محمود عبادیان، استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، عضو هیأت علمی دانشگاه مفید قم و عضو گروه فلسفه فرهنگستان هنر ایران بود.
او مدرک دکترای «تاریخ فلسفه عمومی» از دانشگاه چارلز پراگ (۱۹۶۱) و دکترای «فلسفه کلاسیک آلمان» را از دانشگاه هامبورگ آلمان (۱۹۷۸) داشت.
عبادیان بیش از ۳۰ عنوان کتاب فلسفی و ادبی ترجمه یا تألیف کرد. رساله منطقی فلسفی «ویتگنشتاین» اولینبار توسط او به زبان فارسی ترجمه شد.
«فردوسی، سنت و نوآوری در حماسهسرایی» (مباحثی از ادبیات تطبیقی)، «سقراط»، «درآمدی بر ادبیات معاصر ایران»، «تکوین غزل و نقش سعدی» (مقدمهای بر مبانی جامعهشناختی و زیباشناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی)، «گزیده زیباشناسی هگل»، ترجمه «هگل جوان» (در تکاپوی کشف دیالکتیک نظری)، «پرتره زرتشت» و «عالم در آیینه تفکر فلسفی» از جمله آثار ترجمهای و تألیفی عبادیان است.
پدرش جزو کارگران نساجی در شرق ایران و در خراسان بود، خانواده وی متولد بخارا بودند اما شناسنامه مشهد داشتند. در سال 1315 پدرش او را به یک شبانهروزی در خارج از مشهد برای تحصیل فرستاد و او دو سال در شبانهروزی زندگی و تحصیل کرد و نخستین آشنایی اش با الفبا در این شبانهروزی اتفاق افتاد. او خود در گفتگویی با روزنامه اعتماد درباره زندگی اش گفته است: "به جز دو سالی که در این شبانهروزی بودم من هیچ تحصیل متوسطه یا ابتدایی منظمی نداشتم. در سال ۱۳۱۷ زمانی که من ۱۰ ساله بودم پدر من نتوانست در مشهد کاری پیدا کند به همین خاطر ما به تهران آمدیم. برای تامین درآمد روزها در بازار کفاشان و در یک مغازه ابزار جوراب بافی کار میکردم و شبها به اکابر میرفتم. من در تکنیکال اسکول خواندن زبان انگلیسی را آموختم و همچنین سیکل اول و دومم را در آنجا گرفتم. پس از آن به آبادان رفتم و در شرکت نفت کار میکردم و تا سال ۱۳۳۳ در آبادان بودم، پس از کودتای ۲۸ مرداد به زندان افتادم و در اثر شکنجههای زندان سر و چشم من دچار خونریزی و مهرههای ۳ و ۴ ستون فقراتم دچار آسیب جدی شد، برای همین نمیتوانستند مرا آنجا نگه دارند و به قید کفیل آزادم کردند. پس از آزادی نمیتوانستم در شرکت کار کنم؛ سرم گیج میرفت و چند باری از روی دوچرخه پرت شدم. پس از مدتی از ایران خارج شدم و به چک رفتم. به دلیل نبودن درجه لیسانس، امکان تحصیل در رشته فوقلیسانس برای من مهیا شد. در آنجا به دلیل اینکه من ضعف قوای جسمانی داشتم و چشم راستم هم متلاشی شده بود به من پیشنهاد دادند به جای رشتههای فنی سراغ رشتههای علوم انسانی بروم که خودم هم قبول کردم. در آنجا به سرعت شروع به آموزش زبان چک کردم، زبان چک از زمره زبانهای سخت و جزو خانواده زبانهای اسلاو است. پیش از ورود به چک عمده مطالعات من روی ادبیات فارسی و تاریخ ایران و اسلام از روی منابع فارسی بود و آثار مارکس را مطالعه میکردم. "
دکتر محمود عبادیان در پراگ با پروفسور یان ریپکا، استاد شرق شناس و نویسنده تاریخ ادبیات ایران آشنا شد. ایشان از وی خواست تا در ترجمه رباعیات خیام به زبان آلمانی به او کمک کند و رباعیات را برای او توضیح بدهد. او در چک ابتدا یک دوره فوقلیسانس شش ساله را گذراند. در آن زمان معمول بود که فرد باید برای دکتری چند سالی دوره عملی میگذراند تا بتواند رشته خودش را انتخاب کند اما به وی گفتند چون در دوره فوقلیسانس نشان دادهیی که دانشجوی خوبی هستی به تو این امکان را میدهیم که یک سال در کتابخانه دولتی پراگ کار کنی و بعد از آن برای دکتری بیایی. او در سالهای ۶۳-۱۹۶۲ کارمند کتابخانه دولتی پراگ بودم و با سیستم کتابداری آشنا شد؛ بعد از آن وارد دوره دکتری شد که تا سال 1966 طول کشید. در این مقطع وی رشته فلسفه عمومی را انتخاب کرد. مکتب پراگ در آن زمان خیلی معروف بود و او هم به سوی این مکتب کشیده شد فلسفه ای که او می خواند همان تاریخ فلسفه عمومی با تاکید بر روی فلسفه معاصر و فلسفه کلاسیک آلمان بود. در آن زمان در چک زبانشناسان فوقالعادهیی وجود داشتند و او با تاکید بر ایدالیسم آلمانی به بحث های زیبایی شناسی و زبانشناسی نیز گرایش خاص داشت. او شاگرد مستقیم لوکاچ نبود اما درباره زیبایی شناسی لوکاچ رساله نوشت. خودش در این باره گفته است:"زمانی که من به آلمان رفتم لوکاچ به مجارستان رفته بود. من از سال ۶۸ تا ۷۸ در آلمان بودم و این سالهایی بود که لوکاچ گهگاه به آلمان میآمد و سخنرانیهایی را در هامبورگ یا هایدلبرگ داشت اما او از سال ۶۵ از آلمان به مجارستان رفته بود. من برای گرفتن دکتری فلسفه به آلمان رفتم. من پنج شش سال در پراگ آثار هگل را مطالعه کرده بودم و در آلمان نیز به شکل تخصصی فلسفه هگل را دنبال کردم. من در پراگ آلمانی، چک، روسی و انگلیسی میدانستم و در اصل برای رساله ام درباره زیباشناسی لوکاچ با راینز ورنر که از نوکانتیهای آلمان و استاد راهنمایم بود، کار میکردم. به دلیل اینکه به نظرم تمایلات هگلی نداشت پایاننامهام را با یک استاد یونانی برداشتم و کمی هم ورنر ازاین موضوع ناراحت شد. فلسفه نوکانتی در آن زمان در هامبورگ قوی بود. آنها از هگل زیاد خوششان نمیآمد؛ بویژه اینکه یک خارجی بیاید و هگل بخواند و منهم در چک هگل خوانده بودم." دکتر عبادیان در سال ۱۹۶۶ در چک فارغالتحصیل شد. در همین سال ها دانشجویان چینی به مناسبت انقلاب فرهنگی وی را به این کشور دعوت کردند و او به چین رفت و به عنوان دانشجویان جهان سومی با آنها همکاری میکرد و آثار مائو را از مجلههای چینی میگرفت. در حرکت های دانشجویی 1968 نیز در فرانسه حضور داشت. او همچنین با یک دختر اهل چک ازدواج کرد که در دهه 90 از دنیا رفت و فرزند پسری در خارج از کشور دارد.
دکتر محمود عبادیان علاقه ای خاص به متون کهن و زبان و ادبیات فارسی داشت. پس از بازگشت به ایران و در دوران تدریس در دانشکده ادبیات علامه طباطبایی تصمیم گرفت از دیدگاه زیباشناسی روی این آثار کار کند. ابتدا رساله ای درباره حافظ نوشت با عنوان «آنچه خوبان همه دارند» و پس از آن نیز درباره تکوین غزل و نقش سعدی و نیز سنت و نوآوری فردوسی در حماسه سرایی کتابهایی منتشر کرد. ادبیات معاصر فارسی هم از زمینه هایی بود که صاحبنظرانه و پیگیر آثار و مباحث آن را مطالعه و طرح می کرد. وی تمایل داشت این پژوهش ها را به شکل خمسه ای در کنار رساله هایی درباره خیام و مولوی جمع آوری کند، ولی در دو دهه پایانی عمرش بیشتر بر فلسفه متمرکز شد. به بیان دیگر وی از سال ۶۳ تا ۶۹ ادبیات درس میداد و در سال ۷۰ با کمک دکتر دادبه و دکتر کاشانی و استادی دیگر گروه فلسفه دانشگاه علامه را تشکیل دادند و پس از آن عمده فعالیتش بر تدریس فلسفه غرب و ترجمه آثار مهمی در این زمینه می گذشت. وی دوره ای نیز برای تدریس فلسفه به دانشگاه مفید قم می رفت. دانشجویان وی در دانشکده زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی بویژه در سالهای پایانی دهه شصت، امروزه از پژوهشگران و استادان این رشته هستند و نقش دکتر عبادیان در شکل دهی به نگرش نقادانه ادبی و دیدگاه های زیبایی شناسانه و جامعه شناسانه در آثار آنان انکار نشدنی ست. علاوه بر اینها از آنجا که در دانشگاه هامبورگ اوستایی خوانده بود و به سایر زبان های باستانی آشنایی داشت، چندی نیز برای دانشجویان زبانهای باستانی تدریس می کرد. وی در این زمینه میگفت: "ما باید سه رشته را در مقطع دکتری در هامبورگ دنبال میکردیم که شامل دو رشته اصلی و یک رشته فرعی میشد. من زبانهای باستانی و فلسفه را به عنوان رشتههای اصلی انتخاب کردم و با استادی به نام «امریک» که استاد زبانهای هندواروپایی است اوستا کار میکردم. در دانشگاه من فارسی باستان، پهلوی و اوستایی را درس میدادم و سعی میکردم به دانشجویان بگویم آنها را حرفنویسی کنند. به دانشجویان میگفتم الان از هر اروپایی که بپرسید میداند اوستایی چه زبانی است و میتواند یک توضیح دقیق بدهد در حالی که ما خیلی کم میدانیم. اما دانشجویان ایرانی رشته زبان باستان خیلی کم زیر بار میرفتند و من هم بعد از مدتی خسته شدم و این کار را رها کردم." او همچنین به تئاتر، سینما، موسیقی و هنرهای دیگر نیز علاقه داشت و از دیدگاه زیبایی شناسی و فلسفه هنر نگرشی خاص به این مباحث داشت.