از تاریخ هر شهری که سخن به میان آید،یکی از نخستین چیزهایی که مورد بررسی قرار میگیرد، وجه تسمیهی آن شهر و چگونگی و دلیل پیدایش نام آن است. شما در آغاز هر کتاب یا مقالهای که پیرامون تاریخ یک شهر نوشته شده باشد، با این جمله روبرو میشوید که « این شهر را از این رو فلان نام دادهاند که....» برخی از این نامها چندان دور از ذهن و ناآشنا هستند یا در طول تاریخ و به اقتضای تحولات زبانی، آن سان دستخوش دگرگونی و تغییر و تبدیل شدهاند، که پژوهشگر برای یافتن وجه آغازین آن باید به دلایل و نشانههای متعددی متوسل شود و پرندهی خیال خود را به این سو و آن سو بکشاند تا آن را به خوانندهی امروزی بشناساند و او را با دلیل نامگذاری آن شهر آشنا کند.
نام تهران را بنگرید؛ هر کس برای نامگذاری آن وجهی ساخته، و دلیلی آورده است، اما هنوز پژوهندگان و تهرانشناسان در این زمینه، به دیدگاه یکسانی که پذیرفتهی همگان باشد، دست نیافتهاند. برخی آن را دیگرگونشدهی «تَهِ ران»، به معنی «زیرِ زمین» گرفته و گفتهاند که چون مردم آن دیار در هنگام یورش دشمن به زیر زمین پناه میبردهاند، این نام را بر آن نهادهاند. برخی گفتهاند: «ران» یعنی دامنه و «تهران» در برابر «مهران» مینشیند، که اولی به معنی «دامنهی پایین» و دومی به معنی «بالای دامنه» است. برخی بر این باورند که «تهران» به معنی «گرمسیر»، در برابر «شمیران» به مفهوم «سردسیر» است. شماری از پژوهشگران بر این اعتقادند که «طهران» از ریشهی «طـُـهر» به معنی «پاکی» است، و به دلیل وجود رودخانههای فراوان، بدین نام خوانده شده است. پژوهشگران دیگری بر آنند که نام آن در اصل «تیران» بوده، که یا از نام فارسی ستارهی عطارد، یعنی «تیر» گرفته شده، یا برگرفته از «تئیره» میباشد که به استناد کتاب اوستا، نام یکی از قلههای کوه البرز است.
نام بیشتر شهرهای ایران، از همین دست است، اصفهان و سمنان و کرمان و تبریز و کجا و کجا، همه سرگذشتی پر پیچ و خم دارند و برای دسترسی به وجه تسمیهی هر یک یا باید شکل نخستین آن را یافت و مثلاً از «سپاهان» به «صفهان» و سپس به اصفهان رسید، یا از «سمینه»، «سکنان»، «سیم و لام»، «سمینا» و «سه مه نان» سرانجام به سمنان رسید، یا زبانها و گویشهای دیرینه را فرا گرفت و به معنا و مفهوم نام شهرها دست پیدا کرد و از «کرمن» و «کرمینه» و «کرمان بندا» و «کرمانیا» و «کارمان» و «کریمان» به نام کرمان دست یافت. وجه تسمیهی تبریز هم که به قول تاریخنگاران، افسانههای خود را دارد و اصل آن را گاه «تـَورز» و «تورژ»، «تورش» و «دورژ» و گاه «تب ریز» و «تارومی» و «ترماکیس» دانستهاند. پارهای از شهرهای ما نیز در سالهای دور و نزدیک، نامی نوساخته را بر خود نهادهاند و نخستین نام آنان در گذر روزگاران به طاق نسیان و فراموشی سپرده شده است.
اما هنگامی که به نام مشهد میرسیم، در نگاه اول، این سردرگمی و حیرانی از میان میرود و همه چیز چونان آفتاب در برابر دیدگان پژوهشگر رخ مینماید و بی هیچ درنگی حکم میدهد که مشهد، محل شهادت امام رضا علیهالسلام است و از همین رو بدین نامش میخوانند. داستان همان گونه که میدانید از این قرار است که در منطقهی پرآوازهی توس، و در کنار دو ناحیهی معروف آن، یعنی نوغان و تابران، روستایی آباد به نام سناباد وجود داشته که باغ حـُمید بن قحطبه در آن واقع بوده است. هارون الرشید در همین باغ که به یکی از سرداران ابومسلم خراسانی تعلق داشته، به خاک سپرده شده، و امام رضا(ع) نیز، پیش از رفتن به مرو، در همین باغ توقف کرده، اشارهای داشتهاند که خود بهزودی در همانجا دفن خواهند شد و همین امر نیز رخ داد و پیشبینی حضرت محقق شد و حدود دو سال پس از آن تاریخ، پیکر مطهر امام، پس از شهادت به دست مأمون عباسی در همان باغ به خاک سپرده شد.
از زمان شهادت امام رضا علیهالسلام در آغاز سدهی سوم هجری تا یک قرن بعد از آن، هنوز این خطه با نام قدیمیاش یعنی سناباد توس شناخته میشده، اما از آن پس، اندک اندک، این نامها در پرتو نام بلند مشهد علی بن موسی الرضا(ع) رنگ باخته و به فراموشی رفته است.
نخستین کسی که نام مشهد را در کتاب خود آورده، جغرافیدان و شهرپژوه سدهی چهارم، یعنی اصطخری است که در کتاب المسالک و الممالک خود، بهصراحت، از حرم امام با عنوان مشهد نام برده و اشاره کرده است که مشهد علی بن موسی الرضا رضوان الله علیهما.. آن جا است؛ یعنی در چهارفرسنگی توس.
پس از او، ابن حوقل است که در کتاب صورةالارض، چنین یاد میکند که مقبرهی علی بن موسی الرضا(ع) در خارج شهر نوغان، در دهکدهای به نام سناباد، در مشهدی نیکو بنیاد شده است. در پی این دو، پژوهندگان دیگری نیز این نام را بر مرقد امام نهاده و از آن با همین عنوان یاد کردهاند.
در قرن پنجم، نیز این ابوالفضل بیهقی است که از این جا به عنوان مشهد علی بن موسی الرضا(ع) نام میبرد. در سدههای پسین، استفاده از این اسم گسترش فزونتری مییابد و نام مشهد، چه با پسوند امام رضا(ع) یا مقدس یا رضوی و چه بدون آن، رواج میگیرد.
پس از آن، اندکاندک نام سناباد در پرتو نام مشهد فراموش میشود و به جای سناباد توس، نام مشهد توس بر قلمها جاری میگردد. تردیدی نیست که پیدایش مشهد، و برآمدن آن از روستایی کوچک اما آباد، به نام سناباد، و بالیدن آن تا جایی که شهر تاریخی توس را به نسیان کشانید و کسان بسیاری را به این کانون جدید کوچانید، همه در پرتو وجود بابرکت امام رضا علیه السلام بوده است.
اینک سخن در این است که چرا این خطه را مشهد نام دادهاند و این اسم پرآوازه که از دوازده قرن پیش بدین سو، شهرتی روزافزون یافته، به حدی که اینک حتی بدون هیچ افزودهای بر شهری که گرد مزار و بارگاه امام رضا علیهالسلام واقع شده، اطلاق میشود، به چه معنی است؟
همان گونه که پیشتر گفتیم، بیشتر نویسندگان و پژوهندگان تاریخ مشهد، بهویژه مشهدپژوهان معاصر، گفتهاند که چون پیکر مطهر امام رضا علیه السلام در این شهر مدفون است؛ بنابراین، اینجا «محل شهادت امام رضا(ع)» و «مشهد» است و با همین اشارهی کوتاه از کنار آن گذشتهاند، اما باید دید که از روزگار اصطخری بدین سو که این نام به میان آمده، آیا همین معنی مراد بوده است؟ یک بار دیگر تعریف اصطخری را مرور کنیم:
مشهد علی بن موسی الرضا رضوان الله علیهما.. آن جا است؛ یعنی در چهارفرسنگی توس.
و تعریف ابن حوقل را بخوانیم که گفته است:
مقبرهی علی بن موسی الرضا(ع) در خارج شهرنوغان، در دهکدهای به نام سناباد، در مشهدی نیکو بنیاد شده است.
اگر بدون پیشداوری به این دو متن بنگریم، خواهیم دید که در هیچ کدام، نشانهای مبنی بر این که مشهد به عنوان محل شهادت به کار رفته باشد، به چشم نمیخورد. وقتی اصطخری میگوید: مشهد علی بن موسی الرضا آن جا است، اشاره به بنایی میکند و جایی که متعلق و وابسته به امام رضا (ع) است و زمانی که ابن حوقل میگوید مقبرهی امام ... در مشهدی نیکو بنا شده، منظورش این است که محل دفن امام و حرم آن حضرت، ساختمان و بنای زیبایی دارد.
پس از آن نیز همین معنا مراد بوده است؛ چه آن هنگام که مشهد را به توس افزودهاند، و اشاره به بنایی در نزدیکی شهر توس کردهاند، و چه زمانی که آن را با صفاتی همانند رضوی و مقدس آوردهند.
برای روشن شدن مطلب، و با این هدف که میزان درستی و نادرستی برداشتهای امروزین آشکار شود، لازم است به کاربرد این واژه در زبان اصلی آن، یعنی عربی، نگاهی بیندازیم و دریابیم که کاربران قدیم و جدید آن، از واژهی مشهد در چه فضایی بهره میگرفته و میگیرند.
این جملهی تکراری را یک بار دیگر هم بازمیگوییم که وقتی میگوییم برداشتهای امروزین، از این رو است که بیشتر و شاید همهی تاریخنویسان معاصر، و بهویژه مشهدپژوهانی که در این زمینه اثری از خود به جا گذاشتهاند، در آغاز نگارش خود، با اشاره به وجه تسمیهی مشهد، تنها چیزی را که به عنوان برابرنهادهی آن آوردهاند: محل شهادت امام رضا(ع) است. اما روشن نیست که این معادل و معنی برای نام شهر مشهد، از نوشتههای همین کسان به ذهن و زبان مردم نیز راه یافته، یا از برداشتها و افکار مردم به نگارشهای محققان کشیده شده است؟
به هر حال، با توجه به شهادت امام رضا(ع) و به خاکسپاری آن حضرت در این خطه، و چون از همان تاریخ بوده است که باغ حمید بن قحطبه به عنوان مزار و بارگاه امام، همهی آوازهی توس و سناباد و نوغان و تابران و چه و چه را فرو نشانده و خود یکتنه به ابرشهری بدل شده که قبلهی آمال و آرزوها گشته است، به نظر میرسد که این برداشت در حد عادی چندان دور از ذهن نباشد و نامیده شدن این شهر به مشهد به عنوان محل شهادت آن امام غریب، چندان غریب ننماید؛ زیرا مشهد از ریشهی فعل شهـِد است، چنانکه شهادت از همین ریشه برمیخیزد؛ بنابراین در ابتدای امر، بهخصوص برای کسانی که تنها آشنایی اندکی با زبان عربی و معانی و ساختار آن دارند، تردیدی پدید نمیآید که مشهد با شهادت همخانواده و در نتیجه، هممعنی است. اما یکی از نکتههای باریکتر از مو در اینجا این است که نخستین بار این نام را برای شهر امام رضا(ع) در کتابهای عربی و از زبان کسانی شنیده و خواندهایم که در گزینش واژگان خود برای یک منطقه ریزبینی داشتهاند و با دقت تمام آن را بر قلم میآوردهاند، بنابراین، ناگزیریم که برای یافتن و رسیدن به مفهوم آن، فرهنگ واژگانی آنان را در نظر داشته باشیم.
همه میدانیم که برای درک معنا و مفهوم یک واژهی عربی ناگزیر از کاویدن ریشهی آن هستیم؛ از این رو، باید به فرهنگهای لغت مراجعه کنیم و پس از بررسی بگوییم:
مشهد از ریشهی «شهـــِد یشهــَـد» است.
وقتی گفته میشود شهِد فلان علی کذا یعنی فلانی در بارهی آن چیز گواهی داد.
و زمانی که گفته میشود: شهد فلان هذا الامر یعنی فلان کس ناظر این کار بود.
در آیات قرآن نیز همین معنی آمده است: مَا شَهِدنا مَهلکَ أهلِه ؛ یعنی قتل خانوادهی او را ندیدیم.
در این میان، هر گاه این ناظر بودن، به امری زمانی تعلق گیرد، معادل فارسی آن درک کردن و وارد شدن است، یعنی وقتی گفته میشود: شهـِد یومَ الجمعة، به این معنی است که روز جمعه را درک کرده است، اما اگر گفته شود شهد صلاة الجمعة یعنی در نماز جمعه حاضر شده است. همچنین است وقتی این آیه را میخوانیم: فمَن شهـِد مِنکم الشهر فلیصُمه ؛ یعنی هر کس از شما که ماه رمضان را درک کرد و داخل ماه رمضان شد، باید روزه بگیرد.
بدین ترتیب، شهادت به عنوان مصدر این فعل، یک معنی بیشتر ندارد و آن «گواه بودن و حاضر و ناظر بودن» است، خواه این گواهی بر زمانی باشد، خواه برای کسی (به سود یا زیان او)؛ از همین رو است که وقتی گفته میشود فلان کس در دادگاه شهادت داد، یعنی بر ناظر بودن و آگاه بودن خود از ماجرا صحه گذاشت.
شهادت در زبان عربی امروز کاربرد دیگری هم دارد و آن به عنوان مدرک است؛ یعنی وقتی گفته میشود الشهادة الجامعیة؛ یعنی مدرک دانشگاهی، و الشهادة الطبیة یعنی مدرک پزشکی و شهادة السیاقة یعنی مدرک و گواهینامهی رانندگی، که این کاربرد نیز با معنای اصلی شهادت هیچ منافاتی ندارد.
کاربرد دیگر این واژه این است که گاه گفته میشود: عالم الغیب و الشهادة؛ یعنی «شهادت» در برابر «غیب» قرار میگیرد، بهراستی که این کاربرد نیز بهجا و درست است؛ یعنی هستی و جهان محسوسی که به چشم میآید و دیده میشود.
یکی دیگر از معانی شهادت به عنوان مصدر این واژه، همان معنای رایج آن در زبان فارسی، یعنی کشته شدن در راه خدا است که البته برای رسانیدن این معنی، بهویژه در شکل مصدری یا فعلی (بر خلاف شکل اسمی)، در عربی امروز کمتر از این واژه استفاده میشود و به جای آن مصدر باب دیگری از همین واژه، یعنی استشهاد به کار میرود و فعل آن هم به صیغهی مجهول مورد استفاده است؛ یعنی گفته میشود: استـُشهد المناضلون، یعنی رزمندگان به شهادت رسیدند، اما هر گاه به صیغهی معلوم بیاید، بدان معنا است که کسی را به گواهی بخواهند؛ مانند این آیهی قرآن کریم: استشهـِـدوا شهیدین من رجالکم (بقره 282)؛ یعنی و دو شاهد از مردان خود را به شهادت بطلبید.
واژهی شاهد، یعنی اسم فاعل این ریشه، نیز بر اساس معنای اصلی این کلمه، چیزی جز همان گواه و حاضر و ناظر و آگاه را افاده نمیکند و اگر از معنای عرفانی آن، که در اشعار فارسی فراوان یافت میشود، بگذریم، تنها بر همین معنای گواه و حاضر و ناظر دلالت دارد. حال اگر خواسته باشیم در این معنا تأکید بیشتری صورت دهیم و به اصطلاح در آن مبالغه کنیم، شهید را میآوریم، که واژهشناسان گفتهاند، به معنای کسی است که به همه چیز آگاهی دارد، اما این آگاهی در امور ظاهری است، ولی اگر منظور، امور باطنی باشد، به جای این واژه کلمهی خبیر به کار میرود.
واژه شهید در قرآن فراوان به کار رفته است، اما همواره به معنای گواه و شاهد است:
قُلِ اللّهِ شَهِیدٌ بِیْنِی وَبَیْنَکُمْ
ثُمَّ اللّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا یَفْعَلُون َ
إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ
وَأَنتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ
یکی دیگر از معانی پربسامد واژهی شهید که البته در قرآن هرگز به آن معنا نیامده، همان کشتهی راه خدا است، که هم در زبان عربی و هم در زبان فارسی گسترشی فراوان دارد، و از آنجا که واژهای در حوزهی دینی و دارای معنایی فرامادی است، مانند بسیاری دیگر از لغاتی همچون نماز و حج و چیزهایی از این دست، قابل ترجمهی دقیق نیست و در زبانهای دیگر نیز به جای کاربرد واژهی Martyr که بارِ مفهومی آن بیشتر در محدودهی غیراسلامی است، از کلمهی Shahid استفاده میشود که مخصوص این حوزه و اکنون در اکثر زبانها واژهای شناخته شده است.
اما کلمهی مشهود، به معنای چیزی است که دیده میشود، یا در مورد آن گواهی میدهند. در این چند آیه دقت کنید:
و شاهد و مشهود (بروج 3)؛ یعنی «و گواه و مورد گواهی»؛ شاهد: پیامبر و مشهود: اعمال امت است.
ان قرآن الفجر کان مشهوداً (اسراء 78)؛ یعنی «قرآن (یا نماز) صبح، همواره (مقارن) با حضور ( یا مورد مشاهدهی) فرشتگان است».
ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود (هود 103)؛ یعنی «و آن روزی است که جملگی در آن گرد میآیند و همه آن را مشاهده و نظارت میکنند».
حال به کلمهی مشهد میرسیم که بدون هیچ تردیدی، اسم مکان از همین خانواده است، یعنی جایی برای شهادت. همهی سخنهایی که تا اینجا گفتیم و شواهدی که ذکر کردیم، برای این است که بگوییم، گرچه مشهد به هیچ معنایی جز «محل شهادت» نیست، اما این شهادت تنها و تنها به معنای کشته شدن در راه خدا نیست، میتواند برابرنهادهای همچون «محل حضور» و «محل شهود» و «محل گواهی» هم داشته باشد؛ بلکه کاربرد آن در میان عربزبانها همین است. اندکی درنگ کنید!
مـَـشهـَـد، و جمع آن مـَـشاهـِـد در زبان عربی به این معانی میآید:
ـ منظر، منظره، چشمانداز؛ مانند «له مشهد رائع؛ یعنی آن را منظرهای شکوهمند بود». یا «مشهد وداع أسَر الشهداء فی مدینة مشهد؛ یعنی منظرهی خداحافظی خانوادهی شهیدان در شهر مشهد.»
ـ جایگاه گواهی شهود؛ مانند «جاء فلان إلی المشهد؛ یعنی فلانی به سوی جایگاه شهود آمد.»
ـ صحنه، پرده (در حوزهی هنرهای نمایشی)؛ مانند «مسرحیة ذات ثلاثة مشاهد؛ یعنی نمایشنامهای در سه پرده».
ـ اجتماع، انجمن، گردهمایی، جای حاضر آمدن مردمان، محضر مردم؛ مانند «اجتمع الطلاب فی مشهد لا مثیل له؛ یعنی دانشجویان در یک اجتماع بینظیر گرد هم آمدند.»
ـ حضور، پیش، مقابل، پیشگاه، پیش رو، پیش چشم؛ که این معنا در زبان فارسی هم کاربرد دارد؛ مانند: «این جواب به مشهد من که عبدالغفارم داد/ تاریخ بیهقی» یا «مأمون را گفت: نذر کرده بودی به مشهد من ... ولیعهد از علویان کنی/ تاریخ بیهقی».
ـ شهادتگاه، شهادتجای، گورگاه، تربت؛ که این معنا بیشتر در زبان فارسی رواج دارد.
ـ مشاهده؛ مانند این آیهی قرآن کریم: فاختلف الاحزاب من بینهم فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم (مریم 37)؛ یعنی دستههای مختلف از میان آنها به اختلاف پرداختند، پس وای بر کسانی که کافر شدند از مشاهدهی روزی دهشتناک.
در کنار همهی اینها، یکی از گستردهترین جاهایی که این واژه به کار میرود، در مقابر و بارگاههای بزرگان دین و اصولاً جاهای مقدس و متبرک است. عنوان نمونه؛ همه میدانیم که امام علی(ع) در مسجد کوفه و در جایی نزدیک نجف اشرف کنونی به شهادت رسیدهاند و سالها قبر مطهر آن حضرت از چشم مردم پنهان بوده است و هنگامی که در زمان امام جعفر صادق(ع)، بارگاه حضرت نمایان شد، آن جا را مشهد الامام علی(ع) نامیدند، که این نام، پیشتر در کتابهای فارسی و اینک در میان عربزبانها، و برای اشاره به حرم مطهر امام در نجف رایج است؛ یعنی در حالی که امام در کوفه به شهادت رسیدهاند، محل خاکسپاری آن حضرت در نجف را «مشهد» میخوانند. «عضدالدوله در بغداد ... درگذشت و به مشهد امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه مدفون شد/ تاریخ گزیده».
به همین اعتبار، بارگاه امام حسین علیهالسلام در کربلا را نیز مشهد حائری خواندهاند، که وجه تسمیهی آن به حائری از بحث ما بیرون است.
نمونهی دیگر مجموعهای متبرک از بارگاههایی است که سر مطهر شهدای واقعهی جانسوز کربلا را در آن به خاک سپردهاند و اینک در بخشی از شهر دمشق مورد توجه و رویکرد شیعیان است. این مزار با عنوان مشهد رؤوس شهداء کربلاء خوانده میشود؛ یعنی در حالی که این شهیدان در سرزمین کربلا به شهادت رسیدهاند، چون سرهای متبرک آنان در اینجا مدفون است، این مقابر را با عنوان مشهد میخوانند؛ که شاید برابرنهادهی فارسی آن «آستانهی سر شهیدان» باشد.
در ارتفاعات غربی شهر حلب، و در منطقهای به نام «جبل جوشن»، یا «جبل نحاس»، جایی است که گفتهاند به هنگام گذر کاروان اسیران کربلا، سر مطهر سالار شهیدان امام حسین(ع) را بر سنگی نهادهاند و اثر قطرات خون پاک آن پیکر عزیز، هنوز بر آن سنگ نمایان است. نام این بارگاه مشهد النقطة یا مشهد رأس الحسین(ع) است؛ چون نقطه یا قطرهای از خون حضرت در آنجا است. در همان بلندیها جایی نیز به نام مشهد السقط یا مشهد المحسن یا مشهد الدکة است که به گفتهی تاریخنگاران یکی از همسران امام حسین(ع) که با کاروان اسیران کربلا به شام آورده شده بود، در آن منطقه، فرزند خود را سقط کرده است. این بنا در روزگار سیفالدولهی حمدانی آباد شده و از آن پس نیز ویرانیها و آبادانیهای چندی را شاهد بوده است.
شاید به اعتبار همین مشاهد و مزارات باشد که جلالالدین مولوی گفته است:
در شهرهای حمص و حماة (هر دو در سوریه) نیز بناهایی با نام مشهد الحسین(ع) وجود داشته که اینک نشانی از آن به چشم نمیخورد.
در جای دیگری از خاک سوریه، یعنی در میان جامع اموی، نیز ضریحی است که مورد توجه شیعیان است و معروف است که سر مبارک امام حسین(ع) در آنجا مدفون است. آن را نیز «مشهد الحسین(ع) میخوانند.
به این نمونهی دیگر هم توجه کنید: در سرزمین فلسطین و در منطقهای به نام عسقلان واقع در شمال غزه نیز مسجدی به نام مشهد رأس الحسین(ع) وجود داشته که به گفتهی مورّخان، در اطراف آن شماری از صحابه و تابعین نیز مدفون هستند. تاریخنگاران بر این باورند که به انگیزهای مبهم و تاریک، در روزگار حاکمیت فاطمیان بر مصر، سر امام حسین(ع) از دمشق، ابتدا به عسقلان و از آنجا به قاهره برده شده است.
در کنار همهی اینها، در شهر قاهره نیز مسجد بزرگ و نامداری به نام مشهد رأس الحسین(ع) وجود دارد که به باور مردم، سر مبارک امام(ع) در آنجا دفن شده است. در مصر جاهای دیگری هم هست که نام مشهد دارد: مشهد مالک اشتر (درمنطقهی عین شمس قدیم)، مشهد محمد بن ابی بکر (درشهر میت دمسیس از توابع منصوره)، مشهد زینالعابدین (که سر فرزند امام زین العابدین، یعنی زید بن علی در آن مدفون است)، مشهد السیدة زینب (در محلهی سیده زینب در قاهره)، و مشهد نفیسه و مشهد رقیه و مشهد سکینه و مشهد کلثوم(در قبرستان قریش در کنار مسجد شافعی).
البته تا اینجا هر چه آوردیم، به گونهای به مزار و بارگاه شهیدان مربوط بود، با این ترتیب، میتوان گفت هالهای که بر گرد واژهی مشهد خیمه زده است، هالهای خونرگ و شهیدفام است، و باید این اماکن را بدون توجه به آن که فردی در آنجا شهید شده یا نشده باشد، متعلق به شهیدان خواند و در این فضا، معنای آن یادمان شهیدان خواهد بود. برای توضیح بیشتر، یادآور میشود که کاروان بازماندگان شهدای کربلا، پس از رخداد سوزناک روز عاشورا، از مسیری که در آن اختلاف است، به شام و از آنجا به مدینه برده شد. توقف این کاروان و وقایع مربوط به آن، سبب شده است که مردم هر دیاری با توجه به باورهای دینی و مذهبی خود، بنایی را به یادبود آن سفر پر سوز و گداز برپا سازند و در طول قرنها آن را محترم و عزیز شمارند و بر گرد آن حلقه زنند و به یاد شهیدان مظلوم کربلا، آن را «مشهد» بنامند، هر چند کسی در آن مکان به شهادت نرسیده باشد.. به تعبیردیگر میتوان گفت که کاربرد این واژه در مسیر کاروان بازماندگان شهدای کربلا، همچون کاربرد واژهی «قدمگاه» در زبان فارسی و در مسیر کاروان کوچ امام رضا(ع) از مدینه تا مرو است.
اما هنگامی که به لغت بازمیگردیم چنین نیست؛ بدین معنی که هر گاه آن کس شهید هم نشده باشد، اما مورد احترام همگان باشد، مزار و بارگاه او را مشهد میخوانند؛ مثلاً گفته میشود: مشهد سیدتنا معصومة بقم؛ یعنی بارگاه حضرت معصومه در قم، یا مشهد مولانا جلال الدین فی قونیة؛ آستان حضرت مولانا در قونیه و از این قبیل. مرحوم سید محسن امین، در کتاب خطط جبل عامل به هنگام برشماری مزارات پیامبران و دانشمندان خطهی جبل عامل، به 36 نقطه اشاره میکند و همهی آنها را با عنوان «مشهد» نام میبرد.
علامهی دهخدا نیز در لغتنامه، علاوه بر مشهد امام رضا علیهالسلام و مشهد امام حسین علیهالسلام، 15 منطقهی دیگر را در نقاط مختلف سرزمین ایران برمیشمارد.
بنابراین، واژهی مشهد، به صورت عموم برای اطلاق بر مزار و مقبره و بارگاه یا جایی که به نحوی مربوط و متعلق به بزرگان باشد، به کار میرود. از همین رو است که مثلاً گفته میشود: مشاهد مشرفه در مکه؛ یعنی مشهدهای شریف و مقدس در شهر مکه، خواه مزار و مقبره باشد، و خواه مسجد و خانهای متبرک و شریف.
ناصرخسرو در سفرنامهی خود در جایی با عنوان «مشاهد علی در بصره» مینویسد:
«در بصره، به نام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه سیزده مشهد است. یکی از آن، مشهد بنیمازن گویند و آن، آن است که در ربیعالاول سنهی خمس و ثلاثین از هجرت نبی علیه الصلوة والسلام امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به بصره آمد و عایشه رضی الله عنها به حرب آمده بوده، و امیرالمؤمنین علیهالسلام دختر مسعود نهشلی، لیلی را به زنی کرده بود و این مشهد برای آن زن است و امیرالمؤمنین علیهالسلام هفتاد و دو روز در آن خانه مقام کرد، و بعد از آن به جانب کوفه بازگشت.
و دیگر مشهدی است در پهلوی مسجد جامع که آن را مشهد بابالطیب گویند. و در جامع بصره چوبی دیدم که .... و باقی این یازده مشهد دیگر، هر یک به موضعی دیگر بود و همه را زیارت کردم».
جالب اینجا است که در برخی از کتابهای شهرپژوهی، واژهی مشهد را بیشتر متعلق به بناهای منسوب به علویان و فاطمیان دانستهاند و در پی آن بر این باور رفتهاند که به دلیل فراوانی بناهای ایشان در عراق و مصر، این کلمه در آن سرزمینها رواج و گسترش بیشتری دارد و جالبتر آن که حتی در بارهی تفاوت میان مشهد و ضریح (البته به معنای حرم) بحث کردهاند و یادآور شدهاند که مشهد جای چهارگوشی است که با گنبد پوشیده شده باشد، ولی سرانجام مسجد و مشهد و زاویه و روضه را به یک معنا دانستهاند که در گذر روزگاران و با اختلاف سبکهای معماری، گونههای مختلفی پیدا کرده است؛ گو این که همهی اینها به معنای جایی مقدس است که برای عبادت و برکت جستن بدان روی میآورند.
با این تفاصیل میتوان نتیجه گرفت که برابرنهادهی مشهد، بهویژه آن گاه که به نام فردی افزوده میشود، کلمات محضر و آستان و بارگاه است و مشهد امام رضا(ع) یا مشهد مقدس یا مشهد رضوی، یا نفس کلمهی مشهد که اینک بهتنهایی بر شهر مشهد دلالت دارد، به معنی آستان مقدس امام رضا(ع) است و جایی که امام در آنجا حاضر است و ما در پیشگاه او و در برابر دیدگان بیدار او ایستادهایم و برای وارد شدن به آستانش اجازه میطلبیم:
اشهد انک تشهد مقامی و ترد سلامی
... و این است معنی مشهد، نامی زنده و پویا،
نمادی از زیستن و شهود و حضور،
و سرشار از زندگی و حیات و بالندگی.
حتی اگر آن را به معنای شهادت نیز بگیریم، هیچگاه نباید از شور و نشاط آن کاسته شود؛ چه شهادت در همان معنای رایج فارسی آن نیز، چیزی جز زندگی و حضور و نظارت نیست.
سلام. دم شما گرم. خیلی وَخ بود یگ چیز همچی درُس حسابی نِخُنده بودُم.
دستتانَم مریزاد. روز سیزدَتارِ گُذِشتِن پای ایی کار. خدا خیرتا بده.