میرجلالالدین کزازی گفت: فردوسی با شاهنامه پایههای چیستی و هستی و نهادین پارسیان را در ایران نو میریزد.
این استاد دانشگاه در خراسان، با بیان این سخن افزود: فردوسی مانند دیگر سخنوران ایران نیست و با هیچ سخنور شاهکار ادبی در ایران و جهان قابل سنجش و برابری نیست.
او در ادامه یادآور شد: فردوسی با سرودن شاهنامه روزگار نوی در فرهنگ و منش ایرانیان پدید آورد؛ در واقع شاهنامه فرهنگساز و منشپرداز و روزگارآفرین است.
کزازی با اشاره به اینکه فردوسی سخنوری ملی است، گفت: فردوسی از آن رو که سخنوری ملی است و اسطورهای ایرانی را سروده، در میان ایرانیان بیشتر شناخته شده است. با این همه شاهنامه او به زبانهای دیگر جهان نیز ترجمه شده است.
این نویسنده و پژوهشگر با بیان اینکه فردوسی با سرودن شاهنامه کاری بزرگ و شگرف کرده است،گفت:کار بزرگ و شگرف فردوسی این است که گذشته و پیشینه نیاکان ایرانیان را اکنونی و روزآمد کرده است.
او افزود: اگر فردوسی در یکی از بزمگاههای تاریخ و فرهنگ سر بر نمیآورد و شاهنامه را نمیسرود، شاید ما ایرانیان فارسی سخن نمیگفتیم و ایرانی نمیبودیم و نمیماندیم.
وی اضافه کرد: اگر فردوسی نمیبود، گسلی میان گذشته و اکنون ایران پیدا میشد و مانند بسیاری دیگر از مردمان که بخت آن را نداشتند فردوسی خود را بیابند، گذشته را میبایست در دیرینکدهها و کتابها میدیدیم.
کزازی بر استفاده از ابزارها و امکانات نو و امروزی برای حفظ میراث معنوی در عصر معاصر تاکید کرد و گفت: برای اینکه یادگارهای گذشتگان را پاس بداریم و میراث معنوی را در دامن ذهن ایرانی بیافکنیم و در جهان بشناسانیم، به ناچار باید از ابزارها و امکانات نو بهره ببریم.
او افزود: ابزارها و رفتارهای گذشته پاسخگوی نیاز امروز نیست و نمیتوان صرف هنرهایی چون داستانگویی، نقالی و پردهخوانی، شاهنامه را به ایرانیان و جهانیان شناساند، و لازم است از رسانههای نو چون نمایش، فیلم و پویانمایی برای کودکان و نوجوانان بهره بگیریم.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه با آوازهافکنی و ترجمه شاهنامه و دیگر شاهکارهای ادبی به زبانهای دیگر میتوانیم بیگانگان را با این شاهکارهای ادبی و فرهنگ ایرانی پیوند بدهیم، گفت: فرهنگ و ادب کمتر از دیگر زمینهها در جامعه ایرانی ارج نهاده میشود و همین سستی و کاستی انگیزهای شده است که ایرانیان بدان سان که شایسته فرهنگ و ادب ایرانی است، با آن آشنا نشوند و زیانها و پیامدهای گوناگون داشته باشند، که در جامعه ایران و جامعه جهانی نمود پیدا میکند.
کزازی همچنین گفت: نشناساندن تاریخ و فرهنگ ایرانی عامل پارهای از نابسامانیهای بین جوانان و گرایش آنها به فرهنگهای پوشالی بیگانه است. همچنین کمتوجهی به این میراث معنوی، عرصه را برای فریبکاران فراهم میکند، تا بزرگان ادب ایران را بربایند و از نام آنها برای شناسانیدن جهانی خود سود بجویند.
او بزرگداشت فرهنگ و ادب ایران را بهانهای برای آشنایی بیشتر با آن عنوان کرد و گفت: تجلیل از این میراث معنوی کمترین و نخستین کاری است که میتوان در شناختن و شناسانیدن این چهرهها انجام داد.
کزازی افزود: این تجلیلها و بزرگداشتها زمانی سودمند است که در خود پایان نگیرد و راهی برای پژوهشهای فرهنگی و ادبی و اجتماعی باشد؛ به گونهای که جنبشی را پدید آورد.
از میان شاعران پارسی گوی ، فردوسی بیشترین تاثیر را بر ادبیات نمایشی ایران داشته است
بهروز غریب پور به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی با اعلام این مطلب به خبرنگار ما گفت: از 100سال پیش تا به امروز 150نمایشنامه براساس داستان های مختلف شاهنامه روی صحنه تئاتر ایران رفته و در تاجیکستان و دیگر کشورهای آسیای مرکزی هم آثاری در این زمینه اجرا شده اند.
این کارگردان تئاتر در ادامه افزود: فردوسی قرنهاست که مورد توجه نمایشگران انفرادی (نقالان) ایران زمین قرار گرفته و از همه شاعران بیشتر مورد توجه اهل نمایش بوده است.
کارگردان اپرای عروسکی رستم و سهراب تاکید کرد: با این وجود معتقدم که فردوسی به عنوان یک نمایشنامه نویس بزرگ مورد توجه قرار نگرفته و هنوز کشف نشده است.
وی با اشاره به عدم موفقیت بیشتر آثار نمایشی که براساس داستان های شاهنامه ساخته شده اند، خاطرنشان کرد: تجربیات گذشته اهالی نمایش از آن جهت زیاد موفق نبوده که در آنها موسیقی اشعار شاهنامه مورد استفاده قرار نگرفته است. در واقع هرگاه موسیقی و نظم را از اثر فردوسی حذف کنیم ، دچار مشکل می شویم.
غریب پور ضمن آن که «اپرا» را قالب مناسب برای ارائه داستان های شاهنامه دانست ، گفت: داستان های فردوسی اساسا برای «اپرا» نوشته شده اند و با اندکی دخل و تصرف در آنها می توان حداقل 18اثر را در این قالب نمایشی نوشت و اجرا کرد.
وی با اشاره به جهانی بودن آموزه های فردوسی افزود: حکیم توس جهان و خلقت را می شناسد و داستان های او آکنده از «تم »هایی همچون مرگ ، عشق ، پیروزی ، شکست ، خیانت و حسادت است. با توجه به شناخت فردوسی از تصویر و توجه او به راز آفرینش ، اگر داستان های شاهنامه در قالب اپرا ریخته شود، مخاطبان جهانی خواهد یافت.
قطب الدین صادقی ، دیگر کارگردان تئاتر که تجربه به روی صحنه بردن 5اثر نمایشی براساس داستان های شاهنامه را دارد، در ارتباط با وجوه نمایشی اثر فردوسی گفت: موقعیت ها، شخصیت ها و مضامین داستان های حماسی شاهنامه قابلیت ارائه به شکل درام را دارند و می توانند به آثاری تراژیک تبدیل شوند.
کارگردان نمایش هفت خوان رستم با اشاره به کم توجهی هنر نمایش معاصر ایران به منظومه حماسی فردوسی تصریح کرد: در این زمینه مسوولان بسترسازی نکرده و امکانات لازم را برای تولید آثار نمایشی مناسب فراهم نکرده اند. کار بر روی داستان های بزرگ شاهنامه ، نیاز به وقت کافی ، گروه حرفه ای ، اعتبار کافی و امکانات صحنه ای مناسب دارد که متاسفانه در شرایط فعلی تئاتر ایران چندان در دسترس نیست.
وی دلیل ضعف کارهای نمایشی مبتنی بر داستان های شاهنامه را نهفته در عدم شناخت عمیق این اثر دانست و افزود: کسانی که فرهنگ ایران زمین را به خوبی نشناخته اند، نمی توانند به درستی داستان های فردوسی را در قالب درام به روی صحنه بیاورند.
سیاوش تهمورث ، بازیگر و کارگردان عرصه تئاتر هم با مرور اقتباس های نمایشی از شاهنامه گفت : اگر منصفانه به کارنامه هنر نمایش در این زمینه نگاه کنیم ، در واقع هیچ کاری نکرده ایم و این اثر گرانبها را به فراموشی سپرده ایم.
وی با اشاره به تجربه های چند سال گذشته هنرهای نمایشی ایران افزود: بسیاری از این کارها چندان مناسب و درخور نام و شان فردوسی نبوده و در نهایت به اثری ضدارزش تبدیل شده اند.
این کارگردان تئاتر خاطرنشان کرد: ما باید به طور اصولی با این اثر ارزشمند زبان و ادبیات فارسی روبه رو شویم نه این که با رجوع به آن ، به دنبال کسب نام و شهرت برای خودمان باشیم که در این صورت تنها به فرهنگ این مرز و بوم صدمه خواهیم زد.
تهمورث در پایان آفت آثار نمایشی اقتباسی از شاهنامه را اسیر شدن در بند ظواهر داستان های فردوسی دانست و تاکید کرد: ما متاسفانه با هنر داستان سرایی این شاعر بزرگ به صورت سطحی برخورد کرده و مضامین عمیق آن را کشف نمی کنیم.
نتیجه چنین برخوردی آن می شود که کار ما در راستای هویت و اعتقادات ملی ما نبوده و به ضد ارزش تبدیل می شود.
بن مایه:تبیان
ای بسا آنان که با شاهنامه، این نامه جاویدان در فرهنگ و ادب فارسی، به درستی آشنا نیستند؛ فریفتهی نام آن، بیانگارند که شاهنامه نامه شاهان است و در آن شاهان ستوده شدهاند و شاهی ارزشی است بنیادین و بی چند و چون. لیک، بی هیچ رنگ و روی، از هر روی و رای، شاهنامه «نامه شاهان» نیست. شاهنامه تنها کتابی است در پهنه ادب پارسی که شاهی در آن ارزش شمرده نشده است.
اگر شاهنامه را بدین نام خواندهاند، نه از آن است که نامه شاهان است: به پیروی از هنجار و کاربردی کهن در زبان و فرهنگ فارسی، این نامه بزرگ و بیمانند بدین نام خوانده شده است. در زبان و ادب پهلوی، کتاب هایی را که درباره ی تاریخ مینوشتهاند یا فراهم میآوردهاند و در آن ها کارنامه این سرزمین، به افسانه یا به تاریخ، بازنموده میشده است، «خوتای نامک» میخواندهاند. خوتای Xvatay، که گویا از «خوتایه» Xvataya یا «خوتاذه» Xvatadha اوستایی برآمده است، به معنی شاه و فرمانرواست. نمونه را، در کارنامه اردشیر بابکان (بخش 13) آمده است:
در زمان یزدگرد شهریار، واپسین پادشاه ساسانی، کارنامه این سرزمین در کتابی به نام «خوتای نامک» (شاه نامه) گرد آورده شد. دریغا دریغ! که متن پهلوی شاهنامه، نیز برگردان های آن به زبان تازی از میان رفته است. با این همه، به پیروی از نام این شاه نامه که بر داستان های ملی نهاده شده بود، کتاب هایی که به پارسی دری، در زمینه افسانهها و تاریخ کهن ما، نوشته یا سروده میشد، «شاهنامه» نام گرفت.
اما فردوسی خود در شاهنامه، نامههای باستان را به نام هایی چون «نامه خسروان»، «نامه باستان» خوانده است. نمونه را، آنگاه که از شاهنامه منثور ابومنصوری، که بنیادیترین آبشخور «استاد» در سرودن شاهنامه بوده است، سخن در میان میآورد و از آهنگ و اندیشه خویش به در پیوستن آن یاد میکند، میفرماید:
به شهرم یکی مهربان دوست بود |
تو گفتی که با من به یک پوست بود |
مرا گفت: «خوب آمد این رای تو |
به نیکی گراید همی پای تو |
نبشته من این نامه پهلوی |
به پیش تو آرم مگر بغنوی |
گشاده زبان و جوانیت هست |
سخن گفتن پهلوانیت هست |
شو این نامه خسروان باز گوی |
بدین جوی نزد مهان آبروی» |
چو آورد این نامه نزدیک من |
بر افروخت این جان تاریک من |
دیگرانند که «این نامه» را شاهنامه خواندهاند؛ نمونه را، فرخی سیستانی، چامهسرای همروزگار با فردوسی، در ستایش محمود غزنه، گفته است:
همه پادشاهان همی زو زنند |
به شاهی و آزادگی، داستان |
ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ |
شنیدستم این من ز شهنامه خوان |
نیز هم او راست، در ستایش امیر ایاز، دلدار محمود:
به روز روشن از غزنین برون رفت |
همی زد با جهانی تا شب تار... |
گروهی را از آن شیران جنگی |
بکشت و مابقی را داد زنهار |
جز او هرگز که کرده است این به گیتی؟ |
بخوان شهنامه و تاریخ و اخبار |
بر بنیاد آن چه به کوتاهی نوشته آمد، اگر شاهنامه بدین نام خوانده شده است، به پیروی از پیشینهای بوده است؛ دو دیگر آن که این نامگذاری نیز از استاد فرزانه توس نیست و هرگز نمیتواند نشانهای از ارج و ستودگی شاهان در شاهنامه باشد. به وارونگی، شاهنامه کتابی است که شاهی به تنهایی در آن والایی و شایستگی شمرده نشده است.
اگر پیر پاک و پارسای دری شاهی را میستاید، نه از آن روی است که شاه است، از آن جاست که آن شاه، در پرتو شایستگی ها و ویژگی های ارزنده خویش، ستودنی شده است. اگر شاهی از این شایستگی ها و ارزش ها به دور باشد، تنها از آن دید که شاه است، ستوده فردوسی نمیتواند بود. استاد دمی درنگ و دریغ ندارد که شاهی از این گونه را، جوشان و خروشان، به زبانی درشت و کوبنده بنکوهد. نمونهای برجسته از این گونه شاهان، در شاهنامه، کیکاووس است.
کیکاووس هرگز نتوانسته است، در سایه شاهی، از تیغ زبان فردوسی – که برّان و درّان با هر کژی و کاستی، با هر تباهی و بیراهی، بر سر ستیز است– برهد. استاد هر جای شایسته دیده است، به درشتترین و آزارندهترین سخنان، از او یاد کرده است.
کیکاووس پادشاهی است خودکامه، سبکسار و خامکار، که با کردارهای ناسنجیده خویش دشواری ها و رنج ها برای رستم و دیگر پهلوانان پدید میآورد. نمونهای از خام کاری ها و سبک مغزی های کاووس تازش اوست به مازندران و پیکارش با دیوان. یا تازش وی به هاماوران و به همراه آوردن سودابه دیوزاد که مشکوی شاهی را به زشتی و گناه آلود؛ و آشفت و مردی راد و آزادهای نژاده و پاک چون سیاوش را به مرگجای فرستاد.
نیز فرارفتن اوست به آسمان و فروافتادنش به زاری در ساری، در رودی. نکوهش های تلخ و گزاینده فردوسی را از کاووس، که نماد پادشاهی دروغین و نابآیین است، جای جای، در شاهنامه میبینیم. فردوسی، در چهره کاووس، خودکامگی، سبکسری، بیداد، گمراهی و دیگر خوی هایی بد از این گونه را مینکوهد و در هم میکوبد؛ خوی هایی که پادشاهی راستین را از فرّ و فروغ بایسته آن به دور میدارند.
ناپروایی و دلیری فردوسی در ستیز با ستم و آویزش با خودکامگی تا بدان جاست که حتی پروا نمیکند که شاه را دیوانه یا بی خرد بخواند.
در داستان رستم و سهراب – آن گاه که رستم از رفتار نابهنجار کاووس خشمگین و تافته است و کار، در رویارویی با سهراب، آن «ناسگالیده بدخواه نو»، زار شده است – نامداران، چون رمهای که بیشبان مانده است، گودرز را میگویند:
به نزدیک این شاه دیوانه رو وز این در سخن یاد کن، نو به نو
نیز اندکی فراتر، گودرز، رویاروی با کاووس، او را «کم خرد» میخواند:
کسی را که جنگی چو رستم بود بیازارد او را، خرد کم بود
نیز پهلوانان ایرانی، در سخن با رستم، آشکارا، برآنند که کاووس را مغز نیست:
«تو دانی که کاووس را مغز نیست به تیزی سخن گفتنش نغز نیست»
خواری کاووس در برابر رستم و در سنجش با او، که پهلوان بزرگ شاهنامه است و تندیس رادی و مردمی و پهلوانی، تا بدان پایه است که وی جز از مشتی خاک نمیتواند بود. رستم، افروخته و انگیخته از خشم، میگوید: «چرا دارم از خشم کاووس باک؟چه کاووس پیشم، چه یک مشت خاک»
نکته نغز آن است که چون رستم، پروای نام و ننگ را، باز میگردد و به نزد کاووس میرود، این پادشاه خودکامه ستمگار، که سراپای خودپسندی و نازش است، بزرگداشت او را، از جای برمیخیزد و تا بدان جای در برابر رستم خوار و زبون است که از او پوزش میخواهد و به نفرین و ناسزا، خاک در دهان میکند:
از این ننگ برگشت و آمد به راه |
گرازان و پویان، به نزدیک شاه |
چو در شد ز در، شاه بر پای خاست |
بسی پوزش اندر گذشته بخواست |
که: «تندی مرا گوهر است و سرشت |
چنان رُست باید که یزدان بکشت |
وز این ناسگالیده بد خواه نو |
دلم گشت باریک چون ماه نو |
بدین چاره جُستن تو را خواستم |
چو دیر آمدی، تندی آراستم |
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن! |
پشیمان شدم، خاکم اندر دهن!» |
نکته نغز دیگر، در این رویارویی نمادین، آن است که رستم، بی چند و چون، از کاووس فرمان نمیبرد. فرمانبری او در گرو خردمندی و روشنروانی کاووس است:
بدو گفت رستم که: «کیهان تو راست |
همه کهترانیم و فرمان تو راست |
کنون آمدم تا چه فرمان دهی |
مبادا روانت ز دانش تهی!» |
رستم کم از کاووس نیست که کورانه و چاکرانه، از وی فرمان برد. اگر کاووس به پادشاهی خویش مینازد، اگر کاووس «زمین» و «گاه» و «نگین» و «کلاه» دارد که نشانههای فرمانرواییاند، رستم نیز پهلوان است و...
برخوردار از نشانههای پهلوانی. نیز جز این نیست که پهلوانی در شاهنامه همواره از پادشاهی برتر است؛ رستم، آن گاه که به خشم از درگاه کاووس به در میآید، به آوایی سهمگین و بشکوه، میخروشد:
به در شد به خشم اندر آمد به رخش |
«منم» گفت شیراوژن و تاج بخش |
«چه خشم آورد؟ شاه کاووس کیست؟ |
چرا دست یازد به من؟ توس کیست؟ |
زمین بنده و رخش گاه من است |
نگین گرز و مغفر کلاه من است |
شب تیره ار تیغ رخشان کنم |
برآورد گه بر، سرافشان کنم |
سر نیزه و تیغ یار منند |
دو بازوی و دل شهریار منند |
چه آزاردم او؟ نه من بندهام |
بلی! بنده آفرینندهام...» |
آری! پادشاهی، همواره در شاهنامه، در کنار پهلوانی، رنگباخته و بیفروغ است و اگر به هر روی، شاهنامه نامه کسانی بتواند بود، بیهیچ گمان، «نامه پهلوانان» است، نه نامه پادشاهان.
نیز در داستان سیاوش، در آن هنگام که «سیاوش به گفتار زن به باد شده است»، رستم، دمان و خشماگین، به مشکوی کاووس میشتابد؛ سودابه را– که دیوزادی بدنهاد است و اوست که به خیرهرویی و تیرهرایی خویش، سیاوش را به سوی مرگ فرستاده است – از شبستان شاهی، گیسوکشان، به درمیآورد و در برابر دیدگان کاووس، که «بر جای نمیجنبد»، او را با خنجر به دو نیم میکند.
تهمتن برفت از بر تخت اوی |
سوی خان سودابه بنهاد روی |
ز پرده به گیسوش بیرون کشید |
ز تخت بزرگیش در خون کشید |
به خنجر به دو نیم کردش به راه |
نجنبید بر جای کاووس شاه |
کاووس، چونان پادشاه، در برابر رستم، چونان پهلوان، نمییارد و او را نمیرسد که از جای بجنبد یا زبان به شکوه و پرخاش بگشاید. او تنها، آسیمه و زبون، رستم را مینگرد که سودابه، بانوی گرامی وی را، گیسوکشان، از مشکوی به درمیآورد و به خواری فرومیکشد. این سودابه همان دلداری است که کاووس به نخستین دیدار، آن چنان دل بدو میبازد که به زنی میستاندش:
چو آمد به نزدیک کاووس شاه |
دلآرام با زیب و با فرّ و جاه |
دو یاقوت خندان، دو نرگس دژم |
ستون دو ابرو چو سیمین قلم |
نگه کرد کاووس و خیره بماند |
به سودابه بر، نام یزدان بخواند |
یکی انجمن ساخت از بخردان |
ز بیدار دل پیر سر موبدان |
سزا دید سودابه را جفت خویش |
از او رای بستد، به آیین و کیش |
از آن چه نمونه وار نوشته آمد، آشکارا، میتوان دریافت که شاهی در شاهنامه ارزش نیست؛ و فرزانهای آزاده، چون فردوسی، وارونه سخنوران دیگر، ستایندگانی همچون عنصری و فرّخی و منوچهری، اگر فرمانروایی را میستاید، به انگیزه شایستگی ها و والایی هایی است که به راستی در او مییابد.
در منش و دید سخنوران ستایش گر، تنها ارزش، شاهی و بلندپایگی است. در چشم آنان، هر کس شاه است و سرور، ستودنی است. آنان را چه غم که ستودهشان محمود است یا مسعود. در ستایش نامههای آنان، که به حماسههایی خُرد و دروغین میمانند، هر شاهی که مزد سخن را بتواند پرداخت، نمونهای برترین است که از هر روی ستودنی است. از آن است که این ستایش ها کمابیش به یکدیگر میمانند و هر چامهای ستایشی، گر از پارهای نکتههای تاریخی و جغرافیایی در آن چشم فروپوشیم، میتواند در ستایش هر پادشاهی سروده شده باشد.
تازش های کوبنده، سهمگین و ویرانگر استاد را بر شاهی «دُروند» و بیگانه با فر، بر خودکامگی، بیداد، ناخدای ترسی و هر بدی و ددییی از اینگونه، نیز آزادگی، پاکی و پارسایی فردوسی را، که خود در پهنه ادب به پهلوانی افسانهای میماند و «رستم سخن» است، زمانی به درستی درخواهیم یافت و ارج و ارز راستین شان را خواهیم دانست که «سرودههای پرخاش» او را با سرودههای دیگران برسنجیم؛ با سرودههای کاسهلیسان چاپلوس؛ سخنبمزدانی که در گزافههای مالیخولیایی خویش، ستودگان را تا به پایه پیمبری و خدایی فرامیبردهاند. کسانی مانند فرخی سیستانی، غضایری رازی و انوری
آری! شاهنامه نامهی شاهان نیست و در سامان ارزش های شاهنامه، شاهی جایی نمیتواند داشت. اگر دهگان دانا، آزادمرد توس، شاهی را میستاید نه به پاس شاهی اوست، به پاس ارزش هایی است والا که استاد در او سراغ کرده است. نمونهای برجسته از شاهان نیک و فرهمند در شاهنامه کیخسرو است. فردوسی این شهریار را همواره ستوده است. حتی در پایان داستان کیخسرو، آن گاه که زال به درشتی با او سخن میگوید و وی را از فرونهادن پادشاهی زنهار میدهد، پس از شنیدن گفتار آن شهریار، پژمان و پشیمان از آن چه گفته است، از وی پوزش میخواهد:
چو دستان شنید این سخن، خیره شد |
همی چشمش از روی او تیره شد |
خروشان شد از شاه و بر پای خاست |
چنین گفت: «کای داور داد و راست! |
ز من بود تیزی و نابخردی |
توی پاک فرزانه ایزدی |
سزد گر ببخشی گناه مرا |
اگر دیو گم کرد راه مرا |
مرا سالیان شد فزون از شمار |
کمر بستهام، پیش هر شهریار |
اگر فردوسی کیخسرو را میستاید، از آن است که او شاهی ستودنی است. آن شهریار «اشوند»، آن «نیکنام»، شهریاری نمادین و آرمانی است. کیخسرو نشانه رازآلود انسان پاک و رهاست. فرزانهای است فروزان دل که در گو گیتی و مغاکِ خاک از مینو، از جهان جان ها، بیگانه نمانده است. او نماد «مرگ در زندگی» و نشانه «پاکی در میانه آلودگی» است.
او توانسته است در تنگنای تن، به جان پیراسته شود و به «ویچارشن» خویش، که روزگار جدایی و رهایی است، برسد. کیخسرو به تن، که کانون آلایش هاست، مرده است؛ تا به جان، جاودانه شود. مرگ پادافراه آمیختگی است. میرایان آمیخته گانند. آن کس که به پاکی و رهایی میرسد، به جاودانگی رسیده است. یا بدانسان که صوفیان میگویند، در پی «فناء فی الله»، به «بقاء بالله» راه برده است.
پس کیخسرو، چون شهریاری آرمانی و نمادین است، ستودنی است. فردوسی، در او همه ارزش ها و شایسته گی های والا را میستاید، نه شاهی را؛ اما اگر استاد کیخسرو را میستاید، کیکاووس را مینکوهد. ستایش کیخسرو برخاسته از شاهی او نیست؛ اگر چنین میبود، کیکاووس نیز، با همه کژی ها و کمی هایش، ستودنی میشد.
فردوسی آزادهای است که جز آزادگان را نمیستاید.
بیهوده نیست که فارسی زبانان، شیفتگان فردوسی و ستایندگان وی، او را تا به قلمرو مهآلوده و پرشگفت افسانهها فرابردهاند و از او سخنوری اسطورهای ساختهاند؛ او را چونان شاعر، نه شاعر نام و نان، در برابر محمود غزنه ایستانیدهاند.
زیرا به درستی میدانستهاند که او آزادهای است ستمستیز که خودکامگان بیدادکیش را، دشمنان را، برنمیتابد. رویارویی فردوسی با محمود رخدادی است که نمادینه شده است. فریدونی است که در برابر دهاک ایستاده است؛ یا کیخسروی است که با افراسیاب در آویخته است. رویارویی فردوسی، چونان شاعر ، با خودکامهای چون محمود داستانی کهن است.
زکنون پر شگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفته باستان
سخن درباره اینکه شاهنامه فردوسی بزرگ،نماد ایرانی بودن و تاریخ پندارهای ایرانی است، چندان روشن و بی چون چراست که پرداختن به آن بی هیچ دلیلی، شایسته نمی نماید.
همچنان که «خجسته کیا» در پیشگفتار کتاب «شاهنامه فردوسی و تراژدی آتنی» به مقایسه این اثر سترگ با سروده های هومر می پردازد و می نویسد:
1-«رؤیای ایرانی بودن و ایرانی اندیشیدن را کاملتر از شاهنامه- با همه «رمز و معنی»- شاید در هیچ اثر یگانه دیگری به زبان فارسی نتوان یافت.»
شاهنامه فردوسی، حکایت تاریخ ازلی و ابدی ایرانی است، از همین روست که شرح داستانهای شعری آن را شرح روایت اساطیر ایرانی می دانند و در دنیایی که کهن الگوها و کشف راز حضور و قدرت تأثیر آنها بر زندگی و رفتار امروز بشر به موضوع مهم مطالعات علمی دنیا تبدیل شده، هیچ منبع مکتوبی همچون شاهنامه را نمی توان به عنوان گنجینه کهن الگوهای ایرانی نمونه آورد.
تاریخ، فلسفه، جغرافیا، اسطوره، ادبیات، زبان و ... هر گستره مهم طبیعی و فراطبیعی که قدرت تبیین و تفسیر حضور و وجود ایرانی را گزاره می کند، در شاهنامه جستنی و پیداست. این در حالی است که شاهکار حکیم توس به هیچ وجه مرزپذیر و محدود به قالبهایش نمانده و همواره در عین کم توجهی غفلت بار ما، مورد توجه غیرایرانیان بوده و هست.
گسترش علوم تطبیقی و به ویژه حوزه اساطیر و ادبیات تطبیقی طی چند دهه اخیر ارزش و توانایی های شاهنامه در مرز شکنی و پهلو زدن به ادبیات جهانی را به اثبات رسانده است.
بسیاری از شاهکارهای ادبیات نمایشی، ادبیات شفاهی و حماسه سرایی جهان امروز در تطبیق با بخشهای مختلف شاهنامه فردوسی مورد ارزیابی و تحلیل قرار می گیرند.
مقایسه تطبیقی داستان اسفندیار با آشیل یونانی و زیگفرید آلمانی ، انطباق سخنان شاهنامه با فلسفه کانتی، نقاط مشترک نقش اجتماعی شاهنامه با حماسه ملی یوگسلاوی، تطبیق ساختار دراماتیک نمایشنامه «آنتیگون» سوفوکل با داستان جریره شاهنامه، افسانه شناسی تطبیقی درباره فرزندکشی «پاریس» ازتروا و افسانه ای ایرلندی با داستان رستم و سهراب و انطباق داستانهای بسیار دیگر شاهنامه با شاهکارهای بزرگ جهان ادبیات همچون «مکبث» شکسپیر و ... امروزه قدرتهای بی نظیر شاهنامه در حوزه ادبیات و به ویژه ادبیات حماسی را به دنیای ادبیات ثابت کرده است. به راستی کدام شعر و داستان و نمایشنامه و کدام منظومه و دیوان را می توان به این بزرگی یافت که به همان اندازه که در برگیرنده تمامی مشخصات ریز و درشت فرهنگ ملت خویش باشد، زبان و بیانی جهانی داشته و در انطباق با بزرگترین آثار از ملتهای مختلف جهان قرار گیرد؟
نهفته چو بیرون کشید از نهان به سه بخش کرد آفریدون جهان |
یکی روم و خاور، یکی ترک و چین |
سوم دشت گردان ایران زمین |
آغاز سال نو و نوروز بر همه هم میهنان فرخ و فرخنده باد. آغاز امسال و از همان لحظه های آغازین همراه با خبر خوبی برای خراسانیان و دوستداران شعر و ادب این سرزمین بود.سرانجام و پس از بیست سال از درگذشت شاعر از دست رفته مهدی اخوان ثالث، چند ساعت پیش از سال تحویل و در برنامه ی نقره ی شبکه یک،به پخش هفتاد ثانیه ای بهاریه ای از اخوان -که او در حال خواندن یکی از بهاریه های خود بود-پرداختند. با این توضیح که پیش از او غزلی از شهریار آن هم برای دوبار(دو بار پشت سر هم یک غزل او) پخش شد.