآمدند. از آیینهای نوروز یکی این بود که پادشاه با جامه ی ابریشمی در بارگاه مینشست و موبدان موبد با سینی بزرگی که در آن نان و سبزی، شراب، انگشتر، شمشیر، دوات و خامه و … بود با اسب و باز به پیش شاه میرفت و شادباش میگفت: “شاها به جشن فروردین به ماه فروردین، آزادی گزین بر داد و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کاردانی، دیر زیوی با خوی هژبر، شاد باش به تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و آیین نیاکان، در همت بلند باش، نیکوکاری و داد و راستی نگاه دار، سرت سبز و جوان چون خوید، اسبت کامکار و پیروز به جنگ، تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر، سرایت آباد و زندگی بسیار باد”
همچنین، اردشیر بابکان بنیان گذار سلسله ساسانیان، در سال 230 زایش مسیح از دولت روم خواست تا نوروز را در این کشور رسمی بشناسند. این درخواست را سنای روم پذیرفت و نوروز در روم به Lupercal معروف شد.
پس از چیرگی تازیان نیز در برخی زمانها جشن نوروز با شکوه برگزار میشد. عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی و معتضد عباسی در این روز به پیروی از سنت ساسانیان لباس زربفت میپوشیدند و بر تخت مینشستند. همچنان با روی کار آمدن سلسلههای سامانیان و آل بویه جشن نوروز با گستردگی بیشتری برگزار شد. نوروز در زمان صفویه نیز برگزار میشد. در سال 1597، شاه عباس صفوی آیین نوروز را در کاخ نقش جهان اصفهان برگزار نمود. اکبرشاه نیز در هندوستان در سال 1584 نه تنها جشن نوروز و مهرگان را با شکوه هرچه بیشتر جشن گرفت و گاهنامه ی ایرانی با نام های فروردین، اردیبهشت را جانشین نام ماههای اسلامی کرد. پادشاهان عثمانی نیز نوروز را جشن میگرفتند.
جشن نوروز از خاور تا پاکستان، بنگلادش، مغولستان و ترکستان چین، بوتان، نپال، تبت ، و از باختر تا مصر و زنگبار و سودان و از شمال تا قزاقستان، تاتارستان، سراسر قفقاز تا آستراخان، آسیای کوچک و بالکان رفت. امروزه جشنهایی مشابه جشن نوروز در چین و مصر برگزار میشود. در تاریخ ۳۰ مارس ۲۰۰۹ (10 فروردین 1388)، پارلمان فدرال کانادا، نخستین روز بهار هر سال را با سرنام نوروز (Nowruz Day)، جشن میهنی ایرانیان و بسیاری اقوام دیگر نامگذاری کرد. در تاریخ 24 فوریه 2010 سازمان ملل متحد با تصویب یک قطعنامه در جایگاه سازمان در نیویورک، جشن نوروز را با سرنام “روز بین المللی نوروز و فرهنگ آشتی در جهان” رسمی کرد.
نوروز ستیزندگانی نیز دارد، آنان که اندیشه های میهنی را همستار با سودمندیهای خود میپندارند. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش میکند که: ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! جامه ی نو نپوشند! حتا سوگواری کنند تا آیین مجوس از میان برود! حکومت کمونیستی شوروی نیز برای سالها تا زمان گورباچف از برگزاری نوروز در تاجیکستان، ترکمنستان و قرقیزستان جلوگیری میکرد؛ با این حال مردم این کشورها با هزار ترفند آیین نوروز را برگزار میکردند.