پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

بررسی کارکردهای شاهنامه در جهان امروز

کانون ایران بزرگ برگزار می‌کند: 

حسین وحیدی، پژوهشگر و شاهنامه‌شناس، عصر پنج‌شنبه (5 آذر) درباره «کارکردهای شاهنامه در جهان امروز» سخن می‌گوید. این نشست‌ها به کوشش کانون ایران بزرگ در فرهنگسرای رسانه برپا می‌شود. 

رامین فصاحت با بیان این مطلب به خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، گفت: نشست‌های شاهنامه‌شناسی روزهای پنج‌شنبه در فرهنگسرای رسانه به کوشش کانون ایران بزرگ برگزار می‌شود و دکتر حسین وحیدی؛ پژوهشگر و شاهنامه‌شناس درباره کارکردهای شاهنامه در جهان امروز سخن خواهد گفت.

دبیر کانون ایران بزرگ، خاطرنشان کرد: نخستین نشست شاهنامه‌شناسی عصر روز پنج‌شنبه (21 آبان‌ماه) در فرهنگسرای رسانه برگزار و با استقبال خوب اسطوره‌پژوهان و شاهنامه دوستان مواجه شد.

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی، حماسه ملی ایرانیان و بزرگ‌ترین سند هویت ایرانیان است. به باور وحیدی، کسانی که باور دارند بخشی از شاهنامه افسانه است، برداشت نادرستی از اسطوره و افسانه دارند و تاریخ را به نادرست افسانه می‌پندارند. وی تأکید می‌کند اسطوره در شاهنامه، افسانه نیست، بلکه تاریخ است.

شاهنامه‌دوستان و اسطوره‌پژوهان می توانند برای شرکت در نشست «کارکردهای شاهنامه در جهان امروز» عصر روز پنج‌شنبه (5 آذرماه) ساعت ١٦ در فرهنگسرای رسانه به نشانی میدان ولیعصر، ابتدای بلوار کشاورز، کنار سازمان انتقال خون، تالار همایش‌های فرهنگسرا، حاضر شوند.

ثبت جایزه جهانی فردوسی در یونسکو

دبیر کل بنیاد فردوسی از ثبت جایزه جهانی فردوسی در یونسکو خبر داد و گفت: با توجه به ثبت هزاره پایان سرایش شاهنامه در یونسکو، بنیاد فردوسی تهیه پرونده یک جایزه جهانی را به نام فردوسی در دستور کار خود قرار داده است. یاسر موحدفرد همچنین افزود: ایرانیان برای برخورداری از چنین درفشی سرافراز، وامدار فردوسی، سخن پارسی و زنده نگه دارنده فرهنگ و نگاهبان سرافرازی‌ها و روشنی‌های گسترده ایرانند.

یاسر موحدفرد با بیان این مطلب به خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) گفت: با گذشت یک هزار سال از تاریخ ایران که در آن هزاران رویداد ناهماهنگ، سختی و ستم بر جان ایرانیان و بر فرهنگ شکوهمند آن روان شده است، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی همواره چون درفش برافراشته فرهنگ و تاریخ ایران، نگاهبان و پناهگاه ایران و ایرانیان بوده و پایگاه خویش را داشته و دارد.

دبیر کل بنیاد فردوسی خاطرنشان کرد: بی‌گمان ایرانیان برای برخورداری از چنین درفشی سرافراز، وامدار فردوسی، سخن پارسی و زنده نگه دارنده فرهنگ و نگاهبان سرافرازی‌ها و روشنی‌های گسترده ایرانند.

وی افزود: با توجه به ثبت هزاره پایان سرایش شاهنامه به عنوان نخستین رویداد فرهنگی ایرانی در فهرست جهانی مفاخر و رویدادهای علمی فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۰ یونسکو، هم‌اکنون بنیاد فردوسی ثبت جایزه جهانی به نام فردوسی را در یونسکو در دستور کار خود قرار داده است.

یاسر موحدفرد در ادامه سخنانش خاطرنشان کرد: در این راستا بنیاد فردوسی به عنوان ایفاگر نقشی تعیین کننده برای ۱۹۲کشور عضو یونسکو، اجرای یک مجموعه برنامه‌ را در داخل و خارج  از کشور در نظر گرفته است.

به گفته این شاهنامه‌پژوه؛ با همکاری نماینده دایم جمهوری اسلامی ایران در یونسکو از سال آینده، فعالیت‌هایی برای بازشناسی مفاخر ایرانی به ویژه حکیم ابوالقاسم فردوسی اجرا خواهیم شد.

به گفته دبیر کل بنیاد فردوسی، به منظور نهایی کردن این امر در یونسکو تاسیس یک دبیرخانه مشترک در کشور امری لازم است. وی در ادامه خواستار همراهی و همکاری سازمان میراث فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای تاسیس دبیرخانه‌ مشترک جایزه جهانی فردوسی شد.

وی یادآور شد: بنیاد فردوسی به عنوان نهاد متولی فعالیت‌های شاهنامه‌پژوهی، این امکان را دارد که با همکاری سازمان میراث فرهنگی و سازمان فرهنگ و ارتباطات بتواند در این دبیرخانه نقش تعیین کننده‌ای داشته باشد.

وی به اهداف بنیاد فردوسی اشاره کرد و گفت: بازشناسی ابعاد وجودی، نگره‌ها و اندیشه‌های مفاخر ادبی، علمی، هنری و فرهنگی ایران، ساماندهی گروه‌های علمی، پژوهشی، فرهنگی، هنری و ادبی، راه‌اندازی کارگروه‌های تخصصی و آموزش نیروهای علاقه‌مند و جوان برای توانمندسازی بنیاد، بهره‌گیری از تخصص نخبگان و استادان مجرب، پشتیبانی و حمایت از حفظ و سالم‌سازی محیط زیست به وسیله ایجاد بوستان‌سراهای فردوسی و تلاش برای شناسایی و شناساندن چهره‌های برتر در راه ترویج و گسترش فرهنگ، تمدن، ادب و زبان پارسی از جمله اهداف بنیاد فردوسی به‌شمار می‌رود.

فرهنگ شاهنامه فردوسی؛ فریتس ولف

فرهنگ شاهنامه فردوسی» نتیجه 25 سال کار خستگی ناپذیر فریتس ولف دانشمند آلمانی است. این کتاب با وجود گذشت سال‌های بسیار که از تدوین آن می‌گذرد هنوز هم ارزش علمی و کاربردی خود را از دست نداده است.به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، برپایه فرهنگ شاهنامه فردوسی می‌توان دریافت که یک به یک واژگان شاهنامه به چه تعداد و در کدام بیت‌ها به کار رفته است. واژه‌نامه ولف، که در تاریخ ایران‌شناسی و مطالعات ایرانی به دشواری بتوان برای آن همانندی یافت، یک کشف لغات جامع است که تمام واژگان شاهنامه را با آوردن جای کاربرد آن واژه در بیت‌ها و فصل‌ها نشان می‌دهد. 
این کتاب افزون بر اینکه با یک تقسیم‌بندی منطقی در شرح و معنای واژه به نشان دادن ویژگی‌های لغوی و کاربردهای دستوری واژه‌ها می‌پردازد، از نظم الفبایی نیز برخوردار است و به شیوه‌ای علمی و فنی گردآوری شده است. اما جدای از کار شگفت‌آور ولف سرنوشت غم‌انگیز او نیز رویدادی است که هرگز از یاد کسانی که او را می‌شناختند نرفت. 
ولف 25 سال پیوسته واژه به واژه شاهنامه را با بردباری و دقت کم‌نظیری خواند و تمام آنها را بر روی برگه‌هایی یادداشت کرد. او 15 سال پیش از جنگ جهانی اول و در تمام سال‌های جنگ به کار دشوار کتابش پرداخت. کسانی که ولف را از نزدیک دیده‌اند می‌گویند که او هرگز به این نمی‌اندیشید که کار رنج‌آورش چگونه به دست دوستداران و پژوهندگان شاهنامه خواهد رسید.او تنها می‌خواست کاری را که آغاز کرده بود به پایان برساند و ناتمتم نگذارد.هنگامی که او آرام آرام پژوهش خود را به اتمام می‌رساند، دولت ایران زمینه برگزاری جشن هزاره فردوسی (1313‌) را تدارک می‌دید. دولت آلمان که می‌خواست پایه‌های همکاری با ایران را استوارتر کند، چاپ فرهنگ ولف را انجام داد و هزینه کم و بیش سنگین آن را بر عهده گرفت. هر چند حروف‌چینی و چاپ آن کار وقت‌گیر و دشواری بود، اما پس از انتشار کتاب دوران تیره روزی ولف نیز آغاز شد و سرنوشت او را به دست نازی‌ها سپرد. آنها او را در شب 21 مارس 1943 میلادی به اردوگاه‌های مرگ بردند. از آن پس هیچ کس ندانست که او در کجا و کی دیده از جهان فرو بست. 
ولف در 11 نوامبر 1880 در برلین زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در همین شهر بسر برد. پس از دریافت گواهی‌نامه از موسسه قدیمی لولژ روایال فرانسه برای ادامه تحصیل به مونیخ رفت و از آنجا راهی هایدلبرگ و برلین شد و سرانجام در گیسن اقامت گزید. در گیسن بود که زیر نظر «کریستیان بارتولومه»؛ ایران‌شناس نامدار آلمانی و مترجم گاتها، به دریافت درجه دکتری نایل آمد. پایان نامه دانش آموختگی او درباره «مصادر زبان‌های ایرانی و هندی» بود. 
ولف پیش از پرداختن به کار فرهنگ شاهنامه سرگرم پایان دادن ترجمه اوستایی بود که استادش بارتولو مه، ناتمام گذاشته بود. در همان هنگام بود که طرح پدید آوردن گنجینه‌ای زبانی از لغات شاهنامه را در ذهن پرورد. ارزش چنان کاری پیدا بود؛ اما سهمگینی و سختی پایه‌گذاری اثری که سالیان سال رنج و کار مدام می‌خواست نیز نمی‌توانست از دید او پنهان بماند. با این همه ولف با پشتکار و انگیزه‌ای شگفت بلافاصله کار را آغاز کرد و 25 سال یک تنه به تدوین و انجام آن پرداخت. 
ولف، شاهنامه «ژول مول» را اساس کار خود قرار داد و آن را با دو چاپ دیگر «ماکان» و «وولرس» سنجید. از سویی دیگر شاهنامه را بر بنیاد شمار پادشاهان آن به پنجاه فصل بخش‌بندی کرد تا یافتن واژگانی که او برشمرده وبازنموده است برای هر جوینده‌ای، که هر چاپ دیگری از شاهنامه را در اختیار دارد،آسان و ممکن باشد. ولف همه واژه‌های شاهنامه را به ترتیب الفبا و خط فارسی و آوانویسی لاتین آورد و معناهای گوناگون هر واژه و کاربرد دستوری آنها را نشان داد. بدین گونه فرهنگی مفصل در بیش از 900 صفحه به همراه فهرست‌های گوناگون آماده شد. در کنار این کار بزرگ، روش علمی و دقت و باریک‌بینی او نیز شایان توجه است. به کمک این فرهنگ می‌توان درباره موضوع‌های دستوری واژگانی و سبکی شاهنامه تحقیق کرد و بهره‌مند شد. 
از همین روی است که دکتر جلال خالقی مطلق می‌نویسد: «اگر کسی از من بخواهد که مهمترین کاری را که تا کنون درباره شاهنامه انجام گرفته است نام ببرم، بی درنگ از فرهنگ شاهنامه فریتس ولف نام خواهم برد و می‌افزاید که اگر موفقیت و کامیابی در ویرایش شاهنامه نصیب او شده است بخشی از آن را وامدار فرهنگ ولف است. زیرا بسیار پیش می‌آید که ویراستار شاهنامه برای شناخت ضبط درست یک واژه باید نمونه‌های همانند را در بیت‌های دیگر بیابد. به یاد داشتن چنان جزییاتی با توجه به گستردگی شاهنامه امکان‌پذیر نیست. اما فرهنگ ولف در بسیاری جای‌ها این دشواری را از پیش‌پای مصحح و پژوهشگر شاهنامه برمی‌دارد و راه را هموار می‌کند.» 
«فرهنگ شاهنامه فردوسی» فریتس ولف در سال 1935 میلادی در آلمان چاپ و در سال 1956 تجدید چاپ شده است. این کتاب ارزشمند چند سال گذشته توسط انتشارات اساطیر منتشر و با استقبال علاقه‌مندان مواجه شده است. این کتاب در ردیف چاپ دوم قرار دارد و ناشر، مقدمه‌ای برای فریتس ولف و نیز زندگی‌نامه او را به قلم «هانس هانیریش شدر» و با ترجمه کیکاوس جهانداری برای شناخت بیشتر نویسنده و کار او در صفحات آغازین کتاب آورده است. افزون بر آن جدول تطبیقی فرهنگ ولف با پنج چاپ مشهور شاهنامه را نیز که توسط پرویز اذکایی فراهم شده، برای استفاده بیشتر خوانندگان و پژوهشگران به ابتدای کتاب افزوده شده است.

فردوسی آریاییان را زنده کرد

آیا می دانستید که به جز شمار اندکی از پژوهشگران، همه ی فارسی زبانان و فارسی دانان، و همه ی مردم ایران، به نادرستی بر این باورند که بیت:

 

«بسی رنج بردم در این سال سی            عجم زنده کردم بدین پارسی»

 سروده ی شاه سخن، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی است؟

 جمله‌ی «عجم زنده کردم بدین پارسی«نیمه‌ی دوم بیتی بسیار مشهور (« بسی رنج بردم در این سال سی/ ...») و زبانزد ِ خاص و عام است. این بیت، در هیچ یک از دست ‌نوشت ‌های کهن شاهنامه ، در متن بنیادین (اصلی) نیامده و تنها در زمره‌ی بیت‌های نسبت داده شده به فردوسی در «هجونامه»ی  برساخته به نام او دیده ‌می‌شود. کلیدواژه‌ی معنا شناختی‌ ِ این بیت، واژه‌ی «عجم» است که در «فرهنگ وُلف»، تنها چهار کاربرد از آن در سراسر شاهنامه، به ثبت رسیده ‌است: یکی در «گشتاسپ‌نامه‌ی دقیقی» (مُل، ج 4، برگ 214، = مسکو، ج 6، برگ 120، = خالقی‌مطلق، دفتر 5، برگ 150، دیگری در بیت 34 از 45 بیت ِ « ستایش ‌نامه‌ی محمود» در آغاز ِ « روایت پادشاهی‌ اشکانیان» (مُل، ج 5، برگ 135، = مسکو، ج 7، برگ 114، = خالقی‌مطلق، دفتر 6، برگ 137 )، سومین آن ها در پایان ِ « روایت پادشاهی‌ ِ یزدگرد سوم » (مُل، ج 7، برگ 252، = مسکو، ج 9، برگ 382،  = خالقی‌مطلق، دفتر 8 ، برگ 487) و سرانجام، چهارمین مورد در بیت ِ آمده در «هجونامه»ی آن چنانی که پیش تر، بدان اشاره ‌رفت.

چنان که می‌بینیم، یک مورد از این بسامد های چهارگانه‌ی واژه‌ی «عجم» – که وُلف بدان‌ها اشاره‌می‌کند – در میان بیت‌های سروده‌ی دقیقی و افزوده بر شاهنامه است که حساب ِ سراینده‌اش را باید از فردوسی جداشمرد و مورد دیگر در  « هجونامه» جای ‌دارد – که همه‌ی شاهنامه‌شناسان ِ روشمند این روزگار در ساختگی و افزوده‌ بودن  آن، همداستانند – و تنها دو کاربرد آن در سرآغاز «روایت پادشاهی‌ اشکانیان» و پایان«روایت پادشاهی‌ یزدگرد سوم »، سروده‌ی فردوسی است و این هر دو نه در ساختار متن بُنیادین شاهنامه؛ بلکه در میان بیت‌هایی جای‌دارد که استاد ِ توس، آگاهانه و به خواست ِ پاس داشتن ِ حماسه‌ی بزرگش از گزند محمود ِ فرهنگ ستیز و کارگزارانش – ناگزیر و با اکراه – بر متن اثر  خویش افزوده‌است و بایستگی‌های سخن ‌گفتن با و یا درباره‌ی کسی همچون محمود، «یمین»ِ (دست ِ راست ِ) دولت ِ خلیفه‌ی ایران ستیز ِ بغداد را نیز می‌ شناسیم. پس، هرگاه گفته‌شود که دشنام ‌واژه‌ی «عجم»در متنِ شاهنامه‌ی فردوسی هیچ کاربُِردی ندارد، گزافه‌گویی نیست.

 چنین می‌نماید که واژه‌ی «عجم»به دلیل بار منفی و مفهوم اهانت بار و ریشخند آمیزی که در اصل داشته (گنگ، لال) – و عرب‌ها آن را در اشاره به ایرانیان و دیگر قوم‌هایی که نمی‌توانستند واژه‌های عربی را مانند خود آنان بر زبان آورند – به کار می‌بردند، در ناهمخوانی‌ آشکار با دیدگاه فرهیخته‌ی ایرانی،‌ فردوسی بوده و نمی‌توانسته‌است در واژگان ِ شاهنامه‌ی او جایی داشته ‌باشد و تنها در سده‌های پس از او – که بار وَهن ‌آمیز این دشنام واژه فراموش‌شده ‌بوده است – بیت ِ «بسی رنج‌بُردم ...» با دربرگیری ‌ِ این واژه به فردوسی نسبت داده‌ شده‌ است و از آن زمان تاکنون بسیاری از کسان، آن را اصیل شمرده و حتا مایه‌ی فخر شمرده و در هر یادکردی از فردوسی و شاهنامه، آن را با آب و تاب تمام و هیجان زدگی، بر زبان آورده یا بر قلم رانده‌ و نادانسته، نکوهش را به جای ستایش برای ملت و تاریخ و فرهنگ خود، پذیرفته‌اند!

سازنده‌ی این بیت، سخن ِ راستین شاعر را در پیش چشم داشته‌ که گفته‌است:

 «من این نامه فرّخ ‌گرفتم به فال          بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال». 

آن‌گاه در حال و هوای ذهنی‌ خود و بیگانه با نگرش ِ فرهیخته‌ی ایرانی‌ حماسه‌سرای بزرگ و سرافراز، چنین سخن ِ خوار انگارانه و کوچک ‌شمارانه‌ای را پرداخته و – با این خام اندیشی که اشاره به « رنج ‌بُرداری‌ سی‌ساله »ی شاعر می‌تواند پرده‌ی پوشاننده‌ی دشنام واژه‌ی «عجم» باشد – همانند ِ وصله‌ی ناهم رنگی بر جامه‌ی زرْبفت و گران ‌بهای گفتار ِ گوهرین ِ خداوندگار  زبان فارسی‌ دَری، پیوند زده‌ است.

گفتنی‌ست که در روزگار ما، دانشمند بزرگ ایران شناس و شاهنامه‌پژوه آلمانی فریتز وُلف، با هوشمندی و آگاهی‌ تمام، بیت ِ راستین فردوسی «من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج ‌بُردم به بسیار سال»ا پیشانه ‌نوشت ِ اثر  ماندگار و ارزشمند خود، فرهنگ واژگان شاهنامه کرده‌است. می‌دانیم که دو سده پس از خاموشی‌ استاد توس، چکامه‌سرای نامدار، جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، در یکی از سروده‌هایش گفته‌است: «هنوز گویندگان هستند اندر عجم / که قوّه‌ی ناطقه، مدد ازیشان بَرَد! » یعنی، از یک سو دشنام واژه‌ی «عجم» را به منزله‌ی عنوانی برای نامیدن قوم و مردم خود پذیرفته و از سوی دیگر، خواسته ‌است در صدد ِ جبران آن اهانت تاریخی به ایرانیان برآید و سر ِ آزادگی و غرور برافرازد که ملت ِ او «گنگ» نیستند و «گوینده»اند و همین به ناسزا «گنگ ‌خواندگان» چنان «گویندگان»ی را در دامان خویش می‌پرورند که هنوز هم «قوّه‌ی ناطقه» از ایشان «مدد می‌بَرَد».

اما امروز در روی‌کرد و برخورد با گذشته‌ی نابه‌سامان تاریخی‌مان و آن همه ناروا که ایران‌ ستیزان ِ بیگانه و «خودی» بر ما رواداشته‌اند، دیگر جای کوتاه‌آمدن و سازش ‌کاری و سخن در پرده گفتن و پی روی چشم بسته از رهنمود ِ فریبنده و گمراه‌کننده‌ی «رَه چُنان رَو که رَه رََوان رفتند!» نیست. هنگام آن رسیده‌است که همه‌ی گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی‌مان را آشکارا و بی‌پروا به کارگاه ِ نقدی فرهیخته ببریم و از «چراگفتن» و «شک‌ ورزیدن» و «باز اندیشیدن» در هیچ اصل و باوری، پروا و پرهیزی نداشته‌باشیم.

 در مورد درون ‌مایه‌ی این یادداشت، از «عام» توقعی نیست که بداند این بیت با همه‌ی بلند آوازگی‌ و نمود ِ فریبنده و کاربُرد گسترده‌اش، سروده‌ی فردوسی نیست و دشنام ‌واژه‌ی‌ «عجم» جایی در واژگان متن شاهنامه ندارد. اما «خاص» چرا بی هیچ پشتوانه‌ی دست ‌نوشت شناختی و بدون ژرف ‌نگری در درون مایه‌ی ایران ‌ستیزانه و اهانت آمیز آن، انتسابش به استاد توس را پذیرفته و در همه جا به منزله‌ی سخنی افتخارآمیز و غرورانگیز می‌خواند و می‌نویسد تا جایی که در یک نشست ِ شاهنامه‌پژوهی‌ ویژه‌ی گرامی‌داشت شاعر نیز، آن را عنوان ِ یک سخن‌رانی قرارمی‌دهد؟ دیگر چه بگویم؟ «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!» 

جلیل دوستخواه

 

شایستگی‌های حماسی فردوسی و شاهنامه(۱)

علیرضا اسماعیلی رودسری

کجا خفته‌ای، ای بلند آفتاب ‌              تو برخیز و بر اوج گردون بتاب‌

صرف‌نظر از تفاوت‌های فردی در میان هنرمندان، ما در میان اقوام نیز تفاوت‌های گروهی را حس می‌کنیم. تفاوت‌های فردی و نژادی، تاثیرات شگرفی بر روی همه کنش‌های آدمی، به ویژه زبانش می‌گذارد. این که فرد در چه گروه یا خانواده‌ای زندگی می‌کند یا این که چگونه فکر می کند یا اصلاً چه روحیه‌ای دارد، برنحوه بیانش سخت موثر است.
این تفاوت در ادبیات، به صورت سبک‌ها و مکتب‌های ادبی، و در درون این سبک‌ها و مکتب‌ها به صورت سبک‌های فردی مشخص می‌شود. مثلاً تفاوتی که دو سبک ادبی خراسانی و عراقی در ایران یا مکتب‌های ادبی رئالیسم و سمبولیسم در باختر با هم دارند. همان گونه که در غرب بین <بودلر> و <مالارمه> در مکتب سمبولیسم تفاوت‌های فردی وجود دارد، بین شاعران هم سبک در ایران هم این تفاوت‌ها به آسانی قابل پی‌گیری است. مثلاً تفاوت عمیق در بیان مولوی وحافظ در سبک عراقی، و تفاوت بیان هر دو با شاعران سبک خراسانی سرکشی‌های ذهنی و روحی حافظ اغلب در دایره تعادل زبانی به بند کشیده می‌شود. این بی‌پروایی‌ها دست کم برای اغلب مردم با توجه به بیان نرم و جادویی و چند توی حافظ ملموس نیست، اما مولوی ذاتاً قادر به چنین کاری نیست. این تفاوت بیان اصلاً تفاوت روحیه و زندگی ایرانیان جنوبی و شرقی، پارسیان و پارتیان است. نگرش متفاوتی که در هخامنشیان سیاستمدار، نسبت به اشکانیان بی‌پروا، دیده می‌شود؛ این تفاوت را در اندیشه و نوع بیان فرزانگان شرقی و جنوبی می‌شود دید. به صورتی که جرات می‌توان گفت همه دانشمندان و عارفان و شاعران شرق ایران، حماسی هستند. در عرفان، نظریه‌های تند و بی‌پروای ابوسعید و بایزید و ابوالحسن خرقانی که به <اهل سکر> مشهورند، در مقابل <اهل صحو> که اندیشه‌ها یا بیان متعادل‌تری داشته‌اند، مبین این نظر است (حلاج یک استثناست).‌
این چند تن به عنوان شاخص نام برده شدند ولی به طور کلی همه عارفان خراسانی سخنانشان طعم حماسه دارد: <وقتی ابوسعید ابوالخیر آیه 2/24 را، بترسید از آتشی که هیزمش سنگ است و آدمی، می‌خواند می‌گوید: چون سنگ و آدمی هر دو به نزدیک تو به یک نرخ است، دوزخ به سنگ می‌تاب و این بیچارگانرا مسوز>1
به نظر می‌رسد در این بیان علاوه بر نیایش و خواستن، نوعی اعتراض مودبانه حافظ‌وار هم نهفته است. نمونه‌ای از بی‌پروایی های بایزید را از زبان شیرین مولوی بشنوید:
با مریدان، آن فقیر محتشم‌                  بایزید آمد، که یزدان نک منم‌
گفت مستانه عیان، آن ذوفنون             لااله‌الا انا، ها فاعبدون
چون گذشت آن حال، گفتندش صباح     تو چنین گفتی و، این نبود صلاح
گفت این بار، ارکنم این مشغله            کاردها بر من زنید آن دم، هله‌ 

حق منزه از تن و من با تنم                  چون چنین گویم، بباید کشتنم...
چون همای بی خودی پرواز کرد ‌            آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود                    زان قوی‌تر گفت کاول گفته بود
نیست اندر جبه‌ام الا خدا                    چند جویی بر زمین و بر سما
آن مریدان، جمله دیوانه شدند              کاردها در جسم پاکش می‌زدند...
                                                                                                (مثنوی، دفتر چهارم ص)
بایزید را از لوح محفوظ پرسیدند، گفت: <منم لوح محفوظ>2!
این شطحیات که همراه با بروز نوعی کرامت است در تصوف خراسان از هر جایی فراوانتر دیده می‌شود. در شعر عرفانی مولوی این روح حماسی شکلی الهی به خودش می‌گیرد اما تصویرها همچنان حماسی است. مثلاً در این شعر، مولوی با معشوق معنوی خود حرف می‌زند اما حتی در مقابل او هم لحن حماسی خود را از دست نمی‌دهد:
اگر در نگشایی، ز ره بام درآیم        که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد
با این بیت‌ها که لحن قلندرانه و حماسی آنها روح انسانی را به حرکت وامی‌دارد:
رقس و جولان بر سر میدان کنند     رقص اندر خون خود مردان کنند
‌می وصلم بچشان تا در زندان ابد     از سر عربده مستانه به هم درشکنم‌
*‌
چون که من از دست شدم در ره من شیشه منه        ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم

یا غزل فوق‌العاده‌ای که با این بیت شروع می‌شود:
چه دانستم که این سوا مرا زین سان کند مجنون    دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون

گرچه بعدها شعر قلندرانه در شعر عارفانه بسیار رایج شد اما بنیانگذار آن سنایی و تکامل بخش آن عطار و مولوی، همه از خراسان بودند.
در حماسه واقعی، فردوسی قهرمان بی‌رقیب همه اعصار و قرون در این روش است. در شعر مذهبی و عقیدتی ناصر خسرو چنین جایگاهی دارد. اگر یک شیر نر روزی شعری می‌گفت با چنین بیانی بود:
ناید هرگز از این یله گو باره             جز رنج و درد عاقل بیچاره
از سنگ خاره هیچ نشد حاصل       بی عقل مرد، سنگ بود خاره
تا پر خمار بود سرم یکسر              مشفق بدند بر من و غمخواره
واکنون که هوشیار شدم گشتند     مانند مار و عقرب جراره...
حتی در عیش و طرب نیز چنین تصویرهای حماسی که در آن شاعر از ساقی می‌خواهد مجلسی تدارک ببیند که یک سرش بلخ و یکسرش ارمنستان باشد، تنها در شعر منوچهری دیده می‌شود که متعلق به خراسان بزرگ است:
برخیز هان ای جاریه، می در فکن در باطیه‌          آراسته کن مجلسی، از بلخ تا ارمینیه‌
در یورش‌های مغول و تاتار این تندروی و احتیاط و دور اندیشی را در شرق و جنوب ایران به گونه‌ای عینی دیدیم که خراسان با مقاومت‌های حماسی مردمش یکپارچه ویران شد حتی برخی شهرها مثل نیشابور چند بار به آتش کشیده شد که نشان از تکرار مقاومت‌های مردمی است؛ اما جنوب ایران با برخورد احتیاط گونه جنوبی‌ها از این توفان زندگی برباد ده، نسبتاً در امان ماند.این دورنمایی بود از تفکر حماسی در خراسانیان که تقریباً هیچکدام در دیگر نقاط ایران رقیب ندارند.‌چنان که گفته شد فردوسی در حماسه واقعی نه تنها در شعر فارسی نظیر ندارد بلکه به گفته همه صاحبنظران خاور و باختر، شاهنامه او یکی از چند اثر برتر حماسی در جهان است. شاهنامه بدان جهت حماسی نیست که داستان قهرمانان است، بلکه بدان علت حماسی است که هم سراینده‌اش روح حماسی دارد و هم این روح در کلمات و جملات و مفاهیم آن موج می‌زند.شرط اول حماسه سرایی آن است که خود حماسه سراشخصیت حماسی داشته باشد. این عبارت حماسی امام حسین(ع) مبین مدعای ماست؛ آنجا که در مقابل پیشنهاد یزید فرمود:
<و اما الدعی بن الدعی، قدرکزنی بین الاثنتین، بین السله والدله، و هیات منا الدنیه، یابی ‌ ذالک‌الله و رسوله والمومنون و حجور طابه - و اما آن ناپاک‌زاده، فرزند ناپاک‌زاده، مرا بر سر دوراهی قرار داده، بین آزادی و خواری، و ما هرگز تن به خواری نمی‌دهیم، خدا، پیامبر، مؤمنان و دامن‌های پاکی که ما را پرورده‌اند ما را از ارتکاب به آن بازمی‌دارند.>‌3مخصوصاً در جمله پایانی امام به نکته ظریفی اشاره دارند و آن اینکه ما ذاتاً نمی‌توانیم خواری را تحمل کنیم. دست خود ما نیست، ما اصلاً چنین پرورده شده‌ایم.

الف - روح حماسی فردوسی‌
فردوسی به‌طور ذاتی و جبلی حماسی است. حتی وقتی از ضعف می‌گوید نمی‌نالد، بلکه می‌غرد. مثل شیری زخمی که در محاصره کفتارهای مصایب قرار گرفته باشد.‌

الا ای برآرنده چرخ بلند                      چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان، برترم داشتی‌             به پیری چرا خوار بگذاشتی‌
انگار به جای نیایش و خواستن اعتراض می‌کند و در بیت زیر:
دو چشم و دو گوش من آهو گرفت‌      تهیدستی و سال نیرو گرفت‌
به گفته آقای گرمارودی،فردوسی در اینجا نمی‌گوید که من ضعیف شدم، می‌گوید سال نیرومند شده؛ چون در لحن حماسی او جایی برای بیان ضعف نیست.‌یکی از جاهایی که بیان حماسی فردوسی خیلی اوج می‌گیرد زمانی است که کاوه وارد قصر ضحاک می‌شود. وقتی ضحاک از کاوه می‌پرسد چه کسی به تو ستم کرده، کاوه بی‌هیچ ملاحظه‌ای ضحاک را عامل ستم می‌داند:
بدو گفت مهتر به روی دژم‌                  که بر گوی تا از که دیدی ستم‌
خروشید و زد دست بر سر ز شاه‌        که شاها منم کاوه‌ی دادخواه‌
و زمانی که ضحاک فرزندش را به او می‌بخشد و از او می‌خواهد استشهادنامه‌ای را که به عدالت او گواهی می‌داد امضا کند:‌
چو بر خواند کاوه همه محضرش‌       سبک سوی پیران آن کشورش‌
خروشید، کای پایمردان دیو             بریده دل از ترس کیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی‌            سپردید دل‌ها به گفتار اوی‌ 

نباشم بدین محضر اندر گوا             نه هرگز براندیشم از پادشا  

خروشید و برجست لرزان ز جای‌      بدرید و بسپرد محضر به پای‌
فردوسی در عصری زندگی می‌کند و نفس می‌کشد که پادشاه متعصبی مثل محمود حکومت می‌کند. کسی که به صراحت می‌گوید من <انگشت در جهان برکرده و قرمطی می‌جویم.>4 در چنین روزگاری دم از تشیع زدن، آن هم با چنین شوری، امضا حکم مرگ خویشتن است.‌
مرا غمز کردند کان پر سخن‌          به مهر نبی و علی شد کهن‌
من از مهر این هر دو شه نگذرم‌    اگر تیغ شه بگذرد بر سرم‌
برای ایرانیانی که عصر حماسی سامانیان را تجربه کرده و خاطره دوازده سده سیادت در جهان در عصر هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و مهمتر از آن خاطره شکوهمند اعصار اساطیری شاهنامه‌ها با داشتن دوره‌هایی طلایی مثل دوره‌ی پیشدادیان و کیانیان و قهرمانی‌های خاندان رستم، در ذهنشان تازه و زنده است، پذیرش حکومت بیگانه غزنوی که در شاهنامه به اشتباه تورانی تصور شده، کار ساده‌ای نیست. به همین خاطر محمود به تقلید از سامانیان و جا کردن در دل ایرانیان، با جمع‌آوری شاعران پارسی‌گوی در بارش، ناخواسته به رشد زبان و ادب فارسی کمک می‌کند.‌
در عصری که امثال بیهقی ناخواسته تلاش دارند ایرانیان را در مقابل اقوام غیر ایرانی ضعیف نشان دهند و آنها را به شجاعت و دلاوری، برتر از ایرانیان نشان دهند و شاعران درباری چون عنصری و فرخی می‌خواهند محمود را نمادی از حماسه نشان دهند، فردوسی، یک تنه، برخلاف جریان رود شنا می‌کند و طلسمات خیالی و دروغین‌شان را باطل می‌کند.
فردوسی تلاش می‌کند به تنهایی جریانی برخلاف جریان قدرتمند درباری از قبیل بیهقی و عنصری و فرخی و دیگران ایجاد کند. اصولاً تعریف‌هایی که بیهقی با همه صداقتش از محمود و مسعود می‌کند، از فردوسی برنمی‌آید.‌
*‌ پی نوشت:
1- فصلنامه هستی، دوره دوم، سال دوم، شماره3، از عرفان بایزید تا فرمالیسم روسی، محمدرضا شفیعی کدکنی. ‌
2-‌ دفتر روشنایی، ترجمه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، ص97
3- فریادهای مطهری برتحریفات عاشورا
4- تاریخ بیهقی‌

بن مایه