***هشتم مهرماه، روز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی گرامی باد ***
مردان بزرگ، شگفتیهای بزرگ میآفرینند و همین آفرینشها، نام و یاد آنها را جاودانه میسازد و فروغ وجودشان را چون خورشید تابان تا دوردستها میتاباند.جلالالدین محمد بلخی آواز یافته به مولانا (604-672 ه.ق ) از بزرگترین عارفان و شاعران ایران زمین در شمار همین مردان بزرگ است؛
جلالالدین محمد در ششم ربیعالاول سال 604 هجری در بلخ خراسان بزرگ زایش یافت. به همراه خانواده خود به قونیه (در ترکیه امروزی) کوچید.
شاعر بزرگ ایران در سالهای میانی زندگی چند سالی نیز در شام زیست اما بیشتر زندگی خود را در قونیه گذراند و از همین جا برنام "رومی" گرفت. مایهی آوازهی وی به رومی و مولانای روم، گذران زندگی و مرگ درشهر قونیه از بلاد روم بوده است.پدر او "محمد بن حسین خطیبی"،نامور به بهاءالدین از عرفای بزرگ و نامدار روزگار خویش بوده است. پدر مولانا بهاء ولد که خطیب بزرگ بلخ و واعظ و مدرس پر آوازهای بود از روی دوستی و بزرگی او را ((خداوندگار)) میخواند خداوندگار برای او همه امیدها و تمام آرزوهایش را تجسم میداد .با آنکه از یک زن دیگر ـ دختر قاضی شرف – پسری بزرگتر به نام حسین داشت،به این کودک نو رسیده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقیهان و سادات سرخس بود ـو در خانهی بیبی علوی نام داشت-به چشم دیگری مینگریست.
پدر مولانا بهاءولد پور حسین خطیبی در سال (546) یا (542)ه.ق در بلخ خراسان زایش یافت.
خانوادهای مورد توجه خاص و عام و نه بیبهره از مال و منال و همه شرایط مهیای ساختن انسانی متعالی.کودکی را پشت سر میگذارد و در هنگامه بلوغ انواع علوم و حکم را فرا میگیرد .محمد بن حسین بهاء الدین ولد ملقب به سلطانالعلما (متولد حدود 542ق/1148میا کمی دیر تر ) از متکلمان الهی به نام بود.بنا به روایت نوهاش؛ شخص پیامبر (ص) این لقب را در خوابی که همه عالمان بلخ در یک شب دیده بودند؛به وی اعطا کرده است .بهاءالدین عارف بود و بنا بر برخی روایات ؛او از نظر روحانی به مکتب احمد غزالی توسی(ف.520ق/1126م) وابسته است .با این حال نمیتوان قضاوت کرد که عشق لطیف عرفانی؛آنگونه که احمد غزالی در سوانح خود شرح میدهد ؛چه اندازه بر بهاءالدین و از طریق او بر شکل گیری روحانی فرزندش جلال الدین تاثیر داشته است.اگر عقیده افلاکی درباره فتوای بهاءالدین ولد که:زناءالعیون النظر صحت داشته باشد؛ مشکل است که انتساب او به مکتب عشق عارفانه غزالی توسی را باور کرد حال آنکه وابستگی نزدیک او به مکتب نجم الدین کبری؛ موسس طریقه کبرویه به حقیقت نزدیکتر است.
باری "بهاءالدین" به سبب دشمنی و کینهتوزی افرادی که مخالف مرام و مسلک او بودهاند و "سلطان محمد خوارزمشاه" را بر ضد او شورانده بودند، مجبور به ترک شهر و دیار خود شد. و سوگند یاد کرد تا زمانی که "محمدخوارزمشاه" بر تخت پادشاهی است به بلخ بازنگردد. اما رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه تا بدان پیمانه که مایهی مهاجرت وی از بلخ شود مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.
تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولد و بزرگانی مانند شیخ نجمالدین رازی به بیرون از ایران شده است، اخبار دهشتانگیز آثار قتلعامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و فرارود بوده است،که مرد دوراندیشی را چون بهاءالدین به ترک شهر و دیار خود واداشته است.
این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلالالدین در مثنوی ولدنامه تأیید میکند. چنانکه گفته است:
کرد از بلخ عزم سوی حجاز زانکه شد کارگر در او آن راز
بود در رفتن و رسید و خبر که از آن راز شد پدید اثر
کرد تاتار قصد آن اقلام منهزم گشت لشکر اسلام
بلخ را بستد و به رازی راز کشت از آن قوم بیحد و بسیار
شهرهای بزرگ کرد خراب هست حق را هزار گونه عقاب
این تنها دلیلی متقن است که رفتن بهاءالدین از بلخ در پیش از 617 هجری که سال هجوم لشکریان مغول و چنگیز به بلخ است بوقوع پیوست و عزیمت او از آن شهر در حوالی همان سال بوده است.
بنابه نوشته تذکرهنویسان مولانا در هنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت میکرد پنج ساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین را از بلخ در سال 617 هجری بدانیم، سن جلالالدین محمد در آن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلالالدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.
چون بهاءالدین به بغداد رسید بیش از سه روز در آن شهر اقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیتاللهالحرام بر بست. پس از بازگشت از خانه خدا به سوی شام روان شد و مدتی نامعلوم درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنگان رفت. ملک ارزنگان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بود و فخرالدین بهرامشاه نام داشت، و او همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزنالاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنگان قریب یکسال بود.
باز به قول افلاکی، جلالالدین محمد در هفده سالگی در شهر لارنده به امر پدر، گوهرخاتون دختر خواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این رویداد بایستی در سال 622 هجری رخ داده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن زایش یافتهاند.
بهاءالدین سرانجام در حدود سال 628 هجری قمری از دنیا رفته و فرزندش، جلالالدین که در آن هنگام حدود بیست و پنج سال داشت بر مسند پدر تکیه زد.
جلالالدین، نزدیک به 9 سال همنشین "سید برهان الدین محقق ترمذی" که از دوستان پدرش بود به ریاضت پرداخت و علوم مختلفی را از او فرا گرفت.سپس اشارت او به جانب شام و حلب عزیمت کرد تا در علوم ظاهر ممارست نماید. گویند که برهانالدین به حلب رفت و به تعلیم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاویه مشغول تحصیل شد. در آن هنگام تدریس آن مدرسه بر عهده کمالالدین ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابنالعدیم قرار داشت و چون کمالالدین از فقهای مذهبی حنفی بود ناچار بایستی مولانا در نزد او به تحصیل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا سفر دمشق کرد و از چهار تا هفت سال در آن ناحیه اقامت داشت و به اندوختن علم و دانش مشغول بود و همه علوماسلامی زمان خود را فرا گرفت. مولانا در همین شهر به خدمت شیخ محییالدین محمدبن علی معروف به ابنالعربی (560ـ638)که از بزرگان صوفیه اسلام و صاحب کتاب معروف فصوصالحکم است،رسید. باید توقف مولانا در دمشق بیش از چار سال به طول نیانجامیده است، زیرا وی در هنگام مرگ برهانالدین محقق ترمذی که در سال 638 روی داده در حلب حضور داشته است.
مولانا پس از گذراندن مدتی در حلب و شام که گویا مجموع آن به هفت سال نمیرسد به اقامتگاه خود، قونیه رهسپار شد. چون به شهر قیصریه رسید صاحب شمسالدین اصفهانی میخواست که مولانا را به خانه خود برد اما سید برهانالدین ترمذی که همراه او بود نپذیرفت و گفت سنت مولای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل میکرده است.
سیدبرهانالدین در قیصریه درگذشت و صاحب شمسالدین اصفهانی مولانا را از این حادثه آگاه ساخت و وی به قیصریه رفت و کتب و مرده ریگ او را بر گرفت و بعضی را به یادگار به صاحب اصفهانی داد و به قونیه باز آمد.
مولانا که در آستانهی چهلسالگی از دانشمندان بزرگ قونیه به شمار میآمد، و صاحب کرسی تدریس و قضاوت بود در برخورد با " شمسالدین محمد بن ملکداد" معروف به "شمس تبریزی" شیفتهی مقام بلند "شمس" گشته و مقام و منصب خود را رها کرد. مورخین تاریخ رویارویی این دو مرد بزرگ را حدود سال 642 هجری قمری دانستهاند.
بعد از یک سال "شمس تبریزی" که به سبب جایگاه والایش نزد مولانا، مورد حسادت اهالی قونیه قرار گرفته بود به دمشق هجرت کرد.
شاگردان مولانا که "شمس تبریزی" را رنجانده بودند شروع به عجز و لابه کرده و گفتند:
پیش شیخ آمدند لابه کنان که ببخشا مکن دگر هجران
توبهی ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرمها ز فضول
از آن جا که فراق "شمس" برای "مولانا" سخت بود، فرزند خود را به همراه جمعی از پیروانش به دمشق فرستاد تا "شمس" را به قونیه بازگرداندند.
"شمس تبریزی" به قونیه بازگشت اما پس از چندی دوباره آتش حسادت کینهتوزان روشن شد و او که از این رفتارها رنجیده بود زبان به شکایت گشود و گفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز
سرانجام "شمس" که از آزار و اذیت آن افراد به تنگ آمده بود بیخبر از قونیه رفت و دیگر به آن جا بازنگشت.
"مولانا جلالالدین" برای یافتن او دو بار به دمشق رفت اما این جستوجو بینتیجه ماند و به ناچار به قونیه بازگشت.
وی پس از آن و تا باقی عمرش در قونیه ماند و به ارشاد و تربیت انسانهایی پرداخت که به دنبال حقیقت بودند. وی سرانجام در سال 972 هجری قمری چشم از جهان فروبست و در شهر قونیه به خاک سپرده شد.
مولانا آثار مختلفی از خود به جای گذاشت. آثار او که به دو صورت (نثر و نظم) پدید آمده است به شرح زیر میباشد:
مثنوی معنوی: کتابی اخلاقی و تعلیمی است که در شش فصل تنظیم شده است. این اثر با 18 بیت (نینامه) آغاز شده است که میتوان 6 دفتر بعدی را به نوعی، شرح این ابیات دانست. مثنوی دریایی است از حکمت و معرفت و نکتههای دقیق عرفانی و اجتماعی.»،جامعه بشری، امروز بیش از هر زمان دیگر به پیامهای حیاتبخش و نشاطآور مولانا در مثنوی نیازمند است،
غزلیات: این مجموعه که دارای 2500 غزل است به "کلیات" یا "دیوان شمس" معروف گشته است، زیرا مولانا در پایان هر از غزل به جای ذکر تخلص خود، از نام "شمس تبریزی" استفاده کرده است.
رباعیات: این مجموعه دارای 1659 رباعی بوده و دربردارندهی مضامین عرفانی و معنوی است.
فیه ما فیه: این کتاب که مجموعهی سخنان مولانست به وسیلهی فرزند او (بهاءالدین) یا یکی از شاگردانش نوشته شده و از آن جا که به نثر نوشته شده، معانی و مفاهیم آن از مثنوی روشنتر است.
مکاتیب: این اثر نیز مانند "فیه ما فیه" به صورت نثر نوشته شده و مشتمل بر نامههای مولانا است.
مجالس سبعه: این کتاب مجموعهای است از تذکر و موعظه که توسط شاگردان مولانا جمعآوری شده است.
تاکنون سازمان یونسکو دو سال را به بزرگداشت مولانا ویژه داشته است،سال 1973 میلادی را به مناسبت هفتصدمین سال درگذشت مولانا «سال مولانا» نامیدند. دولت ترکیه در آذر ماه سال 1352ش / دسامبر 1973 «سمینار بینالمللی مولانا» را در شهر آنکارا برگزار کرد و در دو روز آخر سمینار، 24 تا 26 آذر ماه 1352ش / پانزدهم تا هفدهم دسامبر سال 1973، همهی میهمانان را به قونیه دعوت کرد، و در آنجا مراسم سماع در محلّ ورزشگاه سرپوشیدهی دبیرستان قونیه به اجرا درآمد. این مکان را دولت ترکیه بر زیارتگاه مولانا ترجیح داده بود تا همه را مجاب کند که مراسم سَماع را رویدادی فرهنگی یا حتی ورزشی بدانند، نه مذهبی. دو شیخ بر مسند شریف، بر پوست نشستند. و در ایران هم برنامههایی برگزار شد. در سال هنوز مولانا مدعیان دیگری پیدا نکرده بود. و سال ۲۰۰۷م. برابر با هشتصدمین سال تولد مولانا، که به پیشنهاد سه کشور ترکیه، مصر و افغانستان و با تصویب سازمان یونسکو، سال بزرگداشت مولانا نام گرفت.
دارم میخوانمش
ممنون ازین زندگینامه
سلام
سلام
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم
بی دیدنش از گریه نیاساید چشم
ما را ز برای دیدنش باید چشم
گر دوست نبیند به چه کار آید چشم
تولد حضرتش بر شما هم مبارک