به نام خدا
فرهیختهی گرامی محمدکاظم کاظمی ، درود بر شما؛در پیوند با جستار «ملاک تعیین هویت مشاهیر»
چند رای و سخن شما را که من با آنها همداستان نیستم؛میآورم، و سپس بدانها پاسخ میدهم.
1-نوشتهاید:«دوستان ایرانی غالباً ابتدا انتساب این مشاهیر به ایران قدیم را اثبات میکنند. وقتی این تأیید شد، آن ایران قدیم را به نفع ایران امروز مصادره میگویند.[میکنند]»
بیان علمی سخن شما میشود «جانشینی کشورها» که یکی از مباحث «حقوق بینالملل عمومی»(International law)است . جانشینی کشورها؛یعنی: پدید آمدن کشور و یا کشورهایی به پیامد تجزیه یا فروپاشی یک کشور( Dissolution ) و تأسیس دو یا چند کشور جدید( مانند فروپاشی امپراتوری عثمانی و اتحاد جماهیر شوروی) یا جدائی مستقل از یک کشور( Separation) و تأسیس یک کشور مستقل(مانند جدائی بحرین و تا اندازه ای افغانستان از ایران و یا جدایی بنگال شرقی از پاکستان و پیدایی بنگلادش) و یا وحدت دو یا چند کشور( مثل وحدت 2 آلمان و تشکیل آلمان فدرالو یا وحدت یمن) ؛ و یا گاه پدیداری کشوری جدید به پیامد رهائی از استعمار(مانند وضعیت همهی کشورهای آمریکای لاتین و افریقایی) و یا فرآیندی آمیخته از هر یک از انوع پیش گفته؛ یعنی تجزیه و فروپاشی و ... مانند تجزیه و فروپاشی ایران قاجاری و یا پروس و یا کشور یوگسلاوی.
که باید گفت در این صورت، احوال شخصیه(تابعیت،وراثت،نکاح،طلاق) افراد زنده(اتباعین) بسته به کشوری جدیدی دارد که در آن واقع شدهاند. مثلا از پس از سپتامبر 1991شهروندان بخارا و سمرقند؛ تابعیت جمهوری ازبکستان را دارند تا کنون ، مگر اینکه خود آنها به هر دلیلی(مانند مهاجرت و اخذ تابعیت از یک کشور دیگر) اقدام به ترک تابعیت ازبکستانی خود کنند. یا بر پایه سخن خود شما که باید،همهی شهروندان افغانستان را پس از احمد شاه درانی، تاکنون افغانستانی بدانیم که میدانیم.
البته اگر شما این تعصب غلط را نداشته باشید و نگویید که کشوری به نام افغانستان از روزگار هخامنشیان استقلال داشته است.که میدانم ندارید.
بر این بنیاد کسانی چون ،رودکی،کسایی،شهید بلخی،پورسینا،بیرونی،خواجه عبدالله انصاری،نظامی و ... ایرانی،چرا که آنها اصلا در زمان جانشینی کشورهای جدید - مثلا جمهوری آذربایجان(در مورد نظامی) یا ازبکستان(در مورد رودکی)و یا ترکمنستان(در مورد کسایی) و ... - اصلا وجود خارجی نداشته اند، که بخواهند،تابعیت اخذ کنند و یا ترک تابعیت کنند.
از اینها بگذریم، اساساً به دنیا آمدن در یک کشور و اذعان و ادعای خود افراد، بزرگترین دلیل برای تعیین هویت هر فرد است.یعنی اگر یک فرد در یک کشور به دنیا آید و خود نیز بدان اذعان داشته باشد. و دارای شرایط قانونی باشدتابع همان جا ست. و برای نمونه فرزندان کارکنان سفارتخانهها یا کنسولگریها را اگرچه در ایران به دنیا آمده باشند. ایرانی نمیدانیم. و همچنین فرزندان مهاجران را تا زمان اخذ تابعیت.
من هم به پایه و پیمانه شما؛ ادبیات پارسی دری را میشناسم؛ نمیدانم، یعنی شما میگویید،نظامی اهل کشور جمهوری لاییک آذربایجان است؟؟؟و یا رودکی اذعان کرده که ازبکستانی است . در حالیکه اساساً ازبکستانی نبوده است. و این مسئله سالبه به انتفای موضوع است.و می دانیم این سرزمینها از سوی روسها اشغال شد. و به جدایی ابدی آنها از ایران انجامید. و خود شما هم میدانید که این بزرگان خود را ایرانی میدانند و بدان در آثارشان اذعان کردهاند. امیدوارم پس از این همه توضیح من، باز این سخن نادرست خود را که «دوستان ایرانی غالباً ابتدا انتساب این مشاهیر به ایران قدیم را اثبات میکنند. وقتی این تأیید شد، آن ایران قدیم را به نفع ایران امروز مصادره میگویند.» را دیگر تکرار نکنید.
از قوانین حقوقی که میدانم شما در آن سر رشتهای ندارید بگذریم- این سخن را هرگز به وجه تحقیر نگفتم- به عقل که بزرگترین و انسانیترین دلیل است رجوع کنیم. ضمن اینکه مفهومی به نام تعدد تابعیت برای یک متوفی در چند زمان هم نداریم و اصلا هم عقلانی نیست چرا که همانگونه که پیشتر نوشتم. اگر بخواهیم؛سخنان شما و هماندیشان شما را سنجه سازیم. برای نمونه باید بگوییم. کسایی مروزی و یا ناصرخسرو مروزی ترکمنستانی اند.( از 1991تا کنون) تا پیش از آن اهل شوروی بوده اند و چندی نیز روس بوده اند. و تا قبل از 1277ق( سال اشغال مرو از سوی روسیه تزاری) ایرانی بودهاند. و قس علی هذا. ( و یا همچنین است برای همهی این بزررگان.)
2- نوشتهاید:« افغانستان در زمان محمدشاه قاجار از ایران جدا نشد. از زمان احمدشاه درانی جدا شد. هم چنین بخارا در زمان ناصرالدین شاه جزء ایران نبود. قرنهاست که از ایران کنونی جدا شده است. یعنی در زمان هیچ یک از شاهان قاجاری، افغانستان کنونی جزئی از ایران به حساب نمیآمد.»
این سخن شما اگر درست هم باشد، باز هم سالبه به انتفاء موضوع است و من در پاسخ پیشین آن را پاسخ دادم. یعنی اگر بر فرض محال کشوری به نام افغانستان درست با همین ثغور و حدود از زمان احمدشاه درانی( سردار نادرشاه ) وجود داشته است یعنی از سال ۱۷۴۷ تا کنون . باز هم این شمایید که مغالطه کردهاید. چه اینکه این سخن خود شما ثابت میکند که افغانستان دست کم تا سال مرگ نادر ۱۷۴۷ بخشی از خاک ایران بوده است. پس در انتساب کسانی که تا قبل از سال 1747 در افغانستان امروزی زیستهاند،به ایران نباید تردیدی کرد.
3- نوشتهاید: «این که میگویید هرات تا 1274 خورشیدی جزو ایران بود هم درست نیست. هرات از سقوط افشاریه تا 1236 خورشیدی میان افغانستان و ایران دست به دست میشد. هر چند که با دو پاسخ پیشین باز هم نیازی به پاسخ نیست. اما باید بگویم،محمد شاه قاجار در سال 1264 ق درگذشت و ناصرالدین شاه به پادشاهی رسید. در سال 1268ق . امیر جدید هرات، صید محمدخان نسبت به پادشاه ایران اظهار فرمانبرداری کرد. انگلیسیها با فشار به میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه از وی خواستند تا دولت ایران متعهد شود که به هرات نظری ندارد، دولت ایران در سال 1269ه.ق متعهد شد تنها هنگامی که نیروهایی از قندهار به هرات حمله کنند از این شهر دفاع کند و سپاه بفرستد و دولت انگلیس هم متعهد شد تا در امور هرات دخالت نکند. اما دولت انگلستان به تعهدات خود پایبند نماند و دوست محمدخان حاکم قندهار که روابط نزدیکی با انگلیسیها داشت را برای حمله به هرات تشویق کرد. دولت ایران نیز در صدد دفاع از هرات بر آمد و در سال 1272 ه.ق سپاهیانی به فرماندهی شاهزاده حسامالسلطنه به هرات گسیل داشت. حسام السلطنه هرات را محاصره کرد و برکامهی کارشکنیهای انگلیسیها توانست آنجا را فتح کند. دولت انگلستان حالت جنگ بین دو کشور را اعلام نمود-میبینید اصلا درگیری بین ایران و افغانستان نیست- و ناوگان انگلیس به آبهای ایران وارد شدند و جزیره خارک را تصرف کردند و بخشی از نیروهای انگلیس از بوشهر به سوی شیراز حرکت کرد و بخشی دیگر از نیروهای انگلیسی به خرمشهر وارد شد و اهواز را تصرف کردند. نیروهای نظامی دولت ایران در برابر اسلحههای جدید سربازان انگلیسی اعم از توپ و تفنگ نتوانستند مقاومت کنند. در این وضعیت ناصرالدین شاه درخواست صلح کرد. اما درخواستهای انگلیسیان مبنی بر تخلیه هرات و تعهد رسمی بر عدم دخالت در امور آن ایالت و اجازه افتتاح کنسولگریهای انگلیس در شهرهای مهم ایران، مورد پذیرش ناصرالدین شاه قرار نگرفت. شاه برای برون رفت از این بحران از سفیر آمریکا در استانبول درخواست میانجیگری کرد که دولت آمریکا این امر را نپذیرفت. سرانجام با میانجیگری ناپلئون سوم، معاهده پاریس در 4 مارس1857م، مطابق با 7رجب1273ه.ق و برابر با 14اسفند1235خورشیدی مابین سفیر ایران در پاریس فرخ خان امین الملک و سفیر انگلیس در فرانسه لرد کاولی در پانزده فصل بسته شد. تنها دستورالعملی که از تهران از طرف آقاخان نوری به فرخ خان رسید این بود:« شما اختیار دارید در هر مسئله ای که مورد تقاضای انگلیسی ها است موافقت کنید مگر در دو مورد: یکی سلطنت ناصرالدین شاه و دیگری صدارت من»چرا که در اوان گفتگوی دو طرف جهت دستیابی به صلح، انگلیسیها خواستار برکناری این صدراعظم روس مآب بودند. طی این عهدنامه که صلح بین دو دولت برقرار گردید انگلیسیها متعهد شدند قوایشان را در مدت کوتاهی از خاک ایران خارج سازند در مقابل دولت ایران با خروج نیروهایش از منطقه مورد مناقشه، از هرگونه حق حاکمیت بر هرات و افغانستان صرفنظر کرده و متعهد شد تا در منازعات با افغانها به دولت انگلیس بعنوان میانجیگر و قاضی رجوع نماید، دولت انگلیس هم تعهد داد تا از هر تشویشی از ناحیه افغانستان برای دولت ایران جلوگیری کرده و مناسبات ایران با افغانها، شان و حیثیت دولت ایران را رعایت نمایند. همچنین انگلیس حق داشت در هر نقطه از خاک ایران که صلاح دانست به ایجاد کنسولگری بپردازد. اینگونه ایران استقلال افغانستان را برسمیت شناخت و بدین شکل خاطر انگلیسیها برای دفاع از هندوستان راحت شد. البته در نوشتهی من سال 1274خ به اشتباه درج شده بود. هر چند که مالکیت معنوی ایران تا سالها بر این سرزمین اعمال میشد،سری به دیریکندهی آستان قدس رضوی بزنید و ببنید وقفنامههای مردم هرات در زمان ناصرالدین شاه و محمدعلی شاه که در بالای آن عبارت « ممالک محروسه ایران» درج شده است. باز هم تاکید میکنم، این درگیری میان ایران و انگلیس بود.
4- نوشتهاید:« اما به راستی کی میرسد روزی که این بزرگان برای ما حلقه وصل و مایه همدلی و همراهی و همسویی باشند، نه محل تفرقه و جدال و چالش؟ به راستی کدام رویه برای زبان فارسی و همان فرهنگ و تمدن ایرانی که میگویید سودمندتر است؟ این که توان و انرژی ما صرف این چالشها شود و این که آن را صرف معرفی این مفاخر به جهان امروز بسازیم. معیاری که دارید البته ارزشمند است، یعنی زادگاه، با در نظر گرفتن سه پشت از نیاکان. ولی به راستی چه نیازی به این سجل و سوانح درآوردن است؟ چرا باید عرصه ادبیات و فرهنگ، ادارة ثبت احوال باشد؟ چرا یک فرهنگستان نباشد؟»
من هم با این سخن شما همداستانم، اما در بحث علمی نباید آرمان و احساس را دخالت داد. من هم هنوز هنگامی که نام بلخ، بخارا،سمرقند و هرات را میشنوم« خون در سر من جوش زند از شرف و فخر».من آروز دارم،روزی این پارههای جدا شده از هم به پیوند آیند. نام آن سرزمین را میتوانیم افغانستان بگذاریم. چه خردهای است بر ما اگرچه من مشهدی و شمای هروی، اوغان و پشتو نیستیم. اما این قوم یکی از تیرههای آریاییاند. یا نام این سرزمین را بگذاریم. آریانا،آریا،پارتیا یا هماگونه که یونانیان نامیدند این سرزمین را، پرشیا. و یا آذرپاتگان . این نامها همه بر آمده از نام یک تیره و یا یک تن آریایی است. هر چند میاندیشم،همان نام کهن ایران ویچه( سرزمین آریایان) از همه نیکتر است.
من هم سالها پیش ازاین هنگامی که فارسی هروی آقای آصف فکرت را خواندم، تو گویی فارسی مشهدی را میخواندم و از آن همه یکسانی نه همانندی به شگفت آمدم. جز چند واژه بیگانه( که از پشتو و هندی و یا روسی و انگلیسی که برخی از گویش کابل به گویش هرات راه یافته بود.)مابقی دقیقا واژههایی بودند که عینا در مشهد هم بکار میرفتند. در پایان بیست واژه ماند که من نتوانستم آنها را در گویش مشهد بازیابی کنم. پدرم 7 واژه را به یاد آورد. به نزد پدر کلانم رفتم . او نیز 6 واژه از13تای باقیمانده را میدانست. قول میدهم اگر از پدرکلانم، مشهدی کهنسالتری مییافتم. شاید اصلا حتی یک واژه هم نمیماند.
اما میدانم این به پیوند آمدن این پارهها نه تنها دیگر از دید سیاسی که رفته رفته از دید فرهنگی هم شدنی نیست.
که یکی از این عوامل هم بر میگردد به رخت بربستن خردگرایی از میان ما خاور زمینیان و جایگزینی خشکاندیشی و تعصب.و اندر گفته اینکه هم میهن فرهنگی من،جنگ اول به ز صلح آخر.
چند سال پیش کتابی به آلمانی دیدم. که از قضا درباره چند تن از مشاهیر آلمان بود. نویسنده در این کتاب نام یکی از شخصیتها را که تا پیش از برچیده شدن دیوار برلین در آلمان شرقی (و در شهر برلین شرقی) زاده شده بود. دقیقا ذکر کرده بود. و نویسنده آن را از مردم آلمان شرقی دانسته بود. یعنی او تا بدین اندازه دقیق و علمی عمل کرده بود، که حتی به کشیدن یک مرز مصنوعی آن هم نه در میان دو کشور، بلکه در میان یک شهر توجه کرده بود. حتی در این زمان که دو آلمان دیگر با هم متحد شدهاند.
سخن پایانی اینکه همانگونه که ما از سروده های شما و استاد خلیلی (ره) به عنوان شاعران پارسی گو افغانستانی لذت می بریم. یابه همان ساخت مردم افغانستان از سروده های رهی معیری و اخوان ثالث،باید بدانیم که بهره وری فرهنگی را هیچگاه نباید با انگیزههای سیاسی درآمیزیم. باید بپذیریم که بر مبنای همان ملاکهای گفته شده این بزرگانی که نام بردم،ایرانی اند. هرچند که به دید من،مسلما مردم هرات و فرا و بلخ و نیشابور و توس،بیشتر از یک تهرانی،سرودههای مولوی و یا فردوسی را درمییابند. اما همانگونه که گفتم.بهره وری فرهنگی متفاوت است با دید علمی و سیاسی.
پدرود. محسن رحیمی.6/5/1389.مشهد مقدس
خراسان هماره بزرگترین کانون میهنگرایی آریاییان بوده است. آیین چراغبرات که این روزها در خراسان برپا داشته میشود،یکی دیگر از نشانههایی است که این گرایش را به آشکاری نشان میدهد. در سدههای آغازین گروش ایرانیان به اسلام که با ستم و شمشیر تازیانی چون عمربن خطاب و امویان، این مردمان وادار به پذیرش آیین تازندگان به سرزمینشان بودند و گرنه باید گردن به گرز دژخیمان تازی میدادند. و همگام با سَپَردن خاک سرزمینشان به زیر سم اسپان تازی و لگدمال شدن ارزشها و آیینهای نیاگانشان، در این اندیشه افتادند تا با رنگ و رویهای اسلامی دادن به بسیاری از آیینهای کهن برجامانده از کیش پیامبرشان زرتشت،از نابودی آنها در برابر آیینهای تاری-اسلامی جلوگیری کنند. راهکار و سگالش ناب یکی از باریکترین روشهای مردمان شکست خورده در برابر پیروزمندان فرمانروا است. که در دیگر ملل مغلوب کمتر میتوان آن را دید. باری این ایرانیان و خراسانیان اندیشمند به آیین فروردگان با دادن رنگ و بویی اسلامی، برای نمونه این آیین را به نیمه شعبان که از دید پیامبر اسلام پس از رمضان،با فضیلتترین ماهها ست، انتقال دادند.
در روزگار لگامداری تازیان نافرهیختهی تازه از دل بدویت گریخته،نه تنها دوباره زنده کنند، بلکه آن را تا ایران و ایرانی است. جاودانه کردند.
درباره چراغبرات بیشتر بخوانید:
چراغبرات؛آیین همنشینی خراسانیان با مردگان
اختتامیه دومین دوره مسابقات بینالمللى ورزشهاى زورخانهاى،جام حکیم ابوالقاسم فردوسى در شهر دوشنبه در کشور تاجیکستان با اهدا جوایز به نفرات برگزیده توسط رحیم مشایى،رییس دفتر رییس جمهورى اسلامى ایران برگزار شد.
۲۰۱۰,Dushanbe,Tajikistan
هفتادسالگی فریدون جنیدی،شاهنامهپژوه و زندهگر فرهنگ نیاگان گرامی باد.
استاد « فریدون جنیدی » فرزند شادروان « بکتاش ایرانی » بزرگ مرد خراسانی، در سپیده دم 20 فروردین ماه 1318 خورشیدی خیامی در کوهستان ریوند نیشابور دیده به دیدار مام میهن گشود. سال ها کوشش او در راه خود باوری ایرانیان از سرآغازی شکوهمند در جوانیاش سر چشمه میگیرد. . . و یاد آن هنگامهی بزرگ و بشکوه به سال 1345در آموزگاه «درس تاریخ فرهنگ »(دکتر عیسی صدیق)،هنگامی که استاد صدیق درباره اوستاخوانی و پهلویخوانی اروپاییان سخن میگفت و با ستایش بیش از اندازه از آنان، سخن را به خواندن سنگ نوشتههای بیستون به کوشش راولینسون کشانید، و با چنان بزرگداشت و شور و گرمی از کار او یاد میکرد که از چشمانش درخش میجهید و گفت: « یک اروپایی برای خواندن سنگ نوشته ایرانی 30 سال زمان نهاد، و شما که ایرانی هستید آیا حاضرید برای کشور خودتان سه سال از عمر خودتان را بگذارید؟» چون این سخن را گفت انگشتان دست راست را در جیب جلیقه نهاد و به دانشجویان پشت کرد. تا پشت میز بنشیند. استاد جنیدی در روند این یادآوری چنین مینویسد :
در این هنگام بر پای خاسته بودم، و چون استاد مرا دید که ایستادهام،پرسید : « بله؟ آقا ! » چنانکه آئین کلاسهای او بوده،نام خودم،کلاسم، رشتهام را یاد آور شدم و استاد گفت : « بفرمایید ». من نیز با گرمایی که از نهاد جان و روانم برخاسته بود. گفتم : استاد مگر شما آن ایرانیان را که سی سال بر سر کار پژوهش جان و زمان نهاده باشند نمیشناسید؟ مگر فردوسی برای زنده نگاهداشتن اندیشه و فرهنگ و زبان ایرانی 30 سال زمان ننهاد،باز آنکه بارها گفته شده است که نان جو نیز بر سفره نداشته است؟مگر استاد دهخدا بیش از سی سال زمان بر سر فرهنگ ننهاد؟هنوز که کفن دهخدا خشک نشده است! شما به جای آنکه جوانان را برانگیزید تا 30 و 40 سال از زمان خود را بر سر فرهنگ ایران بنهند، آنان را کوچک می شمارید، تا در خود، ننگ ببینند و خویش را در خور و شایسته سرزنش بشمارند؟ اکنون برای آنکه بدانید جوانان ایرانی 30سال از زندگی خود را بر سر فرهنگ ایران می نهند. همین جا به شما می گویم : من ! فریدون جنیدی ! جوان ایرانی ! تا پایان زمان خود، زندگی خویش را در راه پژوهش در فرهنگ ایران خواهم افشاند !
اما بی گمان بنیانگذاری سازمان پژوهش فرهنگ ایران : بنیاد نیشابور را به وسیله استاد در سال 1358 می بایست کانونی بزرگ در کارکرد و کوشش او در راه ماندگی ناپذیرش دانست. تنها جایگاهی برای ایرانیان که در آن به گونه علمی و پژوهشی به ایران و فرهنگ ایرانی پرداخته میشود. تنها جایگاهی که به راستی با زندگی و سرنوشت و سرگذشت استاد توامان است. همان شاهراه و جایگاه شگفتی که بر فراز بلندای چکادهایش چنین ندا در داد :
برپای خیزید و فرهنگ خویش باز شناسید و جایگاه خویش و کشور خویش را در جهان بازیابید و ارزش دستاوردهای بی شمار فرهنگی پدران و مادران خویش را در پهنه میدان فرهنگ جهانی باز بینید و در این زمان که هیاهویی خفیف، از جنبش آبخیزهای ژرفای دریای جان ایرانیان به گوش می رسد، و از همه سو جنبش های فرهنگی تازه را پدید می آورد . . . این زمان زرین را، که همهمه نهفته بیداری جان ایرانیان، نرم نرمک آشکار می شود از دست مدهید ! این تپش، تپش دل فرهنگ ایران است، آن را دریابید ! این دم، دم گرم جان نیاکان است آن را فروبرید !
و چه زیبا است نگره « فاتح عبد ا . . . »(اردمهر) روزنامه نگار و استاد تاجیک، در روزنامه صدای مردم(23 اکتبر 1992) که : بنیاد نیشابور، ذاتا همان کارهایی را بسامان میرساند که به دوران ساسانیان فرهنگستان گندیشاپور، و در ایام عباسیان: انجمن اخوان صفا در پیشگاه ملت ایران و مسلمان انجام داده بودند. اکنون استاد فریدون جنیدی به همراهی دیگر یاران و استادان بنیاد با سرافرازی بسیار در برابر روان نیاکان، در بیست و پنجمین سال بنیاد نهادن بنیاد نیشابور با انبوهی از بی مانند ترین پژوهش های گرانسنگ در راستای فرهنگ ایران باستان و ایران پس از اسلام، اقوام ایرانی و گویش شناسی، شاهنامه پژوهی، زبانهای باستانی و . . . که از سوی نشر بلخ ( وابسته به بنیاد نیشابور ) منتشر گشته و با برگزاری انجمن های آموزش خط و زبانهای پهلوی و اوستایی و فارسی باستان و انجمن های شاهنامه خوانی برای آگاهی مردمان ایرانی از چگونگی و چند و چون پرداختن به دانش ایرانشناسی، خویشکاری ( مسئولیت ) خویش را به یاری یزدان ادامه می دهد.
در یک خانه ای با هویت کاملا ایرانی، پیرمرد با 66 سال سن، که نیمی از عمرش را صرف ویرایش «شاهنامه» کرده و با خود عهد بسته که زندگیاش را صرف زنده کردن و گسترش فرهنگ غنی ایران زمین کند زندگی میکند . در یک عصر زمستانی پای صحبتهای فریدون جنیدی - پژوهشگر فرهنگ باستان - استاد زبان اوستایی - پهلوی - میخی و شاهنامه شناس و ایرانشناس نشستیم؛ کسی که مهمترین دغدغه زندگیاش رساندن نسخه سره شاهنامه به دست ایرانیان بوده است. 30 سال روی شاهنامه پژوهش کرده و قصد دارد حاصل این کوشش چندین ساله را برای آیندگان ایران زمین به یادگار بگذارد .
از سال 1354 مطالعه بر روی شاهنامه را آغاز کرده و میگوید: بعد از مدت کوتاهی که شاهنامه را خواندم، دریافتم بیتهایی از آن با بیتهایی دیگر مطابقت ندارند؛ یعنی رویدادی که در شاهنامه بود، در آینده به گونهای دیگر روایت میشد. همان زمان بدون ویرایش شاهنامه، آنها را در حاشیهاش مینوشتم که مطابقت ندارد. هر چه پیشتر میرفتم، میدیدم بیتهایی نمیتواند از آن شاهنامه باشد.
زمانی که تصمیم گرفت روی شاهنامه کار کند، شاهنامه مسکو تنها نسخه موجود برای تطبیق بود؛ اما او در آغاز کار به آن دست نیافت. هر چه برداشت کرد، درواقع برداشت شخصیاش بود که گمان میکرد آن بیتها برای فردوسی نبوده است. در همان دوره نوشتن «11 داستان رستم پهلوان» را برای جوانان شروع کرد. گاهی میدید ترجمه بیتی از شاهنامه از خود شعر زیباتر میشود، بهدلیل عشق بسیاری که به فردوسی داشته، سعی میکرد این بیتها را به نثر برنگرداند؛ چراکه نمیخواسته کار او برتر از فردوسی باشد. وقتی کارش را جدیتر ادامه داد، فهمید این بیتها همان بیتهایی است که به فردوسی تعلق ندارند. میگوید: هرگز نمیخواستم کار ویرایش شاهنامه را بهطور کامل انجام دهم. دوستی به من گفت اگر کل شاهنامه را ویرایش نکنی؛ خیانت بزرگی کردهای؛ این حرف در قلب من کارساز شد و ویرایش آنرا شروع کردم.
او معتقد است: کسی که شاهنامه را ویرایش میکند، باید ابتدا با زبانهای باستانی آشنا باشد؛ زیرا اصل شاهنامه از روی زبانهای پهلوی و اوستایی ترجمه شده است.
خیلی از این سردرگمیها به این دلیل است که بسیاری از کسانی که شاهنامه را ویرایش میکنند، زبانهای باستانی را نمیدانند. علاوه بر این کسی که شاهنامه را ویرایش میکند، باید فرهنگ ایران باستان را بشناسد؛ چراکه مطالبی در شاهنامه آمده که به فرهنگ ایران باستان مربوط است.
جنیدی همچنین آگاهی از راز و رمزهای پنهان شعر پارسی را از دیگر شاخصههای یک ویرایشگر شاهنامه میداند و ادامه میدهد: اگر کسی که شاهنامه را ویرایش میکند، باید شاعری نیرومند باشد، شعرهای تحریفشده را تشخیص میدهد. همچنین چون در شاهنامه از اختر و نجوم سخن بسیار رفته، پژوهشگر شاهنامه، باید از علم نجوم هم آگاهی داشته باشد.
وی ادامه میدهد: در شاهنامه صحنههای نبرد و جنگ بسیار زیاد است، کسی که آنرا ویرایش میکند، باید از فنهای جنگی هم مطلع باشد.علاوه بر آن یک ویرایشگر شاهنامه، باید با دشتها، کوهها و شهرهای ایران آشنا باشد؛ تا اگر در جریان داستانها شعر افزودهای باشد، ناهماهنگی آنها را از این طریق دریابد.
این پژوهشگر، آشنایی با اندیشههای دینی ایران باستان را از دیگر ملزومات یک مصحح شاهناهه یاد میکند.
او وقتی تمام این موارد را بررسی کرده، دیده که خداوند همه آنها را به او داده است و اگر او شاهنامه را ویرایش نکند، به فرهنگ ایران خیانت کرده است.
تا امروز هفت بار شاهنامهای را که در دست دارد، ویرایش کرده؛ همان شاهنامهای که سال آینده به دست ایرانیان میرسد که تمام بیتهای افزوده به شاهنامه را دربرمی گیرد و برای هر کدام، پنج دلیل برای افزوده بودن آن بیت آورده است.
وی درباره این که چرا به شاهنامه این همه بیت افزوده شده، معتقد است: ترجمه شاهنامه از متنهای اوستایی و پهلوی به فارسی به فرمان انوشهروان محمد بن عبدالرزاق توسی پوربابک خراسانی بوده است که در این کار چند نفر شریک بودهاند. سپس ابومنصور معمری - وزیر ابومنصور - آنرا به نثر شیوای فارسی برگرداند. این کتاب دست بهدست میشد و ایرانیان آنرا میخواندند. امروز متاسفانه اصل کتاب در دست نیست؛ تنها مقدمه شاهنامه ابو منصوری در دست است.
جنیدی ادامه میدهد: پس از کشته شدن ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی آنرا به دست میگیرد، ولی مرگ به دقیقی امان نمیدهد. زمانی که فردوسی کارش را آغاز کرد، امیرک منصور - پسر ابومنصور - به او اعلام یاوری کرد.
جنیدی اکنون مسئول بیناد فرهنگی نیشابور در تهران ( ضلع شمالی دانشگاه تهران ) است و در این بنیاد بهصورت افتخاری - به قول خودش -؛ نه رایگان - به قول ما -، زبانهای باستانی و شاهنامه را تدریس میکند. در سال 58 وقتی آشفتگی بازار فرهنگ ایران را - که بیشتر به قبل از انفلاب باز میگشت - دیده، به فکر تاسیس سازمان ملی بهصورت خصوصی میافتد. بنیاد نیشابور را تاسیس و تمام زندگیاش را صرف آن میکند. با خود عهد کرده که زندگیاش را برای فرهنگ ایران صرف کند. به ایسنا میگوید: کسی که جان و تنش را فدای ایران میکند، برای کارهای فرهنگی که سودش به جوانان ایران میرسد، نباید چشمداشت مالی داشته باشد. دکتر جنیدی هر ساله با برگزاری کلاسهای رایگان آموزش زبان پهلوی - اوستایی - شاهنامه خوانی - خط میخی و . . . توانسته است برگ زرینی از یک ایرانی عاشق میهن را در کارنامه این کشور سترگ رقم بزند . کلاسهای وی هر ساله با استقبال زیادی روبرو می شود و امید است دولت و ملت ایران همواره یار و یاور این بزرگ مرد میهن پرست ایرای باشد .
در هر گوشه و کنار خانه قدیمی فریدون جنیدی، عکسی از فرزند از دسترفتهاش به دیوار نصب شده و به آدمها چشم دوخته... سکوت این خانه کمی آزاردهنده است؛ ولی با این همه پیرمرد تنها نیست، چراکه فرزندان ایران را فرزندان خود میداند و بزرگترین افتخارش به فرزندان این مرز و بوم را، تدریس شاهنامه و زبانهای باستانی که میراث کهن ما ایرانیان است، عنوان میکند. این است که شاگردانش هم احساس پدر و فرزندی را با تمام وجود به این مرد میرسانند.
کتابخانه گرد و غبار گرفتهاش مملو از انبوه کتابهای زبانهای باستانی است که سالها روی آنها پژوهش کرده و باورمان نمیشود که در روزگاران گذشته اجداد ما با آن سخن میگفتهاند؛ چراکه این زبان، امروز رو به فراموشی است.
او سالهاست زبانهای باستانی را تدریس میکند و معتقد است که دانشگاههای ما زبانهای باستانی را خوب یاد نمیدهند. به همین دلیل به آموزش آنها تصمیم میگیرد.
جنیدی به خبرنگاران ایسنا میگوید: یک ایرانی باید از ریشه خود آگاهی داشته باشد. گمگشته ما ایرانیان تنها شاهنامه فردوسی است، چاره درد این مردم برای آگاهی از گذشته پرافتخارشان این است که شاهنامه را بخوانند. این شده دلیل محکمی که این پژوهشگر تمام عمرش را صرف شناساندن شاهنامه و آموزش آن به جوانان کند.
او از این موضوع گلایه دارد که عربها به دوران جاهلیت خود افتخار میکنند، اما ایرانیان به گذشته درخشان و پرافتخارشان توجهی نشان نمیدهند.
بنیاد نیشابور جایی قدیمی و کوچک و با امکاناتی نهچندان، مکانی است که او با عشق به ایران و شاهنامه، فرهنگ ریشهدار ایران را به جوانان یادآوری میکند و به آنها، آن فرهنگ غنی چند هزار ساله را میشناساند. فریدون جنیدی متولد 1318 نیشابور است که علاوه بر 30 سال پژوهش بر روی شاهنامه و ویرایش آن، تاکنون 30 جلد کتاب درباره فرهنگ و تاریخ ایران نوشته است؛ از جمله آنها: زندگی و مهاجرت آریاییان برپایه گفتارهای ایران ، فرهنگ واژههای اوستایی ، حقوق بشر جهان امروز و حقوق جهان در ایران باستان ، زمینه شناخت موسیقی ایرانی ، نامه فرهنگ ایران ، داستانهای شاهنامه ، سرگذشت ایران است. علاوه بر این آثار، جلد دوم زندگی و مهاجرت آریاییان بر پایههای گفتارهای ایران را با افزودههای بیشتری با نام داستان ایران برای چاپ آماده دارد.
فریدون جنیدی ، شاهنامه پژوه و ایران شناس ، فردوسی را یگانه کسی دانست که درفش هماره بر افراشته کاویان ایرانیان را در گذر تاریخ ایران به دوش گرفته است. فریدون جنیدی که به مناسبت 25 اردی بهشت ماه ، روز بزرگداشت فردوسی به اصفهان رفته بود در نشست انجمن مثنوی پژوهان ایران در حالی که اشک شوق بر گونه هایش روان بود و صدای لرزانش نشانگر انگیزش درونی اش بود با اشاره به اعلام سال اتحاد ملی و نقش فردوسی و شاهنامه در ایجاد همبستگی ملی از شهرداری اصفهان خواست تا به تعهدات خود در تکمیل پروژه نیمه کاره بنیاد فردوسی در اصفهان ، عمل کنددر پایان سخنرانی استاد فریدون جنیدی که درباره روش های کار او در سنجش بیت های افزوده به شاهنامه بیان شد ، انجمن مثنوی پژوهان ایران به پاس 30 سال تلاش شبانه روزی استاد فریدون جنیدی در راه بازشناسی تاریخ و فرهنگ ایران ، افزون بر یک جلد کتاب شرح مثنوی « گنج روان » اثر استاد علی عربیان ؛ به عنوان یک حرکت نمادین قطعه ای از خاک مقدس ایران را که از پاسارگاد محل آرامگاه کوروش بزرگ ابر مرد تاریخ به ارمغان آورده بود و در داخل یک جعبه ارزشمند هنری خاتم ، کار دست هنرمندان اصفهانی تعبیه شده بود به عنوان با ارزش ترین هدیه به ایشان تقدیم نمود و در حالی که سرود ملی ای ایران در تالار طنین انداز بود و حاضران یک صدا آن را می خواندند ، دکتر جنیدی در برابر دیدگان دوستداران ایران زمین ، برآن بوسه زد و بر آستانش سر سایید.
شایان ذکر است مدیرت پایگاه آریارمن ارشام پارسی خود یکی از شاگردان کوچک این استاد گرانمایه بوده است و در کنار دست ایشان زبان پهلوی را آموخته است . از یزدان پاک برای ایشان و همه کسانی که دغدغه ایران زمین را در سر دارند آرزومند تنی سالم همراه با سربلندی و افتخار هستیم . ایدون باد .
سال 1388خورشیدی هزارمین سال سرایش شاهنامه ی فرزانه ی توس ابوالقاسم فردوسی بود. این سال که از چندی پیش با آگاهی دادن استادان و فرهیختگان به مسئولان فرهنگی برای ثبت آن در یونسکو،در حالی پایان یافت که اگرچه فرصت ثبت این سال به نام فردوسی در سازمان ملل پایان یافته بود. اما باز هم دستکم اقدامی هرچند کوچک در راستای بزرگداشت ویژه ی فردوسی در این سال انجام نشد.تنها چند سازمان مردم نهاد و دلسوختگان ادب فارسی دست به اقداماتی انفرادی زدند.امروز هفتم فروردین ماه 1389هم برای خالی نبودن عریضه در جشن جهانی نوروز،با توجه به اینکه سال 88 پایان سرایش هزار ساله شاهنامه بود، در این مراسم تصنیف هایی از شاهنامه خوانده شد.