میراث مکتوب - نخستین بار ژول مول در مقدمۀ خویش بر تصحیح شاهنامه و سپس دکتر ذبیح الله صفا در کتاب حماسه سرایی در ایران، شماری از منظومه های پهلوانی پیرو شاهنامه را معرفی کرده اند.
با گذشت چند دهه از شناسایی این آثار هنوز متن کامل همۀ آنها به صورت علمی و روشمند تصحیح و چاپ نشده است و به رغم اهتمام بعضی محققان در تصحیح و تحقیق این منظومه ها از دهۀ شمسی به این سو، نتایج کار آن ها در یک سطح نیست و در حوزۀ ادب پهلوانی بعد از فردوسی، به تعبیر معروف «هزار بادۀ ناخورده در رگ تاک است».
کتاب هفت منظومۀ حماسی تازه ترین اثر منتشر شده در زمینۀ مورد بحث است که در آن پژوهندۀ جوان ادب حماسی، دکتر رضا غفوری (متولد 1360 ه. ش) – که پیش از این کار مقاله های خوبی در حماسه پژوهی نوشته اند – هفت منظومۀ پهلوانی کوتاه را تصحیح و به همت مرکز پژوهشی میراث مکتوب چاپ کرده اند.
ادامۀ این نوشتار به قلم دکتر سجاد آیدنلو که در شمارۀ جدید ماهنامۀ جهان کتاب (سال بیست و یکم، شماره 1-2 (پیاپی 324) فروردین و اردیبهشت 1395) منتشر شده است اینجا بخوانید.
«شاه و دربار در ایران باستان» پس از کتاب «پرسیکا» دومین کتابی است که از «لوید لولین جونز»، استاد دانشگاه کاردیف، به زبان فارسی ترجمه و منتشر میشود و کتابی است بسیار سودمند و جذاب برای علاقهمندان و پژوهندگان تاریخ ایران باستان. اصل کتاب در سال ٢٠١٣ منتشر شده و ازاینرو دربرگیرنده دستاوردها و رهیافتهای نوین تاریخی است.
کندوکاو در چندوچون ایدئولوژی و نهاد پادشاهی و ساختار دربار هخامنشی افزون بر شناختی که درباره اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران آن روزگار، جایگاه پادشاه، سازوکارهای پادشاهی و روابط شاهان و اتباعشان فراهم میآورد، در روزگاری که گفتمانشناسی و گفتمانپژوهی به رویکرد خواستنی تاریخپژوهان و روایتشناسان و منتقدان ادبی مبدل شده، به فهم و تحلیل گفتمان سیاسی حاکم بر پادشاهی هخامنشی – که در روایات تاریخی، کتیبهها، برجستهنگاری و دیگر آثار هنری آن روزگار بازنمایی شده است – یاری بسیاری خواهد کرد.
نویسنده کتاب با تکیه بر روایات تاریخی موجود و با نقد روشمند این دادهها، در نخستین بخش از کتاب به شرح و بررسی مفهوم دربار، آیینها و شیوه تاجگذاری، پیشنیازها و شرایط ولیعهدی و جانشینی، روابط شاه و خدایان، عنوانها و لقبهای سلطنتی، روابط نخبگان و اشراف با پادشاه و پایگان آنان در نهاد سلطنتی و چندوچون اندرونی دربار پرداخته است. بهتصریح نویسنده، پادشاه هخامنشی بخشنده حمایت و عدالت و اقتدار بهشمار میآمد. او خود را نه برابر قانون بلکه پیرو قوانین اهورمزدا و «دیگر خدایانی که هستند» میدانست و موظف بود «راستی» را – آنگونه که در سرآغاز آفریده شده بود - به جهان بازآورد. فرمانروایی هخامنشی ایجاب میکرد که پادشاه بهشیوهای متجملانه زندگی کند و دربارش بزرگتر و گستردهتر و پیچیدهتر از هر درباری باشد که ممکن بود انسانهای فروپایهتر پدید آورند. لولین جونز بر این باور است که ایدئولوژی و سنتهای پادشاهی هخامنشی و ساختار دربار آن بیش از همه وامدار و میراثبر عیلامیان است (صص ٧٩-٧٨). دراینباره باید افزود که شواهد پرشمار موجود - که پرداختن به آنها بیرون از موضوع و گنجایش این مقاله است - گویای آن است که همزیستی و همکاری و برهمکنش ایرانیزبانان پارسی و عیلامیان کوهستانی و دشتستانی دستکم ٥٠٠ سال پیش از برآمدن شاهنشاهی هخامنشی آغاز شده بود و در این بازه ایرانیان پارسی فرصتی بسنده برای فرهنگپذیری و شناخت و کاربست آیینها و سنتها و ایدئولوژیهای کهن عیلامیان داشتهاند و چیرگی آشوربنیپال در دهه ٦٤٠ پ. م. بر شوش – که متأخر بر این فرایند دیرپاست - نه به حیات و موجودیت سیاسی و فرهنگی عیلام پایان داد و نه در روابط ایرانیان پارسی و عیلامیان گسستی پدید آورد.
نویسنده در فصل دوم کتاب، آیینها و تشریفات درباری، نظارت دقیق پادشاه بر اتباعش و حضور سایهوارش در میان آنان، اقامتگاهها و معماری سلطنتی، ویژگیهای جسمانی پادشاه، پوشاک سلطنتی و آیینهای بار عام را بررسی کرده است. او توجه میدهد که تشریفات درباری برقرارشده در ساختار تماشاخانهوار اقامتگاه سلطنتی، به زندگی در خانمان پادشاه معنا میداد و به هنجارهای «انجام دادن کار درست» - که به اشراف و خاندان سلطنتی اجازه میداد خود را در سازمان دربار جای دهند – رسمیت میبخشید.
در فصل سوم این کتاب موضوعاتی چون: در حرکتبودن دربار، گستردگی قلمرو پادشاهی، سفرهای پادشاه و طبیعتدوستی او بررسی شده است. لولین جونز یادآور میشود که پادشاه هخامنشی سرور انکارناپذیر همه سرزمینهای مسکون دانسته میشد. او اسبسواری سرآمد بود و به این حیوان دارای اهمیت ایدئولوژیک علاقه بسیاری داشت. او طبیعت سبز و بکر بیرون شهرها را با محصورکردنشان در پردیسهای سلطنتی رام میکرد و در مقام نماینده زمینی و نهایی خداوند میتوانست با توفانها ارتباط برقرار کند و باران بباراند.
در فصل چهارم کتاب درباره حرمسرای پادشاه و جایگاه زنان در دربار، اقامتگاه بانوان، حقوق و پایگان زنان درباری، مادر، همسران و همدمان پادشاه گفتوگو شده است. لولین جونز بر آن است که تلقی ناچیزانگارانه حرم سلطنتی هخامنشیان بهصورت عشرتکده، نمیتواند نقش مهمی را که در محیط سیاسی دربار و بهطور کلی در امپراتوری داشته است، بهدرستی و سزاواری نشان دهد.
فصل پنجم به بررسی چندوچون زندگی افراد در دربار، هنرهای درباری، میهمانیها و شکارها، دسیسهچینیها و شورشهای دربار و مرگ شاهان اختصاص دارد. نویسنده کتاب بر این باور است که دربار هخامنشی، صرف نظر از محل استقرارش، مرکز فرهنگی امپراتوری و نمودگار برجسته «پارسیبودن» آن بوده است. زندگی در دربار لذتهای گوناگون داشت اما هیچگاه تهی از معنا نبود: حتی همان سفره رنگارنگ بزمهای شاه بزرگ نیز نمودی از فراخی و گوناگونی امپراتوریاش بود. پادشاه و خانواده و درباریان و خدمتگزارانش از غذاهای گوناگونی بهره میبردند که مواد خامَش از سراسر جهان شناختهشده بهدست میآمد و هرکدام، یکی از شهرها یا کشورهای فرمانبردار پارسیان را نمایندگی میکرد. در بخش دوم کتاب به پیروی از سنتی که ماریا بروسیوس با تألیف و نشر کتاب «امپراتوری پارس از کورش دوم تا اردشیر دوم» (لندن، ٢٠٠٠) پایه گذاشت، مجموعهای از دادهها و روایتهای تاریخی بهزبانهای گوناگونی چون آشوری، بابلی، پارسی باستان، عبری، آرامی، یونانی و لاتینی درباره نهاد و آیینهای پادشاهی و درباری خاورمیانه و پارس باستان – که مبنای تحلیلها و بررسیهای بخش نخست کتاب بوده – گردآوری و ترجمه شده است. در پایان نیز تصاویری از آثار باستانی و جدید مرتبط با موضوع کتاب درج شده است.
اگرچه مترجم محترم کتاب برای ترجمه این کتاب ارزنده و پرمحتوا زحمت بسیاری کشیده و متن مفهومی را فراهم آورده، کتاب از خطاهای تحریری پرشمار، افتادگیها و آوانوشتهای نادرست نامها و واژههای باستانی بهدور نمانده است (برای نمونه، «عیلام» - که وامواژهای عبری است - همهجا «ایلام» نوشته شده و «پارس» و «پارسیان» در همهجا به «ایران» و «ایرانیان» مبدل شده است؛ حال آنکه پارس بخشی از سرزمین ایران و پارسیان گروهی از ایرانیزبانان بودند). مترجم کتاب با یاریجویی از ویراستاری ورزیده و آگاه به تاریخ و فرهنگ هخامنشیان میتوانست بسیاری از این مشکلات را از ترجمه خود بزداید. درهرحال، ترجمه و نشر چنین کتابهای ارزشمند و روزآمدی را باید به فال نیک گرفت.
منبع: شرق
میراث مکتوب - شاهنامه در همۀ دورهها و در همه جا مخاطبان خاص خود را داشته است.
از همان روزهای نخست که داستانهای آن به صورت پراکنده یکی پس از دیگری سروده میشد، عدهای منتظر نشسته بودند تا به محض آنکه داستانی به پایان آمد دستنویسی از آن را به هر طریقی که شده به چنگ آورند و در گوشه شهری یا قصبهای که کسی با کوره سوادی پیدا میشد، دور هم بنشینند و به حوادث مهیج آن گوش فرادهند. از همه جا بیشتر و پیشتر به نظر میرسد در همین طابران طوس مردم به این کار شوق نشان میدادند که بذر وطنخواهی و ایرانگرایی را دهقانان از گذشتههای دور همه جا پاشیده بودند و جانهای تشنه را با شنیدن اینگونه ماجراها به وجد میآوردند. آنجا هم که باسوادی نبود؛ راویان و نقالان خوشالحان که میراثدار گوسانان تاریخی بودند، وظیفه انتقال این میراث خطیر را به وجهی دلپسند و همهجاگیر بر عهده میگرفتند و گوش جان شیفتگان تاریخ و سرگذشت پیشینیان را پر میکردند.
مؤلفان و پردازندگان کتب قدیم، شاعران و نویسندگان به دلایل گوناگون از نوشتن مقدمه بر کتاب خود به ویژه در مورد شرح زندگی خودشان، تقریباً پرهیز داشتهاند. چنانکه اغلب مؤلفان چه از سر تواضع و چه به دلیل اینکه شرح زندگی خود را قابل ثبت و ضبط نمیدانستهاند، کمتر به نوشتن خودسرگذشتنامه و نشر آن به هر صورتی تن میدادهاند. سنت نوشتن دیباچه بر کتابهای دیگران هم در گذشته هر چند بینمونه نیست، اما چندان هم معمول و فراگیر نبوده است. شاید نوشتن مقدمه بر برخی کتابهای مشهور مانند "حدیقه سنایی" به قلم محمدبن علی الرفاء یا کلیات سعدی به خامۀ علی بن احمد بن ابی بکر بیستون و دیوان حافظ با مقدمه محمد گلندام از موارد معدودی باشد که در ادبیات فارسی بتوان نام برد. اما در هر سه مورد چنانکه ملاحضه میشود مقدمه به قلم فردی شناخته یا بیش و کم شناخته از معاصران و ارادتکیشان سراینده صورت گرفته است. اینکه کاتبان گمنام یا کمنام یا افرادی ناشناس و بینام و نشان بر کتابی بسیار شناخته مثل شاهنامه آن هم دیباچههای متعددی به نثر بنویسند، در ادب فارسی نظایر چندانی ندارد.
از بخت نیک شاهنامه از زمرۀ آن کتابهایی است که دستنویسهای پرشماری متعلق به ازمنه و امکنه مختلف از آن در دست است. گروهی از این دستنویسها همانند بقیه کتابها فاقد مقدمهاند آنها هم که مقدمه دارند یا بسیار مختصر است و از چند صحیفه تجاوز نمیکند یا دیباچه نثر آنها مبسوط و مفصل و بالغ بر پانزده شانزده صفحه است.
قزوینی با تتبع در نسخههای خطی شاهنامه اینگونه مقدمهها را به سه دسته: قدیم، اوسط (یا وسطی) و جدید تقسیم کرده و ویژگیهای هر یک را بر شمرده است. دیگران هم بعدها این تسمیه و تقسیمبندی را پذیرفته و درباره مقدمههای شاهنامه بیش و کم بحث کردهاند. در خلال همین جستجوها و ضمن بررسی دیباچه نسخه مورخ 675 لندن بود که قزوینی متوجه شد که بخش عمده این مقدمه که در این نسخه و برخی از نسخ کهن جدید آمده نه مقدمه شاهنامه فردوسی بلکه دیباچه شاهنامه دیگری مقدم بر روزگار فردوسی است، که بعداً معلوم شد مقدمه شاهنامه ابومنصوری این مقدمه که برحسب تاریخ کتابت نسخه، دومین مقدمه به حساب میآید (بعد از فلورانس) بعد از نسخه لندن مورخ (675 هـ .ق) در نسخههای قاهره (741 هـ .ق) و طوپقاپوسرای استانبول (803 هـ .ق) آمده است. قزوینی که مقدمه نسخه فلورانس را در دست نداشته، آن را «دیباچه قدیم شاهنامه» نامیده است. حدس زدهاند: نویسنده این مقدمه هم مثل نویسندگان مقدمههای بعدی و مانند بنداری، مترجم عربی شاهنامه، نسخهای از تدوین اولیه شاهنامه (با تاریخ ختم 384) در دست داشته و گویا آن نسخه فاقد دیباچه منظوم فردوسی بوده است. مقدمه نسخه 675 لندن همچنین متضمن هجونامه است که تعداد ابیات آن در دستنویسهای دیگری که این بخش را آوردهاند، مختلف است. قزوینی سپستر با قراینی متوجه شد که این دیباچه، مقدمه شاهنامه منثور ابومنصوری متعلق به سال 346 هجری، که فردوسی اثر خود را از روی آن به نظم درآورده و قدیمیترین نمونه نثر موجود به زبان فارسی است.
اما دیباچه پنجم شاهنامه که در این کتاب به معرفی بیشتر آن پرداخته شده، دیباچه مفصل دیگری است که نسخههای خطی آن از خلال مجموعهها به دست آمد و در یک مقایسه اجمالی، روشن شد کار مستقل و متفاوتی است که از همه دیباچههای پیشین مفصلتر، جامعتر و محققانهتر است و جا داشت به صورت جداگانه به آن پرداخته شود.
پدیدآورنده این مقدمه حمزه بن محمدخان هرندی اصفهانی است که این اثر را در حدود سال 1031 هـ. ق پس از یک تحقیق طولانی به رشته تحریر درآورده است.
مؤلف در سرگذشت و ضرورت پدیدآمدن کتاب میگوید که وی در اصفهان در اوایل روزگار جوانی، به مقتضای سن با گروهی از همگنان به جمع و استکساب اشعار قدما و تصحیح دواوین برخی از شعرا اهتمام داشته و هنگام مطالعه این اشعار بخصوص شاهنامه فردوسی از اشتباهات فاحش و غلطکاریهای ناسخان و رونویسکنندگان این آثار در رنج بود و «از ملاحظه غلط کتابتی که فیالحقیقه خار آن گلزار و خمار آن باده خوشگوار بود، موجب ضُجرت خاطر و نفرت طبیعت میشد به صحیت آن کلام کما ینبغی متغیر بود که این مطلب موقوف به نسخ متعدد و تواریخ و فرهنگ و غیره بود و در آن حدود متعذرالحصول و مفقودالاثر مینمود». وی پس از مدتی درصدد تحقیق درباره فردوسی و رابطه او با محمود و چگونگی سروده شدن شاهنامه برآمد. خود میگوید: «خصوصاً در تصحیح و تتبع شاهنامه ملک الکلام حکیم فردوسی که اکثر صاحبان سخن با تقدمه زمانی بر همه ایشان تفضیل بیانی او را مسلم است بدین جهدی نمودم» (ص 34)
به این منظور تذکرهها و دیباچههای پیشین را در مطالعه گرفت و متوجه شد که در آنها مطالب خلاف واقع و غیرتحقیقی و ضد و نقیض فراوان است «پس ناچار به جهت تحقیق آنها بر متتبع این کتاب لازم بود که گاهی رجوع به کتب دیگر نماید». بنابراین تصمیم گرفت نسخههای شاهنامه را گردآوری و مطالعه خود را بر مبنای اصل کتاب آغاز کند. اینجا بود که پس از مراجعه به شاهنامه و ملاحضه ندانمکاریهای ناسخان از تصرفات «کلک جگر خراش کاتبان بیتمیز» که شاهنامه را «افگار و ناتوان» کردهاند گلایه میکند. چون اطلاعات مقدمهها و تذکرهها به زعم او ناقص و برخلاف واقع بود به این فکر افتاد که آنها را از افسانهها و خیالبافیهای معهود بپالاید و براساس اطلاعات موثقی که از متن شاهنامه و منابع دیگر به دست میآورد شرح حال درستی از فردوسی و چگونگی ربط او با محمود غزنوی به دست دهد. وقتی این کار انجام شد به دلیل آنکه مخاطبی و پشتیبانی برای این کار نمیدید مدتی قضیه در بوته اجمال ماند اما دغدغه کار دست از سر او بر نداشت، تا اینکه بر حسب اتفاق یکی از دوستانش از هندوستان به رسم رسالت به ایران میآید و در حین گفتگوهای دوستانه از فضایل پادشاه آن سامان و امنیت و رفاهیت هدوستان سخن به میان میآید. شوق ملازمت سلطان هند، وی را به آن دیار میکشاند. اما به دلیل نداشتن دوست و وسیلهای که او را بدان مقصود راهبر باشد، مدتی بر درگاه میماند. به فکرش میرسد که نتیجه مطالعات و یافتههای خود را به صورت کتابی در آورد و به نام سلطان موشّح گرداند. بدین وسیله به درگاه راه مییابد و کتاب خود را که از آن با نام «دیباچه» یاد کرده، به نام سلطان محمد قطبشاه دکنی مزین و بر او عرض میکند.
این دیباچه شامل دو مقدمه و چهار فصل است به ترتیب زیر:
1 - در مقدمه: وی ابتدا همچون پژوهشگران امروزی در چند صفحه آغازین از روش کار، شیوه جمعآوری مطالب و همچنین از لزوم مسئله تحقیق سخن میگوید. تأکید میکند خواسته دیباچهای فراهم آوردکه «در همه ابواب به صدق مقرون و از بهتان و افترا دور باشد.
2 - مقدمهای در بیان مدت عمر عالم و خلقت آدم و اختلاف اهل سیر: این بخش که بیان تاریخ اوایل خلقت است آمیخته با روایات مذهبی و بعضاً افسانهای است و از منظر علمی ارزش چندانی ندارد.
3 - فصل اول در فراهم آوردن کتاب شاهنامه: در این فصل نویسنده با نگاهی نقادانه به کیفیت فراهم آمدن شاهنامه ابومنصوری و ماجرای مأموریت یافتن دقیقی به نظم شاهنامه اشاره میکند . این فصل نشان میدهد که نویسنده به دیباچههای شاهنامه اشراف کامل داشته است.
4- فصل دوم، در حال فردوسی و به نظم مشغولشدن و تحقیق مدت آن پیش از ظهور اسلام: نویسنده در این قسمت به بیان احوال فردوسی میپردازد و با کمک شواهدی از متن شاهنامه اثبات میکند که سالها پیش از به سلطنت رسیدن محمود، نظم شاهنامه آغاز شده و شاعر به آن اشتغال داشته است. وی اشاره میکند آنچه در دیگر دیباچهها عنوان شده که فردوسی به علت تعدی حاکم طوس به غزنین رفته و آنجا از طرف سلطان محمود به سرودن شاهنامه مأمور شده، ابداً صحت ندارد. در واقع او چند قرن پیشتر از محققان امروزی به این حقیقت تاریخی پی برده و به صراحت آن را اعلام کرده است.
نکته ارزشمند دیگری که در این فصل به آن اشاره میکند این است که شاهنامه همزمان با سرودن کتابت و به خدمت بزرگان فرستاده میشده است چیزی که برخی از محققان اخیرا در تحقیقاتشان به آن پی بردهاند.
5- فصل سوم: در ذکر بقایای حال فردوسی و ایام سلطنت محمود و اتمام شاهنامه و ابیات هجویه: در این بخش نویسنده با ارائه شواهدی از شاهنامه تاریخ اتمام و عرضه آن بر محمود را روشن و اضافه میکند که مدح محمود پس از اتمام شاهنامه به آن اضافه شده است.
وی علت واقعنشدن شاهنامه در نگاه محمود را توطئه اطرافیان و اختلاف مذهب فردوسی و محمود و تبار غیرایرانی وی عنوان میکند. در این فصل مؤلف قرینهای به دست میدهد که از روی آن میتوان زمان نگارش این دیباچه را مشخص کرد به این ترتیب که در مورد هجویه میگوید «تیغ زبان فصاحت از نیام وقاحت برآمده او را هجوی گفت و امروز ششصد و سی سال از آن گذشته است». اگر سال عرضه شاهنامه بر محمود و زمان سرودن هجویه را (401 هـ. ق) بدانیم و عدد 630 را بر آن بیفزاییم (1031 هـ.ق) به دست میآید که ظاهراً میتواند درست باشد زیرا که سلطان محمد قطبشاه که این کتاب به او تقدیم شده، در بین سالهای (1020 هـ.ق) تا (1034 هـ.ق) حکمرانی داشته است.
از اشارههایی که به برخی از افسانههای مربوط به فردوسی میکند، برمیآید که مؤلف غیر از شاهنامه به منابع متعددی از جمله دیباچههای دیگر شاهنامه، چهار مقاله نظامی عروضی، عجایب المخلوقات همدانی و آثار البلاد قزوینی و عقدالجواهر فی انساب الاکابر از احمد ان سعد الدوانی المشکانی مراجعه داشته است. 96 بیت هجویه نیز در پایان این فصل آمده و تقریباً از هجویه همه مقدمهها مفصلتر است.
6 - فصل چهارم: در ذکر طبقات اربع ملوک عجم: در این فصل به ذکر فشرده تاریخ پادشاهان ایران باستان تا پایان دوره ساسانی در چهار طبقه به شرح زیر میپردازد که بیشتر براساس مندرجات شاهنامه و تواریخ معمول در روزگار گذشته است:
1ـ طبقه پیشدادیان که یازده نفر بودهاند؛ 2ـ طبقه کیانیان که ده نفر بودهاند؛ 3ـ طبقه اشکانیان که بیست نفر بودهاند؛ 4ـ طبقه ساسانیان که سی و سه تن بودهاند.
این فصل که نوعاً در اغلب مقدمههای نسخ شاهنامه آمده از لحاظ تاریخی و ادبی ارزش چندانی ندارد و چیزی بر اهمیت کتاب نمیافزاید. در پایان این فصل با عنوان «خاتمه» به نقل از صاحب عقدالجواهر مطالبی در مورد محمود غزنوی از بخشهای موجود و مفقود تاریخ بیهقی میآورد و میافزاید که مجموع آن کتاب (تاریخ بیهقی) 30 مجلد بوده که میتوان برای مطالعات بیهقیشناسی و تاریخچه انتقال این کتاب به سرزمین هند سودمند باشد.
تعداد ابیات هجویه در دیباچه پنجم 96 بیت است که از سه دیباچه دیگر که حاوی ابیات هجویه هستند، تعداد آن بیشتر است.
روش تصحیح مصححان در این کتاب بدین صورت بوده که از نسخۀ کتابخانۀ آیتالله مرعشی با حرف اختصاری «م» و از نسخۀ کتابخانۀ ملک با حرف «ل» یاد کرده و متن را بیشتر بر اساس نسخۀ اول تصحیح و همه جا با نسخۀ دوم مقایسه شده است، مگر در زمانی که ضبط اولی نادرست بوده که نسخۀ دوم به عنوان متن اختیار شده است.
فهرست مطالب کتاب:
دیباچه
مقدمه
فصل اول
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
تعلیقات دیباچه پنجم شاهنامه
کتابنامه مقدمه و تعلیقات
نمایهها
حمزه بن محمدخان هرندی اصفهانی، دیباچه پنجم شاهنامه، تصحح: محمدجعفر یاحقی، محسن حسینی وردنجانی، تهران، سخن، 156 صفحه، 1395.
منبع: کتابخانۀ تخصصی ادبیات
میراث مکتوب - حملۀ حیدری باذل مشهدی یکی از نخستین و مشهورترین حمله هایی است که در قرن دوازدهم سروده شده است.
باذل این اثر را در بحر متقارب و قالب مثنوی به سبک و سیاق شاهنامه نوشته است، تعداد ابیات آن بین 20 تا 30 هزار بیت است و شاعر در آن پس از مناجات و نعت رسول (ص) و ولی (ع)، داستان تاریخ اسلام را از بعثت پیامبر (ص) تا کشته شدن عثمان به نظم میکشد و داستان در همین جا با مرگ او ناتمام میماند. پس از باذل، چندین نفر کارش را ادامه دادند و تکمله هایی بر اثر او سرودند، شاعری به نام نجف در سال 1135ق. با سرودن ابیاتى، از میان اینتکملهها منظومة میرابوطالب فندرسکى را به حملة حیدری باذل ملحق ساخت و آن را به شکل مجموعهای واحد درآورد. این اثر همانند سایر حماسه های پس از شاهنامه بسیار متأثر از سبک و زبان فردوسی است و گاه این تأثیر در برخی داستان ها چنان پیش می رود که به مرحلۀ تقلید می رسد. نویسنده قصد دارد در این مقاله با بررسی تطبیقی و جزء به جزء دو اثر، میزان تأثیرپذیری باذل از فردوسی را در بخش های مختلف حملۀ حیدری نشان دهد.
متن کامل این مقاله نوشتۀ وحید رویانی و منیره فرضی شوب که در شمارۀ جدید جستارهای ادبی سال ۴۸، شماره ۱۸۹، (۱۳۹۴) منتشر شده است اینجا بخوانید.
میراث
مکتوب - شاهنامه بزرگترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان
مورد توجه قرار گرفته و به همۀ زبانهای زندۀ جهان بازگردانی شدهاست.
نخستین بار در ۶۰۱ خورشیدی بنداری اصفهانی شاهنامه را به زبان عربی بازگردانی کرد و پس از آن بازگردانیهای دیگری از شاهنامه (از جمله بازگردانی ژول مل به فرانسوی) انجام گرفت.
یکی از تاریخدانان و مصرشناسان گفتهاست که زبان قبطی و ادبیات کهن مصر در یورش عربها به این سرزمین از بین رفت و به فراموشی سپرده شد و امروزه زبان رسمی کشور مصر، عربی است، چون مصریان کسی مانند فردوسی ایرانی را نداشتند. مصر با یورش اعراب تمدن، تاریخ، فرهنگ و زبانش را از دست داد. فردوسی فرهنگ، زبان و تاریخ حماسهای ایرانیان را با شاهنامه جاودانه کرد.
میراث مکتوب - فردوسی نخستین کسی نبود که به آفرینش رزمنامۀ ملی ایران دست زد. مسعودی مروزی قسمتی از شاهنامه را به وزن ترانههای ساسانی ساخته بود که از آن تنها چند بیت از سرگذشت کیومرث باقی مانده است. پس از او، دقیقی توسی سرگذشت گشتاسپ و پیدایش زرتشت را به نظم آورد و چون به دست بردهای کشته شد، شاهنامۀ او ناتمام ماند. فردوسی که پیش از مرگ دقیقی و حتی پیش از هنگامی که او به سرایش شاهنامه دست بزند، در اندیشۀ سرایش شاهنامه بود، اثری در حدود پنجاه برابر کار دقیقی آفرید و زمانی که به داستان گشتاسپ رسید، هزار بیت دقیقی را در شاهنامۀ خود آورد. آنگاه بزرگان زمان مانند حُیّی قتیبه و علی دیلم او را پشتیبانی کردند و او پس از سی سال در حدود «پنج هشتاد بار از هجرت» (سال چهارصد هجری قمری) سرایش شاهنامه را به پایان رساند.
در هیچ کتابی به اندازه شاهنامۀ فردوسی دربارۀ خرد و خردورزی و خردستایی سخن نرفته است. در شاهنامه بیش از 550 بار واژۀ خرد و خردمندی به کار رفته است. در آغاز شاهنامه پس از ستایش یزدان، اولین گفتار فردوسی در ستایش خرد و خردمندی است و برای پاسداری از خرد، چشم و گوش و زبان را نگهبان قرار میدهد:
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جان است و آن سه پاس
سهپاس تو چشم است و گوش و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
فردوسی حکمت خود را دو گونه چون شربتی گوارا مینوشاند: یکی در زمانی است که در آغاز هر داستان غیرمستقیم و کوتاه و گذرا نکتهای پندآموز را یادآور میشود و میگذرد. دوم مستقیم و صریح، نیکبختی و شوربختی را عریان با خواننده در میان میگذارد.
نویسنده در این کتاب پس از پیشگفتار که مربوط به شخصیتهای شاهنامه همراه با وقایع مهم را آورده، در ادامه از فردوسی و روزگار او، وفات و آرامگاه فردوسی و مجسمههای فردوسی سخن رانده است. در ادامه دربارۀ خرد، حکمت، داد و دادگری، جهانبینی، مرگ و ... در شاهنامه سخن گفته و برای هر کدام مثالهایی از شاهنامه آورده است.
در قسمتی از کتاب دربارۀ حرمت کلام در شاهنامه، اینگونه آمده است: «فردوسی حریم و حرمت کلام را هم به خواننده توصیه میکند برای این آموزش باید از کلام خود آغاز کند. در تمام شاهنامه یک واژۀ سست، سخیف و زشت نمییابید. دربارۀ شخصیتهای منفی واژههایی چون بدنهاد، بدسرشت، ناپاک دین و پلشت را به کار میگیرد؛ ضحاک فریب ابلیس را میخورد، مرادس را که مردی پاکدین است، میکشد، جمشید را با اره به دو نیم میکند و هر روز برای ماران روییده بر دوشش دو جوان را میکشد .....». (ص 95)
در انتهای کتاب نیز در دو بخش نویسنده تأثیر فردوسی بر شاعران دیگر و بهتربودن شاعران نسبت به همدیگر را بررسی کرده است.
فهرست مطالب کتاب به شرح زیر است:
به جای پیشگفتار
فردوسی و روزگار او
هجو سلطان محمود
فردوسی و تذکرهنویسان
وفات و آرامگاه ابوالقاسم فردوسی
مجسمه فردوسی
خرد در شاهنامه
حکمت حکیم فردوسی
داد و دادگری در شاهنامه
جهانبینی حکیم فردوسی
حرمت کلام در شاهنامه
مرگ پاک
هفتخان رستم
شیرین در شاهنامه
رستم و اسفندیار
بهرام گور
بوذرجمهر حکیم و برزویۀ طبیب
داستان دوازده رخ
کاوۀ آهنگر
داستان طلحند و گو
سیمرغ
تأثیر حکیم توس بر شاعران
پسگفتار
قرهداغی، اکبر، حکم حکیم توس: نگرشی دگرگونه به شاهنامه و پندها و پندارهای آن