پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

شاهنامه افسانه است؟!

مجتبی شاعری(تبیان)

رقم خوردن سرنوشت شخصیتهای شاهنامه به سلیقه ی قصه پردازی فردوسی مربوط نیست. فردوسی پیش آهنگ داستان پردازانی است که تقدیر آدمهای قصه اش را به دست خودشان می سپارد . فردوسی احساساتی نمی شود که به یکباره ضد قهرمانش را متحول کند و در مسیر انسانیت قرار دهد. فردوسی جهانبینی و روانشناسی شخصیتهایش را می شناسد ، می داند که ثمره ی لجاجت رستم ، فرزند کشی است . نتیجه ی زیاده خواهی سهراب ، ناکامی است . و سرانجام خون های فراوانی که ضحاک می ریزد ، جز به مجازاتش منتهی نمی شود.

هیچ کس مثل فردوسی نمی تواند موجود شری مثل ضحاک را به سزای اعمالش برساند. همان طور که می تواند طوری قصه بگوید ، طوری آدم هایش را بسازد که وقتی مثل سهراب و سیاوش کشته شدند ، به سوگ بنشینی . هر چند که در مورد داستان سهراب و سیاوش هم با سطحی از ناجوانمردی در حق سهراب و سیاوش رو به رو نمی شویم . در لایه های درونی داستان و شخصیت ها دلایل موجهی برای سرنوشت محتوم آنان می توان یافت.

اما شیوه ی فردوسی در روایت اتفاقاتی که برای وجه سیاه داستان  رقم می خورد ، نوعی مجازات دراماتیک  نیست . حتی مسیر منطقی اتفاقات از شیوه ی داستان گویی افسانه ها تبعیت نمی کند .  این یک  ظلم بزرگ تاریخی است که  در حق فردوسی و شاهنامه اش روا داشته ایم . این که شاهنامه ، افسانه است .

 نمی شود به صرف غلبه ی آرایه ای مثل مبالغه-اغراق –غلو ، شاهنامه را افسانه دانست . خصوصا این که با لحاظ کردن این ویژگی ، تحلیل منطقی داستانی و دراماتیک را از وقایع و شخصیت پردازی ها منفک می کنیم .

 اگر هم قائلیت بزرگان و قدمای نه چندان دور را در خرق عادت شاهنامه به عنوان یکی از چهار رکن برجسته در شاهنامه بپذیریم ، باز هم روال منطقی داستان در آن محو نمی شود . افسانه در نظر گرفتن شاهنامه ، به دو جهت می تواند باشد ، یکی این که انطباق مکتوب و مستند تاریخی ندارد و دیگر این که اتفاقاتی در آن رخ می دهد  که در توانایی های امروزی بشری در عادت انسان ها نمی گنجد . اصلا این تقسیم بندی شاهنامه به سه دوره ی اسطوره ای ، پهلوانی و تاریخی هم از همین جفاهای تحلیل در مورد شاهنامه است . کافی است مستشرقی مشهور یا محققی وطنی که اسم و شاید هم رسمی به هم زده باشد ، در مورد فردوسی یا هر ادیب دیگر اظهار نظری کند . دیگر نمی شود کوچک ترین تردیدی به آن نظریه وارد دانست . دوباره اندیشی و تحقیق در آن مورد بی فایده جلوه می کند . شاید هم به همین دلیل باشد که نه فقط ادبیات و نگاه تاریخی و سبک شناسانه  که حوزه های گوناگون علوم انسانی در ایران پیشرفت نمی کند . در برابر هر حرف و نظریه ی قدیمی اجماع شده نمی توان حرفی زد . یا باید سخنی خفیف با چندین قید تردید ، در موازات آن به میان آورد و یا در ستایشی ابلهانه در امتداد آن حرف قدیمی ، کلماتی چینش کرد .

شاهنامه افسانه نیست . این را از مسیر منطقی روابط میان آدمی هایش می شود ، فهمید . مسیر منطقی روابط هم گزاره ای  متفاوت از شخصیت پردازی نمی تواند باشد . ویژگی های فردی آدمی ها موجبات سرنوشت را رقم می زند . و اتفاقا در این گذار تقدیری ، هیچ معجزه ای صورت نمی گیرد . در این گذار تقدیری ، تقدیری فراتر از آن چه قهرمان یا ضد قهرمان از پیش تر پی کرده است ، رقم نمی خورد .

داستان ضحاک و فریدون و کاوه ،به شباهت تاریخی زندگی پیامبران روایت نمی شود . با تولد موسی کلیم ا... ، خواب گزارن ، فرعون را از اتفاقی بیم می دهند که پایه های حکومتش را تهدید می کند . و این دست مایه ی داستان ضحاک و فریدون هم می شود . اما این فقط اقتباسی تاریخی در حماسه ی شاهنامه نیست . این که حضرت موسی (ع) ، یا در روایت شاهنامه ، فریدون از هر گزندی در امان می مانند ، حاکی از سنت و قانونی تاریخی است . سنتی که تبدیل یا تخفیف داده نمی شود . مثل قوانین فیزیک نیوتن ، ناگزیر است . 

شباهت قصه گویی فردوسی به آثار داستان نویسان و نمایش نامه نویسان متاخر هم به همین سبب است . روان شناسی هر شخصیت از نماد گرایی های اخلاقی مهم تر است . هر چند که در داستان ضحاک از نمادهای زیادی استفاده می شود ، اما هر شخصیت ، فقط معرف یک صفت اخلاقی نیست . آدمی های شاهنامه ، برآیندی از ویژگی های اخلاقی و شاید در بیان صحیح تر آن خصوصیات روان شناختی انسان ها باشند . خصوصیات روان شناختی که با وجود تغییر ذائقه ی بشری ، هنوز هم به جنبه های فطری انسان یاد می شود .

فردوسی در روند داستان سرایی اش ، دلسوزی برای قهرمان ها و ضد قهرمان هایش نمی کند . همان طور که به فکر امید بخشی های کاذب به مخاطبش هم نیست . هشداری که فردوسی به مخاطب شاهنامه می دهد ، تذکری از سر پند واندرزهای اخلاقی هم نیست . فردوسی واقعیت درونی هر انسان را نشان می دهد . ناگزیری از طی مسیری که هر انسان انتخاب می کند . مسیری که نابودی انسان است ، یا رسالت نجات بشریت.


مبانی و کارکردهای شهریاری در شاهنامه

باقر پرهام*

موضوع این گفتار«مبانی و کارکردهای شهریاری در شاهنامه و اهمیت آنها در سنجش خرد سیاسی در ایران»است به عبارت دیگر،اگر شاهنامه را کتابی در بیان شکل گرفتن شهریاری‌ به معنای نظام کشورداری‌[یا به تعبیر خود شاهنامه«جهانداری»]از خلال سرگذشت‌های‌ شاهان و پهلوانان بگیریم،و خود این سرگذشت‌ها را مواد و مصالحی اسطوره‌ای-تاریخی‌ برای تدوین مبانی آنتروپولوژی یا انسانشناسی سیاسی در ایران بشمریم،می‌خواهیم ببینیم‌ آیا می‌توان از مطالعهء انتقادی شاهنامه عناصری مفید برای شناخت خرد سیاسی در ایران و کارکرد آن در شرایط کنونی بیرون کشید؟

در نگاه نخست،به نظر می‌رسد شاهنامه کتابی است که در آن سرگذشت‌های شاهان و پهلوانان به صورت داستان‌های اسطوره‌ای و تاریخی در قالب شعر و به زبان فارسی بیان‌ شده است،آنهم در روزگاری که زبان فارسی،زیر تأثیر سیاسی و فرهنگی بیگانه،در خطر نابودی قرار گرفته بود.به عبارت دیگر،به نظر می‌رسد که مهمترین عوامل اقبال و توجه‌ همیشگی مردم ایران به شاهنامه‌و مهمترین دلایل اهمیت آن همین عناصر داستانی،

شعری و زبانی‌اند.اما بحث و پژوهش‌هایی که به تقریب از یکصد و پنجاه سال پیش تا کنون دربارهء شاهنامه و اهمی آن درداخل و خارج ایران صورت گرفته است نشان می‌دهد کهمسأله به همین‌جا ختم نمی‌شود.3منظور من البته این نیست که جنبه‌های داستانی، نمایشی و دراماتیک،یا جوانب شعری و زبانی شاهنامه،در بیان اهمیت این کتاب قابل‌ اعتنا نیستند یا نباید به شاهنامه از این جنبه‌ها نگریست.منظور من فقط طرح پرسشی است‌ که ذهن ژول مول،مترجم فرانسوی شاهنامه،را به خود-مشغول داشته بود و او برای آن‌ پاسخی داد که امروز می‌تواند راهنمایی برای پرداختن به وجهی از اهمیت شاهنامه باشد که‌ من می‌خواهم بر آن تأکید کنم.مول،در پاسخ این پرسش که چرا شاهنامه در جان مردم‌ ریشه دوانیده و از حیثیت و اعتبار ملّی و جهانی برخوردار شده است می‌گوید،«آنجا که‌ سراینده از روح ملّی راستین به شور آمده باشد دستاوردش بزودی همگانی می‌شود و به جای‌ ترانه‌هایی که خود از آن سرچشمه گرفته است بر سر زبان‌ها می‌افتد.»4اکنون می‌خواهیم‌ بدانیم این روح ملی با ساخت معنایی کلیت شاهنامه چه ارتباطی دارد؟چه حکمتی در کار شاهنامه هست که سبب شده مضامین این کتاب تا این حد با روح ملی مردم ایران بیامیزد؟ پی بردن به مضمون اصلی شاهنامه و منظور فردوسی از سرودن آن به تأویل و تفسیر نیازی‌ ندارد.خود فردوسی در آغاز کتاب این معنا را به روشنی بیان کرده است.در«گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه»نخست تأکید می‌کند که منظورش از به نظم درآوردن شاهنامه ساختن‌ پایگاهی است در زیر شاخ سرو سایه‌افکن دانش.5آنگاه می‌گوید که«پژوهندهء روزگار نخست»موبدان سالخورده را فرا خواند و:

بپرسیدشان از کیانِ جهان‌ وُزان نامداران و فرّخ مِهان‌ که:گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگذاشتند؟

می‌بینیم تنها هدفی که برای شنیدن داستان‌ها و گردآوری آنها یاد می‌کند«چگونگی داشتن‌ گیتی»،یعنی راه و رسم جهانداری یا کشورداری است.این تعبیر از آن پس در قالب صفاتی‌ چون«جهاندار»و«جهانجوی»بارها در شاهنامه تکرار می‌شود.ساخت معنایی کلیت‌ شاهنامه نیز بیانگر چیزی جز این نیست:از داستان گیومرت به بعد،روند گسترش کتاب‌ همانا روند برآمدن جامعهء مدنی خود فرمان و شکل گرفتن هنر کشورداری است که هرگاه به‌ گوهر خود بدرستی عمل نکند کشور و تخت و کلاه باهم و یکباره تباه می‌شود.این روند مراحلی دارد.

مرحلهء نخست آن،به نظر من،از پادشاهی گیومرت تا پادشاهی فریدون و برگزیده شدن‌ منوچهر به دست او برای ادامهء شهریاری در سنّت فریدونی و روشن شدن نقش جهان‌پهلوان‌ در کار کشورداری است.در این مرحله،شاهد رها شدن جامعه ازسیطرهء طبیعت،آغاز روال

تمدن و فرهنگ،تأسیس کشوری به نام ایران و برپا شدن دستگاه شهریاری هستیم که در آن‌ شخص پادشاه،به شرط آنکه به سنّت فریدونی،یا به گفتهء شاهنامه«به راه فریدون فرّخ» رود6،بی‌گفت‌وگو در حکم رمز یا نماد وحدت‌دهندهء شهریاری است،و در کنار او،کار دفاع‌ از موجودیت کشور و پاسداری از آن در برابر بیگانگان یا آزمندان داخلی وظیفهء جهان‌پهلوان‌ است که گرچه به فرمان شاه عمل می‌کنند،اما،چنانکه خواهیم دید،نوکر او نیستند.از گیومرت تا پایان روزگار فریدون و پادشاهی منوچهر،مضمون شهریاری چنان شکل می‌گیرد که مبانی و کارکردهای آن را می‌توان به خوبی برشمرد:

1)شهریاری امری است در تقابل با بدسگالی اهریمن:هرجا که شهریاری به خطر می‌افتد و اختلالی در آن ایجاد می‌شود،انگشت اهرمن و ابلیس را در کار می‌بینیم.مانند داستان‌ سیامک در عهد گیومرت یا داستان ضحّاک و همدست شدن او با ابلیس برای سر به نیست کردن‌ پدرش مهرداس در عهد جمشید و فراهم شدن زمینهء تسلط هزارسالهء بیداد و نامردمی بر ایران، یا داستان بیراه شدن کاووس از وسوسه‌های دیو و آسمان‌پیمایی وی و خواری‌هایی که دید، و...

2)شهریاری کاری است که مبنای ایزدی دارد:شاید به همین دلیل فردوسی از«فرّهء ایزدی» نام می‌برد و گاه شهریاری را مترادف با«ره ایزدی»می‌گیرد،گوهر این مبنای ایزدی نیز چیزی‌ جز ایمان داشتن به قدرت بی‌همتای ایزد یکتار و عمل کردن به قانون مردمی،یعنی انسانیت، و راستی و داد در جهان نیست.شهریار بندهء خداست‌7نه،معاذ الله،همسر او یا چیزی در حدّ او در روی زمین اگر کسی گستاخی کند و مبنای ایزدی شهریاری را دستاویزی برای‌ خداوندگاری در روی زمین بپندارد یا به بهانهء قدرتی که در دست اوست خود را در حدّ خدا بداند،دیگر گوهر شهریاری از او دور شده است.فرّهء ایزدی از وی می‌گریزد و او به سرنوشت‌ جمشید و ضحّحاک و خواری‌های کاووس دچار می‌شود.8

3)کار شهریاری اگرچه مبنایی ایزدی دارد امّا از کار شریعتداری جداست:دین و دولت در کنار یکدیگرند نه معاند هم یا آمیخته به هم.جمشید،با آن‌که،از لحاظ گستراندن تمدن و فرهنگ و سازمان دادن به جامعه،نمونهء یک شهریار خوب در شاهنامه است،به دلیل بر هم‌ زدن اساس جدایی کار شهریاری از امر شریعتداری و یکی کردن«شهریاری و موبدی»در وجود خود9،به فرجامی شوم و عبرت‌آموز می‌رسد که حکمتی نمادین در آن نهفته است:به‌ دستور ضحّاک با ارّه به دو نیم می‌شود.

4)در آغاز شاهنامه بدرستی معلوم نیست که چرا گیومرت به پادشاهی می‌رسد و«آیین تخت‌ و کلاه»می‌آورد.فردوسی تنها به«فرّ شاهنشهی»او اشاره می‌کند که همگان را به اطاعت‌ از او وا می‌داشته است.10امّا،از گیومرت تا منوچهر،روند گسترش شهریاری روند مشارکت‌ شهریار در پیشبرد کار تمدن و فرهنگ و سازمان دادن به جامعه،در اثبات مشروعیت و حقانیت

شهریاری خود با جنگیدن به تن خویش در میدان عمل در برابر بیگانگان و متجاوزان و در حکم راندن به داد و دهش است.فریدون،که عالی‌ترین نمونهء این‌گونه شهریار در شاهنامه‌ است،کسی است که شهریاری‌اش بیشتر وابسته به هنرهای خود اوست تا زاییدهء پیوندهای‌ خونی‌اش با خاندان‌های شهریاری.11به همین دلیل فردوسی دربارهء او می‌گوید:

فریدون فرخ فرشته نبود ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود به داد و دهش یافت آن نیکویی‌ تو داد و دهش کن فریدون تویی

فریدون تنها پادشاهی است که پس از هزار سال فرمانروایی ضحّاک بیگانه بر ایران به تن‌ خویش با او جنگیده و در این کار از حمایت کامل مردم ایران برخوردار بوده است.12

5)گسترش روند شهریاری تا روزگار فریدون در حقیقت معادل به ثمر رسیدن روند دیرانجام‌ سازمانیابی سیاسی جامعه در قالب کشور است.از آن پس،کشوری داریم به نام ایران که‌ درفشی خاص خود دارد به رنگ‌های سرخ و زرد و بنفش.این درفش از درون مردم برخاسته‌ و مظهر قیامی مردمی بر ضد پادشاهی بیدادگر است.13از این مرحله به بعد،طنین نام ایران‌ و ایرانیان در ماجراهای شاهنامه به گونه‌ای است که خواننده تردیدی ندارد که آنچه می‌خواند بیان سرگذشت یک ملت است،هرچند واژهء ملت را با بار معنایی کنونی آن،در شاهنامه‌ نمی‌بینیم،امّا می‌توان گفت که از پادشاهی فریدون به بعد روح قومی جای خود را آشکارا به روح ملی داده است.این روح ملی و آگاهی به آن حدّی قوی است که استناد به حرمت‌ و حقانیت آن گویی حتی از استناد به حرمت عالی‌ترین مرجع شهریاری آن روزگار،یعنی‌ شخص پادشاه،هم بیشتر است.در قضیهء گرفتاری کاوس در هاماوران و تاخت‌وتاز ترکان‌ و تازیان در ایران،بزرگان کشور برای نجات میهن دوباره به زابل می‌روند و به رستم‌ می‌گویند:

«دریغ است ایران که ویران شود /کُنام پلنگان و شیران شود.»

یا در ماجرای آزرده‌ شدن رستم از کاوس و روی برگرداندنش از او با خشم و تندی،بزرگان ایران همراه گیو به‌ دنبال رستم می‌روند و برای آنکه وی را دوباره برگردانند و خطر تورانیان به سرکردگی سهراب‌ را از کشور دفع کنند،گیو به رستم می‌گوید:

«تهمتن گر آزرده باشد ز شاه‌ /مر ایرانیان را نباشد گناه.»


ادامه مطلب ...

چاپهای شاهنامه

 ویژه نامه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی

در دهه 50 میلادی موسسه خاورشناسی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی عده ای از محققان زبان فارسی را به سرپرستی ی. ا. برتلس به تهیه متنی انتقادی از شاهنامه گماشت. این چاپ که بعد ها به چاپ مسکو شهرت یافت به سرعت جای خود را در میان محققان شاهنامه شناس باز کرد و مرجعی مطمئن برای استناد به متن شاهنامه شد.

در سال1368 خورشیدی دکتر جلال خالقی مطلق، پس از بیست سال پژوهش در باب شاهنامه و فردوسی و انتشار مقالات گونا گون، به چاپ نخستین جلد تصحیح خود در خارج از کشور توفیق یافت. ویژگی چاپ خالقی مطلق، استفاده از نسخه مورخ به سال 614 موسوم به نسخه فلورانس و پیروی از یک روش دقیق تصحیح است که تا حد زیادی به آرمان تهیه نزدیکترین متن به شاهنامه سروده فردوسی، جامه عمل می پوشاند. با انتشار نخستین مجلد از شاهنامه مصحح دکتر خالقی مطلق، محققان متعددی درباره آن اظهار نظر کردند. از میان شاهنامه پژوهان هوادار این چاپ، باید از دکتر جلیل دوستخواه نام برد. ایشان در حمایت از تصحیح دکتر خالقی تا آن جا پیش رفت که در نقدی که بر تجدید چاپ مسکو توسط دکتر حمیدیان نگاشته بود، چاپ منقح دکتر حمیدیان را به واسطه اشاره نکردن وی به شاهنامه خالقی، فاقد ارزش دانست.

مورد دیگر، چاپ دکتر پرویز اتابکی است که بر اساس طبع ژول مول و در مجموعه انتشارات علمی و فرهنگی به سال 1378 منتشر شده است.

در سال 1379 خورشیدی چاپ معتبر دیگری از شاهنامه به کوشش مصطفی جیحونی عرضه شد. ایشان نیز سال های متوالی رنج قرائت نسخه های مختلف را به خود هموارکرد و در چاپی شایسته در 4 مجلد، شاهنامه را به طبع رساند.همچنین باید از چاپی از شاهنامه نام برد که به کوشش خانم مهری بهفر در سال 1381 به صورت بدیعی فراهم شده و ایشان در چاپ خود به توضیح تک تک ابیات بر اساس چاپ مسکو اقدام کرده و اختلاف متن مسکو را با چاپ خالقی و ترجمه عربی بنداری اصفهانی ارائه کرده است.

تصحیح دیگر شاهنامه که تا کنون چندین مجلد از آن انتشار یافته است، از آن دکتر میر جلال الدین کزازی است. چاپ دکتر کزازی (که دلبستگی فراوان به ایران دارد و سره نویسی ایشان در محافل دانشگاهی زبانزد است) البته از نوع انتقادی نیست و مصحح، چنان که خود اشاره کرده با در نظر گرفتن چاپ‌های معتبر سابق، روایت خاص خود را با نقطه گذاری و شرح و توضیح دشواری های متن همراه کرده است.

اندکی پس از چاپ مول، یوهان فولرس آلمانی دست به تهیه طبع جدیدی براساس مقایسه متن چاپ های ماکان ومول زد و اختلافات آن ها را در حواشی چاپ خود ضبط کرد.

وشش های دیگری نیز به تازگی دراین باره صورت گرفته است که مهم ترین آن ها تصحیح دکتر عزیزا... جوینی است که تا کنون 7 جلد از آن بر اساس نسخه فلورانس به همراه توضیح ابیات دشوار به حلیه طبع آراسته شده است.

تازه ترین ویرایش شاهنامه از آن استاد فریدون جنیدی است که در سال 1389 و پس از 30 سال کوشش به چاپ رسید و بنیاد نیشابور آن را عرضه کرد .

سرایش شاهنامه و زمانه تاریخی

ویژه نامه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی-محمد باقری

«زمان تاریخی» اصطلاحی است که مورخان برای بازشناسایی بهتر و دقیق تر اندیشمندان و متفکران، سیاستمداران و شخصیت های علمی و فکری به کار می برند و از آن بهره می برند. «زمان تاریخی» به مفهوم مجموعه شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و علمی است که یک شخصیت در یک دوره تاریخی زندگی کرده است. «زمان تاریخی» در پیوند با دوره تاریخی و شرایط حاکم بر آن است و بر همین اساس «زمان تاریخی» می تواند متغیر و متفاوت باشد به گونه ای که یک اندیشمند سیاسی، یک متفکر اجتماعی، یک شخصیت علمی و یک چهره فرهنگی متناسب با «زمان تاریخی» خود ظهور می کند و اجتماع و مردم خود را تحت تأثیر قرار می دهد. شناخت رفتارهای متفاوت و موضع گیری های مختلف توسط شخصیت های تاریخی با عنایت به دوره تاریخی امکان پذیر است. به عنوان نمونه رفتار به ظاهر متفاوت حکیم ابوالقاسم فردوسی نسبت به سلطان محمود غزنوی که یک بار با تمجید و تعریف همراه است و بار دیگر با نکوهش و سرزنش، در «زمانه تاریخی» خود قابل درک است به هر روی برای شناخت دقیق انگیزه های این نابغه خراسان در سرایش شاهکار ادبی جهان نیازمند شناخت دوره تاریخی و «زمانه تاریخی» آن عصر هستیم. حکیم ابوالقاسم فردوسی متولد ۳۲۹ هجری قمری /۳۱۹ هجری خورشیدی/ ۹۴۰ میلادی، زمانی در روستای پاژ (باز) چشم به جهان گشود که ایران زمین با دو واقعه مهم تاریخی روبه رو شده بود و شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فکری و فرهنگی آن تحت الشعاع این دو واقعه مهم قرار گرفته بود. اولین واقعه مهم هجوم اعراب به ایران بود. فتح ایران توسط اعراب اگر چه بشارت دهنده ایجاد دنیای بهتر و برتر و رهایی انسان ایرانی از چنگال پادشاهان ساسانی و روحانیت زرتشتی بود اما در آن ابتدا به تحقق آن شعارها و وعده ها منجر نگشت به طوری که فاتحان و سرداران عرب با بهره گیری از ساختار سیاسی و اداری و اقتصادی و ساسانی جانشین حاکمان پارسی شدند و با همکاری دهقانان، کشاورزان را به کار گرفتند و زمین ها را به اقطاع، بر ایرانیان جزیه نهادند و آنان را از بسیاری از حقوق انسانی و اسلامی که وعده اش را داده بودند محروم کردند. انتقال حکومت از علویان به امویان تغییر گسترده ای در رفتار حاکمان عرب با ایرانیان نومسلمان ایجاد کرد به گونه ای که ظلم و ستم حکومت اموی بر ایرانیان از دلایل اصلی قیام خراسانیان به رهبری ابومسلم است.

دومین واقعه مهم تاریخی در ایران پس از استقرار حکومت عباسیان رخ داد و آن هجوم ترکان از ترکستان غربی به ایران بود اگر چه ورود ترکان به دستگاه خلافت عباسی پیش از هجوم گسترده ترکان غزنوی صورت گرفته بود و روند مهاجرت ترکان به ماوراءالنهر و از آن جا به خراسان همزمان با گسترش اسلام در آن سرزمین بود اما آن هجوم که جغرافیا و تاریخ ایران را تحت تأثیر قرار داد هجوم ترکان غزنوی در سایه حملات محمود غزنوی به خراسان بود. آمدن اعراب به ایران زبان فارسی را شدیدا تحت تأثیر قرار داد به گونه ای که ادبیات عرب بر زبان فارسی سیطره پیدا کرد و با گسترش امپراتوری عباسیان زبان عربی زبان بین المللی و مسلط شد و بسیاری از اندیشمندان و شخصیت های علمی ایران آثار خود را به زبان عربی نوشتند. علاوه بر این رفتار تبعیض آمیز اعراب با ایرانیان، خشونت ها و سرکوب ها و حملات گسترده فرهنگی به بنیادهای فکری ایرانیان، هویت ایرانی را به پرتگاه تاریخی کشاند و ایرانیان بسان مصریان در آستانه عرب شدن قرار گرفتند توفان وحشیانه ترکان نیز مزید علت شد و ساختار سیاسی - اقتصادی اجتماعی ایران تحت الشعاع این حرکت قرار گرفت. در یک چنین زمانه ای شخصیت علمی و بزرگی چون فردوسی ظهور کرد. او که به حق یک نابغه است هویت ایرانی و زبان فارسی را از آسیب های تاریخی نجات داد و در مواجهه با گردبادهای تهاجم و تجاوز مدبرانه آن را از پیچ های تند تاریخ عبور داد. سرایش شاهنامه بهترین کارزار فکری و فرهنگی این دهقان زاده توس است کارزاری سخت و طاقت فرسا که به گفته خودش ۳۰ سال به طول انجامید.

بسی رنج بردم در این سال سی          عجم زنده کردم بدین پارسی

اگر چه فردوسی موفقیت اش را مدیون سامانیان است اما زحمات بی وقفه این بزرگ مرد تاریخ ایران فراموش نشدنی است.دوره سامانی عصر طلایی فرهنگ ایران است و به نوشته ریچارد نیلسون فرای عصر زرین فرهنگ ایران است. سامانیان که از مقتدرترین حکومت های متقارن ایران بودند نقش بسیار مهمی در گسترش هویت ایرانی و رواج زبان پارسی ایفا کردند و به کمک دانشمندانی چون بلعمی وظیفه تاریخی خود را به خوبی انجام دادند. دربار سامانیان، این امرای ایرانی مسلمان که برخی مورخان از حکومت آنان تحت عنوان «استبداد منوّر» یاد می کنند، شاعر خوش ذوق خطه توس را به سوی خود کشاند. فردوسی با مطالعه سروده ها و نوشتارهای پیشینیان سرمایه کلانی اندوخت که دستمایه اش در سرایش شاهنامه شد. بزرگترین هنر نابغه قرن آن روزگار فرا گرفتن زبان عربی و پهلوی بود. پیش تر از فردوسی، ابن مقفع آثار پهلوی و ساسانی را به عربی بازگردانده بود و آن ها را از خطر غارت و نابودی نجات داده بود. در زمانه ای که فردوسی ظهور کرد، تعداد بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمده بودند که بر آن بودند با آفرینش ادبی خود زبان فارسی دری را در برابر زبان عربی پایدار نگه دارند. فردوسی از کودکی تماشاگر کوشش های مردم سرزمین خود برای پایداری ارزش های فرهنگی شان بود. کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد و آن گونه که گفتیم سامانیان از دوستداران ادب فارسی بودند. در این زمانه جنبش شعوبی گری «شعوبیه» سراسر ایران خصوصا خراسان بزرگ را درنوردیده بود. شعوبیه نهضتی بود برای حفظ هویت ایرانی و زبان پارسی در برابر حکومت اعراب و تسلط زبان عربی. مهمترین ویژگی نهضت شعوبیه تدوین مبانی فکری با بهره گیری از ادبیات کهن و زبان پارسی است. صرف نظر از قضاوت های ایدئولوژیک درباره جنبش شعوبیه، باید گفت دهقان زاده توس یکی از قهرمانان بزرگ این جنبش است و بدون او جنبش شعوبیه فراگیر نمی شد به گفته مورخان و محققان فردوسی از سن سی سالگی سرایش شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری آغاز کرد. شاید هم کمی پیش تر بخش هایی از شاهنامه را بر پایه داستان های کهن آغاز کرده باشد. داستان هایی چون بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و داستان سیاوش. شاعر خوش نام ما، پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه کار ماندن گشتاسب نامه او (که به زمانه زردشت می پردازد) به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بود و بن مایه دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه، پی برد و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر درآورد. اگر چه فردوسی شاهنامه ابومنصوری را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور را دید که از دوستانش بود و شاهنامه ابومنصوری را از پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به یادگار گرفته بود و او آن را در اختیار فردوسی نهاد. سرودن شاهنامه بر پایه نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز شد و در ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ برابر ۳۷۲ شمسی به پایان رسید.

سرآمد کنون قصه یزدگرد                                    به ماه سفندارمذ روز ارد

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چهار                 به نام جهان داور کردگار

حکیم خراسان ۲۰ سال دیگر در تکمیل شاهنامه کوشید این زمان همزمان شد با سقوط دولت سامانی به دست سلطان محمود غزنوی. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری /۳۸۲ خورشیدی در سن ۶۵ سالگی شاهنامه را در ۶ یا ۷ دفتر به سلطان محمود اهدا کرد. پس از آن فردوسی دست به کار تدوین بخش های مربوط به پادشاهان ساسانی زد و در سال ۴۰۰ هجری در سن هفتاد و یک سالگی ویرایش دوم را به پایان رساند.

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک            همی زیر بیت اندر آرم فلک

ز هجرت شد پنج هشتاد بار                 به نام جهان داور کردگار

هر چند فردوسی شاهنامه را به دربار غزنه اهدا کرد و این کار سلطان محمود را چندان خوش نیامد و پس از آن فردوسی به انتقاد از محمود غزنوی پرداخت اما مهمترین هدف شاعر بزرگ خراسان که همانا حفظ هویت ایرانی و زبان پارسی در برابر تهاجم اعراب و ترکان بود محقق شد.

نمیرم از این پس که من زنده ام         که تخم سخن را پراکنده ام

بررسیهای تاریخی نشاندهنده شکلگیری و تداوم تمدن در منطقه توس است

 ویژه نامه قصه ی توس -روزنامه خراسان

رجبعلی لباف خانیکی در حوزه فعالیت های باستان شناسی و کاوش های تاریخی دست کم در خراسان نامی آشناست. ایشان سال ها در سازمان میراث فرهنگی به عنوان کارشناس و کاوشگر خدمات ارزشمندی داشته است و اطلاعات و آگاهی های وی از حوزه های تاریخی و تپه ها و محوطه های باستانی و آثار و بناهای فرهنگی نتیجه سال ها تلاش بی وقفه در حوزه میراث فرهنگی است. لباف در روز سفر مقام معظم رهبری به توس به عنوان راهنما دعوت شد و همگام و همپا با رهبر انقلاب به پرسش های معظم له پاسخ می گفت. در این گفت وگو ابتدا به اعتبار کاوش های ایشان در منطقه توس از اهمیت این سرزمین پرسیدیم و در انتها پرسش هایی از روز سفر رهبری به توس مطرح شد.

اهمیت توس در طول تاریخ را از چه زمانی باید جست وجو کرد و یافته های تاریخی توس را چگونه معرفی می کنند؟

شاید بتوان به صراحت گفت که حیات فرهنگی - تمدنی خراسان مدیون کوه ها و دره های آن است و شگفت این که تاریخ ایران هم کاملا وابستگی به این کوه ها و دره ها دارد. اگر دره های بینالود و هزار مسجد وجود نداشت تا مدخل ورود به ایران باشد، شاید نه شاهد آبادی ایران بودیم و نه ویرانگری ایران. چون از راه همین دره ها هم اقوام متمدنی به ایران آمدند و هم از ایران رفتند و به فرهنگ بشری خدمت کردند. از طرفی هم مهاجمانی که از طرف مشرق و شمال شرق حمله می کردند از طریق همین دره ها می آمدند. این دره ها یک مزیت دیگر هم دارد و آن وجود رودها و زمین های آبرفتی و در نتیجه مناطق حاصلخیز است که ما به عنوان دشت می شناسیم. یکی از این دشت های مهم و پربرکت دشت مشهد یا توس است، دشتی که به برکت کشف رود همیشه آبادان بوده و نقطه های فرهنگی - تمدنی خاصی در آن شکل گرفته و توسعه پیدا کرده است. بر اساس پژوهش های دیرین شناسی مشخص شده است که نخستین ابزار دست ساخته بشر در کنار همین کشف رود پیدا شده است و این کاملا از نظر محافل علمی پذیرفته شده و مقالات علمی زیادی هم درباره آن نوشته شده است و شواهد آن هم در موزه ایران باستان وجود دارد. از این نکته که بگذریم، محوطه های تاریخی، غارها و مواردی از این قبیل مصداق سخن ماست. نکته مهم این است که در این دشت وسیع، حوالی توس بیشتر مورد توجه این اقوام متمدن بوده است.

همین توس فعلی؟

توس فعلی و تابران قدیم. ما می دانیم که در صدر اسلام توس به یک منطقه اطلاق می شد نه یک نقطه و شهر. البته فردوسی از توس به عنوان «شهر» یاد کرده است ولی یا باید بپذیریم که آن شهر دوران حیاتش را تا دوران فردوسی تمام کرده است و یا وجود خارجی نداشته است، بنابراین منظور ما منطقه توس است شامل ۴ شهر: نوغان، تابران، رادکان و تروغبذ (یعنی طرقبه - شاندیز فعلی). هر کدام از این شهرها که بزرگتر می شدند، نام توس را بر خود می گذاشتند. مثلا نوغان در ابتدای قرون اولیه اسلام از وسعت و رونق خوبی برخوردار شد که به آن «توس» می گفتند و یا تابران که از قرن پنجم - ششم هجری رو به آبادانی گذاشت به ویژه با حضور شخصیت هایی مثل فردوسی، توس به آن اطلاق شد و تا کنون همین نام بر روی این منطقه مانده است. با بررسی دوره های کهن در اطراف توس آثاری می یابیم که نشان دهنده شکل گیری و تداوم تمدن در آن دوره بوده است. در همین مجاور آرامگاه فردوسی روستایی به نام باقرآباد داریم که درست در وسط آن یک تپه باستانی عظیم داشتیم که در حال حاضر فقط هسته مرکزی آن باقی مانده است و بقیه تسطیح شده و از بین رفته است. شواهد آن بدون اغراق نشان دهنده زیستگاه شهری متعلق به دوره برنز بوده است یعنی هزاره سوم و چهارم پیش از میلاد و یا در رادکان یک تپه مهمی داریم به نام قیاس آباد که نزدیک برج رادکان است و در بررسی های باستان شناسی قدمت آن را به دوران مس (پنجم پیش از میلاد) تخمین زده اندو هم چنین تقریبا در دوازده کیلومتری شمال توس یک محوطه وسیع باستانی داریم که می شود این فرض علمی را مطرح کرد که اگر توس قدیم شهری بوده همین منطقه بوده است. آثار دیگری هم هست که کلام را طولانی می کند و از ذکر آن می گذریم این ها نشان می دهد تا پایان دوره تاریخی یعنی دوره ساسانی این نقطه از عظمت زیادی برخوردار بوده است. شاید همین مسئله موجب شده است دهقانانی مثل فردوسی و دقیقی یک زندگی نسبتا مرفهی داشته باشند و فرصتی بیابند که حاصل آن امثال شاهنامه بوده است.

آیا در آن زمان شهرهای مشابهی در این حوالی بوده است؟

از قرن سوم و چهارم هجری که تاریخ داریم و مشخصات شهرها نوشته شده است نام هایی مثل نیشابور هم مطرح می شود. ذکر این نکته هم لازم است که در آن طرف هزار مسجد - در جنوب ترکمنستان - که از یکصد سال قبل متعلق به ایران بود، زیستگاه هایی داشتیم که مراودات فرهنگی بین دشت مشهد و آن جا وجود داشته است. شاید بشود شهرهای توس را با مناطق جنوب ترکمنستان هم مقایسه کرد. از دوره تیموری هم که مشهد رو به آبادانی نهاد. نکته دیگر این که توس در آن زمان جزو اقمار نیشابور بود. نیشابور یکی از ۴ ربع - با فتحه راء - خراسان بود. ربع یعنی سرزمین و بخش. توس در زمان ایلخانان مغول بعد از ویرانی نیشابور و مرو و... یک رشد قارچ گونه ای کرد و چون تعرض به مشهد ممنوع بود از سال ۶۴۰ هجری که ابتدا هرات را بازسازی کردند تا قابل سکونت شود، توس را هم بازسازی کردند و یکی از مغول ها متولی بازسازی توس شد که دست به اقداماتی زد که همین حصار توس باید متعلق به این زمان باشد.

محوطه ای که قبل از هارونیه وجود دارد مربوط به چه زمانی است؟

آن جا مسجدی بوده است احتمالا مربوط به دوره سامانی و غزنوی که در دوره ایلخانی هم مرمت شده است و بخشی از آن هم در این زمان به مدرسه تبدیل شد. در زمان ایلخانان مغول یعنی اواسط قرن هفتم توس به مرکز خراسان تبدیل شد که البته زمانی نپایید.

از ذکر شخصیت های علمی - فرهنگی آن جا هم نباید فراموش کرد.

بله، یکی از دلایل و ضرورت های احیای توس وجود همین شخصیت های علمی، فرهنگی و ادبی است که شاید بتوان گفت حداقل در خراسان شخصیت های توسی منحصر به فردند.

توس چه طور باید احیا شود؟

اولا ما وقتی از احیای توس سخن می گوییم مرادمان بازسازی یک اثر تاریخی عینا و همان گونه که بوده، نیست. چون تخریب یک اثر تاریخی و بازسازی آن هم یک کار اشتباه است و همان خرابه ها خودش سندیت دارد. پس، مراد ما از احیا باید «تثبیت» باشد. یعنی نگذاریم از این مقداری که خراب شده است، خرابتر شود ولی من معتقدم احیای جایی مثل توس باید احیای فرهنگی باشد نه فیزیکی و کالبدی و گر نه تحریف تاریخ است. مثلا بنای فعلی هارونیه آن بنای اصلی نیست و بر اساس تصویر گنبدی که احتمالا سال ۱۳۰۱ تهیه شده و در مطلع الشمس آمده این بنا بازسازی شده است و در بازسازی ضابطه های لازم رعایت نشده است از این رو در ارتباط با توس فقط باید به احیای فرهنگی فکر کرد. من تصور می کنم کسانی که در توس کار می کنند حتی کارگرش باید هنرمند و مورخ باشد و بداند چه می کند. هر کاری در آن جا انجام می شود باید آگاهانه باشد و پیامی از فرهنگ و ادب آن منطقه را منعکس کند. از مجسمه گرفته تا باغ، گل کاری و... .

شما که سال ها در عرصه توس کاوش کرده اید، اولا چرا و از کی این کاوش ها شروع شد و ثانیا چه نتایجی به دست آمد؟

کاوش هایی که به منظور باستان شناسی انجام شده از زمان قاجار شروع شده است که یا به خاطر گنج بوده هم چنان که «رنه دالمانی» آلمانی می گوید: اگر در توس یک روز حفاری کنید خرجتان درمی آید. برخی هم خواسته اند اطلاعاتی را که نسبت تاریخی دارد بررسی کنند گذشته از این ها در دهه ۵۰ بقراط نادری در قسمت شمال هارونیه اقدام به حفاری باستان شناسی کرد که دیوارهای عریض و مستحکمی پیدا شد که با توجه به دیوار بیرون هارونیه حدس می زنند بقایای یک مسجد باشد. در ۱۳۶۳ و ۶۴ هم آقای موسوی نامی کارهای حفاری را انجام داد که کتابی هم با عنوان «توس شهر خفته در تاریخ» را در این رابطه چاپ کرد. اما از ۱۳۷۴ ما می خواستیم یک باز نگری نسبت به توس داشته باشیم البته با بهره گیری از شیوه های کاملا علمی باستان شناسی. در همان سال کاوش ها را آغاز کردیم که در نتیجه این کاوش ها آرامگاه غزالی را پیدا کردیم. ما بر اساس شناختی که از متون و سفرنامه ها به دست آورده بودیم، می توانیم ادعا کنیم که به آرامگاه امام محمد غزالی دست یافته ایم.

در واقع چون سفر رهبر معظم انقلاب سال ۷۵ بود، به نوعی حفاری ها همزمان شده بود با این سفر؟

بله، از سال ۷۵ و به دنبال تشریف فرمایی رهبر انقلاب، یک سری حفاری ها آغاز شد که فصل جدیدی در شناخت توس بود.

در حفاری های سال ۷۵ دو منظور داشتیم اول لایه نگاری توس که بدانیم سکونت از چه زمانی در این منطقه صورت گرفته است و دوم این که خط مسکونی کجاست؟

در واقع از ۷۵ به بعد این حفاری ها آغاز شد و تا ۲ سال پیش هم ادامه یافت. به دنبال این کاوش های باستان شناسی چند نکته روشن شد. اول این که جایی که توس فعلی و طابران قدیم است، بنیادش به قرن دوم و سوم هجری بر می گردد و دوم این که گسترش توس تا زمان ایلخانان مغول زیاد نبوده است و از این زمان به بعد در سطح گسترش یافته است. همچنین به این نکته دست یافتیم که از نظر فرهنگی و هنری پیشرفت داشته است و در همه دوره ها سازه های معماری و یا ظروف در یک حد بالاتر از متوسط ارزیابی شد و اضافه بر همه این ها این که توس مدام در حال تحول بوده است. جالب است که بدانید ما شواهدی داریم که این منطقه از هنر چین هم متاثر بوده است و یا یافته هایی داشتیم که نشان می دهد عناصر فرهنگی و هنری برخی کشورهای همسایه در آن ها وجود دارد. در قرن سوم هجری ما با یک شهر توسی مواجه ایم که دوران نوزادی را سپری می کرده است، یعنی همین طابران. منظور این نیست که شهری بوده و خراب شده است. از طرفی ما در این منطقه محوطه های عظیمی داریم که مربوط به اوایل اسلام است تصور من این است که بر اساس کاوش هایمان که بیش از ۲۰۰ گمانه بود، تا قبل از اواخر قرن دوم لایه تمدنی نداریم.

پس منظور از «ارض توس» که در روایات اسلامی، آمده همین منطقه توس است نه شهری به نام توس ؟

در متون اولیه به خصوص در قرون سوم و چهارم مثل «احسن التقاسیم» توس را به صورت منطقه ای داریم نه شهر. منطقه توس محدوده مشهد و چناران است که ارض توس خوانده می شود. ما شهر توس نداشتیم. زمانی در منطقه توس نوغان مطرح بوده و در زمانی طابران ولی از آن ها به عنوان توس یاد می شد. در همین مسئله هم یک تحریف تاریخ اتفاق افتاده است. به طوری که امام رضا(ع) را در زیر گنبدی دفن کردند که به گنبد هارونیه معروف بود. مامون هم به خاطر این که وانمود کند امام رضا(ع) را دوست دارد امام را در بالای قبر پدرش، دفن کرد. مستشرقین وقتی گنبد هارونیه را در توس دیدند، گفتند این همان گنبد هارونیه است. این تلقی در عوام هم ایجاد شده بود که آن جا زندان هارون است. در این میان عده ای کلاهبردار هم پیدا شدند و مردم را سرکیسه کردند به طوری که در کانال های آن جا عطر می ریختند تا وانمود کنند سادات در آن جا دفن شده اند.

مشخصا از کی با واژه «توس» رو به رو می شویم و یعنی چه؟

ببینید در شاهنامه «توس» هم نام شهر است هم نام شخص یعنی برادر سیاوش و فرزند کیخسرو ولی من از یک زبان شناس شنیدم که می گفت: توس به معنی اسب اصل رها مثل اسبی که در مرغزار رهاست. جز این چیز دیگری نشنیده ام. در اوستا هم اشاره ای شده است که الان حضور ذهن ندارم و برخی گمان می کردند منظور توس است که البته ارتباطی با توس ندارد ولی به طور مشخص از قرن سوم و چهارم ما می توانیم مشخصا از توس یاد کنیم که به یک منطقه اطلاق شد.

ظاهرا شما به عنوان کارشناس در آن سحرگاهی که رهبری از توس دیدن کردند، دعوت شدید؟

بله به عنوان راهنما توضیحاتی به ایشان می دادم.

چقدر طول کشید؟

بیش از یک ساعت.

چه بحث هایی مطرح شد؟

گویا انگیزه آمدن ایشان به توس، همچنان که در آن یادداشت یادآور شده اند، شنیدن اخبار تاسف آوری بود که از وضعیت توس به ایشان رسیده بود. البته در یادداشت اشاره می کنند که «اگرچه در گذشته آن مقبره (مقبره فردوسی) و برخی یادگارهای تاریخی دیگر موجود در آن جا را دیده بودم اما این بار هم به خاطر اهتمام جانب مهم فرهنگی و تاریخی آن و هم به خاطر کارهای خوب آبادانی و زیباسازی که در آن انجام شده است و هم بیشتر به خاطر خبرهای اسف انگیزی که از غارت ذخیره های کم نظیر موجود در این منطقه به من رسیده بود، آن را با دقتی بیشتر و میل و شوری مضاعف نگاه کردم.»

بنابراین در ضمن گشت و گذار با دقت تمام هم آرامگاه را بررسی کردند هم دیگر نقاط را و هم از من و مسئول میراث فرهنگی (آقای خلوصی راد) می پرسیدند. همه این ها هم صحبت های دوطرفه بود و خود ایشان هم مرتب اظهارنظر می کردند.

بحث ها بیشتر حول چه مسائلی بود؟

خیلی پرسش می کردند که چه اقدام خلافی در این منطقه انجام شده است که ما توضیحاتی دادیم. از شخصیت فردوسی چه در برخوردشان در برابر آرامگاه و چه بیاناتی که داشتند کاملا مشخص بود که اهمیت و احترام خاصی برای فردوسی قائلند و در همان یادداشت هم تاکید کرده اند که موفق شده اند از مقبره فردوسی بزرگ و نامدار و شهر تاریخی و پرقصه توس دیدار کنند. این واژه ها در رفتار ایشان و احترام نسبت به فردوسی کاملا نمایان بود. درباره هارونیه هم پرسش هایی ارائه دادند. در هارونیه من گزارشی از کاوش آرامگاه امام محمد غزالی دادم که در رابطه با امام محمد غزالی هم با احترام برخورد کردند و حتی سوالی شد که گفته می شود غزالی نظریه ناصوابی داشته است که ایشان فرمودند غزالی این نکته را در آثار بعدی اصلاح کرده و خدمت کرده است. بعد من گفتم می شود آرامگاه یا نمادی برای او ساخت که موافقت کردند. فاتحه ای هم در آرامگاه مرحوم خدیوی جم که پشت هارونیه است قرائت کردند. در مجموع تاکیدشان بر توجه به توس بود و در تمام مراحل این نکته را گوشزد می کردند.

ظاهرا روز بعد از سفر هم دیداری با مقام معظم رهبری داشتید؟

بله، روز بعد از من، آقای خلوصی و دکتریاحقی دعوت شد و به طور مفصل صحبت کردیم و خیلی صمیمانه مسائل مختلف فرهنگی - ادبی مطرح شد. برایم جالب بود که رهبری خاطراتی از شعر خراسان و روزگاری که در محافل شعری مشهد بودند، بیان کردند. در آن جا دکتریاحقی ضمن گلایه از وضعیت فرهنگی مشهد پیشنهاد کرد یک مرکز فرهنگی تاسیس شود تا سر و سامانی به این وضعیت بدهد که رهبری خیلی استقبال کردند و گفتند حتما باید این کار انجام شود. ما نظرمان این بود که دولتی نباشد و یک نهاد مستقل باشد که تایید کردند و در نهایت قرار شد مرکز خراسان شناسی در زیرمجموعه آستان قدس رضوی تاسیس شود که البته عمرش خیلی به درازا نکشید. بعد از سفر ایشان به توس یک جنب و جوشی در رابطه با احیای توس شروع شد. ستادی در استانداری ایجاد شد. آن روزها دورنمای زیبایی مطرح می شد. قراردادهایی بسته شد و بلافاصله اعتباراتی حواله کردند که همان جاده احداث شد و برخی کارهای عمرانی پس از آن به برکت تشریف فرمایی ایشان بود. من فکر می کنم الان هم به اتکای همین یادداشت خیلی کارها می توان در توس انجام داد، به شرطی که آدم هایی که قرار است کار کنند، اداری فکر نکنند و با عشق و علاقه فعالیت کنند.