باقر پرهام*
موضوع این گفتار«مبانی و کارکردهای شهریاری در شاهنامه و اهمیت آنها در سنجش خرد سیاسی در ایران»است به عبارت دیگر،اگر شاهنامه را کتابی در بیان شکل گرفتن شهریاری به معنای نظام کشورداری[یا به تعبیر خود شاهنامه«جهانداری»]از خلال سرگذشتهای شاهان و پهلوانان بگیریم،و خود این سرگذشتها را مواد و مصالحی اسطورهای-تاریخی برای تدوین مبانی آنتروپولوژی یا انسانشناسی سیاسی در ایران بشمریم،میخواهیم ببینیم آیا میتوان از مطالعهء انتقادی شاهنامه عناصری مفید برای شناخت خرد سیاسی در ایران و کارکرد آن در شرایط کنونی بیرون کشید؟
شعری و زبانیاند.اما بحث و پژوهشهایی که به تقریب از یکصد و پنجاه سال پیش تا کنون دربارهء شاهنامه و اهمی آن درداخل و خارج ایران صورت گرفته است نشان میدهد کهمسأله به همینجا ختم نمیشود.3منظور من البته این نیست که جنبههای داستانی، نمایشی و دراماتیک،یا جوانب شعری و زبانی شاهنامه،در بیان اهمیت این کتاب قابل اعتنا نیستند یا نباید به شاهنامه از این جنبهها نگریست.منظور من فقط طرح پرسشی است که ذهن ژول مول،مترجم فرانسوی شاهنامه،را به خود-مشغول داشته بود و او برای آن پاسخی داد که امروز میتواند راهنمایی برای پرداختن به وجهی از اهمیت شاهنامه باشد که من میخواهم بر آن تأکید کنم.مول،در پاسخ این پرسش که چرا شاهنامه در جان مردم ریشه دوانیده و از حیثیت و اعتبار ملّی و جهانی برخوردار شده است میگوید،«آنجا که سراینده از روح ملّی راستین به شور آمده باشد دستاوردش بزودی همگانی میشود و به جای ترانههایی که خود از آن سرچشمه گرفته است بر سر زبانها میافتد.»4اکنون میخواهیم بدانیم این روح ملی با ساخت معنایی کلیت شاهنامه چه ارتباطی دارد؟چه حکمتی در کار شاهنامه هست که سبب شده مضامین این کتاب تا این حد با روح ملی مردم ایران بیامیزد؟ پی بردن به مضمون اصلی شاهنامه و منظور فردوسی از سرودن آن به تأویل و تفسیر نیازی ندارد.خود فردوسی در آغاز کتاب این معنا را به روشنی بیان کرده است.در«گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه»نخست تأکید میکند که منظورش از به نظم درآوردن شاهنامه ساختن پایگاهی است در زیر شاخ سرو سایهافکن دانش.5آنگاه میگوید که«پژوهندهء روزگار نخست»موبدان سالخورده را فرا خواند و:
میبینیم تنها هدفی که برای شنیدن داستانها و گردآوری آنها یاد میکند«چگونگی داشتن گیتی»،یعنی راه و رسم جهانداری یا کشورداری است.این تعبیر از آن پس در قالب صفاتی چون«جهاندار»و«جهانجوی»بارها در شاهنامه تکرار میشود.ساخت معنایی کلیت شاهنامه نیز بیانگر چیزی جز این نیست:از داستان گیومرت به بعد،روند گسترش کتاب همانا روند برآمدن جامعهء مدنی خود فرمان و شکل گرفتن هنر کشورداری است که هرگاه به گوهر خود بدرستی عمل نکند کشور و تخت و کلاه باهم و یکباره تباه میشود.این روند مراحلی دارد.
مرحلهء نخست آن،به نظر من،از پادشاهی گیومرت تا پادشاهی فریدون و برگزیده شدن منوچهر به دست او برای ادامهء شهریاری در سنّت فریدونی و روشن شدن نقش جهانپهلوان در کار کشورداری است.در این مرحله،شاهد رها شدن جامعه ازسیطرهء طبیعت،آغاز روال
تمدن و فرهنگ،تأسیس کشوری به نام ایران و برپا شدن دستگاه شهریاری هستیم که در آن شخص پادشاه،به شرط آنکه به سنّت فریدونی،یا به گفتهء شاهنامه«به راه فریدون فرّخ» رود6،بیگفتوگو در حکم رمز یا نماد وحدتدهندهء شهریاری است،و در کنار او،کار دفاع از موجودیت کشور و پاسداری از آن در برابر بیگانگان یا آزمندان داخلی وظیفهء جهانپهلوان است که گرچه به فرمان شاه عمل میکنند،اما،چنانکه خواهیم دید،نوکر او نیستند.از گیومرت تا پایان روزگار فریدون و پادشاهی منوچهر،مضمون شهریاری چنان شکل میگیرد که مبانی و کارکردهای آن را میتوان به خوبی برشمرد:
1)شهریاری امری است در تقابل با بدسگالی اهریمن:هرجا که شهریاری به خطر میافتد و اختلالی در آن ایجاد میشود،انگشت اهرمن و ابلیس را در کار میبینیم.مانند داستان سیامک در عهد گیومرت یا داستان ضحّاک و همدست شدن او با ابلیس برای سر به نیست کردن پدرش مهرداس در عهد جمشید و فراهم شدن زمینهء تسلط هزارسالهء بیداد و نامردمی بر ایران، یا داستان بیراه شدن کاووس از وسوسههای دیو و آسمانپیمایی وی و خواریهایی که دید، و...
2)شهریاری کاری است که مبنای ایزدی دارد:شاید به همین دلیل فردوسی از«فرّهء ایزدی» نام میبرد و گاه شهریاری را مترادف با«ره ایزدی»میگیرد،گوهر این مبنای ایزدی نیز چیزی جز ایمان داشتن به قدرت بیهمتای ایزد یکتار و عمل کردن به قانون مردمی،یعنی انسانیت، و راستی و داد در جهان نیست.شهریار بندهء خداست7نه،معاذ الله،همسر او یا چیزی در حدّ او در روی زمین اگر کسی گستاخی کند و مبنای ایزدی شهریاری را دستاویزی برای خداوندگاری در روی زمین بپندارد یا به بهانهء قدرتی که در دست اوست خود را در حدّ خدا بداند،دیگر گوهر شهریاری از او دور شده است.فرّهء ایزدی از وی میگریزد و او به سرنوشت جمشید و ضحّحاک و خواریهای کاووس دچار میشود.8
3)کار شهریاری اگرچه مبنایی ایزدی دارد امّا از کار شریعتداری جداست:دین و دولت در کنار یکدیگرند نه معاند هم یا آمیخته به هم.جمشید،با آنکه،از لحاظ گستراندن تمدن و فرهنگ و سازمان دادن به جامعه،نمونهء یک شهریار خوب در شاهنامه است،به دلیل بر هم زدن اساس جدایی کار شهریاری از امر شریعتداری و یکی کردن«شهریاری و موبدی»در وجود خود9،به فرجامی شوم و عبرتآموز میرسد که حکمتی نمادین در آن نهفته است:به دستور ضحّاک با ارّه به دو نیم میشود.
4)در آغاز شاهنامه بدرستی معلوم نیست که چرا گیومرت به پادشاهی میرسد و«آیین تخت و کلاه»میآورد.فردوسی تنها به«فرّ شاهنشهی»او اشاره میکند که همگان را به اطاعت از او وا میداشته است.10امّا،از گیومرت تا منوچهر،روند گسترش شهریاری روند مشارکت شهریار در پیشبرد کار تمدن و فرهنگ و سازمان دادن به جامعه،در اثبات مشروعیت و حقانیت
شهریاری خود با جنگیدن به تن خویش در میدان عمل در برابر بیگانگان و متجاوزان و در حکم راندن به داد و دهش است.فریدون،که عالیترین نمونهء اینگونه شهریار در شاهنامه است،کسی است که شهریاریاش بیشتر وابسته به هنرهای خود اوست تا زاییدهء پیوندهای خونیاش با خاندانهای شهریاری.11به همین دلیل فردوسی دربارهء او میگوید:
فریدون تنها پادشاهی است که پس از هزار سال فرمانروایی ضحّاک بیگانه بر ایران به تن خویش با او جنگیده و در این کار از حمایت کامل مردم ایران برخوردار بوده است.12
5)گسترش روند شهریاری تا روزگار فریدون در حقیقت معادل به ثمر رسیدن روند دیرانجام سازمانیابی سیاسی جامعه در قالب کشور است.از آن پس،کشوری داریم به نام ایران که درفشی خاص خود دارد به رنگهای سرخ و زرد و بنفش.این درفش از درون مردم برخاسته و مظهر قیامی مردمی بر ضد پادشاهی بیدادگر است.13از این مرحله به بعد،طنین نام ایران و ایرانیان در ماجراهای شاهنامه به گونهای است که خواننده تردیدی ندارد که آنچه میخواند بیان سرگذشت یک ملت است،هرچند واژهء ملت را با بار معنایی کنونی آن،در شاهنامه نمیبینیم،امّا میتوان گفت که از پادشاهی فریدون به بعد روح قومی جای خود را آشکارا به روح ملی داده است.این روح ملی و آگاهی به آن حدّی قوی است که استناد به حرمت و حقانیت آن گویی حتی از استناد به حرمت عالیترین مرجع شهریاری آن روزگار،یعنی شخص پادشاه،هم بیشتر است.در قضیهء گرفتاری کاوس در هاماوران و تاختوتاز ترکان و تازیان در ایران،بزرگان کشور برای نجات میهن دوباره به زابل میروند و به رستم میگویند:
یا در ماجرای آزرده شدن رستم از کاوس و روی برگرداندنش از او با خشم و تندی،بزرگان ایران همراه گیو به دنبال رستم میروند و برای آنکه وی را دوباره برگردانند و خطر تورانیان به سرکردگی سهراب را از کشور دفع کنند،گیو به رستم میگوید:
ادامه مطلب ...