چهارم شهریور ، سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث است.
بیست سال از یک شنبه شبی که در شهریور شصت و نه و در بیمارستان مهر تهران مهدی اخوان ثالث چشم از جهان فرو بست و « گام در راه بی برگشت » نهاد، میگذرد.اینک از پس این سالیان،صدایش در گوش جانمان هم چنان و هنوز طنینانداز است. یادش گرامی باد . بیست سال است که در خواب «زمستانی»ای که خود سروده، خفته است. دیگر «لحظهی دیدار» نزدیک نیست و «دریچه»ها یک به یک بسته شدهاند.بیست سال که دیگر آن نوای گرم پیرمرد خراسانی با لهجهی مشهدی را نمیشنویم.میگویند «آن»ِ ادبی از شعرها رخت بر بسته است و شعر شده به تصویر کشیدن دمدستیترین پدیدههای زندگی، تعهد اجتماعی کمرنگ شده، شاعران بیشتر معطوف شدهاند به دنیای درون، زبان دیگر شاعرانه نیست و دیگر کسی برای سرودن به فخامت زبانیاش نمیاندیشد. روزگار شعر آیینی و سفارشی و درباری است.
با تمام اتفاقاتی که مسیر شعر نو را به دیگر سو کشیده است، هنوز او در قله ایستاده، هنوز هم اشعارش را میخوانند، با «زمستان» تلخش روزهای ناکامی را شب میکنند، «آخر شاهنامه» در انتظار «قاصدک»ی هستند که پیامی سرخوشانه برایشان بیاورد و تمام کند همهی پایانهای ناخوش را. اگر «گرگ هار» هم کمین کند در انتظاری «مرد و مرکبی» هستند که وارهاندشان از «مرثیه»سراییهای دامنگیر.
بیست سال است که «مهدی اخوانثالث»، شاعر زبانورزیهای کهن ما، رخ در نقاب خاک کشیده و با این حال هنوز هم در کتابفروشیهای کوچک و بزرگ شهرهایی که پارسی را میدانند، آثارش دست به دست میچرخد. این نسل میکوشد دیریابیها و دشواریابیهایاش را بر خود هموار کند تا دریابد راز شاعری را که «قصهی شهر سنگستان» را از نو روایت کرد.
میترسم ای سایه، میترسم ای دوست
میپرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کرده ست؟
ایکاش میشد بدانیم
ناگه غروب کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کرده ست؟
هشدار ای سایه ره تیرهتر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر به من تکیه کن، ای من، ای دوست، اما
هشدار کاین سو کمینگاه وحشت
و آنسو هیولای هول است
وز هیچ یک هیچ مهری نه بر ما
ای سایه، ناگه دلم ریخت، افسرد
ایکاش می شد بدانیم
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد در سال 1329 ازدواج کرد در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است
استاد دینانی گفت:حکمتالاشراق سهروردی شاهنامه به زبان فلسفه و شاهنامه، حکمتالاشراق به زبان حماسی است. سهروردی همان فردوسی به زبان فلسفه و فردوسی یعنی سهروردی به زبان عامه است. فردوسی سینه به سینه با حماسه تمدن درخشان و بینظیر تاریخ ایران را زنده کرده است.
بهرام روشنضمیر، به اتهام بیتوجهی فردوسی به زنان و نیز اتهام نگاه منفی او به جنس زن پاسخ داد. او گفت: "زور روشنفکران هوادار جنبش زنان، تنها به فردوسی میرسد. چرا انتظار دارند قهرمان شاهنامه به جای رستم و زال و سهراب، زن باشد، در حالی که قهرمان داستانهای مطلوب خودشان در غرب، از سدههای پیش تا تازههای داستانی چون هری پاتر، مرد است؟" وی تاکید کرد که بررسی تطبیقی، شواهد کافی برای «فاعلتر» دانستن جنس زن در شاهنامه به نسبت ایلیاد و اودیسه هومر به دست میدهد.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): «هنگامیکه ما درباره گوهرهای خود پژوهش نکنیم، باید چشم به راه داوری بیگانگان درباره خود باشیم. یکی از بزرگترین گوهرهای فرهنگی ما، شاهنامه فردوسی است. شاهنامه فردوسی نیز همان سرنوشتی را داشته است که دیگر گوهرهای ما داشتهاند. یعنی بیگانگان برایمان به شاهنامهپژوهی پرداختهاند و ما از آفتهای این خدمت بیگانگان غافلیم.»
آنچه بازگو شد، بخشی از سخنان بهرام روشنضمیر پژوهشگر و شاهنامهپژوه بود که عصر یکشنبه در موسسه فرهنگی ـ هنری جمشید جاماسیان سخن میگفت. وی چسباندن اتهامهای بیپایه به شاهنامه را یکی از این آفتها دانست و گفت: باخترزمینیها که خاور را استبدادی میشناختند، شاهنامه را استبدادزده دانسته و چون پیشفرض ذهنی آنان، یک فضای زنستیز در کشورهای جهان سوم است، شاهنامه را نیز دارای چنین فضایی دانستند.
وی افزود: گرفتاری ما اینجاست که از تفاوت میان «ایرانشناسی» بیگانگان و «خودشناسی» ایرانیان، غافلیم. چشمگیرترین تفاوت میان ایندو، نبود شناخت ریشهای و درونی بیگانگان از فرهنگ ایران است. بیگانهای که میخواهد ایران را بشناسد، سراغ منابع رفته و در رویارویی با هر چیزی، معنی ظاهری آنرا میپذیرد و بازمیگویند. شوربختانه، جهانیان نیز چون او را با نام «ایرانشناس» میشناسند، نظر او کارشناسانه میدانند.
وی در ادامه سخنانش افزود: همه اینها درحالی رخ میدهد که شاید یک ایرانی روستایی بیسواد از آنجایی که در فضای فرهنگی ایران تنفس میکند، همان بخشها را بتواند بهتر از آن پروفسور بیگانه ایرانشناس دریابد.
روشنضمیر خاطرنشان کرد: از میان کسانی که درباره شاهنامه نظر دادهاند، میتوان به «تئودور نولدکه» اشاره کرد. نولدکه درباره «زن» در شاهنامه چنین مینویسد؛ «در شاهنامه زنان نقش فعالی ندارند، تنها هنگامی نمود مییابند که هوس یا عشقی در میان باشد».
به گفته روشنضمیر، شاهنامه نه یک قصهپردازی بلکه گزارشی از ایران باستان است. با این پیشدرآمد، آیا میشود انگاشت که فردوسی، دوران پدرسالاری - از 5 هزار سال پیش تا امروز - را نادیده گرفته و نقشهای پررنگ جامعه را به زنان داده تا از سوی پژوهشگران امروز به زنستیزی متهم نشود؟
وی گفت: اما اگر نولدکه، جزو آن دسته بوده باشد که شاهنامه را قصهپردازی خود فردوسی میدانستهاند، بازهم تفاوتی نمیکند چراکه فردوسی، هزار سال پیش میزیست، در روزگاری که نه تنها در ایران، بلکه در همه جهان، نقشهای بیرون از خانه ویژه مردان بود.
به گفته وی، روشن نیست که نولدکه، شاهنامه را با «ایلیاد و اودیسه» اثر هومر میسنجد یا با نوشتههای برجسته ادبی اروپای نوین، پس از رنسانس. چهکسی میتواند ادعا کند که در دو اثر هومر، زنان، نقشی پررنگتر از شاهنامه فردوسی دارند؟
به باور روشنضمیر، حتی در نگاشتههای نویسندگان به نامی چون «ویلیام شکسپیر»، «ویکتور هوگو» و «چارلز دیکنز» و... نیز که چند سده، دیرتر از فردوسی و پس از پیروزی جنبشهای آزادیگرایانه اروپا، دست به نگارش زدهاند، زنان را در فضاهایی بیرون از «هوس» و «عشق» نمییابیم.
وی دراینباره گفت: البته به اینها نیز نمیتوان اتهامی بست، زیرا کسی که تاریخ را مینویسد یا قصه و رمان، باید آن چه که از گذشته شنیده و آنچه راکه امروز، میبیند بنویسد.
روشنضمیر با اشاره به فمنیستها که در گام نخست، آثار ادبی کلاسیک را زیر پرسش میبرند، گفت: همه اینها در حالی است که با نگاهی به داستانها، فیلمنامهها و نمایشنامههای سده ٢٠ و ٢١ نیز هنوز، مردان سوار بر اسب قدرتند.
وی پرفروشترین کتاب داستانی چند سال گذشته یعنی «هری پاتر» را گواه گفتارش آورد و گفت: به راستی چرا قهرمان این داستان یک دختر نیست؟ چگونه است که خردهای به این نویسنده نمیگیریم و انتظار داریم در کتاب فردوسی که بیش از 1000 سال پیش سروده شده، به جای رستم، اسفندیار، سهراب و زال، زنان را ببینیم؟
به گفته وی، گویا زور روشنفکران هوادار جنبش زنان، تنها به فردوسی میرسد!
روشنضمیر، دوباره به خود شاهنامه بازگشت و در پاسخ به این پرسش که آیا به راستی حکیم توس، چشم خود را بر دلاوریها و نقشآفرینیهای بیرون از خانه زنان بسته است؟ به بخشهایی از شاهنامه که گزارش دلاوریهای گردآفرید و جنگش با سهراب است و همچنین جنگ «گردیه»، خواهر «بهرام چوبین» با«خاقان» چین پرداخت.
وی گفت: «آیا «گردآفرید» و «گردیه» برای هوس در شاهنامه حضور دارند؟ اما زنان شاهنامهای تنها جنگاوران و لشکرداران نیستند، «فرانک» مادر فریدون با بهکارگیری سیاست، فرزند خود را پرورانده و او را برای رهایی ایران و ایرانیان از دست ضحاک آماده میسازد و دیگر زنان شاهنامه نیز هریک نقشی کوچک یا بزرگ در رویدادهای سیاسی ایران بازی میکنند. در بخش ساسانیان شاهنامه، زنان را در میدان سیاست میبینیم. حتی شماری از زنان در این روزگار به پادشاهی میرسند.
روشنضمیر در ادامه سخنانش گفت: حتی در همسنجی داستانهای عشقی شاهنامه نیز با نمونههای اروپاییاش - چه در اروپای باستان و چه در روزگار مدرن - باز میبینیم که در نمونههای ایرانی، زنان «محترمتر»، «نیرومندتر» و به ویژه «فاعلتر»ند. بهگونهای که حتی گاهی این زنانند که عشق خود را به مردان ابراز کرده و خواستگاری میکنند و مردان در جایگاه مفعول بهشمار میروند.
به گفته وی، هنگام نتیجهگیری درباره یک اثر بزرگ و سترگ نباید به یک گزینه کوچک بسنده کرد، اینکه از شاهنامه 60 هزار بیتی، یک بیت را برکشیده و با بهره از آن برای همه شاهنامه حکم صادر کنیم، نه منطقی است و نه منصفانه.
روشنضمیر با اشاره به اینکه کسانی که شاهنامه را زنستیز میخوانند، سه اشتباه، مرتکب شدهاند، گفت: نخست اینکه این افراد، بیتهای زنستیزانه فرهنگ عامیانه که بر وزن شاهنامه است را از شاهنامه دانستهاند. دوم آنکه بیتهایی زنستیزانه از نسخههایی گوناگون گردآوری کرده و کنار هم گذاشتهاند، یعنی بیتهایی از یک نسخه و بیتهایی از نسخه دیگر که البته در دیگر نسخهها هم نیستند و تنها برای این اتهام، کنار هم نهادهاند. سوم اینکه گهگاه بیتی معتبر از فردوسی برگزیده شده ولی به داستان نگریسته نشده و تنها یک بیت چون تکهای بیسر و ته از دل شاهنامه کنده شده است، چون آنرا برای خواسته خود مناسب میدیدهاند.
به گفته وی، کسانی که چنین میگویند و به بیتهایی چنین گواهی میدهند، باید در گام نخست از اینکه این بیت از زبان فردوسی است و افزوده نیست، آگاهی یابند و راه آگاهی، چیزی نیست جز «نسخهشناسی» و «سبکشناسی».
یکم شهریور ماه زادروز پورسینا و روز پزشک گرامی باد.
از نشانههای ماندگاری شاهنامه،اشارتهاییاست که این اثر سترگ به دانش ایرانیان دارد پی جویی دانش پزشکی در شاهکاری که رویکرد اصلی آن حماسه و بر محور اخلاق و فردگرایی است میتواند بر اهمیت کار فردوسی بزرگ بیفزاید. در این روزها که همزمان با روز بزرگداشت حکیم بی بدیل شرق، ابن سینا و روز پزشک است، پژوهشی را میخوانیم که نویسنده آن هم در کسوت پزشکی قرار دارد و هم به عنوان بنیان گذار بنیاد فردوسی دستی در پژوهش شاهنامه دارد. ضمن سپاس از دکتر توسیوند بزرگ میداریم یاد نام آورانی چون فردوسی و بوعلی سینا را که هماره فخر و شکوه ایران را به یاد می آورند-(روزنامه خراسان)
تاریخچه دانش پزشکی به روزگاران کهن بازمی گردد، آن هنگامی که انسان ها درد و بیماری را در وجودشان احساس کردند در پی چاره جویی برآمدند و نیاز به مداوا و درمان داشتند؛ بدین روی حکیم توس، دانش پزشکی را با داستان های اساطیری و بر پایه مستندهای تاریخی روزگار خویش در دانشنامه شاهنامه گردآوری نمود. پزشکی در شاهنامه نخستین بار در هزاره نهم تاریخ باستانی ایران در دوره پادشاهی جمشید جم فرزند تهمورث دیوبند آورده شده است؛ شاهنامه، جمشید را با فر ایزدی، فر شهریاری و فر موبدی معرفی می نماید. جمشید نخستین بار آهن را گداخت و با آن ابزار جنگی و خانه ساخت و مردمان را به فرهنگ پوشش و رعایت امور بهداشتی تشویق نمود. جامعه آن روزگار را بر پایه نیازهای شان دسته بندی کرد و از آن جمله برخی را به نیایش ایزد و پژوهش در امور دینی و گروهی دیگر را به جنگ آوری ترغیب نمود و گروه دیگری را به کشاورزی و برخی دیگر را به کار صنعت گمارد؛ جمشید به معماران چیره دست نیز دستور داد تا کاخ های باشکوهی بسازند و گرمابه ها و درمانگاه های فراوانی در این دوران ساخته شد. وی پس از این آبادانی ها به یافتن داروهای شفابخش برای درمان بیماران و ساخت عطرهای گیاهی و آموزش پزشکان فرمان داد.
دگر بوی های خوش آورد باز /که دارند مردم به بویش نیاز /چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب /پزشکی و درمان هر دردمند /در تندرستی و راه گزند
جمشید اما در روز نخستین سال به نام اورمزد یا هرمزد از ماه فروردین بر تخت نشست که از آن پس مردمان ایران آن روز را نوروز نامیده و چون این روز آغازی بود برای دوران هفتصد ساله تمدنی باشکوه، ایرانیان همه ساله در چنین روزی که سرآغاز بیداری طبیعت نیز هست در سراسر جهان جشن می گیرند.
جهان انجمن شد بر تخت اوی / از آن بر شده فره بخت اوی /سر سال نو هرمز فرودین / بر آسوده از رنج، تن، دل زکین /به جمشید بر گوهر افشاندند/ مر آن روز را روز نو خواندند /چنین جشن فرخ از آن روزگار / بمانده از آن خسروان یادگار
اما افسوس که جمشید گرفتار وسوسه اهریمنی شد و به خود پرستی گرفتار شد تا جایی که خود را خدا انگاشت و بدین روی فر ایزدی از وی روی گردان شد؛ شگفتا که این خودپسندی از بیماری های روانی به شمار می رود که در شاهنامه به این بیماری جمشید در پایان زندگانی اش به درستی اشاره شده است.
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست/ که گوید که جز من کسی پادشاست /جز از من که برداشت مرگ از کسی/ و گر بر زمین شاه باشد بسی /گر ایدون که دانید من کردم این/ مرا خوانده باید جهان آفرین /هنر در جهان از من آمد پدید/چون من تاجور تخت شاهی که دید/ به دارو و درمان جهان گشت راست / که بیماری و مرگ کس را نکاست /منی چون به پیوست با کردگار / شکست اندر آید ز هر سو هواس
با این کفر نعمت، روزگار از جمشید روی گردان شد و مردی از ناحیه هاماوران (یمن کنونی) به نام آژیدهاک- که ایرانیان او را ضحاک می خوانند- بر وی چیره شده و با اره به دو نیم اش کرد و بدین ترتیب است که دوران یک هزار ساله تاریکی و خفقان ضحاکیان آغاز می شود. از دید کتاب اوستا اما فریدون نخستین پزشک ایرانی بوده و این در حالی است که پارسیان سینای پزشک را - که در حدود یکصد سال پس از زرتشت می زیسته و او را به سیمرغ تشبیه کرده اند- نخستین پزشک ایرانی می دانسته اند. در شاهنامه نیز از فریدون به عنوان پزشکی ماهر یاد شده، وی به جست و جوی داروهای گیاهی پرداخت و با کارد ساخته خود، جراحی می کرد و غده های ناپاک را برش می داد و از بدن بیمار جدا می ساخت و با داغ کردن، زخم های بدن را می سوزانید که امروزه نیز در جراحی کوتری زاسیون نامیده می شود. وی به ویژگی گیاه هوم پی برد و از آن برای درمان سرماخوردگی و برونشیت و مداوای هر گونه درد و التهاب بهره برد. هم چنین با داروهای گیاهی دیگر به درمان تب، بیماری جذام، مار گزیدگی و پوسیدگی استخوان ها پرداخت. فریدون به خاصیت گیاه خشخاش (مرفین) نیز پی برد و از آن برای تسکین درد و درمان بیماری افسردگی بهره گرفت. او برای ترویج شادی همانند جمشید که جشن نوروز را برپا ساخت، جشن مهرگان را پایه گذاری کرد. سرانجام فریدون، این فرهیخته ایرانی چاره ای جز مبارزه با ضحاک نیافت و با پیروزی بر ضحاکیان به دوره تاریکی ها پایان داد و آن چنان که در شاهنامه روایت شده وی در روز مهر از ماه مهر کلاه کیانی بر سر نهاد و بر تخت نشست و به تبلیغ یکتاپرستی پرداخت. از این پس مهرگان به مناسبت پایان یافتن دوره تاریک ضحاکیان در نزد ایرانیان با برپایی جشنی گرامی داشته شد.
فریدون چو شد بر جهان کامکار/بدو شاد شد گردش روزگار /زمانه بی اندوه گشت از بدی / گرفتند هر یک ره ایزدی /دل از داوری ها بپرداختند / به آیین یکی جشن نو ساختند /به روز خجسته سر مهر ماه /به سر بر نهاده کیانی کلاه
فردوسی توسی در نامورنامه خود از آگاهی پزشکی در نزد ایرانیان سخن بسیار گفته و بر این باور بوده است که پزشکان ایرانی در زمینه های یافتن داروهای بیهوشی و عمل های موفق جراحی سرآمد بوده و در تشخیص بیماری های داخلی از رنگ رخساره و زبان آگاهی کاملی داشته اند؛ هم اینان با بهره گیری از داروهای گیاهی برای درمان بیماری های تن هم چون گواتر (تیروئید) و درمان بیماری های روان هم چون اسکیزوفرنی تجربه داشته اند. یافته های باستان شناسانه در شهر سوخته سیستان از جمله جمجمه جراحی شده متعلق به چهار هزار سال پیش نمونه ای برای اثبات وجود پزشکان و جراحان ماهر در ایران باستان بوده است. حکیم ابوالقاسم فردوسی اگر چه پزشکی رسمی به شمار نمی رفته اما با توجه به این که حکما در آن روزگاران به همه دانش ها چیرگی داشته اند، حکیم توس نیز با بهره گیری از اسناد و کتاب های کهن نگره های بی شماری را در شاهنامه ارائه کرده است؛ از این روی با تشبیه مناسبی حکیم توس تندرستی را به مانند ریشه درخت، شادمانی را مثل میوه درخت و پزشک را به عنوان باغبان درخت زندگی و حیات می داند.
چه دانی کز او تن بود بی گزند/همانند بر دل هر کسی ارجمند/ چنین داد پاسخ که چون تندرست/بود دل جز از شادمانی بجست/هر آن کس که پوشید راز از پزشک/ز مژگان فرو ریخت خونین سرشت/ ز دانندگان گر بپوشیم راز/ شود کار آسان بر ما دراز /همه آرزو تندرستی بود/چو از درد روزی به سستی بود /امید و سپاه و سپهبد به توست /که روشن روان باشی و تندرست
وجود موجودی اساطیری به نام سیمرغ در بسیاری از داستان های شاهنامه در قامت پزشک آشکار می شود که از این جمله می توان به راهنمایی فکری سیمرغ به زال در داستان زایمان رستم و التیام زخم های رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن اشاره داشت و یا حتی هنگامی که خاندان زال به خاطر موی زردش و تصور آن که وی بیماری واگیرداری دارد، وی را رها می کنند؛ این سیمرغ است که به زال پناه می دهد و او را می پروراند.
به آن جای سیمرغ را لانه بود / که آن جای از خلق بیگانه بود
هم از این رو سیمرغ در ادب غیر حماسی ایرانیان به عنوان موجودی ماورایی و یا کنایی از انسان کامل رخ می نماید که از دیده ها نهان است و هر از چند گاهی در دشواری های زندگانی آدمیان به عنوان مرغی فرمانروا یا پزشکی حکیم و یا مشاوری امین و راهنمایی بزرگ در داستان های اساطیری شاهنامه به صحنه می آید. سیمرغ در هنگام زادن رستم به یاری زال می شتابد که ثمره ازدواج زال با رودابه دختر فرمانروای کابل، رستم است. رستم کسی است که محور همه دوره های پهلوانی شاهنامه بوده و همواره یاور ایرانیان در نبردهای دشوار است. در داستان زایمان رستم، رودابه از کودک فربهی که در بطن خویش داشت به سختی رنج می کشید و به همین خاطر همه را آشفته ساخته بود اما سیمرغ به زال اندرز می دهد که از درد زایمان رودابه نهراسد و روشی را به پزشکان می آموزد که از آن پس به رستم زاد مشهور می شود، شگفت آن که این نوع زایمان پس از هفتصد سال از درگذشت حکیم توس در لغت نامه پزشکی اروپاییان (آنسیکلوپدی) با واژه فرانسوی سزارین شناخته شده است. با پژوهشی گسترده متوجه شدم، نخستین بار واژه سزارین در سال 1766 میلادی به وسیله «فرانسوا موری سییو» بهعنوان عملی غیرانسانی و خطرناک به کار برده شده و آن را زایمانی دانسته که تنها پس از مرگ بانوی باردار میتوان از آن بهره برد، چون در تاریخ پزشکی در اروپا هیچ گاه پس از این عمل جراحی مادر زنده نمیماند.
در سال 1881 میلادی نیز «پائول اسویفل»، عمل جراحی سزارین را روشی نوین در زایمان بانوان میانگارد و در همان سالها، 6 عمل سزارین به ثبت رسیده که جز یک مورد همگی مادران در هنگام این عمل جراحی مردهاند.