واپسین روزهای بهار به روایت فرزندش(شادروان دکتر مهرداد بهار)
«آخرین روزهای یک عمر محنتخیز» عنوان آخرین خاطره مرحوم « مهرداد بهار» از پدرش ملکالشعرای بهار است،مهرداد بهار درباره پدرش مینویسد:
«بر روی هم آخر عمر را در آسودگی روحی به سر میبرد، گرچه تمام شب چراغ کوچک اتاقش بر روی میز روشن بود، گرچه هر شب از درد سینه، از تنگی نفس و تب به خواب نمیرفت، اما روشنی شگفتی در چهره داشت. دلش راضی بود. مادرم که شبها در اتاق او پرستاریش میکرد، از نالههای پدرم میگریست، گاهی نیمههای شب همه چراغها روشن میشدند، همه میدویدند، چون پدرم از تبهای سخت و دردهای کوبندهای رنج میبرد.
میز او همیشه پر از دارو بود، پدرم که از وضع مالی خانواده کم و بیش خبر داشت از این که این همه دارو باید برای او تهیه کرد متاسف بود، اما ما به او چیزی نمیگفتیم، فکر میکرد که دولت کمک خواهد کرد. آن وقت این کمک بار کمرشکن خرجها را کم خواهد ساخت. اما کمک هنگامی بدو رسید که بیش از یک ماه از زندگیش نمانده بود. زندگی فردوسی به یادم میآید، به طرز عجیبی مردان بزرگ به یکدیگر شباهت دارند. او هم چون مدح صاحبان قدرت را نگفته بود محکوم به عذاب شد، پدر من نیز چون راه ملت را انتخاب کرده بود به این سرنوشت دچار آمد.
حتی نمیخواستند همان کمک اندک را هم به او بکنند، رزمآراء ماهها گذشته و نگذاشت این مساله در هیات وزرا مطرح شود. حتی رجال فرهنگی نیز که صاحب منصبی بودند با این کار مخالفت میکردند.
آن وقت نوبت به «رجال» دیگر رسید، کسانی که تصویب لایحه را به عقب میانداختند. تنها بعضی مسائل باعث تصویب مبلغ فوق شد، وگرنه دل «رجال» به حال خادمین ملت نمیسوزد. آنان که از رهبری پدرم بر جمعیت صلح واهمه داشتند گویا میخواستند زودتر شر او را کم کنند،یا این که در تحت فشار مالی او را وادار به استعفا نمایند. اما پدرم راهی را که انتخاب کرده بود، راه مزدوری نبود تا اگر جایی منفعتی بیشتر باشد، تکیه گاه اولی را فراموش کند. پدرم، راه صلح و آزادی ملت را انتخاب کدر و در پیام خود گفت که چه باشم و چه نباشم این راه را بپیماید، چون راست و پرامید است.
پدرم میدانست که دیگر دیری نخواهد پایید. میدانست که «آفتاب عمرش بر لب بام است». میدانست که فرزندان عزیزش، ملت، را نخواهد دید.
وقتی برای او از انبوهی میتینگهای صلح سخن میگفتم افسوس میخورد که نبوده است. روزی به قهرمان گفته بود: « بهار امسال برای من مانند کوهی میماند که پیمودن آن مشکل است». مشکل هم بود، او نتوانست بیش از یک سوم آن را بپیماید. از یک هفته قبل از وفات به اغما فرو رفت، حواسش بر جای نبود، اندامش تاب تحمل سنگینی خود را نداشت، به خواب رفت، غذایش سوپ رقیق و شیر بود. آن را با گیلاس، مادر غم زدهام به دهانش میریخت، سخن نمیگفت. تنها چشمانش همه چیز را میدید، همه را با چشم دنبال میکرد، با آن چشمهای پر حسرت و اندوه. موهای ژولیدهاش بر پیشانی بلندش ریخته بود. شب کلاه سفید رنگ و کوچکش را بر سر داشت، چینهایی که از یک زندگی پر مبارزه حکایت میکرد، پیشانیش را میآراست، نفس به سختی از سینهاش بر میآمد.
سرانجام دیگر از جای حرکت نمیکرد، از آن پس مادرم غذا را با قاشق در گلویش میریخت. چقدر اندوهبار است که بدانید سرانجام هیچ چیز از گلوی او پائین نمیرفت. گلویی که روزی فریادهای بر ضد استبداد را از سینه بیرون فرستاده بود، گلویی که قصاید ناب و گرانبهای او را به آواز رسا خوانده بود. انگشتانش تیره رنگ بود، دو قطره اشک در چشمانش میدرخشید، زندگی را دوست میداشت. در آن دمی که دیگر دیدههایش گشوده نشد. نخستین گل تازه شکفته شده بود، گلی که او آرزوی دیدارش را داشت.»
مهرداد بهار متولد دهم مهر 1308، فرزند پنجم ملک الشعرای بهار است. او تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در دبستان جمشید جم و دبیرستانهای فیروز بهرام و البرز به پایان رسانید. در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، در رشته ادبیات فارسی نام نوشت؛ ولی به علت فعالیتهای سیاسی، در سال دوم تحصیلی، از دانشگاه اخراج شد. سپس، چهار سال را به فعالیتهای سیاسی و افتادن به زندان گذرانید، تا در بهار 1334 پس از به سر رسیدن دوران زندان، آزاد شد. بنابر مقررات آن زمان، توانست دوباره به دانشگاه راه یابد و در سال 1336، تحصیلات دوره لیسانس را به پایان رسانید. در پایان سال 1337 بعد از دویدنها و پارتیبازیها، توانست برای ادامه تحصیل به انگلیس رود.
آنجا از پائیز 1338 تا پایان پائیز 1344، در مدرسه زبانهای شرقی و آفریقایی تحصیل کرد. مدرک فوق لیسانس را دریافت داشت و دو سال هم به کار رساله دکترای خویش پرداخت؛ اما به علل مختلف به تهران بازگشت و سالها بعد دکترای خویش را از دانشگاه تهران دریافت داشت. ساواک هرگز با استخدام او در دانشگاهها موافقت نکرد و او بقیه زندگی را به کارمندی ساده بانک مرکزی گذراند. او از آغاز بازگشت، به صورت حقالتدریسی در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت.
مهرداد بهار پس از چند سال بیماری، در 22 آبان 1373 درگذشت.
واژهنامه بندهش، بندهش، جستاری در اساطیر ایران، پژوهشی در اساطیر ایران، از اسطوره تا تاریخ، فرهنگ ایران، ادیان آسیایی، مانی، فرنبغ دادگی، مقدمهای بر کتاب «تخت جمشید»، رسالهای با عنوان «سخنی چند درباره شاهنامه»، گزیده مقالات و گفتوگوها، ادبیات مانوی (در دو جلد)، داستانهای کودکان: جمشیدشاه و بستور و رستم و دیوسفید، واژهنامه گزیدههای زاداسپرم و اشکانیان، از آثار مهرداد بهار هستند.
منبع: ایسنا