پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

فردوسی و رشد حماسه‌های ملی در ایران و فرارود

این کتاب شامل سخنرانی‌های استادان و دانشمندان ایرانی و کشورهای آسیای مرکزی و در مجموع شوروی سابق است که بخشی از آن‌ها در همایش بین‌المللی‌ای که در تاریخ ۱۳ و ۱۴ ماه می سال ۲۰۰۸ در شهر آلماتی برگزار شد، ارائه گشته بود. برخی دیگر از مقالات این مجموعه را دکتر صفر عبدالله از زبان فارسی به روسی ترجمه کرده است.

 وی در مقدمه‌ای که بر این مجموعه نوشته است، از جایگاه رفیع فردوسی و شاهنامه در فرهنگ ایران و جهان  سخن رانده است. این مجموعه شامل ۲۹ مقاله بدین شرح است: ۱. «مقدمه‌ای بر تاریخ ایران در زمان سامانیان»، شریف شکروف (روسیه)؛ ۲. «ایران و ایرانیان در شاهنامه»، منصور رستگار فسایی (ایران)؛ ۳. «روایت احمد ابن مجیدی دربارۀ فردوسی و فردوسی در ادبیات عرب»، تاج‌الدین مردانی (تاجیکستان)؛ ۴. «ایران و ایرانیان تا پدید آمدن حماسۀ ملی» علی محمدی (ایران)؛ ۵. «پژوهش اسطوره‌ای زن در شاهنامه»، محمد حسین ادریسی؛ ۶. «بررسی سنن خانوادگی و آیین خانواده در شاهنامه»، احمد خاتمی (ایران)؛ ۷. «ابوالقاسم فردوسی طوسی سخن را به خدمت پرورش روحیۀ میهنی گرفت»، امیرحسین خنجی (ایران)؛ ۸. «جایکاه گیاهان و درختان مقدس در شاهنامه»، بهناز پیمانی (ایران)؛ ۹. «فردوسی و لئو تولستوی»، مهناز نوروزی؛ ۱۰. «تأثیر شاهنامه به ادبیات حماسی»، محمدباقر کمال‌الدینی (ایران)؛ ۱۱. «جایگاه بازنویسی حماسۀ فردوسی در ادبیات کودک و نوجوان ایران»، مریم جلالی (ایران)؛ ۱۲. «شعرشناسی شاهنامه: ویژهگی‌ها و عمومیت‌ها»، عبدالنبی ستارزاده (تاجیکستان)؛ ۱۳. «تاریخ و افسانه در شاهنامۀ فردوسی» مظفر محمدی (تاجیکستان)؛ ۱۴. «دست‌نویس‌های شاهنامه در کتابخانۀ ملی روسیه و اهمیت آن‌ها» آلگا واسلیوا (روسیه)؛ ۱۵. «شاهنامۀ فردوسی همچون سرچشمۀ مطالعات تاریخ اقوام آسیای مرکزی در زمان هفتالیان»، عیسی محمدوف (تاجیکستان)؛ ۱۶. «سوژۀ کمربند در شاهنامه ومقایسه با نقاشی کمربندی از کولکسیون سبریی پتر کبیر»، شوخوف تسوف (قزاقستان)؛ ۱۷. «فردوسی و شاعران قزاق»، قومسبایف (قزاقستان)؛ ۱۸. «تأثیر شاهنامه به ادبیات ازبک»، حامدوف (ازبکستان)؛ ۱۹. «شاهنامه در گرجستان»، لیلی ژارژالی آنی (گرجستان)؛ ۲۰. «چهرۀ زنان در شاهنامه»، لیدملا گیوناشولی (گرجستان)؛ ۲۱. «افسانۀ فردوسی»، سیّد محسن هاشمی (ایران)؛ ۲۲. «سخنی از بزرگی فردوسی»، زرینه ژاندوسووا (روسیه)؛ ۲۳. «رستم و دیو سفید»، آرش اکبر مفاخر (ایران)؛ ۲۴. «مقایسۀ برخی از روایات دربارۀ ساسانیان در شاهنامۀ فردوسی و منابع تاریخی»، ندا اخوان اقدم (ایران)؛ ۲۵. «خرد و اندرز در شاهنامه»، فرهاد نظری (ایران)؛ ۲۶. «سرچشمه‌های داستان مردمی اویغوری فرهاد و شیرین»، گلبهرام مولوتووا (قزاقستان)؛ ۲۷. «حماسه در ایران پیش از شاهنامه»، حسن جمشیدی (ایران)؛ ۲۸. «شاهنامه و فرهنگ معنوی در جهان معاصر»، قربان محمدوف (ازبکستان)؛ ۲۹. «آموزش زندگی و آثار فردوسی در ازبکستان»، اصل‌الدین قمروف (سمرقند)

کتاب فردوسی و رشد حماسه‌های ملی در ایران و آسیای مرکزی به کوشش دکتر صفر عبدالله، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد دانشگاه آبلای‌خان قزاقستان، و با همکاری رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آستانه منتشر شده است.

منبع: فرهنگستان زبان و ادب فارسی

فردوسی به روایت آشوری، دریایی، خالقی و ملوین

فردوسی به روایت داریوش آشوری، تورج دریایی، خالقی مطلق و چارلز ملوین
فردوسی که به اثرش شاهنامه شناخته می‌شود، از برجسته‌ترین سخنوران ایرانی است و به خاطر همین اثر، از او به عنوان بزرگترین سراینده پارسی‌گو یاد کرده‌اند. ابوالقاسم منصور که امروز او را به فردوسی می‌شناسیم، در سال ۳۱۹ شمسی به دنیا آمده و پیش از ۳۹۷ شمسی درگذشته است. بر اساس روایات مختلف، او دهقان‌زاده و زمین‌داری بود که همچون گذشتگانش و بنا به سنت، روایات اسطوره‌ای ایران‌زمین را از حفظ داشته است.
 

شاهنامه را از بزرگترین حماسه‌های جهان، مهم‌ترین مکتوب اندیشه سیاسی ایران‌شهری در دوره اسلامی و حماسه ملی ایرانیان برشمرده‌اند. ضیاءالدین ابن اثیر، از ادبیان و راویان عمده عرب در قرن هفتم قمری، این اثر را از حیث ادبی و جامعیت زبانی‌اش، «قرآن ایرانیان» خوانده است. در سال ۲۰۱۰ هزارمین سالگرد نوشته‌شدن شاهنامه از سوی دولت ایران و سازمان یونسکو جشن گرفته شد. شاهنامه اثری منظوم است که حدود پنجاه‌هزار بیت در بحر متقارب دارد.

 

درباره زمینه‌های شکل‌گیری این اثر ماندگار فارسی، جنبه‌های فرهنگی و سیاسی هردو مورد توجه قرار گرفته‌اند. چارلز ملویل، استاد گروه مطالعات آسیا و خاورمیانه در دانشگاه کمبریج بریتانیا، در این باره به اهمیت خراسان، زادگاه و زیستگاه فردوسی، در امپراتوری کهن ایران‌زمین اشاره می‌کند. او در عین حال می‌گوید که در این مناطق، فرهنگ و سنن ایرانی عمدتا به شیوه شفاهی حفظ شده‌اند.

 

جلال خالقی مطلق، از جمله کسانی است که یکی از ویرایش‌های اساسی شاهنامه را همراه با پژوهش‌ها و یادداشت‌های فراوان گرد آورده است. شاهنامه ویراسته جلال خالقی مطلق که به تصحیحی بازنگرانه شناخته می‌شود، ابتدا در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک چاپ شد و پس از آن نیز در سال ۱۳۸۶ در ایران منتشر شد. این پژوهشگر و شاهنامه‌شناس درباره این اثر می‌گوید: «فردوسی حدود سال ۳۶۷ هجری قمری سرودن شاهنامه را آغاز کرد. پیش از او هم دقیقی این کار را شروع کرد و همین‌طور شاعر دیگری از توس که در جوانی کشته شد و این کار ناتمام ماند.» به گفته آقای خالقی مطلق، فردوسی هزار بیتی را هم که دقیقی سروده بود در اثر خود پذیرفت و نهایتا سرودن شاهنامه را در سال ۴۰۰ هجری قمری به پایان ‌رساند. یعنی بین ۳۰ تا ۳۵ سال روی آن کار می‌کرد.

 

 

تاریخ و فردوسی

 

شاهنامه فردوسی به روایت اسطوره‌ها و تاریخ ایران‌زمین می‌پردازد ولی از نظر زمانی یکدست نیست. این اثر، با آغاز جهان و داستان‌های اسطوره‌ای شروع می‌شود، با شخصیت‌های افسانه‌ای چون رستم که سعی در حفظ ایران در مقابل تورانیان دارند حماسی می‌شود و نهایتا با روایت دوره ساسانیان جنبه تاریخی به خود می‌گیرد.

 

پروانه پورشریعتی، از گروه مطالعات ایران و اسلامی دانشگاه اوهایو آمریکا، تاکید می‌کند که اگر فردوسی نبود، بسیاری از جنبه‌های مختلف تاریخ ملی ایرانیان فراموش می‌شد. به گفته خانم پورشریعتی، یکی از انگیزه‌های اصلی فردوسی در نوشتن شاهنامه، مسئله هویت ایرانی بوده و اینکه ایرانیان تاریخ خود را چه‌طور باید ببینند؛ به عنوان تاریخ ایرانی یا به عنوان تاریخ ایرانی ‌اسلامی.

 

به اعتقاد جلال خالقی مطلق اگر شاهنامه نبود، به بسیاری از این اسطوره‌های ایران دسترسی نداشتیم؛ مگر مواردی که در متون زرتشتی آمده و یا در کتاب‌های تاریخی به آن‌ها صورت تاریخی داده شده و سرشت اسطوره‌ای‌ خود را از دست داده‌اند.

 

اینطور که از پژوهش‌های تاریخی در این باره پیداست، داستان‌های شاهنامه در دوران خود نه به عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیت تاریخی تلقی می‌شدند و فردوسی نیز به زعم خود اسطوره‌های ایرانی را در این اثر نیاورده، بلکه تاریخ ایرانیان و حماسه‌های ملی آنان را به نظم کشیده است.

 

تورج دریایی، استاد تاریخ ایران و جوامع پارسی‌زبان در دانشگاه کالیفرنیا، شاهنامه فردوسی را به سه دوره تقسیم می‌کند. قسمت اول داستان‌های اسطوره‌ای دارد و در دوره پیشدادیان می‌گذرد. در این دوره آغاز جهان و ظهور پادشاهانی روایت می‌شود که از جمله به انسان لباس ‌پوشیدن و هنرهای دیگر را یاد می‌دهند. در قسمت دوم شاهنامه که قسمت حماسی آن است، پادشاهانی با عنوان کیانی ظهور می‌کنند و در کنار آن‌ها افرادی حماسی همچون رستم هستند که سعی می‌کنند ایران را در مقابل تورانیان و دیگران حفظ کنند. قسمت سوم شاهنامه، قسمت تاریخی آن است که در دوره ساسانی می‌گذرد. یعنی دوره پساباستانی. زمانی که شاهان ساسانی بر فلات ایران حکومت می‌کنند و در همین زمان است که نسخه‌های مادر شاهنامه به نام خدای‌نامه به زبان پهلوی به کتابت در می‌آید.

 

ایرج بشیری، استاد تاریخ در دانشگاه مینه‌سوتا آمریکا، ‌ از جنبه دیگری به این دید اساطیری شاهنامه به تاریخ و گذشته ایران نگاه می‌کند. او معتقد است داستان شاهنامه پیرامون فرّ و شکوه ایرانیان شکل گرفته و فردوسی می‌خواهد نشان دهد در گذشته ایرانیان چه کرده‌اند و چگونه بوده‌اند که آن فرّ و شکوه را داشته‌اند و در دوره اسلامی که فردوسی خود در آغاز آن می‌زیسته، چه‌طور می‌توان این فر و شکوه را نگاه داشت.

 

 

ایران و وطن‌پرستی در شاهنامه

 

فردوسی در شاهنامه اشاره‌های موکد و محوری به ایران دارد؛ ایران نه به معنای ایران در مرزهای کنونی، بلکه ایران به مفهوم ایران ‌زمین بزرگ. جلال خالقی مطلق در این باره می‌گوید: «این کلمه چه در معنی ایران یعنی سرزمین ایران، و چه در معنی ایرانیان به معنی مردم آزاده در هیچ کتابی به اندازه شاهنامه به کار نرفته است.» به گفته این پژوهشگر، در شاهنامه بیش از هزار بار کلمه ایران در هر دو معنی‌اش به کار رفته که در میان کتاب‌های فارسی کم‌نظیر است.

 

اما داریوش آشوری بیشتر بر دلالت ایران به ایرانیان تاکید می‌کند. او می‌گوید: «نمی‌دانیم که منظور فردوسی از ایران، کدام مرزهای جغرافیایی است ولی قومی به نام ایرانیان را در شاهنامه می‌بینیم که از سرزمین خود دفاع می‌کنند و پهلوانان بزرگی دارند.» به اعتقاد این پژوهشگر زبان فارسی، ایران و ایرانی در شاهنامه، یک هویت قومی است که چندان سیاسی نیست و بیشتر زبانی و فرهنگی است.

 

چارلز ملویل می‌گوید: «واضح است که فردوسی عاشق ایران و فرهنگ و سنن آن بوده است. از این منظر او یک ملی‌گراست. ولی چون آن ‌زمان ملت و ملیت به معنای امروزی‌اش وجود نداشته می‌توان گفت فردوسی یک وطن‌پرست بوده است.»

 

 

فارسی و فردوسی

 

فردوسی در یکی از مشهور‌ترین بیت‌های اثرش می‌گوید: بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی. پیداست که این سراینده، خود نیز به تاثیری که بر آینده زبان فارسی گذاشته واقف بوده است. جلال خالقی ‌مطلق معتقد است ایرانیان ملیت خود را مدیون زبان فارسی هستند و زبان فارسی را هم تا اندازه زیادی مدیون شاهنامه‌اند.

 

آقای خالقی ‌مطلق در عین حال این تصور عامه را رد می‌کند که در شاهنامه هیچ اثری از کلمات عربی نیست، اما می‌گوید در این اثر فقط حدود ۵ درصد از واژه‌های غیرفارسی استفاده شده است.

 

داریوش آشوری نیز می‌گوید در شرایطی که زبان عربی داشت جای فارسی را می‌گرفت، شاهنامه یکی از پایه‌های اساسی نگه‌داشت زبان فارسی بوده است.

 

این اثر در دوره‌ای سروده شد که به گفته ایرج بشیری، دو قرن و نیم بود از زبان فارسی که امروز می‌شناسیم، فاصله گرفته شده بود و عربی زبان اصلی شده بود. البته شاهنامه فردوسی نه اولین اثری بود که برای حفظ زبان و اسطوره‌های فارسی کوشش کرد، و نه آخرین اثر. ولی به اعتقاد پژوهشگران، این کوشش‌ها با شاهنامه به نقطه اوج خود رسید و تعیین‌کننده شد.

 

چارلز ملویل می‌گوید که شاهنامه اولین اثر جدی است که زبان فارسی را در مقام یک زبان ادبی سطح بالا حفظ می‌کند که توانایی رقابت با زبان عربی را دارد. ابوالقاسم فردوسی با شاهنامه که اغلب پژوهشگران آن را تنها اثر به‌جامانده‌اش بر شمرده‌اند، بر ادبیات فارسی پس از خود اثر می‌گذارد و شاعران فارسی‌گو از او الهام می‌گیرند. جلال خالقی ‌مطلق می‌گوید که تاثیرپذیری رباعیات خیام از شاهنامه، رد پای اصطلاحات شاهنامه در آثار سعدی، و همچنین اشاره‌های حافظ به بسیاری از داستان‌های شاهنامه از جمله سیاوش و کیخسرو بارز است.

 

 

میراث فردوسی

 

تاثیر فردوسی و شاهنامه بر فرهنگ و هویت ایرانیان، گسترده‌تر از زنده‌ کردن ادبیات فارسی بوده است. از جمله می‌توان به نقالی و پرده‌خوانی اشاره کرد که در زندگی روزمره مردم کوچه و بازار ایران حضور داشته و بعد‌تر روی نحوه‌های روایت مشابه از واقعه کربلا اثر واضحی گذاشته است. همچنین سروده‌های شاهنامه در ورزش پهلوانی ایران که امروزه هنوز در زورخانه‌ها دیده می‌شود، حضور دارد.

 

زبان روایی و آهنگ سروده‌های فردوسی در شاهنامه، احتمالا انتخابی هدفمند بوده است. در این باره چارلز ملویل می‌گوید آهنگ کلمات این اثر، برای آن است که به آسانی به خاطر سپرده شود. فردوسی تلاش داشته است زبانش برای طبقات پایین‌تر جامعه و مخاطبان بی‌سواد هم قابل‌ فهم باشد. حفظ کردن شعر و یاد آوردن آن برای چنین کسانی بسیار ساده‌تر از حفظ کردن متن بوده است.

 

اما رد پای این اثر را در نامگذاری امروز ایرانیان و فارسی‌زبانان و حتی جوامع همسایه آن هم می‌توان سراغ گرفت. جلال خالقی‌ مطلق می‌گوید: «خیلی از این نام‌های کهن ایرانی مانند منوچهر، کاووس و سهراب را از شاهنامه گرفته‌ایم چون این نام‌ها پیش از شاهنامه تلفظ دیگری داشته‌اند.» او از جمله نام فرامرز و فرنگیس را مثال می‌زند که پیش از شاهنامه مرزفری و گیس‌فری بوده‌اند. به گفته او، فردوسی برای اینکه این نام‌ها در وزن متقارب شاهنامه بنشیند، این تغییرات را می‌داده است.

 

با نگاه به همین تاثیرات است که ایران‌شناسان و پژوهشگرانی همچون پروانه پورشریعتی معتقدند اگر فردوسی نبود، بسیاری از جنبه‌های مختلف تاریخ ملی ایران ‌زمین فراموش می‌شد. به همین دلیل هم جلال خالقی ‌مطلق این داوری که شاهنامه مهم‌ترین اثر ادبی ایران است را اغراق نمی‌داند.

 

 

منبع: بی بی سی

رویکرد تقابلی منظومه صولت فاروقی با شاهنامه فردوسی

میراث مکتوب - موضع مقاومت و هویت طلبانه برخی از شاهنامه سرایان متاخر در برابر سیطره هنری و فکری فردوسی یکی از رویکردهای قابل تامل حماسه سرایان در برابر اعتبار و مقبولیت خیره کننده شاهنامه فردوسی است؛ آشوب شاه جهان آبادیی تورانی (م1199ق)، سراینده منظومه گمنام صولت فارقی از جمله این سرایندگان مدعی است که تلاش کرده است، مقبولیت خویش را با نفی فردوسی و شاهنامه اش و توهین و استهزا به دست آورد.

این پژوهش مبتنی بر رویکرد نظری بلوم در نظریۀ «اضطراب تاثیر» تلاش کرده است به نحوه تعامل خصمانه آشوب تورانی با فردوسی و شاهنامه بپردازد و از نتایج تحقیق برمی آید که غلبۀ زبان هجوآمیز و تحقیرآلود در منظومه صولت فاروقی نشانه عجز و ناتوانی سراینده در کسب مقبولیت عام و خاص و شکست در اعتباریابی و هویت مستقل در جریان شاهنامه سرایی در ایران است.

متن کامل این مقاله نوشتۀ سیدعلی قاسم زاده و امید سُروری که در شمارۀ جدید آینۀ میراث (سال سیزدهم، شماره 2 (پیاپی 57)) منتشر شده است اینجا بخوانید.

بدون روشنگری های حکمت اشراق به باطن شاهنامه پی نمی بریم

الیخانی، پژوهشگر فلسفه اشراق گفت: حقیقت این است که بدون روشنگری های حکمت اشراق در ظواهر ابیات شاهنامه و در صورت و قالب داستان های شاهنامه توقف خواهیم کرد و به باطن شاهنامه پی نمی بریم.

به گزارش خبرنگار مهر، اولین جلسهٔ دوره آموزشی «درسگفتار رموز اشراقی شاهنامه » توسط بابک عالیخانی روز دوشنبه‌ ،نهم آذر در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.عالیخانی دکترای فرهنگ و زبان‌های باستانی دارد و علایق پژوهشی او در زمینه مطالعات اوستایی و فلسفۀ اشراق سهروردی است. متنی که در ادامه می خوانید، مشروح این درسگفتار است.

سهروردی در یکی از داستان های رمزی خود به نام عقل سرخ، از سیمرغ و زال و از رستم و اسفندیار سخن گفته است. روایت او با روایت شاهنامه تفاوت هایی دارد: در داستان تولد زال و به صحرا انداختن او، مادر زال وارد داستان می شود که در شاهنامه نظیری ندارد؛ تیر دو شاخه‌ای که اسفندیار را از پای درآورد دو شعاع از سیمرغ بود و اسفندیار در حقیقت به مقام خیرگی عرفانی یا طمس رسید. سیمرغ در رساله صفیر سیمرغ اوصافی دارد که از حدود اوصاف او در شاهنامه بسی فراتر است: در آنجا سیمرغ همان عقل کیهانی (یکی از انوار مجرده) است که بر شرق و غرب عالم بال گسترانیده است و همه علوم و فنون و جمله نغمه های موسیقی از بانگ اوست؛

در رساله عقل سرخ، سیمرغ همان نور خورشید است که بر درخت طوبی، یعنی بر قرص خورشید آشیان دارد.

به نظر می رسد که سهروردی مطابق «حکمت نوری» خود، داستان های شاهنامه را از نو تعبیر کرده است: تولد زال در برج اسد که متعلق به خورشید است اتفاق افتاد و از اینجا بود که زال زیر پر و بال سیمرغ پرورش یافت. هانری کربن در کتاب سهروردی و افلاطونیان ایران (مجلد دوم اسلام در سرزمین ایران) درباره رموز سهروردی به خوبی بحث کرده و تعبیر سهروردی را نوعی «گذار از حماسه پهلوانی به حماسه عرفانی» دیده است. این محقق فرانسوی رساله های رمزی سهروردی را توأم با تعلیقات فراوان به فرانسه ترجمه کرده و چه خوب است که این اثر وی به نام عقل سرخ نیز به فارسی ترجمه شود.

به علاوه، سهروردی در برخی از آثار تعلیمی خود به داستان فریدون و ضحاک (صاحب دو علامت خبیث) و به داستان کیخسرو و افراسیاب اشاره کرده است. در این باره خصوصا به اواخر رساله الواح عمادی او می توان رجوع کرد. که متن عربی و ترجمه فارسی رساله هر دو به قلم خود اوست. کیومرث نیز در حکمت اشراق جایگاه مهمی دارد و سهروردی او را «ملک الطین» نامیده است که دال بر مقام خلافت او در زمین است. به طور کلی، در حکمت سهروردی کیومرث، فریدون و کیخسرو سه قله معرفت اشراقی شناخته می شوند و هر سه صاحب برترین مقام معنوی، یعنی مقام «نور طامس» بوده اند. سهروردی تفضیلا به هیچ یک از این موارد نپرداخته و سخن او بیش از اشاره ای به داستان های شاهنامه نیست، ولی همین اشارات گرانبها کلید گشودن رمز آن داستان ها را به دست اهل این کار می دهد.

سهروردی در آثار فارسی و عربی خود با آن همه طول و عرض (و البته عمق کم نظیر) هرگز به سیاوش و احوال او اشاره ای نکرده است. رمزگشایی داستان سیاوش کاری است که در این سلسله درس گفتارها به یاری حق عزوجل در پیش خواهیم گرفت. این رمزگشایی در پرتو قواعد اشراقی خواهد بود. حقیقت این است که بدون روشنگری های حکمت اشراق در ظواهر ابیات شاهنامه و در صورت و قالب داستان های شاهنامه توقف خواهیم کرد و هرگز راهی از ظاهر به باطن و از صورت به معنی داستان ها نخواهیم یافت. در این صورت، صرفا داستان ها را "نقل" خواهیم کرد و از "درک" آنها بی نصیب خواهیم بود. قبل از ورود به داستان سیاوش، طرح چند مقدمه ضروری است.

مقدمه یکم: بسیاری از پژوهندگان، پدیدآمدن شاهنامه فردوسی را صرفا معلول "نهضت شعوبیه" پنداشته اند. آنها فردوسی را یک شعوبی به معنی قوم گرا و نژادپرست تصور کرده اند که عجم را بر عرب برتر دانسته است. نهضت شعوبیه در برابر نژادپرستی زشت و خشن اموی پدید آمد و گروهی از شاعران و نویسندگان ایرانی در برابر امویان که عرب را بر عجم برتری می دادند به برتری عجم بر عرب قائل شدند. البته در آغازِ این نهضت از "تسویه"، یعنی برابری اقوام سخن در میان بود، ولی تدریجا افراطیون تا نوعی نژادپرستی ایرانی پیش رفتند. در قرن سوم و پیش از سروده شدن شاهنامه فردوسی، چندین شاهنامه به نظم و نثر به وجود آمده بود که از آن میان می توان به شاهنامه منظوم مسعودی مروزی و شاهنامه‌های منثور ابوعلی بلخی و ابوالمؤید بلخی اشاره کرد. خصوصا از شاهنامه ابومنصوری باید یاد کرد که به همت ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی فراهم گردید. این شاهنامه منثور برپایه متن های کهن و محفوظات دانایان جمع آوری شد و مأخذ اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه قرار گرفت. دقیقی طوسی نیز در این نهضت سهمی داشت و پس از قتل او فردوسی حدود هزار بیت دقیقی را جزوی از شاهنامه قرارداد و از روی جوانمردی مانع از نابودی آن اشعار گردید. پژوهندگانی که نهضت شعوبیه در عصر اموی و عباسی را بررسی کرده اند گمان داشته اند که شاهنامه فردوسی نیز صرفا بر پایه قوم گرایی به وجود آمده است، غافل از اینکه شاهنامه فردوسی با همه آثار قوم گرایانه که به برخی از آنها اشاره شد فرق بزرگی دارد و همین است که مایه بقای شاهنامه بوده است، حال آنکه آثار دیگر تقریبا از میان رفته است.

آنچه شاهنامه را نگاه داشته است عِرق ملی نیست، بلکه روح حکمت است که در این کتاب شریف ساری و جاری است.

نویسنده کتاب نهضت شعوبیه می نویسد: «شاعران شعوبی مسلک به چند دسته تقسیم می شوند. دسته ای طرفدار تسویه بوده، غرب و عجم را به یک چشم می دیدند و هیچ ملتی را ذاتا بر ملت دیگر ترجیح نمی دهند. گویندگانی که دارای مذاق حکمت و عرفانند در این زمره اند. دسته دیگر ضمن اعتقاد کامل به مبادی دین اسلام، نژاد ایرانی را بر عرب فضیلت می نهادند و با تعصب فراوان از افتخارات گذشته خود یاد می کردند و عرب را قومی بیابانی و عاری از تمدن و فرهنگ ملی می خواندند که حکیم ابوالقاسم فردوسی را باید سرآمد این دسته دانست. برخی دیگر به تمام معنی شعوبی بوده و با عرب و هر چه منتسب به عرب بود مخالفت داشتند و با کمال صراحت، دم از جام می و کیش مغان می زدند که دقیقی طوسی از این دسته است (نهضت شعوبیه، ص ۲۹۱).

نویسنده این کتاب در اثبات ادعای خود که حکیم ابوالقاسم فردوسی از زمره حکیمان و عارفان اقل تسویه بیرون و جزو نژادپرستان است، سخنان رستم فرخزاد و یزدگرد را سخنان خود فردوسی قلمداد کرده است. رستم فرخزاد خطاب به سعد وقاص گفت:

به نزد که جویی همی دستگاه/ برهنه سپهبد، برهنه سپاه

به نانی تو سیری و هم گرسنه/ نه پیل و نه تخت و نه یار و بُنه

یزگرد نیز خطاب به مرزبان طوس گفت:

همانا که آمد شما را خبر/ که ما را ز اختر چه امد به سر

از این مارخوار اهرمن چهرگان/ ز دانایی و شرم بی بهرگان

نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد/ همی داد خواهند گیتی به باد

چنین است پرگار چرخ بلند/ که آید بر این پادشاهی گزند

از این زاغ سازان بی آب و رنگ/ نه هوش و نه دانش، نه نام و ننگ

بدین تخت شاهی نهاده است روی/ شکم گرسنه، مردم دیهیم جوی

اما این استدلال مولف محترم که به شدت تحت تاثیر مقالات مرحوم دکتر ذبیح الله صفا در سال دوم مجله مهر (و نیز مجله دانشگاه ادبیات) است استدلال ضعیفی است. سخن رستم فرخزاد و یزدگرد سخن بخود آنان است نه ضرورتا سخن فردوسی. بنابراین لازم است که این سخن سرای ذاتا را از گروه شعوبی به معنی متعصب ملی و نژادی بیرون آورد و در جرگه اهل جاویدان خرد قرار داد. کافی است دیباچه شاهنامه را به دقت بخوانیم تا دریابیم که با حکیمی زیر دست و دانشمندی آگاه سر و کار داریم.

برای در هم کوبیدن این گونه دعاوی نکته ای را طرح می کنیم. چهره های برجته شاهنامه مانند رستم و سهراب و سیاووش و کیخسرو همگی دورگه، یعنی تازی و ایرانی یا تورانی و ایرانی اند، تو گویی در درون مجموعه داستانهای گرایشی به اعاده وحدت آغازین که

پیش از بروز اختلاف ها (مثلا بین ایران و توران) وجود داشت موج می زند. از آنجا که سیر تاریخ از وحدت جوامع است در سرآغاز به وحدت جوامع در سرانجام، جایی برای مطلق ساختن هیچ قوم و ملتی باقی نمی مانَد. آیا این روح جاویدان خرد نیست که شاهنامه را از عطر دل انگیز خود پُر ساخته است؟

مقدمه دوم: در دیباچه شاهنامه امده است:

تو این را دروغ و فساد مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان

ازو هر چه اندر خورَد با خرد/ دگر بر ره رمز، مغنی بَرَد

داستانهای شاهنامه افسانه و اسطوره دروغین نیست، بلکه واقعی و حقیقی است. سیر زمانه بر یک منوال نیست و زمان را ادواری است که از حیث کیفیت با یکدیگر تفاوت دارند. مثلا در غرب باستان از ادوار چهارگانه زر و سیم و مفرغ و آهن سخن می گفتند که نمونه ای از این تعلیم رمزی در رساله پهلوی زند بهمن یسن آمده است.

اگر بپنداریم که آنچه امروز از آدم و عالم می شناسیم همواره چنین بوده است به شدت راه خطا می پوییم. در داستانهای شاهنامه غرائب و عجایب بسیاری هست که نه دال بر دروغ بودن این داستانها، بلکه حاکی از این است که ادوار گذشته را اوضاع و احوال متفاوتی است، مثلا عمرهای طولانی تر و قد و قامت های بزرگتر رانباید انکار کرد. به علاوه، امور عجیب و غریب گاه به طریق تمثیلی (سمبلیک) واجد و حامل معنی است. فردوسی با این سخن خود به رمزی بودن شاهنامه اشاره کرده و تلویحاً دعوت به رمزگشایی نیز نموده است.

یکی از محققان می نویسد: «می توان گفت شاهنامه فردوسی یک تمثیل بزرگ است. ممکن است کسی سوال بکند که این چه نوع تمثیلی است و با انواع مشهور تمثیل، مثلاً مولانا چه شباهتی دارد؟ در پاسخ باید گفت: فردوسی و مولوی هر دو از تمثیل استفاده و با فاصله دو قرن و نیم، هر دو موثرترین شیوه را اختیار کرده اند. البته مقصود فردوسی با مقصود مولانا فرق دارد، یعنی تمثیل مولوی وسیله بیان مقاصد خارج از تمثیل است، ولی مقصود فردوسی تمثیل و داستان نه برای بیان داستان، بلکه برای القاء روح داستان است» 

حقیقت این است که تمثیل در نزد فردوسی و مولانا یکی است، چرا که کتاب فردوسی نیز کتاب معرفت است و نه صرفاً سند افتخارات گذشته، صاحب سطحهای بالا شاهنامه را این گونه تعریف کرده است: «شاهنامه مجموعه منسجمی از اساطی باستانی و روایات تاریخی سنتی و داستانهای پهلوانی است که سرگذشت اقوام ایرانی را در چهارچوب آرمان ملی منعکس می سازد و شهریاران و پهلوانان شاهنامه (تا پایان داستان اسکندر) نماینده ادوار و حوادث فراموش شده و نمودار ازلی شخصیت انسان ایرانی و ایستادگی و پیکار و غم و شادی و بهروزی و تیره روزی و صلاح و فساد او به شمار می رود. اگر تعریف شاهنامه چنین باشد انگاه مقصود فردوسی و مقصود مولانا در به کار بردن روش تمثیلی یکی نیست. اما شاهنامه غیر از سرگذشت اقوام ایرانی، آیینه حقیقت نیز هست و حتی می توان گفت که مخزن معارف اشراقی است. مع الاسف کمتر به چنین دیده ای به شاهنامه نگریسته اند. این حقیقت را که فردوسی به ملت ایران و زبان فارسی عزت بخشیده است انکار نمی توان کرد، ولی خاطرنشان می سازیم که وی با خردمندی و حقیقت مداری خود به ایران و ایرانی خدمت کرده است؛ به عبارت دیگر، فردوسی با حکمت خود از حکمت اشراق و حکمت مشرقیه دور نیست عجم را زندگی دوباره بخشیده است.

مقدمه سوم: فردوسی در حدود سال ۴۰۰ هجری نظم شاهنامه را به پایان آورده است و سهروردی در سال ۵۸۲ هجری کتاب حکمه الاشراق را به رشته تحریر درآورده است. فردوسی با سخن گفتن دری به این جلال و جمالی که در شاهنامه دیده می شود روایات کهن را از نو زنده کرد و آنها را از خطر نابودی رهایی بخشید.

سهروردی صد و هشتاد سال پس از او گنج های نهفته در کتاب فردوسی را تا اندازه ای بیرون آورد و به اهل معنی نشان داد. سهروردی از «خمیره ازلی» سخن می گوید که دانایان چین و هند و ایران و مصر و یونان به دور آن می گردیده اند و حکمت خود را از آن استخراج می کرده اند. این سخن اوست در طبیعیات مطارحات؛ در کلمه التصوف نیز صریحاً می گوید که در کتاب حکمه الاشراق حکمت نوری فرس قدیم را احیا کرده است و در این کار احدی بر او سبقت نجسته است. خمیره ازلی همان «پوریوتکیشی» مذکور در اوستا و کتب پهلوی است که مستشرقان هرگز به درک آن موفق نشده اند، چرا که آنان صرفاً از دیدگاه تاریخی و فیلولوژیک متون باستانی را برسی کرده اند. یکی دو تا از آنان مانند زنر نیز که ادعای فلسفه دانستن داشته اند و کتاب حجیمی مانند زروان، معمای کیش زردشت نوشته اند به نظر دقیق که بنگریم معلوم می شود که در ادعای خود صادق نبوده اند و معارف ایرانی اسلامی مانند حلقه بر در بی خبرند. اگر مقصود سهروردی از خمیره ازلی را دریافته باشیم آنگاه داستانهای شاهنامه را جلوه گاه خمیره ازلی خواهیم دانست. اکنون شاید ناگهان بر ما روشن شود که لقب «فردوسی» چیست و از کجاست. می توان گفت که پردیس ازلی (که با بهشت اعمال یکی نیست) گمگشته فردوسی بوده و او نیز به دور خمیره ازلی گشته و حکمت خود را از آن استخراج کرده است.

سهروردی با انتقاد شدید از طرز فکر ارسطویی، شیوه رمزی قدمای یونان مانند فیثاغورث و افلاطون را که با دانایان مشرق متحد بوده اند زنده ساخت. وی قاعده نور و ظلمت مغان یا خسروانیان را شالوده کتاب حکمه الاشراق خود قرار داد. ارسطوییان با رموز میانه ای نداشته اند و کار و بار فلسفی خود را بر پایه معقولات ثانیه نهاده اند. سهروردی با بررسی اعتبارات عقلی، این کار فلسفی را سست و بی اعتبار دانست و رموز روشنایی و تاریکی را به میان آورد. روشنی رمز آگاهی است و تاریکی رمز ناآگاهی.

فلسفه سهروردی با ویژگی های چهاگانه نور محوری، رمزاندیشی، طلب خمیره ازلی و تخطئه غرب غروب زده که خصوصاً در نزد ارسطوییان دیده می شود راه راست اندیشه ایرانی اسلامی را به روی ما می گشاید و اکنون بر پایه اصول و قواعد اشراقی به رمزگشایی یکی از داستانهای شاهنامه (داستان سیاوش) می پردازیم.

میرخدیوی، نگاهبان طناز لهجه مشهدی

سرزمین کهن ایران، دارای یکی از غنی‌ترین ادبیات فولکولور جهان است؛ ادبیاتی که ریشه در زبان‌ها، لهجه‌ها و گویش‌های مختلف موجود در این سرزمین دارد. باید اذعان داشت که این زبان‌ها و لهجه‌ها میراث گران‌بهایی هستند که در حقیقت هویت، ادبیات و تاریخ ما بر اساس آنها شکل گرفته، نضج یافته و در گستره تاریخ این مرز و بوم جریان یافته و بالیده است. حفظ و آموزش زبان‌ها، گویش‌ها و لهجه‌های مختلف موجود در پهنای گسترده ایران‌زمین یکی از اصولی است که باید از سوی اهالی فرهنگ، توجهی ویژه به آن صورت گیرد و در همین راستا گرامی‌داشت یاد بزرگانی که در این راه گام برداشته‌اند نیز بسیار واجب است.

از جمله هنرمندانی که در راه حفظ گویش و لهجه‌ای خاص تلاش بسیار داشته و گامی بزرگ برداشته مرحوم میرخدیوی است که باید او را به عنوان بزرگ‌پاسدار لهجه مشهدی معرفی کرد و حتی با توجه به نظر اغلب زبان‌شناسان که معتقدند خاستگاه ادبیات و زبان فارسی کنونی، طوس سابق یا مشهد امروزی است و بر این اساس «لهجه مشهدی» یا «فارسی مشهدی» از گران‌بهاترین گنجینه‌های اصیل زبان و فرهنگ ایران محسوب می‌شود، میرخدیوی را می‌توان پاسدار طناز زبان فارسی لقب داد. سبب طناز خواندنش نیز چیزی جز کارنامه پرافتخار کاری او نیست و مردم مشهد هنوز او را با نمایش‌های رادیویی‌اش به نیکی یاد می‌کنند.

طلوع یک هنرمند

اصغر میرخدیوی هنرمند ماندگار تاریخ تئاتر خراسان با نام کامل حاج‌سیّد علی‌اصغر میرخدیوی مدّاح، در سال ۱۳۰۲ش در یکی از محله‌های قدیمی مشهد (خیابان تهران) در یک خانواده مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد و بنا به رسم آن زمان، پس از دوران کودکی به مکتب‌خانه رفت.

پس از مکتب‌خانه به تحصیلات عادی خود ادامه داد و از همان زمان به کارهای فرهنگی علاقه نشان ‌داد، لیکن پدر و همچنین خانواده‌اش با این‌گونه فعالیت‌ها مخالف بودند.

اوج جوانی او مصادف بود با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی متفقین و آن‌گونه که در خاطراتش نقل کرده، دوران بسیار سختی را پشت سر گذاشته است. تنها خاطره خوب او از آن دوران، دیدن فیلم‌های سینمایی آن زمان بود که پس از دیدن هر فیلمی شب‌ها با علاقمندی فراوان در زیر نور شمع می‌نشست و داستان فیلمی که دیده بود را بازنویسی می‌کرد و این آغازی برای نویسندگی او بود.

وی در سال ۱۳۲۴ ازدواج کرد،پس از ازدواج بلافاصله به سربازی اعزام شد. مشکلات فراوان زندگی از او مردی محکم، استوار و صبور ساخت و به گفته خودش دورانی سخت، توأم با تلخی و شیرینی‌های بسیار را پشت سر گذاشت.

انتخاب طنز تلخ

در آن زمان سینمای نئورئالیزم ایتالیا و آثار چارلی‌چاپلین حرف اول را می‌زد، از این رو سبک طنز گزنده و گاه تلخِ آنان را به عنوان سبک آثارش برگزید و تا پایان عمر، از همان شیوه استفاده کرد.پس از اتمام سربازی به استخدام اداره فرهنگ درآمد و در سال ۱۳۳۲ با آغاز کار رادیوی مشهد، هم به عنوان نویسنده و هم مجری مشغول به کار شد. وی اشعار و نمایش‌نامه‌هایی که بیشتر خودش خلق کرده و برگرفته از متن زندگی مردم عادی بود، به‌صورت زنده در رادیو مشهد اجرا می‌کرد.او نه تنها سال‌های سال با اجرای نقش پیرزنی خوش‌سخن به نام «عمه خانم» که با لهجه شیرین مشهدی سخن می‌گفت در رادیو محلی مشهد، مردم را با ظرایف و لغات زیبای گویش مشهدی آشنا می‌کرد که در کتاب‌ها و اشعار برجای گذاشته از خود نیز این امر را رعایت کرد تا آثار قلمی او نیز گنجینه‌ای از لغات و اصطلاحات مشهدی باشد، به حدی که زبان‌شناسان از آنها به عنوان منابعی مهم در شناخت لهجه مشهدی استفاده کنند.

تئاتر ملی مشهد

طنازیِ مکتوب، یگانه هنر مرحوم میرخدیوی نبود و او در عرصه هنر نمایش نیز ید طولایی داشت. میرخدیوی در اواسط دهه 30 از گردانندگان تئاتر ملی مشهد بود و ضمن اجرای  نمایشنامه‌های تاریخی، پیش‌پرده‌هایی هم با لهجه مشهدی به اجرا می‌گذاشت. وی که در سال‌های پیش از انقلاب، کارمند سازمان آموزش فنی‌وحرفه‌ای بود، در آن مجموعه نیز از تلاش هنری برای حفظ اصالت لهجه مشهدی و آداب و رسوم خراسانی غافل نماند که نمایش «دردسر تلفن» که از سوی هنرآموزان هنرستان شهید بهشتی مشهد در سال ۱۳۵۲ اجرا شد، از جمله این فعالیت‌ها محسوب می‌شود؛ نمایشی که در آن دوران، توجه اهالی هنر را بسیار به خود جلب کرد.

میرخدیوی علاوه بر برنامه‌های طنز رادیویی، در سال‌های بعد با آغاز به کار تلویزیون، با آن رسانه جدید هم همکاری خودش را آغاز کرد که حاصل آن چند سریال بود. پس از آن وارد قلمرو سینما شد و چند سناریو نوشت که معروف‌ترین آن « ناخدا با خدا» با بازی ایرج قادری و به کارگردانی نصرت‌ا... وحدت بود که بر روی پرده سینما رفت و توجه مردم را به خیلی به خود جلب کرد.

آخرین کار او سریالی به نام «گل مراد» بود که خودش در مقام نویسنده، کارگردان و بازیگر در آن خوش درخشید.او در این کار که در سال‌های دهه 60 در مشهد ساخته شد سعی کرد تا بار دیگر با به‌کارگیری زبان طنز، برخی لغات و اصطلاحات اصیل مشهدی را ماندگار کند.

یاری شعرای خراسانی

این هنرمند گرانقدر سرانجام پس از 30سال خدمت به فرهنگ و هنر این مرز و بوم به افتخار بازنشستگی نائل آمد و پس از آن، سال‌های متمادی با انجمن شعر «مرحوم فرّخ» در مشهد همکاری کرد و با شعرای خراسانی یاری و مراوده داشت. اشعار او که بیشتر به لهجه مشهدی سروده شده است، سرشار از مفاهیم زندگی بوده و در ضمن سادگی از حلاوت و شیرینی خاصی برخوردار است. میرخدیوی پس از بازنشستگی به نوشتن کتاب پرداخت که حاصل تلاشش 15 اثر است که کشکول خنده، جُنگ خنده، رؤیای جوانی و غم پیری، نمک و نمکدان، حاضرجوابی‌های شیرین، 30سال پشت صحنه تئاتر و برخی دیگر از آثار او از سوی مردمو دوستدارانش بسیار استقبال شد؛ درحال حاضر بیشتر آثار وی نایاب است.

غروب یک هنرمند

وی هرگز در طول عمر پربارش احساس خستگی و افسردگی نکرد و تا پایان حیات به نوشتن و سرودن ادامه داد، میرخدیوی در نیمه‌شب روز ۲۷ آذر ۱۳۷۲ راهی بیمارستان شد و آخرین سروده خود را بر روی تخت بیمارستان سرود و سرانجام بعدازظهر ۳۰ آذر ۱۳۷۲ به دلیل سکته قلبی درگذشت و درصحن قدس حرم‌مطهر رضوی‌ روی در نقاب خاک کشید.

مرگ او نه تنها هنر خراسان بلکه ایران را سیه‌پوش کرد. محمد ورشوچی، پروین سلیمانی، ماشاله اسدی‌نژاد، اسماعیل اسدی‌نژاد، اصغر قفقازی، ارحام صدر، فخری خروش، مهری مهرنیا، محمد شاهرودی و از کسانی بودند که همگام با مردم هنردوست مشهدی او را به خانه ابدی‌اش بدرقه کردند.

نویسنده: شبنم کرمی. شهرآرا