دیباچه پنجم شاهنامه

میراث مکتوب - شاهنامه در همۀ دوره‌ها و در همه جا مخاطبان خاص خود را داشته است.

از همان روزهای نخست که داستان‌های آن به صورت پراکنده یکی پس از دیگری سروده می‌شد، عده‌ای منتظر نشسته بودند تا به محض آنکه داستانی به پایان آمد دستنویسی از آن را به هر طریقی که شده به چنگ آورند و در گوشه شهری یا قصبه‌ای که کسی با کوره سوادی پیدا می‌شد، دور هم بنشینند و به حوادث مهیج آن گوش فرادهند. از همه جا بیشتر و پیش‌تر به نظر می‌رسد در همین طابران طوس مردم به این کار شوق نشان می‌دادند که بذر وطن‌خواهی و ایران‌گرایی را دهقانان از گذشته‌های دور همه جا پاشیده بودند و جان‌های تشنه را با شنیدن این‌گونه ماجراها به وجد می‌آوردند. آنجا هم که باسوادی نبود؛ راویان و نقالان خوش‌الحان که میراث‌دار گوسانان تاریخی بودند، وظیفه انتقال این میراث خطیر را به وجهی دل‌پسند و همه‌جاگیر بر عهده می‌گرفتند و گوش جان شیفتگان تاریخ و سرگذشت پیشینیان را پر می‌کردند.

مؤلفان و پردازندگان کتب قدیم، شاعران و نویسندگان به دلایل گوناگون از نوشتن مقدمه بر کتاب خود به ویژه در مورد شرح زندگی خودشان، تقریباً پرهیز داشته‌اند. چنانکه اغلب مؤلفان چه از سر تواضع و چه به دلیل اینکه شرح زندگی خود را قابل ثبت و ضبط نمی‌دانسته‌اند، کمتر به نوشتن خودسرگذشتنامه و نشر آن به هر صورتی تن می‌داده‌اند. سنت نوشتن دیباچه بر کتاب‌های دیگران هم در گذشته هر چند بی‌نمونه نیست، اما چندان هم معمول و فراگیر نبوده است. شاید نوشتن مقدمه بر برخی کتاب‌های مشهور مانند "حدیقه سنایی" به قلم محمدبن علی الرفاء یا کلیات سعدی به خامۀ علی بن احمد بن ابی بکر بیستون و دیوان حافظ با مقدمه محمد گلندام از موارد معدودی باشد که در ادبیات فارسی بتوان نام برد. اما در هر سه مورد چنانکه ملاحضه می‌شود مقدمه به قلم فردی شناخته یا بیش و کم شناخته از معاصران و ارادت‌کیشان سراینده صورت گرفته است. اینکه کاتبان گمنام یا کم‌نام یا افرادی ناشناس و بی‌نام و نشان بر کتابی بسیار شناخته مثل شاهنامه آن هم دیباچه‌های متعددی به نثر بنویسند، در ادب فارسی نظایر چندانی ندارد.

از بخت نیک شاهنامه از زمرۀ آن کتاب‌هایی است که دستنویس‌های پرشماری متعلق به ازمنه و امکنه مختلف از آن در دست است. گروهی از این دستنویس‌ها همانند بقیه کتاب‌ها فاقد مقدمه‌اند آنها هم که مقدمه دارند یا بسیار مختصر است و از چند صحیفه تجاوز نمی‌کند یا دیباچه نثر آنها مبسوط و مفصل و بالغ بر پانزده شانزده صفحه است.

قزوینی با تتبع در نسخه‌های خطی شاهنامه این‌گونه مقدمه‌ها را به سه دسته: قدیم، اوسط (یا وسطی) و جدید تقسیم کرده و ویژگی‌های هر یک را بر شمرده است. دیگران هم بعدها این تسمیه و تقسیم‌بندی را پذیرفته و درباره مقدمه‌های شاهنامه بیش و کم بحث کرده‌اند. در خلال همین جستجوها و ضمن بررسی دیباچه نسخه مورخ 675 لندن بود که قزوینی متوجه شد که بخش عمده‌ این مقدمه که در این نسخه و برخی از نسخ کهن جدید آمده نه مقدمه شاهنامه فردوسی بلکه دیباچه شاهنامه دیگری مقدم بر روزگار فردوسی است، که بعداً معلوم شد مقدمه شاهنامه ابومنصوری این مقدمه که برحسب تاریخ کتابت نسخه، دومین مقدمه به حساب می‌آید (بعد از فلورانس) بعد از نسخه لندن مورخ (675 هـ .ق) در نسخه‌های قاهره (741 هـ .ق) و طوپقاپوسرای استانبول (803 هـ .ق) آمده است. قزوینی که مقدمه نسخه فلورانس را در دست نداشته، آن را «دیباچه قدیم شاهنامه» نامیده است. حدس زده‌اند: نویسنده این مقدمه هم مثل نویسندگان مقدمه‌های بعدی و مانند بنداری، مترجم عربی شاهنامه، نسخه‌ای از تدوین اولیه شاهنامه (با تاریخ ختم 384) در دست داشته و گویا آن نسخه فاقد دیباچه منظوم فردوسی بوده است. مقدمه نسخه 675 لندن همچنین متضمن هجونامه است که تعداد ابیات آن در دستنویس‌های دیگری که این بخش را آورده‌اند، مختلف است. قزوینی سپس‌تر با قراینی متوجه شد که این دیباچه، مقدمه شاهنامه منثور ابومنصوری متعلق به سال 346 هجری، که فردوسی اثر خود را از روی آن به نظم درآورده و قدیمی‌ترین نمونه نثر موجود به زبان فارسی است.

اما دیباچه پنجم شاهنامه که در این کتاب به معرفی بیشتر آن پرداخته شده، دیباچه مفصل دیگری است که نسخه‌های خطی آن از خلال مجموعه‌ها به دست آمد و در یک مقایسه اجمالی، روشن شد کار مستقل و متفاوتی است که از همه دیباچه‌های پیشین مفصل‌تر، جامع‌تر و محققانه‌تر است و جا داشت به صورت جداگانه به آن پرداخته شود.

پدیدآورنده این مقدمه حمزه بن محمدخان هرندی اصفهانی است که این اثر را در حدود سال 1031 هـ. ق پس از یک تحقیق طولانی به رشته تحریر درآورده است.

مؤلف در سرگذشت و ضرورت پدیدآمدن کتاب می‌گوید که وی در اصفهان در اوایل روزگار جوانی، به مقتضای سن با گروهی از همگنان به جمع و استکساب اشعار قدما و تصحیح دواوین برخی از شعرا اهتمام داشته و هنگام مطالعه این اشعار بخصوص شاهنامه فردوسی از اشتباهات فاحش و غلط‌کاری‌های ناسخان و رونویس‌کنندگان این آثار در رنج بود و «از ملاحظه غلط کتابتی که فی‌الحقیقه خار آن گلزار و خمار آن باده خوشگوار بود، موجب ضُجرت خاطر و نفرت طبیعت می‌شد به صحیت آن کلام کما ینبغی متغیر بود که این مطلب موقوف به نسخ متعدد و تواریخ و فرهنگ و غیره بود و در آن حدود متعذرالحصول و مفقودالاثر می‌نمود». وی پس از مدتی درصدد تحقیق درباره فردوسی و رابطه او با محمود و چگونگی سروده شدن شاهنامه برآمد. خود می‌گوید: «خصوصاً در تصحیح و تتبع شاهنامه ملک الکلام حکیم فردوسی که اکثر صاحبان سخن با تقدمه زمانی بر همه ایشان تفضیل بیانی او را مسلم است بدین جهدی نمودم» (ص 34)

به این منظور تذکره‌ها و دیباچه‌های پیشین را در مطالعه گرفت و متوجه شد که در آنها مطالب خلاف واقع و غیرتحقیقی و ضد و نقیض فراوان است «پس ناچار به جهت تحقیق آنها بر متتبع این کتاب لازم بود که گاهی رجوع به کتب دیگر نماید». بنابراین تصمیم گرفت نسخه‌های شاهنامه را گردآوری و مطالعه خود را بر مبنای اصل کتاب آغاز کند. اینجا بود که پس از مراجعه به شاهنامه و ملاحضه ندانم‌کاری‌های ناسخان از تصرفات «کلک جگر خراش کاتبان بی‌تمیز» که شاهنامه را «افگار و ناتوان» کرده‌اند گلایه می‌کند. چون اطلاعات مقدمه‌ها و تذکره‌ها به زعم او ناقص و برخلاف واقع بود به این فکر افتاد که آنها را از افسانه‌ها و خیال‌بافی‌های معهود بپالاید و براساس اطلاعات موثقی که از متن شاهنامه و منابع دیگر به دست می‌آورد شرح حال درستی از فردوسی و چگونگی ربط او با محمود غزنوی به دست دهد. وقتی این کار انجام شد به دلیل آنکه مخاطبی و پشتیبانی برای این کار نمی‌دید مدتی قضیه در بوته اجمال ماند اما دغدغه کار دست از سر او بر نداشت، تا اینکه بر حسب اتفاق یکی از دوستانش از هندوستان به رسم رسالت به ایران می‌آید و در حین گفتگو‌های دوستانه از فضایل پادشاه آن سامان و امنیت و رفاهیت هدوستان سخن به میان می‌آید. شوق ملازمت سلطان هند، وی را به آن دیار می‌کشاند. اما به دلیل نداشتن دوست و وسیله‌ای که او را بدان مقصود راهبر باشد، مدتی بر درگاه می‌ماند. به فکرش می‌رسد که نتیجه مطالعات و یافته‌های خود را به صورت کتابی در آورد و به نام سلطان موشّح گرداند. بدین وسیله به درگاه راه می‌یابد و کتاب خود را که از آن با نام «دیباچه» یاد کرده، به نام سلطان محمد قطب‌شاه دکنی مزین و بر او عرض می‌کند.

این دیباچه شامل دو مقدمه و چهار فصل است به ترتیب زیر:

1 - در مقدمه: وی ابتدا همچون پژوهش‌گران امروزی در چند صفحه آغازین از روش کار، شیوه جمع‌آوری مطالب و همچنین از لزوم مسئله تحقیق سخن می‌گوید. تأکید می‌کند خواسته دیباچه‌ای فراهم آوردکه «در همه ابواب به صدق مقرون و از بهتان و افترا دور باشد.

2 - مقدمه‌ای در بیان مدت عمر عالم و خلقت آدم و اختلاف اهل سیر: این بخش که بیان تاریخ اوایل خلقت است آمیخته با روایات مذهبی و بعضاً افسانه‌ای است و از منظر علمی ارزش چندانی ندارد.

3 - فصل اول در فراهم آوردن کتاب شاهنامه: در این فصل نویسنده با نگاهی نقادانه به کیفیت فراهم آمدن شاهنامه ابومنصوری و ماجرای مأموریت یافتن دقیقی به نظم شاهنامه اشاره می‌کند . این فصل نشان می‌دهد که نویسنده به دیباچه‌های شاهنامه اشراف کامل داشته است.

4- فصل دوم، در حال فردوسی و به نظم مشغول‌شدن و تحقیق مدت آن پیش از ظهور اسلام: نویسنده در این قسمت به بیان احوال فردوسی می‌پردازد و با کمک شواهدی از متن شاهنامه اثبات می‌کند که سال‌ها پیش از به سلطنت رسیدن محمود، نظم شاهنامه آغاز شده و شاعر به آن اشتغال داشته است. وی اشاره می‌کند آنچه در دیگر دیباچه‌ها عنوان شده که فردوسی به علت تعدی حاکم طوس به غزنین رفته و آنجا از طرف سلطان محمود به سرودن شاهنامه مأمور شده، ابداً صحت ندارد. در واقع او چند قرن پیش‌تر از محققان امروزی به این حقیقت تاریخی پی برده و به صراحت آن را اعلام کرده است.

نکته ارزشمند دیگری که در این فصل به آن اشاره می‌کند این است که شاهنامه هم‌زمان با سرودن کتابت و به خدمت بزرگان فرستاده می‌شده است چیزی که برخی از محققان اخیرا در تحقیقاتشان به آن پی برده‌اند.

5- فصل سوم: در ذکر بقایای حال فردوسی و ایام سلطنت محمود و اتمام شاهنامه و ابیات هجویه: در این بخش نویسنده با ارائه شواهدی از شاهنامه تاریخ اتمام و عرضه آن بر محمود را روشن و اضافه می‌کند که مدح محمود پس از اتمام شاهنامه به آن اضافه شده است.

وی علت واقع‌نشدن شاهنامه در نگاه محمود را توطئه اطرافیان و اختلاف مذهب فردوسی و محمود و تبار غیرایرانی وی عنوان می‌کند. در این فصل مؤلف قرینه‌ای به دست می‌دهد که از روی آن می‌توان زمان نگارش این دیباچه را مشخص کرد به این ترتیب که در مورد هجویه می‌گوید «تیغ زبان فصاحت از نیام وقاحت برآمده او را هجوی گفت و امروز ششصد و سی سال از آن گذشته است». اگر سال عرضه شاهنامه بر محمود و زمان سرودن هجویه را (401 هـ. ق) بدانیم و عدد 630 را بر آن بیفزاییم (1031 هـ.ق) به دست می‌‌آید که ظاهراً می‌تواند درست باشد زیرا که سلطان محمد قطب‌شاه که این کتاب به او تقدیم شده، در بین سال‌های (1020 هـ.ق) تا (1034 هـ.ق) حکمرانی داشته است.

از اشاره‌هایی که به برخی از افسانه‌های مربوط به فردوسی می‌کند، برمی‌آید که مؤلف غیر از شاهنامه به منابع متعددی از جمله دیباچه‌های دیگر شاهنامه، چهار مقاله نظامی عروضی، عجایب المخلوقات همدانی و آثار البلاد قزوینی و عقدالجواهر فی انساب الاکابر از احمد ان سعد الدوانی المشکانی مراجعه داشته است. 96 بیت هجویه نیز در پایان این فصل آمده و تقریباً از هجویه همه مقدمه‌ها مفصل‌تر است.

6 - فصل چهارم: در ذکر طبقات اربع ملوک عجم: در این فصل به ذکر فشرده تاریخ پادشاهان ایران باستان تا پایان دوره ساسانی در چهار طبقه به شرح زیر می‌پردازد که بیشتر براساس مندرجات شاهنامه و تواریخ معمول در روزگار گذشته است:

1ـ طبقه پیشدادیان که یازده نفر بوده‌اند؛ 2ـ طبقه کیانیان که ده نفر بوده‌اند؛ 3ـ طبقه اشکانیان که بیست نفر بوده‌اند؛ 4ـ طبقه ساسانیان که سی و سه تن بوده‌اند.

این فصل که نوعاً در اغلب مقدمه‌های نسخ شاهنامه آمده از لحاظ تاریخی و ادبی ارزش چندانی ندارد و چیزی بر اهمیت کتاب نمی‌افزاید. در پایان این فصل با عنوان «خاتمه» به نقل از صاحب عقدالجواهر مطالبی در مورد محمود غزنوی از بخش‌های موجود و مفقود تاریخ بیهقی می‌آورد و می‌افزاید که مجموع آن کتاب (تاریخ بیهقی) 30 مجلد بوده که می‌توان برای مطالعات بیهقی‌شناسی و تاریخچه انتقال این کتاب به سرزمین هند سودمند باشد.

تعداد ابیات هجویه در دیباچه پنجم 96 بیت است که از سه دیباچه دیگر که حاوی ابیات هجویه هستند، تعداد آن بیشتر است.

روش تصحیح مصححان در این کتاب بدین صورت بوده که از نسخۀ کتابخانۀ آیت‌الله مرعشی با حرف اختصاری «م» و از نسخۀ کتابخانۀ ملک با حرف «ل» یاد کرده و متن را بیشتر بر اساس نسخۀ اول تصحیح و همه جا با نسخۀ دوم مقایسه شده است، مگر در زمانی که ضبط اولی نادرست بوده که نسخۀ دوم به عنوان متن اختیار شده است.

فهرست مطالب کتاب:

دیباچه

مقدمه

فصل اول

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

تعلیقات دیباچه پنجم شاهنامه

کتابنامه مقدمه و تعلیقات

نمایه‌ها

حمزه بن محمدخان هرندی اصفهانی، دیباچه پنجم شاهنامه، تصحح: محمدجعفر یاحقی، محسن حسینی وردنجانی، تهران، سخن، 156 صفحه، 1395.

منبع: کتابخانۀ تخصصی ادبیات