11نیمه شب آدینه 21اردیبهشت 1375،ناگهان تلفن خانه زنگ خورد،مادرم گوشی را برداشت، خبر کوتاه بود،رادیو بی بی سی،مرگ غزاله را اعلام کرده است.
غزاله علیزاده 27 بهمن ماه 1325 در مشهد و در عمارت سبز(خیابان دانشگاه کنونی) به دنیا آمد. پدرش حاج عباس علیزاده مرد ثروتمند و دینداری بود. مادرش منیر علیزاده، سراینده و نویسنده ای توانا بود. او در مشهد گرداننده ی انجمن ادبی نقد آشنا بود. غزاله از کودکی در چنین پیرامونه ای بزرگ شد. خانه ای بزرگ،با شکوه، با کتابخانه ای بزرگ،که هر هفته انجمنی ادبی در آن بر پا بود. غزاله دوره ی دبیرستان را در دبیرستان مهستی در رشته علوم انسانی به پایان برد. برای دانشگاه به خواست مادرش به دانشگاه حقوق و علوم سیاسی تهران رفت . پس از گرفتن کارشناسی برای پیگیری دانش اندوزی های خود در حقوق به فرانسه رفت. اما در دانشگاه سوربن، پس از چندی،رشته ی خود را به فلسفه تغییر داد.
غزاله از 15 سالگی کار خود را با چاپ داستانهایش در مشهد،و در روزنامه ی خراسان آغاز کرد. نخستین مجموعه داستانش «بعد از تابستان» در سال ۱٣۵۵ و «سفر ناگذشتنی» در سال 1356 چاپ شد. در سال 1373 کتاب «چهارراه» او بهعنوان بهترین مجموعهی داستان سال 1373 برگزیده شد. از دیگر داستانهای اوست؛رمان دو جلدی«خانهی ادریسیها»(1370) و دو منظره(1363)، تالارها،رویای خانه و کابوس زوال و شبهای تهران.
کتاب «خانهی ادریسیها» سه سال پس از مرگ غزاله، جایزهی «بیست سال داستاننویسی» را به خود اختصاص داد.
سالهای جوانی او همزمان با رژیم پهلوی و ستیز با این رژیم گذشت. او که در فرانسه، با مفاهیمی چون؛ آزادی، برابری، مردمسالاری و ... آشنا شده بود. درگیریهای بسیاری با ساواک داشت. شگفت آنکه بیشتر سالهای پس از انقلاب را هم در توقیف،بازجویی و ...گذراند. او همچون بیشتر روشن اندیشان ایرنی از کنونه ی پدید آمده، خرسند نبود، خودش میگوید: «زنان ایرانی تجربههای خارقالعادهای مثل انقلاب و بعد از آن، جنگ را پشت سر گذاشتند. انقلاب، تنها انگیزهی من و همکاران زن دیگرم برای نوشتن نبود، اما این واقعهی تاریخی باعث شد که هرکدام وضعیت جدیدی در خودمان کشف کنیم. زن، جنس اعجابآوری برای تحول ژرف و پایداری در برابر آن بود. تکتک زنان ایرانی در گرداب این شرایط، هم جرأت خودشان را نشان دادند و هم صبوری عجین شده با ذات زنان را... اما زیر بار زورگویی و ظلم نمیروند. نویسندگان زن ما هم شاید به این دلیل که جامعهی مردسالار، آنها را وادار به تحقیر میکند، سعی کردند با نیرویی مضاعف، پرواز کنند. میلههای قفس و زنجیرهای پیرامونشان را بشکنند و خودشان را بهعنوان انسان و نه سوژه ای صنفی، در جامعه تثبیت کنند.»
آغاز دهه ی هفتاد خورشیدی،همزمان با افزایش فشار بر روشنفکران، علیزاده به بیماری سرطان هم دچار شد. او هر روز، بیشتر از دیروز،ناامید،افسرده و تکیده میشد.در جمله ی پایانی داستان بلند شبهای تهران نوشته است:«چرا آفریده شده ایم تا رنج بکشیم». در واپسین نوشتار چاپ شده از علیزاده، پیش از مرگ او،در ماهنامهی«آدینه»، ویژهی نوروز 75 و در پاسخ به پرسش: «سالی را که گذشت چگونه ارزیابی میکنید؟» گفته است: زوال که آغاز میشود، رؤیاها راه به کابوس میبرند، پای اعتماد بر گردهی اطمینان فرود میآید و از ایمان، غباری میماند سرگردانِ هوا که بر جای نمینشیند. خوابها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنهی خویش، که بر گِرد خود میچرخند و راهها به سامانی که باید، نمیرسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را میگذرانند.
هر سال که میگذرد، مرزهای گل و ریحان دوزخ و مرزهای خارستان بهشت، درهمتر میروند، اشتباه گرفته میشوند. «سال به سال، دریغ از پارسال». تنها حکم تکرار شونده در صفهای خوارو بار و اتوبوسهای دودزا است که قرار است پس از ابتلای مردم به بیماریهای ناشناختهی طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوانشان بکنند؛ نوشداروی بعد از مرگ سهراب!
هفت قرن رفتهاست از زمانی که «حافظ» نزد اعما صفت مهر منور نکرد. پس آیا خنده دار نیست که امروز، ما، اخلاف او، از کسانی که دست بالا با سیصد، چهارصد کلمه اموراتشان را بیدردسر رتق و فتق میکنند، انتظار داشته باشیم خوانای رؤیاهایی باشند که خود به چندین هزار کلمه یاری میرسانند؟
خانهی روشن ما از کی به باد رفت؟
خانههای
تزویر و ریا تاریکاند. «ما غلام خانههای روشنایم». در خانه، رؤیا
میبینیم، در خواب رؤیای خانه و بیخانه، کابوس و در کابوس، زوال که
آغازشدهاست.
غزاله یکی از امضاکنندگان بیانیهی 134 نفر بهعنوان «مانویسندهایم» بود. که همزمان با ترورهای دستگاههای امنیتی ،انتشار یافت. در روز جمعه 21 اردیبهشتماه 75 ، چند تن از ساکنان روستای «جواهرده» رامسر ، پیکر او را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. غزاله دو روز پیش از این حادثه از مشهد به رامسر رفته بود تا آگاهانه به مرگ بپیوندد. سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در نامه ی خود به کمیسر عالی حقوق بشر ادعا نمود که وی در جریان قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیره ای دهه 70 عوامل وزارت اطالاعات کشته شده است.
برخی از دیدگاهها و سخنان عزاله علیزاده:
ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است.
ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.
انقطاع تاریخی و فرهنگی نسل امروز ما با گذشتهی حتی نزدیک، بسیار بیشتر است. جوانان زیر بیست سال، خاطرهی قومی ندارند. دیروز را فراموش کردهاند. پنجاه سال پیش که برایشان درهای است پُر ناشدنی، نسیان بدوی انسان. میخواهم بدانم اگر برای بزرگداشت کسی یا به هر دلیلی، پنجاه سال پیش ایران را در خیابانها بازسازی میکردند، که چنین تصوری بیشک، محال است. چون ما خانههای قدیمی را هم پشت سر هم خراب میکنیم و بیقوارهترین برجها را جای آن میگذاریم. چهرهی شهر ها به سرعت تغییر میکند، تهران قدیم، محو شدهاست، هم صورت ظاهر و هم خاطرهی تاریخیش. پس فرض را بهانه کنیم:
«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروتهای ملی خود شدیم. پرچمهای انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟
مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار میکنیم که انگار هیچ گذشتهای نداریم. هر روز متولد میشویم، هر شب میمیریم. تغییر طبیعی است اما تا این حد سر به بیماری میزند.