پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

سرانجام تحریم شکسته شد

آغاز سال نو و نوروز بر همه هم میهنان فرخ و فرخنده باد. آغاز امسال و از همان لحظه های آغازین همراه با خبر خوبی برای خراسانیان و دوستداران شعر و ادب این سرزمین بود.سرانجام و پس از بیست سال از درگذشت شاعر از دست رفته مهدی اخوان ثالث، چند ساعت پیش از سال تحویل و در برنامه ی نقره ی شبکه یک،به پخش هفتاد ثانیه ای بهاریه ای از اخوان -که او در حال خواندن یکی از بهاریه های خود بود-پرداختند. با این توضیح که پیش از او غزلی از شهریار آن هم برای دوبار(دو بار پشت سر هم یک غزل او) پخش شد.

خراسان،خیلی دور، خیلی نزدیک

خراسان در کمتر از 170سال پیش سرزمینی پهناور بود،شامل همه ی استان خراسان(پیش از 4تکه شدن)،ترکمنستان،تاجیکستان،افغانستان،ازبکستان،و اندکی از قزقیزستان و قزاقستان و استان سمنان. در گذر 200سال اخیر و با روی کار آمدن قاجارها در ایران، و خلاء سرداران دلیری چون نادر شاه افشار و صد البته قدرت گرفتن روس و انگلیس، تقریبا همه ی خراسان از دست رفت،یعنی از 1299ه.ق که رود اترک به عنوان مرز ایران و میراث قاجاران شناخته شد و تنها 313 هزار کیلو متر از خراسان و فرارود در سرزمین اصلی خود یعنی ایران باقی ماند. از شهرهای کهن خراسان که روزگاری هریک ابر شهری در جهان بودند، تنها طوس(مشهد) و نیشابور در مرزهای ایران جای گرفتند. مرو و ابیورد و نسا و میهنه و ... به ترکمنستان، بخارا و سمرقند و خوارزم(خیوه) و ... به ازبکستان، هرات و بلخ و بادغیس و فاریاب و فراه و ... به افغانستان،فرغانه و بدخشان و خجند در تاجیکستان و جلال آباد در قرقیزستان جای گرفتند. با زبان فارسی دری که خاستگاهش خراسان بود، به شدت مبارزه شد.در ترکمنستان زبان ترکمن، در ازبکستان زبان ازبکی و در افغانستان زبان پشتو ، زبان رسمی اعلام شد. و تازه در تاجیکستان که زبان فارسی را با نیات سوء و استعماری تاجیکی نامیدند.اگر زبان فارسی زبان رسمی شد، اما خط رسمی این زیان خط سرلیک (روسی)اعلام شد. بدین سان در کمتر از 200سال حاصل دست کم 5هزار سال مدنیت از زمان ظهور زرتشت تا برآمدن جابربن حیان توسی، رودکی ،ابن سینا،بیرونی،فارابی،خواجه عبدالله انصاری،ابوسعید ابی الخیر، فردوسی،مولانا،عطار،خیامی،خوارزمی،کسایی،ناصرخسرو،خواجه نصیر،و ... بر باد رفت.   

بازگشت همه بسوی اوست

« و نشان محبت آنست که: هر مکروهِ طبیعت و نهاد که از دوست به تو آید، آن را بر دیده نهی ». 

در سپیده دم یکشنبه یکم دیماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی پدربزرگ عزیزم روانشاد حسن راجعی، آن نماد بی همتای شکیبایی و پایداری، پس از یک سال نبرد نابرابر با بیماری جانکاه سرطان،جان به جان آفرین تسلیم کرد.و ما را با غمی جانفرسا تنها گذارد. چهاربیتی زیر را که شاید نخستین بار از زبان خود او شنیدم و به راستی وصف حال ما در این روزهاست با گرامیداشت یاد او می نگارم. 

دیدِن که فِلک از سرِ ما سایه ببرد               دیدِن که فِلک گمبذ از پایه ببرد 

دیدِن که فِلک دو بند باهو بر بست               از باهویِ  ما نگین فیروزه  ببرد 

                                                روانش در مینو شاد و یادش تا ابد در یادهای ما جاویدان باد.

ابومسلم خراسان-پیروزی تهران و سهراب سپهری

                                                                  

چهارشنبه که برای تماشای دیدار ابومسلم و پیروزی به ورزشگاه رفته بودم.بدبختانه باز هم دیدم نیمی از ورزشگاه به هواداران پیروزی و استقلال اختصاص دارد. این که تیمی در شهر خود به دیدار تیم دیگری برود و در ورزشگاه سه دسته تماشگر نشسته باشند، در هیچ جای دیگر این جهان پهناور دیده نمی شود. تیم های شهرستانی با کمترین هزینه ها به دیدار تیم های ثروتمند آبی و قرمز می آیند، به این امید که دستکم در خانه مورد پشتیبانی مردم شهر خود واقع شوند، ولی  آن ها در واقع در خانه خود هم مهمان هستند، البته باز خدا را شکر این وضعیت در مشهد بهتر از دیگر شهرستان هاست و مشهدی ها پس از آبادانی ها که در هر حال(چه بازی با استقلال و چه بازی با پیروزی) هوادار تیم شهر خود هستند، بهترین تماشگران با هویت ایران هستند. به راستی خیلی شگفت انگیز است، آدم تیم شهر خود را رها کند و به تشویق تیم رقیب او از شهر دیگری بپردازد. درست است تلویزیون و رسانه های نوشتاری تنها و تنها به این دو تیم می پردازند، اما منطق هم چیز خوبی است، اگر ادعای هوادار حرفه ای فوتبال را دارید و از آنهایی هستید که فوتبال اروپا را الگوی خود ساخته اید، کافی است به یکی،دو بازی از ده ها بازی ای که شبکه سه در یک هفته از فوتبال های اروپا پخش می کند،نگاهی بیندازید، منچستر با وست هام در ورزشگاه وست هام بازی می کند، جز چند نفر که از منچستر برای تشویق منچستر یونایتد به ورزشگاه آمده اند، همه ورزشگاه وست هام را تشویق میکند. میلان با اودینزه در ایتالیا، بایرن با کوتبوس در آلمان، رئال با خیمناستیک در اسپانیا در خانه ی حریفان به مصاف آنها می روند، در همه جا وضعیت همین گونه است، تازه مگر پیروزی چیست، تیم ابومسلم در فصول گذشته+ 12میلیارد پول، واعظی، نیکبخت،بادامکی،آتسو، پتروویچ و منصوری، بازیکنان پیام و ابومسلم در فصول گذشته بودند،که به علت بی پولی ابومسلم و پیام به تهران رفتند، شک نکنید اگر تیم فصل گذشته ابومسلم حفظ می شد، در این فصل یکی از نمایندگان ایران در آسیا می شد.   

غرض از نوشتن این پیش سخن که دارد خیلی به دراز می کشد، نامه ای از سهرای سپهری شاعر نازک خیال بود که به کیهان ورزشی نوشته و دیدگاه های خود را پیرامون فوتبال بیان داشته است، بخش پایانی این نامه را به همه مشهدی های هوادار پیروزی و استقلال توصیه می کنم، که بخوانند:

با تعصب بی پایه چه باید کرد؟ هم راننده تاکسی طرفدار تیم پرسپولیس است، هم شاگرد بقال، هم دانشجو و هم کارمند اداره. بسیار خوب، هر کس می تواند علاقه اش را به چیزی ببندد، اما علاقه داشتن هم دلیل منطقی می خواهد. اهالی منچستر حق دارند طرفدار تیم های شهر خود باشند، مردم لیدز بجاست که تیم خود را دوست بدارند، ساکنان چلسی طبیعی است که بیش تر از تیم خود دفاع کنند. اما در شهر شما و من، یک بت همگانی پیدا می شود، دلبستگی مسری است و طرفداری، اتفاقی و بی دلیل صورت می گیرد. خواهید گفت: چه اشکالی دارد؟ حرفی ندارد، اما وقتی که در امجدیه نشسته اید، این طرفداری و تعصب محیطی نامطلوب ایجاد می کند و شما نمی توانید به دلخواه تماشا کنید. من هم مثل شما از تیم پرسپولیس بازی های خوبی دیده ام اما سرانجام- مثل کسان دیگری که می شناسم - تصمیم گرفتم روزهایی که تیم پرسپولیس بازی دارد به امجدیه نروم. شور و هیجان تماشاگر چیزی گیرا و پسندیده است و اگر نباشد میدان ورزشی نه جان دارد و نه معنی، تشویق بی حساب تماشاگران، بچه های پرسپولیس را نمایشگر و شاید خود نما بار آورده است. اینان از تماشاگران آشنای خود کمبودی بزرگ دارند، انگار احساس غریبی می کنند. وقتی که قیافه گریان همایون بهزادی را پس از مسابقه در مسجد سلیمان روی صفحه کیهان ورزشی دیدم، با خودم گفتم چه چیز جز تر و خشک کردن تماشاگران تهرانی، این بچه را چنین عزیز دردانه بار آورده است؟ زیاد نوشتم این را می دانم، اما اگر بگویم این تنها نامه ای است که در تمامی عمرم به یک نشریه ورزشی نوشته ام، شاید مرا از این اطناب معذور دارید.  منبع: خبرگزاری مهر

دژکهن توس

 
شهر طابران از نوع شهرهای مدور و یکی از معدود نمونه های باقی مانده از این گونه شهرهای باستانی ایران است. باروی نیمه ویران طابران به شکل اژدهایی فروخفته به طول تقریبی شش کیلومتر بر گرداگرد شهر پیچیده است. ضخامت بارو در قاعده به 6 متر و در بخش های فوقانی به 2.5 متر می رسد. حداکثر ارتفاع حصار در بخشهای باقی مانده ده متر و مصالح به کار رفته در آن چینه گل رس و خشت است.

بارو 9 دروازه و 156 برج داشته که اکنون تنها شش دروازه آن قابل تشخیص است. علامت ویژه محل دروازه ها برج های دو طبقه میان تهی است که درکنار دروازه ها بر پا بوده، در حالی که برج های بقیه حصار برای استحکام بیشتر توپر ساخته شده است.
باره شهر طابران الگویی جالب و میراثی گرانبها از شهرهای سده های میانی ایران است که بخش قابل توجهی از آن باقی مانده و در معرض دید همگان قرار دارد. بخشی از باروز که پیوسته به بنای آرامگاه و در ضلع شمالی باغ امروز فردوسی واقع است به دلیل حفاظت از بقیه جاها سالمتر مانده و اغلب زائران توس را به تماشا می کشاند.

اقتباس از: «سیدی، مهدی؛ یاحقی، محمدجعفر و لباف خانیکی، رجبعلی، راهنمای توس و سخنی درباره فردوسی و شاهنامه، 1373، مشهد، کتاب پاژ