پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

دلایل قلّت اعتبار شاهنامۀ چاپ مسکو

میراث مکتوب - شاهنامۀ فردوسی، سند هویتِ ملی ایرانیان است و تاکنون ویرایش های بسیاری بر این اثر سترگ صورت گرفته. یکی از کوشش‌های گران‌ سنگِ سالهای اخیر تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق است.نسخه ای که در نگاه بسیاری از شاهنامه پژوهان ستودنی، بی نظیر و بادقت نظر بالاست. این شاهنامه در هشت دفتر طی سال‌های ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۶ در نیویورک زیر نظر احسان یارشاطر انتشار یافت. دکتر خالقی در کار مقابلهٔ دست ‌نویس‌ها از همکاری دکتر محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی در دفترهای ششم و هفتم بهره گرفت. پس از این چاپ، دفتر یکم شاهنامه در سال 1368، ضمیمۀ دفتر اول در سال 1369 و دفتر دوم آن در سال 1371 در تهران با مقدمۀ دکتر احسان یارشاطر تجدید چاپ شد. چاپ دورۀ کامل شاهنامۀ فردوسی به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق در سال 1387 (در یازده مجلد (8 دفتر و 3 جلد یادداشت)) از سوی مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی منتشر شد. این شاهنامه حاصل نیم قرن کوشش و پژوهش پیگیر مصحح در متن این کتاب است. حال پس از گذشت هفت سال، دکتر خالقی مطلق پیرایش جدیدی را در دسترس خوانندگان قرار داده است. در این پیرایش همچنین مصحح برای نخستین بار در تاریخ تصحیح گامی استوار در جهت اعراب گذاری متن کتاب نزدیک به قرائت خود سراینده برداشته و نیز با نشانه گذاری متن و رسم الخط ویژه ای خواندن آن را بر خواننده آسان ساخته است. او همچنین در پیشگفتار مبسوط خود بر کتاب، از تاریخچۀ حماسه سرایی در ایران گرفته تا پرداختن به زندگی دقیقی و فردوسی، بررسی همه جانبۀ محتوای شاهنامه و سرانجام گزارش جزئیات شیوۀ کار خود، پیشاپیش هرگونه آگاهی لازم را در دسترس خوانندگان گذاشته است.

آنچه در ادامه می آید گفت و گوی مرکز پژوهشی میراث مکتوب با دکتر جلال خالقی مطلق به مناسبت انتشار پیرایش جدید شاهنامۀ فردوسی است که به کوشش انتشارات سخن (دو جلد) در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

 آقای دکتر تصحیح شما از شاهنامۀ فردوسی اثر سترگی است که بی تردید در تاریخ ادبیات ماندگار خواهد شد. چه زمانی بود که به فکر این تصحیح از شاهنامه افتادید؟            

هنگامی که من در دانشگاه شهر کلن در آلمان سرگرم کار رسالهء دکتری خود دربارهء زنان شاهنامه بودم، یعنی در دههء ششم سدهء بیستم میلادی، متوجه شدم که بر چاپهای موجود شاهنامه که تا آن زمان معتبرترین آنها چاپ مول و بروخیم و مسکو بود و این آخرین هنوز تماما انتشار نیافته بود، عیوب بسیاری وارد است و متن در بسیار جاها آشفته و مغشوش است. ولی مطمئن هم نبودم که آیا دستنویسهای موجود این کتاب متنی بهتر از آنچه  دراین چاپها هست، به دست میدهند یا نه. این بود که نخست حدود ده سال بر سر بررسی دستنویسهای این کتاب گذاشتم و نزدیک پنجاه دستنویس آنرا که میان سدهء هفتم و دهم هجری کتابت شده بودند بررسی کردم. در طی این کار دریافتم که از یکسو، از شاهنامه هیچ دستنویسی که از اعتباری برخوردار باشد که بتواند اساس مطلق پیرایش این کتاب قرار گیرد وجود ندارد، ولی از سوی دیگر، میتوان بر اساس برخی از آنها و با بکار بردن شیوهء پیرایشِ علمی ــ انتقادی، متنی از شاهنامه تهیه کرد که اعتبار آن از چاپهای نامبرده بسیار بالاتر باشد.

یعنی به گفته شما مصححان قبلی بیشتر کلیات اثر را ارائه کردند، نه اینکه بر جزئیات دقت کنند.

بله، تاریخ کتابت دستنویسهای اساس چاپ مول هیچ یک از اواسط سدهء نهم هجری عقبتر نبوده. چاپ بروخیم  فقط ادامهء چاپ لنداوئر بود که آن نیز به نوبهء خود بر اساس چاپهای مَکن/ کلکته و مول تنظیم شده بود و اعتبار چاپ مَکن نیز بمراتب کمتر از چاپ مول بود. چاپ مسکو نخستین پیرایشی بود که بر اساس چهار پنج دستنویسِ مشخص این کتاب فراهم شده بود. ولی این چاپ نیز به دلایل چندی از اعتبار چندانی برخوردار نیست. البته هر یک از این چاپها برای زمان خود گامی به جلو بودند و اساس چند پژوهش مهم دربارهء شاهنامه شدند که مهمترین آنها، و آن هم با فاصلهء زیاد، فرهنگ شاهنامه تألیف فریتس وُلف آلمانی است که بر اساس چاپهای کلکته و مول و لنداوئر فراهم شد و بیست سال یا بیشتر زمان برده است.

شما در مقاله هایی که تألیف کرده اید بر شاهنامه چاپ مسکو، که هم اکنون شاید تصحیح آن بیش از شاهنامه های دیگر در بازار است، ایراداتی وارد کرده اید. حال چرا شاهنامه چاپ مسکو را نمی توان قابل اعتماد دانست؟

دلایل قلّت اعتبار چاپ مسکو بطور خلاصه اینهاست: 1. تعداد چهار و سپس از مجلّد چهارم، پنج دستنویس برای پیرایش اثری چون شاهنامه کافی نیست. 2. همین تعداد اندک نیز پس از بررسی و ارزیابی بخشی از موجودی دستنویسهای شاهنامه برگزیده نشده ، بلکه گذشته از دستنویس موزهء بریتانیا مورّخ 675 هجری که تا آن زمان کهن­ترین دستنویس این کتاب بود، بقیه دیمی انتخاب شده بود. 3ــ پیرایشگران ممارست کافی و پیشین در متن این کتاب نداشتند و چون کار گروهی بوده، این ممارست را در طی کار نیز به دست نیاورده اند و نیز در خواندن دستنویسها وقت و دقت کافی هزینه نکرده بودند. برای مثال، چون دستنویس اساس آنها بسیار کم نقطه است، پیرایشگران آنچه را که خود درست گمان برده اند، همان را ثبت کرده اند و نه واقعیّتِ ضبطِ دستنویسها را و تازه در بسیار جاها نیز نادرست خوانده اند. 4ــ روش آنها در پیرایشِ متن، غیرانتقادی است ( اگر چه در صفحه عنوان «متن انتقادی» نوشته اند)، یعنی پیروی از یک دستنویس واحد که  همان دستنویس موزهء بریتانیا باشد. در نتیجه متن این چاپ عملا چیزی جز بازنویسی دستنویس موزهء بریتانیا نیست،با مقدار زیادی بدخوانی و سهوهای دیگرِ چشمی و قلمی و چاپی. همچنین در این سالهای اخیر معلوم شد که اعتبار دستنویس موزهء بریتانیا نیز کمتر از آن است که در آغاز گمان میرفت. 5ــ پیرایشگران املاء یک واژه را با عناصر زبانی یکی گرفته و در نتیجه اختلاف عناصر زبانی را همچون آوای/ آواز، نوشتن/ نبشتن، لاجورد/ لاژورد، اسفهبد/ اسپهبد و نمونه های بسیار دیگر از این قبیل را ثبت نکرده اند و گاه صورتی که کنار گذاشته اند، صورت اصلی است، مثلا مانند نبشتن بجای نوشتن. در حالیکه حتی ثبت تفاوت املائی واژه ها نیز، مثلا مانند طشت/ تشت، صد/ سد، شصت/ شست و غیره در تصحیح اثری چون شاهنامه ضروری است. 6ــ دستنویس اساس آنها بسیار کم عنوان است. ولی آنها همین اندک را هم زده اند و بجای آن شماره گذاشته اند و در نتیجه یافتن بخشهای داستانها برای خواننده بسیار دشواراست. 7ــ ثبت دگرنوشتها یا نسخه بدلها در پائین صفحات، اگرچه روش درستی است، ولی شیوهء ثبت آن دلخواه نیست.

این هفت مورد که برشمردم تنها ایرادات کلی است که بر این چاپ وارد است. بحث دربارهء جزئیات نواقص این چاپ، چون عدم تشخیص صورت کهن­تر و عدم شناخت بیتها و روایات اصیل از الحاقی و جابجائی مصراعها و بیتها، خود نیاز به تألیف کتابی در چند صد صفحه دارد. ولی تنها همان هفت مورد کلی که برشمردم، نشان میدهد که در ایران این چاپ چه شهرت کاذبی به دست آورده است. چنانکه در بالا گفتم، به هیچ روی نباید زحمت پیشینیان را ناچیز کرد و چاپ مسکو دست کم از آنچه تا آن زمان در ایران انجام گرفته بود و حتی از بیشتر پیرایشهائی که تا به امروز انجام گرفته است، معتبرتر است. ولی این شهرتی که چاپ مسکو در ایران به دست آورده است تا نود درصد آن در اثر تبلیغات دو سه تن از ایرانیان بوده، در وهلهء اول به علت عدم ممارست کافی در متن این کتاب و نشناختن شیوه های پیرایش متن یک اثر و بیگانه بودن با بسیاری از مسائل فرامتنی و برون متنی در ارتباط با تاریخ و آداب  و تحوّل زبان فارسی و غیره که دانستن آنها در پیرایش اثری چون شاهنامه ضروری است، و سپس شاید هم در داوری بسیار مثبت، ولی ناانتقادی آنها نسبت به چاپ مسکو، کمی کم لطفی نسبت به کار من نیز بی تأثیر نبوده باشد.

در تاریخ ادبیات فارسی آثار حماسی زیادی خلق شده است . به اعتقاد شما وجه تمایز کار فردوسی با سایر شاعران حماسه سرا در چیست؟

وجوه تمایز شاهنامه با آثار حماسی دیگر فارسی چنان زیاد است که شرح کامل آن نیاز به یک رساله دارد. فردوسی شاعری بسیار تواناتر از حماسه سرایان دیگر ماست و اصولا میتوان گفت که گذشته از اسدی طوسی، بقیه از چیرگی چندانی برخوردار نیستند و به هر حال هیچیک از آنها در حماسه سرائی به سبک مستقلی دست نیافته اند، بلکه مقلد فردوسی اند، حتی شاعر علی نامه که از مخالفان فردوسی نیز هست، ریزه خوار خوان اوست. دیگر اینکه، فردوسی گذشته از تسلطِ بمراتب بیشترش بر لفظ و معنی، در سخنش صمیمیّت ویژه ای دارد و یا به سخن دیگر، او در غم وشادی اشخاص کتاب خود سهیم است و سرگذشت و سرنوشت اشخاص مهم داستانهایش را از گهواره تا تابوت با دلشوره دنبال میکند و همان همدردی و باورداشتهای خود را به خواننده انتقال میدهد. در حالیکه در سخن حماسه سرایان دیگر، گوئی یک مشت اشخاص گردن کلفت با شعوری کودکانه و رفتاری جاهلانه به جان یکدیگر میافتند. به سخن دیگر، در شاهنامه نخست سخن از «بینش» است و سپس سخن از "هنر پهلوانی"، ولی در حماسه های دیگر ما نخست سخن از "شاخ و شانه کشیدن" است و سپس "به سر و کلهء یکدیگر کوفتن". در حماسه های دیگر، ما میان سراینده و اشخاص داستان اگر نه سردی، ولی نوعی بی تفاوتی احساس میکنیم، ولی در شاهنامه، سراینده اشخاص نیک سیرت خود را دوست دارد و نسبت به آنها دلسوز است؛ اگر خطائی از آنها سرزند، مانند آموزگار آنها را پند میدهد، بی آنکه روده درازی کند، و اگر میان آنها اختلاف افتد، کاملاً بیطرف میماند، و در عین حال نسبت به دشمنان آنها از جادهء انصاف بیرون نمیرود. تفاوت دیگر، استادی فردوسی در منش سازی است که حتی برای اشخاص درجه سه و چهار کتاب فردیّتی مشخص می آفریند، حتی گاه تنها در یکی دو مصراع. در شاهنامه حتی به برخی از جانوران مانند سیمرغ و رخش و بهزاد نوعی فردیّت و احساسات انسانی داده شده است. در مقابل، در حماسه های دیگر ما، اشخاص داستان شخصیِتی مسطح و دیواروار ، بدون سایه و روشن و فراز وفرود دارند، یا هیولایند یا سایه. توصیفهای شاهنامه زنده، گرم و حقیقی است. اجزای داستان در جای مناسب خود قرار دارند و با یکدیگر هم آهنگ اند و هر داستان از وحدتی کلی برخوردار است. دیگر اینکه، شاهنامه برخلاف دیگر آثار حماسی ما که یک بُعدی و یک لایه اند، اثری پُرسویه و چند لایه است، شامل اسطوره و داستان حماسی و عشقی و حکایت و افسانه و تاریخ و اندرز و گزارشِ آیینها و رسوم کشوری و لشکری و اداری و درباری و اجتماعی و خانوادگی، و این همه بر اساس مأخذ مدوّن و کهن. در حالیکه در حماسه های دیگر ما، از این همه چیزی به چشم نمیرسد، بلکه شاعران به شرح پوستهء یک داستان، عاری از مغزی نغز قناعت کرده اند. تفاوت میان شاهنامه و آثار حماسی دیگر فارسی، در یک جمله، تفاوت میان یک آفرینش بدیع و یک دستورزی معمولی است. ولی این را نیز باید گفت که در میان آثار حماسی دیگر ما، کرشاسپنامهء اسدی طوسی یک سر و گردن بلندتر از بقیه است. ضمنا فراموش نکنیم که شاهنامه از نگاه زبانی نیز بزرگترین مجموعهء واژگان و ترکیبات و اصطلاحات فارسی است.

اگر بخواهیم مقایسه ای میان شاهنامه و آثار حماسی جهان داشته باشیم، چه تفاوت هایی میان کار فردوسی با آن سرایندگان دیده می شود؟

البته ایلیاد همر هم از نظر اهمیّت حماسی آن و هم از نگاه قدمت آن مقام ویژه ای دارد. همچنین آثار حماسی دیگری چون گیلگمش و اُدیسه و مهاباراتا و رامایانا، و از میان حماسه های سده های میانه حماسهء اسپانیائی سید. ولی شاهنامه مقام بالاتری دارد. به نظر من از شاهنامه تنها دو حماسهء رستم و سهراب و رستم و اسفندیار را که در نظر بگیریم، از نظر جوهر حماسی در میان حماسه های جهان مانند ندارند و تازه این دو جمعا حدود یک بیستم کل شاهنامه اند. شاهنامه یک حماسهء دراماتیک است. یعنی مایهء درام در برخی از داستانهای شاهنامه بسیار بالاست تا آنجا که با دستی کوچک در آنها میتوان از آنها درام ساخت و روی صحنه برد. بسیاری دیگر از حماسه های جهان در مقایسه با شاهنامه، در شمار حماسه های شفاهی و بدوی اند. سرایندهء شاهنامه یک مرد دانشمند و اندیشمند و اهل قلم است و سرایندگان اغلب حماسه های جهان سرایندگان دوره گردی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند.

حال دیدگاه شما درباره داستان هایی که با صحنه های عاشقانه در شاهنامه شکل می گیرد چیست؟

تئودر نولدکه نیز در کتاب حماسهء ملی ایران به استادی فردوسی در سرودن اشعار تغزلی اشاره کرده است و نوشته است که این گونه اشعار شاهنامه خلاف تغزلات پر تصنّع متأخر، بسیار ساده و پراحساس اند. و امّا داستانهای عاشقانهء شاهنامه یا به اصطلاح رُمانس های آن، یعنی داستانهای پهلوانی ــ عشقی، بویزه سه نمونهء مشهور آنها، زال و رودابه، بیژن و منیژه، گشتاسپ و کتایون، بسیار جذاب و دلنشین اند و نمایانگر بسیاری از روابط اجتماعی و اخلاقی روزگاران کهن در ایران و نمایشگاه بینش و احساس نیاکان ما. بویژه نقش زن در این داستانها و اصولا در کل شاهنامه، در مقایسه با نقش زن در آثار عشقی دیگر و کل ادب فارسی، پنجره ای به هوائی تازه است. زنان شاهنامه، چه در نقش دلدار و چه دلاور، چه مادر و چه همسر، بسیار دلپذیر و دلپسنداند، و برخی نیز بسیار فعّال و آنهم در یک اثر حماسی که قاعدتا میدان عرض اندام مردان است. انتقادتی که در این سالهای اخیر به زن ستیزی فردوسی شده است، هم از ناآگاهی بوده و هم از سر غرض ورزی نسبت به حماسهء ملی ایران، یعنی در واقع بهانه ای یافته اند تا خود فردوسی و کل شاهنامه را نشانه بگیرند. این افراد و یا کسانی که منکر اندیشهء ایران دوستی در شاهنامه میشوند، به گفتهء فرنگی ها جوجه هائی هستند که به آشیانهء خود میریسند.

یکی از ویژگی داستان های عاشقانه شاهنامه صحنه هایی است به صورت رمانس،  قهرمانان در هنگام رزم می آفرینند. آیا فردوسی از بیان این داستان ها در یک اثر حماسی هدفی را دنبال می کرده است؟

فردوسی از آوردن داستانهای رُمانس در یک اثر حماسی ، هدف خاصی نداشته است، جز پیروی از مأخذ خود، یعنی شاهنامهء ابومنصوری که خود از چند مأخذ تشکیل شده بود که مهمترین آنها عبارت بودند از: ترجمهء یکی از دستنویسهای خداینامه از پارسی میانه به فارسی نوین، اخبار رستم ترجمه یا تألیف آزاد سرو مروی، ترجمهء فارسی رمان اسکندر از عربی که به نوبهء خود به پارسی میانه و از آنجا به یک متن یونانی یا لاتینی بازمیگشت و دیگر برخی روایات مربوط به پایان پادشاهی یزدگرد سوم.

آیا منبع سرودن داستان های عاشقانۀ شاهنامه تنها خدای نامه ها بوده است و یا غاز منابع داستان ها و اساطیر یونانی نیز الگوبرداری شده است؟

از میان مآخذی که نام بردم، خداینامه و اخبار رستم هر یک خود آمیخته ای از حماسه و رُمانس بودند. به سخن دیگر، آنچه در تنظیم شاهنامه می بینیم، یک الگوی کهن ایرانی و دریافت سنتی ایرانی از تاریخ است که پیش از فردوسی نیز در شاهنامه های منثور و منظوم و خداینامه ها بود و میتوان به آن عنوان "کارنامهء قوم ایرانی" داد.

چه مشکلاتی هم اکنون بر سر راه شناخت شاهنامه در کشور وجود دارد؟

مشکل اصلی در صدور شتابزدهء نظر دربارهء شاهنامه و عدم صلاحیّت نظردهندگان است بدون پشتوانهء علمی و تحقیقی و این نظریاتِ صرفا خیالی و ذهنی و متناقض به صورت سخنرانی در انجمن ها و  همایش ها و رسانه های داخلی و خارجی و یا به صورت مقاله و کتاب، واگرهمه اینها نبود، از راه فیس بوک و کوفت و زهرمارهائی از این قبیل پخش میشود و نوآموزان را گمراه میکند. نقد عالمانه و بیطرفانه نیز کمتر داریم تا کاه را دانه جدا کند، و انصافا هم نمیتوان از یک منتقدِ کارشناس و صاحب نام انتظار داشت که به این همه اراجیف که گفته و نوشته میشود پاسخ دهد. از سوی دیگر، باید گفت که این خراجی است که باید برای آثاری که به گفتهء فرنگی ها "پوپولر" میگردند، یعنی شهرت عام میابند و یا با قرض اصطلاحی از حافظ "در دهن عام" می افتند پرداخت. نظیر همین سخنان بی پایه را دربارهء حافظ و خیام و بزرگان دیگر نیز می شنویم و می خوانیم.

حال چه صحبتی برای شاهنامه پژوهان جوان دارید که در صدد هستند بر روی ابعاد علمی شاهنامه فعالیت کنند.

 در روزگارِ فرمانروائی بلامنازع اینترنت، پند پیران همانا شمعی سوخته است در فروغ خورشید. دربارهء این اینترنت این نکته را که در جائی دیگر نیز گفته ام تکرار کنم. اینترنت به زُروان شبیه است. هم مزدا را در شکم دارد و هم اهریمن را. امیدوارم جوانان و بویژه نوجوانان ما، وقتی به سراغ آن میروند، اهریمن را بجای مزدا نگیرند. و اما پند این شمع سوخته به جوانان، اینکه بیاموزند که نه تنها دربارهء شاهنامه، بلکه کلا دربارهء همه مسائل هنر و ادبیات و فرهنگ و اجتماع و سیاست از کلی گوئی و کلی گویان، از خیالبافی و خیالبافان، از سخنان رنگین میان تُهی، از احساسات برانگیزی و شعار و قصاربافی کناره گیرند.

 آقای دکتر در پایان سپاسگزار می شوم دربارۀ شاهنامۀ دوجلدی و تفاوت آن با تصحیح قبلی از شاهنامه نیز نکاتی را ذکر کنید.

در پیشگفتار پیرایش نخستین خود از شاهنامه، نوشته بودم که پس از پایان این کار و یادداشتهای آن ، سپس بر اساس تجربیاتی که در طی کار آموخته ایم و توّجه به انتقادات درست منتقدان، پیرایش دیگری از شاهنامه فراهم میکنیم و آن پیرایش را تا پیدایش دستنویسی کهنتر و معتبرتر از آنچه تا کنون میشناسیم، "تصحیح فعلا نهائی" این کتاب خواهیم دانست. این سخن را من در سال 1366 نوشتم. اکنون، شاکر از لطف پروردگار، پس از 28 سال از آن زمان و 45 سال از آغاز کار بررسی دستنویسهای شاهنامه، توانستم به این وعدهء خود وفا کنم و با خاطر آسوده بگویم: پیمانه چو پُر شود، چه بغداد و چه بلخ !

همانگونه که در پیشگفتار پیرایش دو جلدی هم نوشته ام، اگر روزی روزگاری بخت خفته بیدار شد و دستنویسی کهن و معتبر به دامان ما انداخت ، موضوع پیرایش شاهنامه دوباره مطرح می­گردد. ولی تا آن زمان تغییراتی که می­توان در پیرایش کنونی داد، چندان نخواهد بود که پیرایش نوینی را کرایش کند. به سخن دیگر، با  پیرایش کنونی باید امکانات رسیدن به یک متن بهتر را کمابیش مصرف شده دانست و از این پس بیشتر بحث را بر سر خوانش متن و نشانه گذاری ( نقطه گذاری) گذاشت. من خود در" مجموعهء داستانهای شاهنامه " که با همکاری دو تن از دانش پژوهان، آقایان دکتر محمدافشین وفائی و پژمان فیروزبخش، بوسیلهء انتشارات سخن بیرون میدهیم، به برخی از این اصلاحات خواهم پرداخت. البته من انتظار ندارم که کسی از این پس دیگر دست به پیرایش جدیدی از شاهنامه نزند. در کشور ما این انتظار که وقتی کسی قصد تصحیح اثری را دارد، اول باید ببیند که واقعا میتواند گامی از کارهای پیشین فراتر رود، انتظاری بیهوده و یا به گفتهء کلیم کاشانی : فکرِ گُلاب از گُلِ اختر کشیدن است.

گفت و گو از سیده معصومه کلانکی

امرداد

امرداد، ماه بی مرگی

ماه مرگ دلبستگی

ماه اندوه و دلتنگی

امرداد ماه مرگ بی مرگی

اگر شاهنامه نمی‌بود

گر شاهنامه نمی‌بود….

  محمّد علی اسلامی ندوشن

 برای ارج نامه‌ی دکتر جلال خالقی مطلق

 

چکیده

با پدید آمدن شاهنامه پشت ایران محکم شد و این اطمینان حاصل گشت که شخصیّت ملّی ایران تسخیر ناپذیر خواهد ماند چنان‌که ترک آمد، مغول آمد ولی ایران، ایران ماند و فردوسی مردی نمونه، نماد مقاومت، مظلومیبت، آزادگی، خروشندگی و کامروا در ناکامی کسی که در کشمکش میان دو تیره‌ی فکر، پیروزی نهایی با اوست و چراغ ایران در درون کتاب او هرگز خاموش نمی‌شود. اگر شاهنامه نبود، ایران گذشتة خود را فراموش می‌کرد، ادبیات فارسی به این غنا و تنوّع دست نمی‌یافت و عرفان بالیده نمی‌شد. در یک سخن شاهنامه کتاب مردم ایران است و گرچه به دست یک نفر پدید آمده، گویی هزاران هزار در ایجاد آن دست داشته‌اند.

 کسانی که دکتر جلال خالقی مطلق را از دور یا نزدیک شناخته‌اند، میعادگاه آنها بر سر آبشخور شاهنامه بوده است. او کسی است که به درازی سالهای سرودن شاهنامه عمر بر سر تصحیح این کتاب نهاده است، و ما اکنون اگر با اطمینان بیشتر با متنی نزدیک به گفتار فردوسی روبرو می‌شویم، وامدار او هستیم.

گذاردن وقت عزیز و نور چشم بر سر چنین کاری در درجه‌ی اوّل نشانه‌ی آن است که شاهنامه برای خالقی مطلق یک کتاب بی همتا بوده است. کتابی که سرچشمه‌ی همه‌ی کتابهائی است که در دوران بعد از اسلام در زبان فارسی نوشته شده است.

با پدید آمدن شاهنامه، پشت ایران محکم شد، این اطمینان حاصل گشت، که ولو خاک کشور تسخیر گردد، شخصیّت ملّی او تسخیر ناپذیر خواهد ماند. چنانکه دیدیم ترک آمد، مغول آمد، ولی ایران، ایران ماند. گذشته از آن، شاهنامه کتاب سرنوشت انسان است، در آن دو نیروی خوبی و بدی با هم رودر رو می‌گردند، ونبرد سرانجام به سود نیکی خاتمه می‌یابد، از این رو گفته‌اند: «شاهنامه آخرش خوش است».

اگر شاهنامه کتابی است که در آن آنهمه دخل و تصرّف به کار رفته، و افزایش و کاست صورت گرفته، برای آن است که مردم ایران آن را کتاب یگانه‌ی خود می‌دانستند، و از این رو هر کسی به خود اجازه می‌داده که در آن سهمی برای خود قائل باشد.

البته در همه‌ی کتابهای مهمّ فارسی، تغییرات کلمه‌ای یا عبارتی به دست کاتبان صورت گرفته است، ولی این کار در مورد شاهنامه، وضع دیگری داشته، بدان معنی که آنان با دستکاریها و افزودگیهای خود می‌خواسته‌اند که دلخواه شخص خود را هم در آن بگنجانند. هم چنین شاهنامه اگر کتاب محبوب مردم ایران بوده است، در عین حال در معرض تخطئه نیز بوده است، زیرا کتاب سیاسی است. مشیی برای ایران تعیین می‌کند، و کسانی که مشی دیگری را به سود خود ببینند، با آن سرسنگین می‌شوند. از همان روز اوّل که به قول نظامی عروضی مذکّر توس مانع از دفن پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان شد، این سیاسی بودن کتاب، خود را نشان داد. از همان زمان تاکنون هرگز به ظاهر یا پنهان جهت‌گیری بر سر شاهنامه قطع نشده است. اختلاف میان فردوسی و محمود غزنوی نیز بسیار عمیق‌تر از آن بوده است که بر سر صله باشد. اختلاف میان دو تیره‌ی فکر بوده است که از آن زمان تاکنون ادامه یافته. تفاوت میان آزادگی و تعبّد است، که در داستان رستم و اسفندیار هم بازتاب می‌یابد.

چند مورد هست که در این رابطه معنی‌دار می‌شوند. یکی آنکه محمود سرانجام پشیمان می‌شود و به روایت نظامی عروضی پاداش وعده داده شده را بر «اشتر سلطانی» به توس روانه می‌کند. چون محمود مرد حسابگر و زیرکی بوده، و از نفوذ کتاب فردوسی در میان مردم با خبر بوده، به سود خود ندیده که اهمیّت آن را ندیده بگیرد. آزادگان و گروه روشنفکر زمان از حماسه‌ی ایران طرفداری داشتند، و سرودن چنین کتابی موافق با خواست زمان می‌بوده، بنابراین بی‌اعتنائی به آن شرط سیاست نبوده.

دوم، بار صله‌ی محمود درست در ساعتی به توس می‌رسد که جنازه‌ی فردوسی را از «دروازة رزان» بیرون می‌برند. این تقارن ممکن است آرایش داستانی داشته باشد، ولی در هر حال میل مردم آن بوده که این مال به دست فردوسی نرسد و او پاداش خود را از ملّت ایران بگیرد، نه از محمود غزنوی.

سوم آنکه یگانه دختر فردوسی هم از پذیرفتن آن «صله» سرباز می‌زند، که این خود نشانه‌ی آزادگی خانوادگی است. از نظر مردم نمی‌بایست شاهنامه به تقویم درآید، نمی‌بایست خانواده‌ی فردوسی بهره‌ای از این کار ببرند.

شرحی که نظامی عروضی در پشتیبانی محمود نسبت به فردوسی آورده است، باز معنی‌دار است. چون بیتی از شاهنامه بر او می‌خوانند، می‌گوید: «مردی از او همی زاید». مردی در این جا به معنی «والائی انسانی» است، یعنی حقّ انسانیّت را در بالاترین حدّ خود ادا کردن، و این همان صفتی است که در ایلیاد هومر، به اخیلوس پهلوان اوّل یونان داده شده است که او زندگی کوتاه همراه با افتخار را بر عمر دراز بی‌نام ترجیح می‌دهد.

عبارت دیگری در تاریخ سیستان از قول فردوسی آمده که آن نیز قابل توجّه است. او گفت: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید».

رستم فرد نمونه‌ی انسان شاهنامه است که همه‌ی صفات یک موجود «تام و تمام» را داراست، همیشه پیروز، که سرانجام با نیرنگ از پای در می‌آید. او از هر جهت شبیه به همه‌ی آدمیان دیگر است، با این تفاوت که از نوعی «فرّه‏ی انسانی» برخوردار است که فردوسی او را نماینده‌ی ایرانیّت ایرانی قرار می‌دهد.

همه‌‌ی افسانه‌هائی که درباره‌ی فردوسی آورده شده‌اند کنایه‌ی خاصّ خود را دارند. افسانه‌پردازان می‌خواستند او را به عنوان مرد نمونه‌ی خود بیرون آورند. نماد مقاومت، مظلومیّت، آزادگی، خروشندگی، تنهائی، و کامروا در ناکامی. کسی که در کشمکش میان دو تیره‌ی فکر، پیروزی نهائی با اوست، و چراغ ایران در درون کتاب او هرگز خاموش نمی‌شود.

**

اکنون بیایم به این فرض که اگر شاهنامه نمی‌بود….

اگر شاهنامه نیامده بود، این کشور به صورت همین آب و خاک و همین سرزمین بر جای می‌ماند، ولی متفاوت با آنچه که اکنون هست، به احتمال زیاد یک کشور بریده شده، از اصل خود جدا مانده، بی‌افق و بی‌یاد…

با این عوارض:

۱ـ ایران، گذشته‌ی پرشکوه خود را فراموش می‌کرد. آنهمه نام‌آورانی که آمدند و رفتند، و جان خود را در راه یک آرمان از دست دادند، زنان زیبائی که در کنار مردانگی مردان، این دنیای پرآب و رنگ را پدید آوردند، همه از یاد می‌‌رفتند. دیگر نه حرفی از رودابه در میان بود، نه از تهمینه و گردآفرید، نه مردی چون رستم که کلّ آرزوهای یک انسان والا را برای رسیدن به «توانائی تام»، در خود جمع کند و سرانجام گردش روزگار آن باشد که با یک نیرنگ از میان برود.

۲ـ مفاهیم چون داد و دهش، خرد و راستی، والامنشی و دانش، با این برجستگی به گوش ایرانی نمی‌خورد، که قهرمانان نیکوکار شاهنامه آنها را در زندگی خود به نمود آورند.

۳ـ دو جبهه‌ی نیکی و بدی اینگونه رودرروی هم قرار نمی‌گرفتند که سرانجام هم به پیروزی نیکی و شکست تبهکار خاتمه یابد. و آیندگان بگویند «شاهنامه آخرش خوش است». یعنی سرانجام حق غلبه می‌کند.

۴ـ زبان فارسی چنان بنیاد محکمی به خود نمی‌گرفت که از ترکستان چین تا ساحل مدیترانه و ا زهند و کشمیر و بنگال، تا قفقاز و آسیای مرکزی، نیمی از آسیا را بپوشاند، و حتّی در اروپا تا بُسنی و هرزگوین پیش رود.

۵ـ ادبیّات فارسی به این غنا و تنوّع دست نمی‌یافت، که نزدیک به همه‌ی سایه روشن‌های زندگی بشری را در خود جای دهد. بی‌‌مبالغه می‌توان گفت که طیّ این هزار سال، هیچ کتاب ارزنده‌ای در زبان فارسی نوشته نشده است، که تأثیر شاهنامه را در خود نداشته باشد، که نشانه‌های با ارزش را در خیّام، و بوستان سعدی و حافظ می‌توان دید.

۶ـ عرفان ایرانی که ریشه‌ی مشترک با شاهنامه دارد، اینگونه بالیده نمی‌‌شد. شاهنامه زبان مردانگی است، و عرفان زبان عشق، و این هر دو در جستجوی نیرو هستند، برای مایه دادن به زندگی.

۷ـ یک دید جهان شمول نسبت به زندگی، که فارغ باشد از افتراق‌های قومی و زبانی و آئینی، در تفکّر ایرانی راه نمی‌یافت که انسانیّت انسان را به داد و دهش بشناسد و بگوید: تو داد و دهش کن، فریدون توئی… و آنگاه به مولوی برسد که بگوید: همدلی از همزبانی بهتر است … و سپس به سعدی که یادآوری کند: بنی آدم اعضای یکدیگرند… وقتی حافظ گوید: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن ـ که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست، و بدینگونه قلم بطلان می‌کشد بر همه‌ی امر و نهی‌ها، در واقع جهان بینی شاهنامه را انعکاس می‌دهد: بی‌آزاری و راستی پیش کن… که بارها در شاهنامه تکرار شده است.

نصایح سعدی و آنچه در بوستان و گلستان آمده، بازگفتنی است از اندرزهای بزرگمهر حکیم و دیگران.

***

طیّ این هزار سال هرگاه ایرانی در تنگنا یا نیاز یا خطر قرار می‌گرفته، دست کمک به طرف شاهنامه دراز می‌کرده، بدانگونه که می‌توانیم بگوئیم که ایران را در دو وجه می‌بینیم: ایران پیش از شاهنامه، و ایران بعد از شاهنامه.

چند نمونه بیاورم:

ـ دوران مغول و بعد از مغول که دورانی مصیبت‌بار است، هنگام شکوفائی شاهنامه است. بایسنقر، نواده‌ی تیمور لنگ، شاهنامه را با خطّ خوش نویساند و نگارگری کرد. بدانگونه که یکی از هنری‌ترین کتابهای جهان شد. همین چند سال پیش دانشگاه هاروارد امریکا چاپی از آن کرد که «گرانترین کتاب جهان» شناخته شد.

ـ بیشترین تعداد شاهنامه‌ی مذهّب، در کتابخانه‌ی توبقابی ترکیه یافت می‌شود، که شاهان صفوی به عنوان شفیع در زمانی که اختلاف‌های دامنه‌دار میان ایران و عثمانی بود، و شیعه و سنّی در برابر هم چنگ و دندان نشان می‌دادند، به عثمانی‌های هدیه می‌کردند، تا آن را وسیله‌‌ی تفاهم قرار دهند.

ـ فتحعلیشاه قاجار نیز، برای عذرخواهی از تزار روسیّه، آنگاه که سفیر روس به دست ایرانیها کشته شده بود، جزو هدایا، یک جلد شاهنامه‌ی مذهّب به پطرزبورگ روانه کرد. شاهنامه و نقش‌هائی که در آن به کار رفته بود، کتاب صلح بود. در ضمن با ارسال این کتاب می‌خواستند بگویند ما چه گذشته‌ی باشکوهی داشته‌ایم. ببینید چه مردان و زنانی در ایران بوده‌اند. آن زمان هنوز تاریخ هخامنشی‌ها شناخته نشده بود.

شاهنامه کتاب مردم ایران است. گرچه به دست یک نفر پدید آمده، گوئی هزاران هزار نفر در ایجاد آن دست داشته‌اند، زیرا عمق روح ایرانی و کام‌ها و ناکامی‌های او را سروده است. همانگونه که گفتم، اگر شاهنامه هم نبود، ایران با همین آب و همین خاک و همین کوه، بر جای می‌ماند. البرز همان البرز می‌بود، ولی کو آن سیمرغ که زال را در آن پرورد، تا رستم از آن پدید آید، و کو آن غاز که ضحّاک در آن به بند کشیده شد؟ در آن صورت کشوری می‌شد بی‌زبان که هرچه به او می‌گفتند، جواب نداشت، و بی‌پنجره، که افق در برابرش نبود.

این مقاله در فصلنامة پاژ، سال اوّل، شمارة‌ چهارم، زمستان ۱۳۸۷، (جشن‏نامة دکتر خالقی مطلق)، به خواستاری و کوشش: دکتر محمود امیدسالار ، ابوالفضل خطیبی، دکتر سجاد آیدنلو به چاپ رسیده است.

آیا رستم ایرانی همان ایندره هندی است؟

پژوهشکده زبان‌شناسی، متون و کتیبه‌های پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، نشست تخصصی با عنوان «آیا رستم را می توان ایندره هندی است؟» را برگزار کرد.به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از روابط عمومی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، مریم دارا، عضو هیأت علمی پژوهشکده زبان شناسی، متون و کتیبه‌ها در این جلسه گفت: هر گاه به گذشته نظر افکنیم مردمانی را می‌بینیم که بر بدی‌ها پیروز شده‌اند و در این نبرد به شکل اسطوره‌ها و حماسه‌ها باقی ماندند و وارد ادبیات حماسی و شاهکارهای ادبی چون شاهنامه ایرانی، مهابهارت هندی وسایر حماسه‌ها شدند.
وی با اشاره به اینکه هنگام مقایسه میان اسطوره‌های مشابه دو قوم باید دقت و ظرافت ویژه‌ای داشت، تصریح کرد: نکاتی را باید در خاطر داشت که از آن جمله می‌توان به انطباق یا شباهت خویشکاری اسطوره‌ها، برخی مراسم‌ها و نیایش مختص آنان جغرافیای باور ایزدان، ریشه‌شناسی نام و حتی گاهی ظاهر و لباس و وسایل آنها اشاره کرد.
این استاد زبان‌شناسی با اشاره به نظرات متعدد درباره شباهت یا حتی یکی بودن اسطوره ایندره و رستم افزود: از شباهت‌های ایندره و رستم که زنده‌یاد بهار نقل کرده به دنیا آمدن غیر معمول از پهلوی مادر است و اینکه هر دو در کودکی پهلوانانی قدرتمند بوده‌اند.
دارا شکست ناپذیری و ثروت بخشی را از شباهت‌های این دو عنوان کرد و گفت: رستم پهلوان شکست ناپذیر، سوار بر اسب، پوستین پوش و درشت هیکل با موی سر و ریشی پریشان است و ایندره نیز همین گونه توصیف شده است.
وی در بیان گوشه‌ای از تفاوت‌های ایندره و رستم افزود: رستم جوانمرد است و همه جا به یاد خداست و فضایل اخلاقی و معنوی دارد ولی ایندره فاقد اخلاق است.
به گفته دارا، ارج و قرب رستم تا امروز در میان ایرانیان باقی مانده است و محبوبیت او هرگز کم رنگ نشده ولی ایندره در هند گاهی قدرتمند و بزرگترین خدا شده و بعدها نیز از محبوبیتش کاسته می‌شود.
این زبان‌شناس اظهار کرد: در پایان می‌توان نتیجه گرفت که چون جنگ و دفاع و بلایای طبیعی در آن زمان ارزش فراوان داشته است رستم و ایندره قدرت گرفتند و چون باید جنگجویی برتر از دیگران وجود می‌داشت تا همیشه پیروز باشد و پیروزی آورد، در صدر قرار گرفتند.
دارا یادآور شد که، البته چنین عقاید و تفکرات و اساطیری به یک منطقه خاص محدود نمی‌شوند و رنگ و روی آن منطقه را به خود می‌گیرد و تغییر و تفاوت پیدا می‌کنند ولی ماهیت اصلی آنها یکی باقی می‌ماند.
این استاد زبان‌شناسی افزود: بنابراین تفکر پیروزی مبارزه است که این دو را پدید می‌آورد و نمی‌توان این دو را منبع دیگری دانست.

همایش علمی پژوهشی مخاطب شناسی شاهنامه در مشهد آغاز شد

به گزارش خبرنگار ایلنا در مشهد،‌ سید سعید سرابی در افتتاحیه برنامه‌های بزرگداشت روز ملی فردوسی و همایش علمی پژوهشی مخاطب شناسی شاهنامه و شعر حماسی فارسی در تالار شریعتی دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد افزود: آن چه از ادبیات شاهنامه بر می‌آید نشان دهنده این است که فردوسی بیش از پیش از همه کس به مخاطب شعر و سخن خود و تاثیری که باید بر خواننده و مخاطب بگذارد توجه داشته است.
 وی ادامه داد: فردوسی هم جانب خرد ناب و حکمت را نگاه داشته است و هم جانب دین و اخلاق و معنویت را.
مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی، اظهار کرد: شاهنامه تلفیقی است از دین و دنیا، تلفیقی است از آموزه‌های دینی اسلام و منش‌های نیکوی ایرانی. به نظر می رسد راز ماندگاری شاهنامه همین جامعیت موضوع است.
 وی افزود: کمتر کسی است اعم از عارف و عامی و دیندار و دنیا دوست و وطن پرست و دستدار اهل بیت(ع) که با آن رابطه برقرار نکند. این جامعیت نشات گرفته از شخصیت خود فردوسی است فردوسی حکیم و شاعر و حماسه‌سرایی جامع و متعادل بوده است که هیچ وجهی از دین و دنیا و اسلامیت و ایرانیت را فدای هم نکرده است و همه را در کنار هم داشته است.
 دبیر انجمن آثار و مفاخر فرهنگی خراسان رضوی بیان کرد: این راز ماندگاری فردوسی و شاهنامه است و دنیای ما در حال حاضر به این‌گونه تعادل و توازنی نیاز دارد، نابسامانی‌ها و اختلافات عصر ما دلیل اصلی‌اش نبود همین تعادل و توازن در انسان‌ها و جوامع است برای همین باید شخصیت‌هایی مثل فردوسی، و آثاری مثل شاهنامه بیش از پیش شناخته شود و به جامعه معرفی شود.
 وی حد فاصل روزهای ملی فردوسی و خیام را فرصت بی‌نظیر در حوزه فرهنگ و هنر و معرفی مفاخر دانست و گفت: باید از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد انجمن آثار و مفاخر فرهنگی استان برنامه‌های متنوع و مختلفی را برای این سه روز تعریف کرده‌اند که شروع آن با این همایش علمی است مهم‌ترین کار ی که در منزلت فردوسی می‌توان انجام داد پرداختن به شان علمی فردوسی است باید تلاش کنیم تا فردوسی و شاهنامه را به جهانیان معرفی کنیم.
 مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضویٰ، برنامه ویژه گرامی‌داشت فردوسی در فرهنگسرای مصلی نژاد، بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در آرامگاه فردوسی، اهدای نشان فرهنگی و هنری فردوسی به 4 نفر از فرهیختگان و بزرگان عرصه علم و ادب و فرهنگ، کنگره شعر از توس تا نیشابور و بزرگداشت حکیم عمر خیام را از برنامه‌های این سه روز عنوان کرد.
 این مراسم، تقوی مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی گفت: اگر تاریخ ادبیات فارسی را مرور کنیم شاهد ظهور شاعران و بزرگانی هستیم که حکم قله‌ای دارند که این فرهنگ بر وجود آنها می‌بالد.
 وی افزود: یکی از ویژگی‌های فردوسی این است که اولین و آخرین شاعر حماسه‌سرا محسوب می‌شود بعد از شاهنامه هیچ اثر حماسی قابل رقابت با شاهنامه سروده نشده است.
تقوی، خاطرنشان کرد: درباره شاهنامه و فردوسی با توجه به موقعیت و شرایط زمانی که می‌زیست و تحولات که در تاریخ رخ داده و جایگاهی که حماسه‌ها به تدریج پیدا کردند و رنگ باختند فردوسی هم آغاز گر و هم به کمال رساننده و هم به پایان رساننده آن بوده است.
 فرزاد قائمی، دبیر اجرایی این همایش، نیز گفت: 12 سال است این همایش علمی هر سال برگزار می‌شود، از مهر ماه سال گذشته فراخوان برگزاری این همایش را منتشر کردیم و امسال مخاطب شناسی شاهنامه و شعر حماسی فارسی را برجسته کردیم که 120 مقاله به این همایش رسید که پس از داوری‌های انجام شده 30 مقاله مورد پذیرش واقع شد که این مقالات در مجموعه‌ای که در همین همایش رونمایی خواهد شد با همین عنوان چاپ و منتشر شده است.
 در این همایش علاوه بر سخنرانی جلال خالقی مطلق و راشد محصل سه نشست برنامه‌ریزی شده است در نشست اول راشد محصل، سرافرازی و الهام هراتی در نشست دوم مریم صالحی نیا، مهشید گوهری، یاسر آسمان دوره، ده‌مرده، فرزانه حاجی حسین، فرزاد قائمی سخنرانی و به ارائه مقاله خواهند پرداخت و در نشست سوم میزگرد ساهنامه و اهمیت مواجهه فرهنگی و هنری با حماسه برای مخاطبان عام برگزار و فیلم انیمیشن سینمایی رستم و برزو پخش می‌شود.
 در این همایش همچنین شماره اول مجله مطالعات حماسی و پژوهش‌های اسطوره شناختی رونمایی و مه‌دخت پورخالقی سخنرانی کرد و کتاب مجموعه مقالات این همایش نیز رونمایی شد.