در تابستان سال ۱۸۹۳ (۱۳۱۰ هجری) در بخارا باز وبا پیدا شد (وبایِ یکم که عایلۀ ما هم فلاکتِ وی را کشیده بود، در سال ۱۸۸۹ (۱۳۰۶) بود که در قسم یکم "یادداشتها" تصویر یافت. در درونِ یک هفته در کوچهها آدمِ تندرست کم دیده میشد و در هفتۀ دوم از هر گذر، هر روز یک چند جنازه برآمدن گرفت. در وقت نماز پیشین خانقاهِ دیوانبیگی و بالایِ حوض که عادتاً مردم بخارا، مردههایِ خود را در وقتِ مذکور، همان جاها برده، جنازه میخواناندند، دو طرف صحن مسجدها از جنازه پر میشدگی شد، به حدی که امام نمیدانست به کدام مرده، جنازه خوانده ایستاده است. بنا بر این علمایِ بخارا فتوا دادند که مانندِ میدانِ جنگ، مردهها را قطار مانده، در هر گروه یک بار جنازه خوانده شود، رواست. چون این احوال مردم بخارا را در دهشت انداخت، از جمع شدنِ دهها مرده در یک جا، آدمانِ تندرست هم در خون افتاده، بیمار شدن گرفتند، حکومت فرمان برآورد که هر مرده را در پیشِ مسجدِ گذرِ همان مرده، جنازه خوانند و در خانقاه دیوانبیگی و بالای حوض نَبیاورند.
حکومتِ بخارا در مقابلِ وبا چارهای دید که خیلی خندهآور بود. حکومت به واسطة قاضی کلان فرمان برآورد که مؤذنهایِ گذرها و قاریهایِ خوشآواز، چارچار و پنج پنج به گروهها تقسیم شده، هر شب بعد از خفتن تا سحر، کوچه های شهر را گردش کرده، در هر سر گذرها و دوراههها با یک آواز اذانِ بیمحل گفته گردند، تا که "خداوند کریم به شرافتِ آن اذانهایِ بیمحل وبا را از سر مردم بردارد".
مأموران روسیه پادشاهی که در کاگان مینشستند، در این کار بیطرف نماندند، آنها در کاگان که بیواسطه در تحتِ تصرفِ خودهاشان بود، بیمارخانه وبایی تشکیل نمودند و در وَگزالِ[1] راهآهن قاعدۀ کَرنتینه[2] را جاری کردند. به حکومتِ بخارا هم تکلیف نمودند که بیمارخانۀ وبایی کُشاند و در راههایِ کاروانگذر کرنتینه برپا کند.
در بخارا ذاتاً یک بیمارخانه بود که در وی، یک دکتر روس، یک ترجمان از آدمانِ محلی و یک فیلدشیر کاشغری کار میکرد. این دکتر و فیلدشیر هم در بیمارخانه و هم در امبولاتوریه[3] که در درونِ بنایِ همان بیمارخانه بود، کار میکرد. این بیمارخانه در نزدیکِ دروازۀ شیخ جلال واقع شده بود که در افلاسی[4] از همۀ قطعههایِ شهر بخارا پیشی میکرد. آدمانِ حالدان میگفتند که آن دکتر چندان مهارت ندارد و معلومات از معلوماتِ یک فیلدشیر بیش نیست. بنا بر این بایهایِ کلان بخارا اگر بیمار شوند از چارجوی، یا از سمرقند دکتر جیغ میزدند و اگر بیماریشان به سفر مانع نباشد، به شهرهای مذکور رفته، معالجه میکناندند.
تقدیرِ وبازدگانِ بخارا به همین دکتر و فیلدشیر سپرده شد و بیمارخانۀ وبایی هم در زیرِ نظارتِ همینها تشکیل یافت. بیمارخانۀ وبایی را در بیرونِ دروازۀ شیخ جلال که به بیمارخانه شهر نزدیک بود، برپا کردند. امّا در آن جا نه بنا بود، نه درخت بود و نه آب جاری. در آن جا یک کولِ وسیع بود که در زمستان، پر آب گردیده، در تابستان، جاهای بلندش میخشکید، امّا در یک طرفِ آن کول که خندقِ لایخانه دیوار قلعۀ شهر بود؛ آبِ بد بویِ سبزِ سرخچهتاب جمع شده میخوابید و در طرفِ غربی این کول یک پُشته (تیپه پستک) بود که در وی مزارِ شاعرِ مشهور، خواجه عصمت بخارایی واقع شده بود و در آن پشته اهالی که به آن جا نزدیک بودند، مرده، خود را میگورانیدند.
بیمارخانۀ وبابی در همین کولِ خشکیده که طرفِ شمالش، خندقِ زهکشِ زیرِ دیوارِ قلعه، غربش مزارِ خواجه عصمت، شرقش راه کلان و جنوبش زمینِ چیمتالِ[5] ناکارم بود، تشکیل داده شد.
بنایِ بیمارخانه، عبارت بود از کَپّههایِ[6] بوریایی و چادرهایِ عادی جوگیگی[7] که این"بناها " نه آفتابِ مَینهگُداز[8] بخارا را نگاه میداشتند و نه تَفبادِ جگرسوزِ وی را.
در هفتۀ اوّلِ تشکیل داده شدنِ این بیمارخانه، مأمورانِ بخارا، ملّازمانِ قاضی کلان و رییس، شاگردپیشگانِ قوشبیکی و آدمانِ میرشب بیماران تصادفاً در کوچه دچار آمده را داشته، به این بیمارخانه که حقیقتاً کُششخانۀ آدمان بود، در دست دکتر و فیلدشیر مذکور سپردن گرفتند. اطرافِ بیمارخانه را سربازان امیر، پاسبانی میکردند که برایِ گریختن به بیماران راه نبود. امّا در هفتۀ اوّل دهها بیماران که در آن جا بودند، یکی هم سلامت یافته نَبَرآمد. هر کدامِ آنها در آن جا از یک شبانهروز تا سه روز زندگی میکردند و بعد از آن از مرده و زندۀ آنها کسی خبر نمییافت و میگفتند که مردگان را شبانه در همان مزارِ خواجه عصمت که در پهلویِ بیمارخانه بود، پنهانی میگورانند.
به مقابلِ این احوال، مردمِ بخارا غوغا برداشتند، کسی سرش را بسته به کوچه نمیبرآمد و رنگکَندگان هم که بیشترینِ مردمِ بخارا را تشکیل میکردند، خانهنشین شدند، بازارها بسته شد و از قطعه و گذرها آدمان بَجُرئتترِ تندرست، گروه گروه جمع شده به ارگ امیر رفته به قوشبیگی با فریاد و فغان از این احوال شکایت کردن گرفتند.
عاقبت، حکومتِ امیر به بیمارخانه بردنِ رعیههایِ بخارا را منع کرد. اکنون وظیفة بیمارخانۀ وبایی، فقط کشتنِ رعیههای روسیه شده مانده بود. دو مأمورِ حکومت بخارا، دو کَزاکِ[9] سواره از پاسبانانِ گماشتۀ سیاسیِ دولتِ روسیه و یک خادمۀ طبّی[10] بیمارخانه، کوچه به کوچه، شهر را گردش میکردند و هر بیماری که دچار شود، حجّتهایِ[11] شخصی وی را تفتیش نموده، و رعیۀ دولتِ روسیه بودنش را معین کرده، بعد از آن به بیمارخانه میبردند.
روزی من به واقعۀ زیرین راست آمدم:
دو مأمور بخارا با یک خادمۀ طبی، یک زن را که از قیافتش، ارمنیزن مینمود، در یک فایتونِ[12] دو اسپه زیر کرده، به طرفِ بیمارخانه میبردند. کزاکانِ سوار در دو طرفِ فایتون پاسبانی میکردند. زنک "من مسلمان شدهام من رعیۀ جنابعالی شدهام"، گویان، فریاد میکرد و او چنان پر زور بود که از تگِ دستِ سه نفر در درون فایتون راست خیسته خود را از فایتون پرتافتنی شده از میان، بالایش را به زمین خم کرده با دستانِ پُر زورش زمین را خَنجال میکرد و سوارانِ کزاک با قَمچین به دست و سر او میزدند، امّا، او هیج پروایی نداشت و فریاد میکشید که "من مسلمانم من رعیۀ جنابعالی میباشم، حق ندارید که مرا به کشتن برید..."
کَرَنتینِ خانههایِ حکومتِ بخارا یکی در راه قَرشی در موضعِ چیتاریغ، دیگری در راه کَرمینه، در موضع خام رباط (خان رباط) تشکیل شده بود. در آن جاها که در دامنِ دشت واقع شدهاند، در هرکدام یک طبیب محلی بخارایی و یک دسته نوکرانِ سوارۀ امیر میایستادند و در آن جاها هم کَپّهچههایِ بوریایی ساخته بودند و در پهلویِ آن کَپّهچهها در دو سه دیگِ کلانِ مس، آب جوشیده میایستاد، به دهانهایِ دیگ به جایِ سرپوش، بوریا پوشانده بودند.
نوکران، راهگذاران را از راه و بیراهه داشته میآوردند، طبیب، نبضِ آنها را دیده به تندرست بودنِ آنها حکم میکرد، بعد از آن راهگذرها، هر کدام لباسهاشان را کشیده به کَپّه درآمده، از سرشان یک سَتیل آب میریختند و لباسهاشان را مأموران بر رویِ بوریایِ سرِ دیگ، پهن کرده، بوغ[13] میدادند. امّا تنشوییِ راهگذران هم از آبِ همان دیگها بود. با همین مراسم، دیزینفیکسیه[14] (تطهیرات) تمام شده، راهگذر لباسِ با بوغ نم گرفتۀ خود را پوشیده به راه خود میرفت.
[1]. ایستگاه(вокзал)
[2]. قرنطینه
[3]. درمانگاه.
[4]. آلودگی، پلیدی
[5]. خلنگزار، خارستان
[6] . کومه، سایهبان
[7]. کولی
[8]. مغزسوز
[9]. قزاق
[10]. بهورز
[11]. مدارک
[12]. درشکه گاری(фаэтон)
[13]. بخار
[14]. ضدعفونی(дезинфексия)
اللهم عجل لولیک الفرج