یاداشتی از مهدی اخوان ثالث

طوس دیروز و مشهد امروز                 

چنان که مى دانیم، خراسان قدیم در عرف و اصطلاح نویسندگان کتب مسالک و ممالک و کیهان شناخت (جغرافیا) به چهار بخش تقسیم مى شد و هر بخشى را «رَبعى » مى گفتند و هر ربع را به نام یکى از چهار شهر بزرگ که در زمانهاى مختلف، کرسى آن ربع یا کرسى تمام ایالت خراسان بود، مى خواندند.
چهار شهر بزرگ خراسان قدیم: نیشابور بود و هرات و بلخ و مرو (سرزمینهاى خلافت شرقى ، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، ص 408) گفته مى شد: رَبع نیشابور، رَبع مرو، رَبع هرات، رَبع بلخ.طوس مشهد از ربع نیشابور بود (ایضاً، ص 414).
قدیمترین سند از متن جغرافیایى پارسى درباره طوس، گویا در کتاب نشناخته مؤلفِ حدود العالم است که در 372 هجرى نوشته شده، بدین تفصیل:
طوس ناحیتى است و اندر وى شهرک هاست، چون: توران (ظ: لهجه و تلفظى دیگر از: تبران، طبران، تابران، طابران) و نوقان، بروغون، رادکان، بنوازنده (؟). و اندر میان کوههاست و اندر کوه هاى وى معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه، و دیگ سنگین و سنگ فسان و جورب از آن خیزد. به نوقان مرقد مبارک على بن موسى الرضاست و آن جا مردمان به زیارت شوند وهم گور هارون الرشید است. (به نقل از حدیقة الرضویة، تألیف ادیب کهن استاد شیخ محمد حسن هروى ، چاپ مشهد، مهرماه 1327 ، ص 5... و در این مقاله هر جا از حدیقة نقل کردیم، مقصود همین کتاب و همین چاپ است.)


تقسیم خراسان به ربعها کار جغرافى نویسان عرب است. در «رساله پهلوى » و نیز نشناخته مؤلفِ «شهرستان هاى ایران» اگر چه بناى کار بر نهایت اختصار است و مقصود یادداشت نام شهرها و بنیادگذاران آنهاست، چنین تقسیمى نمى بینیم. چنان که در حدود العالم نیز ندیدیم. در این رساله راجع به طوس چنین مى خوانیم:
شهرستان توس را توس پسر نوذر که 900 سال سپهبد بود، بنا کرد پس از آن سپهبدى از توس به زریر و از زریر به بستور و از بستور به کرزم رسید. (شهرستان هاى ایران، ص 418)
چنان که دیدیم قول نویسنده «شهرستان هاى ایران» به افسانه مى ماند. پُر دور نرفته ایم اگر روایتى دیگر از این افسانه را که تفصیلى بیشتر دارد (چنان که در مجالس المؤمنین قاضى نورالله شوشترى آمده است) نقل کنیم. قاضى نورالله در قصه رفتن فردوسى به غزنین هنگامى که تظلم به محمود کرده بود، آورده است که...
گفت: ... مردى غریبم از شهر طوس و از ضرب سهام تعدى و جور ایام، اهل و وطن گذاشته ... سلطان ... احوال طوس و اهالى آن جا از او پرسید و در این اثنا استفسار نمود که طوس را که بنا کرده است؟ فردوسى گفت: طوس پسر نوذر منوچهر و سبب آن بود که هنگامى که کیخسرو طوس را به رزم افراسیاب به توران فرستاده [ بود ] با او گفته بود که زنهار از راه کلات نروى که برادرم «فرود» که از دختر «پیران ویسه» است، در آن جاست و جوانى سودائى مزاج است؛ مبادا اندیشه جنگ آورد و بر دست تو ضایع شود. چون طوس به سر حدّ توران رسید، به سخن کیخسرو کار نکرده به راه کلات رفت و میان ایشان جنگ قائم گشت و سرانجام «فرود» کشته شد. کیخسرو از این حرکت طوس غمناک شد، چه او را فرستاده بود که خون پدر باز خواهد؛ برادرش را نیز بکشت، القصّة، چون طوس از توران بازگشت، نتوانست که نزد کیخسرو رود، در خراسان رحل اقامت انداخت و در آن موضع شهرى طرح کرد و به نام خود موسوم ساخت ... (مجالس المؤمنین، ج 2، ص 59)
اختصارى که در این مقاله به آن ملزمیم اجازه نمى دهد که حتى خلاصه اقوال جغرافى نویسان و تاریخ نویسان و سیاحان را از دیرباز تا کنون بیاوریم، اما براى اینکه شمه اى از آن اقوال بدانیم و کارما جامع باشد بین اختصار بسیار و ذکر ضرورترین مطالبى که لازم است گفته شود، طرافى از گفتار دو شرق شناس معتبر و متخصص جغرافیاى تاریخى را راجع به طوس مشهد نقل مى کنیم، گفتارى که خود در واقع خلاصه و نقاوه اقوال اغلب تاریخ و جغرافى نویسان و سیاحان عرب و عجم و فرنگ است. نخست نوشته گى لسترنج را از سرزمینهاى خلافت شرقى مى آوریم که مى نویسد:
شهر مشهد، یعنى مشهد حضرت على بن موسى الرضا (ع) در سمت خاور نیشابور است و سلسله جبالى که سرچشمه اکثر آبهاى نیشابور است مشهد را از نیشابور جدا میسازد. شهر مشهد امروز کرسى خراسان ایران است و درچند میلى شمال مشهد بقایاى شهر قدیم طوس قرار دارد. طوس در قرن چهارم دومین شهر ربع نیشابور محسوب مى گردید و از دو شهر «طابران» و «نوقان» که متصل به هم بودند تشکیل مى شد. به فاصله دو منزلگاه چاپارى از طوس، باغ بزرگى بود در دهکده سناباد و در آن دهکده قبر هارون الرشید که در سال 193 مرد و قبر امام هشتم شیعیان على بن موسى الرضا (ع) که در سال 202 در اثر زهرى که مأمون پسر هارون الرشید به آن حضرت خورانید، شهید شد، در آن باغ بود ... نوقان که نوگان تلفظ مى شود، هنوز نام محله شمال خاورى و دروازه آن در مشهد جدید است که از طریق آن دروازه به نوقان طوس مى روند. (نوقان در زبان مردم امروز«نوغون» تلفظ مى شود و محله اى است در جنوب خاورى مشهد نه شمال خاورى ، و دیگر جایى به اسم «نوقان طوس» وجود ندارد و ده نوقان در شهر حل و محل شده.) آب سناباد نیز هنوز ناحیه شمال باخترى مشهد را مشروب مى سازد. (آب سناباد امروز فقط میانه نزدیک به شمال مطلق شهرـمحله سراب،ـرا مشروب مى کند.)
در قرن سوم، به قول یعقوبى ، نوقان از طابران بزرگتر بود، ولى یک قرن بعد، طابران از نوقان بزرگتر شد و تا زمان یاقوت برهمین وضع باقى ماند، تا آن که لشکریان مغول طوس را ویران کردند. نوقان به تهیه و ساختن ظرفهاى سنگى که به نواحى دیگر مى بردند، شهرت داشت و از کوههاى آن طلا و نقره و آهن و مس استخراج مى گردید.
در حوالى طوس فیروزه و سنگى که به آن «خماهن» مى گفتند، همچنین سنگ مرمر سبز به دست مى آمد که براى فروش به نوقان مى بردند. اما این منطقه طوس کم آب بود. قلعه نزدیک طابران ساختمان عظیم و با شکوهى بود که به قول مقدسى ، از مسافت دور دیده مى شد و بازارهاى این قسمت شهر متاع بسیار داشت و مسجد جامع آن بسیار زیبا و آراسته بود. برفراز دو قبر سناباد، در قرن چهارم، قلعه (ظاهراً مقصود قبه و گنبد است؟) بسیار مستحکمى بنا شده بود که به گفته ابن حوقل، گروهى در آنجا معتکف بودند. مقدسى گوید امیر فائق عمیدالدوله گرد قبر حضرت امام رضا مسجدى بساخت که در تمام خراسان عمارتى از آن با شکوه تر نبود. قبر هارون الرشید نزدیک ضریح حضرت امام رضا بنا شد (چنان که بعد خواهد آمد مطلب به این «ترتیب» نیست که لسترنج از قول مقدسى نقل مى کند، یعنى قبه هارونى اول ساخته شده بود، آن گاه امام را نزدیک گور او دفن کردند) و در زمین پهناور آن باغ و عمارت بسیار و بازارها احداث کردند.
یاقوت نیز همین مطالب را ذکر نموده اضافه مى کند که از قبور مشهور طابران قبر فقیه بزرگ مذهب سنت امام غزالى است (مقصود ابوحامد محمد بن محمد غزالى است متولد 450 متوفى 505. با برادرش احمد بن محمد اشتباه نشود.) که در سال 505 وفات یافت و چندین سال در بغداد مدرس مدرسه نظامیه بود.
اسم طوس در زمان یاقوت، یعنى در قرن هفتم، غالباً بر ولایت آن اطلاق مى شد و در آن ناحیه بیش از هزار دهکده وجود داشت. تمام این آبادیها همچنین دو شهر طوس (طابران و نوقان) و عمارات دو قبر سناباد در سال 617 پایمال لشکریان مغول گردید و یکسره غارت و تاراج شد و از آن پس دیگر طوس روى آبادى و عمارت را ندید. (چنین نیست، چنان که پس از این خواهد آمد، ابن بطوطه که در 734 طوس و مشهد هر دو را دیده، طوس را «اعظم و اکبر بلاد خراسان» پس از ویرانى نیشابور و دیگر شهرهاى بزرگ مى خواند و در همان زمان راجع به مشهد مى گوید: «آن شهر نیز بزرگ و پرجمعیت است». طوس بعداز ضربات هلاکو و تیمور به طور کلى ویران شد تا در عهد شاهرخ تیمورى بقایاى مردم آن به مشهد نقل مکان کردند.) اما دو قبرى که مجاور طوس بود، در اثر توجه ثروتمندان شیعه دوباره آباد شد.
حمدالله مستوفى در قرن هشتم از نخستین کسانى است که سناباد را مشهد نامیده (این گفته لسترنج نیز درست نیست، زیرا پیش از حمدالله مستوفى ، «المشهد» راجع به این جا در کتاب مقدسى آمده. چنان که خواهد آمد، و نیز در شعر معزى نیشابورى به این شهر «مشهد» اطلاق شده است، در آن قصیده که معزى به ترسیم بنیاد قافیه بر لقب ممدوح خود ابوالرضا فضل الله بن محمد، کمال الدوله امیر مؤید نهاده، گوید:

هزار شکر کنم دولت مؤید را که داد باز به من دلبر سهى قد را

در مدیح گوید:

زبو رضاست جهان را همیشه نور و ضیاچنان که زینت و زیب از رضاست مشهد را

به نقل از عباس اقبال در کتاب وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى ، انتشارات دانشگاه، شماره 520، ص 59 و 60. در اصل مصرع دوم بیت اخیر: چنانچه زینت الخ است و نیز ر.ک: دیوان معزى ، چاپ عباس اقبال، ص 33 که بیت مورد بحث چنین نقل شده:

زبو رضاست جهان را همیشه نور نواچنان که زینت و زیب از رضاست مشهد را

و از آن زمان تا کنون آنجا را همچنان مشهد یعنى جایگاه شهادت حضرت امام رضا (ع) مى نامند . (مشهد در این خصوص ظاهراً به معنى محضر و محل حضور و «دیدارگاه» است نه شهادتگاه، زیرا شهادتگاه امام در طوس بود نه مشهد. قیاس کن: "مشهد على " یعنى محل حضور و دیدارگاه مزارش، نجف، وحال آن که امام اول شیعیان در کوفه به شهادت رسید.)
هارون الرشید و امام رضا، چنان که قزوینى گوید، هردو زیر یک گنبد مدفون شده اند ولى مأمون حیله اى به کار برده و به دستور او هارون الرشید را در قبرى مدفون کرده اند که به نام حضرت رضاست و حضرت رضا را در قبرى مدفون ساخته اند که به نام هارون الرشید است و اهالى قریه سناباد که از شیعیان اند قبرى را که معتقدند متعلق به حضرت رضاست کاملاً آراسته اند. (این حرف به دلایل تاریخى و استدلال عقل، پرت و پلا مى نماید و نوعى زهرپاشى در اذهان است.) در زمان حمدالله مستوفى مشهد به صورت شهرى بزرگ در آمد و در آن مزارهاى بسیار با گنبد هاى متعدد وجود داشت از آن جمله قبر غزالى بود در سمت خاورى قبه حضرت رضا و قبر فردوسى (البته با چهار فرسخ فاصله)! گوینده شاهنامه. اطراف مشهد جلگه اى است هموار و سرسبز که آن را مرغزار تکان(؟) گویند؛ طولش دوازده و عرضش پنج فرسخ است و انگور و انجیر فراوان دارد. اهالى ولایت طوس، به نظر حمدالله مستوفى «نیکو سیرت و پاک اعتماد و غریب دوست باشند.» ابن بطوطه که مشهد را چند سال بعد دیده است گوید: شهرى عظیم است داراى بازارهاى معمور، و اطراف شهر را کوهها فرا گرفته و ضریح در زیر گنبدى بزرگ جاى دارد و مدرسه اى در جوار آن است و همه دیوارهاى ابنیه با کاشى هاى عالى آراسته است. روى قبر امام ضریحى است از چوب که بر روى آن صفحات نقره کشیده اند و قندیلهاى سیمین بالاى ضریح آویزان است. درِ حرم از نقره ساخته شده و پرده ابریشمین زرتارى بر آن کشیده و فرشهاى متعدد گسترده اند. در کنار ضریح حضرت رضا قبر هارون الرشید است که فقط ضریح چوبى دارد و شمعدانهایى روى آن مى گذارند. هنگامى که یک نفر زایر شیعه وارد مى شود به ضریح هارون لگد مى زند و به ضریح امام درود مى فرستد. (امروز گور هارون در جرز دیوار نهفته است و رویش را پوشیده اند و نشانى از آن پیدا نیست و چون در آن محل معبر زایران به گرد ضریح امام تنگتر از حد معمول شده، و این تنگ کردن معبر عمدى بوده. هنگامى که زوّار در طواف به آن تنگنا مى رسند، مى گویند: «بر هارون الرشید و مأمون لعنت». شنوندگان مى گویند: «بیش باد». گوینده باز مى گوید: «بر محمد و آل محمد صلوات»، «اللهم صل ...») کلاویخو سفیر اسپانیا که در سال 808 هجرى مأمور دربار امیر تیمور بوده و در راه خود از مشهد عبور نموده به شکوه و عظمت قبر امام نیز اشاره کرده است. نکته اى که در سفرنامه او ذکر شده این که در آن زمان مسیحیان در ورود به حرم مجاز بوده اند و ایرانیان شیعه تعصبى را که امروز در این خصوص دارند آن روز نداشته اند.ـپایان سخن لسترنجـ(سرزمینهاى خلافت شرقى ، چاپ و ترجمه مذکور، ص 416 ـ 414)
چیز چندانى از سخن لسترنج نکاستیم، از سخن و.برتولد نیز تا جایى که نقل مى کنیم، چیزى نمى کاهیم تا فایده مقاله در این جمع آورى تمام باشد. گفتار بارتولد در این مورد دقیقتر و کاملتر است، زیرا اولاً به مآخذ و اسناد بیشترى استناد کرده، ثانیاُ در بررسى و داورى خود هوش و دقت بیشتر مبذول داشته، ثالثاُ از حیث ذکر سنوات و سندها خصوصیت دارد، رابعاً لسترنج از اوایل قرن نهم به این سو نیامده؛ حال آن که بارتولد در رساله ذى قیمت "تذکره جغرافیاى تاریخى ایران" مطلب را تا قریب به زمان ما دنبال کرده است. متأسفانه در ترجمه این رساله سنوات به تاریخ میلادى و مقیاسها روسى است و من فرصت نکرده ام همه آنها را با معادلهاى هجرى و مقیاسهاى متداول خودمان تطبیق کنم. به هرحال اینک سخن او: «سلسله جبال مرتفع بینالود، جلگه نیشابور را از وادى کشف رود و شهر مشهدـکه پایتخت کنونى خراسان و در بیست و پنچ ورستى جنوب شرقى طوس قدیم واقع استـجدا مى کند. جغرافى نویسان عرب در ضمن تعریف راه بین نیشابور و طوس از قرار مسافتى که ذکر مى کنند، یکى از راههایى را در نظر دارند که از وسط رشته جبال عبور مى کند و اکثر سیاحان زمان اخیر هم از آن راه مسافرت کرده اند راه پستى کنونى قوس وار مى گذرد و سلسله عمده را در کنار گذاشته و فقط ماهورهایى را که چندان ارتفاعى ندارند، تقاطع مى کند.
کلمه طوس در قرن دهم (میلادى ) به یک ولایت تمام اطلاق مى شد که شهر نوقان و شهر طابران و قریه سناباد که بسال 809 (193هـ.ق) هارون الرشید و به سال 818 (202هـ.ق) على بن موسى الرضا، از ائمه آل شیعیان امام رضا را وارث تاج و تخت اعلام نمود ولى بعد به طورى که مى گفتند، امر داد مسمومش ساختند. شرح و توصیف طوس قرون وسطى را ما در دست نداریم، در زمان جغرافیانویسان عرب، شهر طوس به واسطه رونق و ترقى نیشابور، اهمیت بزرگى نداشت. طوس هم مانند نیشابور به دست تولوى پسر چنگیزخان خراب شد و در زمان اوغدى جانشین چنگیز به تجدید عمارتش پرداختند؛ و از آن به بعد چند مرتبه مقر فرماندهان مغول شد. بعد از سقوط مغولهاى ایران، طوس با قوچان و کلات و ابیورد و نسا و واحه مرو، جزو قلمرو دولت کوچکى که امیر ارغونشاه رئیس طایفه « جون قربانى » تشکیل داده بود، در آمد. بعد از ارغونشاه پسرانش محمد بیک و على بیک جانشین پدر شدند. على بیک در سال 1382 (میلادى ) مجبور به اطاعت از تیمور شده ، بعد وى را به فرغانه اعزام و در سال بعد مقتول ساختند.
در سال 1389 (م) بعد از شورشى که پیشرفت نداشت، طوس را قتل عام کردند و قریب به ده هزار نفر آدم کشته شدند پاى دروازه هاى شهر، بر حسب معمول برجهایى از کله کشتگان ساخته بودند. تجدید عمارت قطعه طوس بعد از فوت تیمور و در سال 1405 (م) انجام گرفت. در دوره هاى بعد اسم طوس را با نام مشهد یکجا مى برند. مشهد تدریجاً به واسطه اهمیت مذهبى خود، شهر مجاور را تحت الشعاع قرار داده و پایتخت خراسان گردید. سیاح هندى که معاصر نادرشاه بوده از مهاجرت تدریجى سکنه طوس به مشهد سخن مى راند و صنیع الدوله وزیر ایران که بعدها مقلب به اعتماد السلطنه گردید؛ قول سیاح هندى را در کتاب خود مسمى به «مطلع شمس» نقل کرده و وضع کنونى خرابه هاى طوس را مفصلاً در این کتاب شرح داده است. در بین خرابه ها هیچ گونه آثارى که داراى تاریخ باشد، دیده نمى شود. صنیع الدوله دیوارهاى شهر را که یک فرسخ دور آن است و ارکى را که شاید در قسمت شمال شرقى بوده و عمارت بزرگى را که شاید مسجد و داخل شهر بوده، تعریف مى کند در همه جا طول وعرض و ارتفاع دیوارها و برجها و خرابه هاى سایر عمارات ذکر شده. درداخل ارک قلعه کوچکى بوده که برروى تپه مصنوعى ساخته بودند. در کتاب مزبور تصور مسجد نیز ترسیم یافته، این عمارت در نزد ایرانیان به نقاره خانه معروف است. « فریزر» در ضمن تعریف طوس از مناره کوچکى در نزدیکى مسجد و گنبد کوچکى در بالاى قبر فردوسى ، که در بیرون شهر نزدیکى دروازه جنوب شرقى واقع بوده سخن مى راند. به طوریکه نقل مى کنند، ساختمان این گنبد را به عبدالله خان بخارایى (ازبک) که در قرن شانزدهم زمامدار بوده، نسبت مى دهند. در سال 1859 که «خانیک اف» به این سرزمین به سیاحت آمده بود، دیگر آن گنبد وجود نداشت و محل روى قبر شاعر را گندم کاشته بودند. پرفسور ژوکوفسکى به سال 1890 به محل مزبور رفته و فقط تپه اى دیده بود که درآن کاوش هایى شده و این تپه از آجر و نیمه و قطعات کاشى که بلاشک از بناى خراب شده باقى مانده بود، تشکیل یافته و شاید این همان بنایى باشد که فریزر مشاهده کرده بود. به طورى که دهاقین تعریف کرده بودند تپه مزبور را آصف الدوله حاکم سابق خراسان، کنده و دور محوطه را آجر گرفته، دیوارى در اطراف تپه کشیده مى خواست بنایى روى قبر آن بسازد، لیکن قبل از اتمام کار بدرود زندگانى گفت. زمانى بود که قبور امامین معروف یعنى امام احمد و امام محمد غزالى (قبر محمد در طوس است، نه احمد که گویا در قزوین مدفون است). که دومى مؤلف کتاب شهیر احیاء علوم الدین است، نزدیکى قبر فردوسى بود. قبر محمد غزالى در قرن چهارم دهم در ضمن شرح سیاحت این بطوطه مذکور گردیده، لیکن در این زمان از بین رفته و اثرى از آن نمانده است.
طوس در سمت شمالى «کشف رود» واقع است و در نزدیکى دروازه جنوب شرقى طوس در سر راه مشهد، پل هشت چشمه اى بر روى رودخانه ساخته بودند، پل مزبور در این زمان به حال نیمه خراب باقى است فریزر و صنیع الدوله هر یک شرحى در توصیف این پل نگاشته اند. مخصوصاً صنیع الدوله فاصله هر یک از چشمه ها را هم ذکر کرده. پلى که بر روى کشف رود قدرى پایین تر، بر سر راه کلات و مشهد، به فاصله پنج میل از مشهد، ساخته اند و داراى یازده چشمه است، به وضع بهتر باقى مانده، ولى نه به طورى که کاملاً بى عیب باشد، پل مزبور به «پل شاه» (امروز«پل شاهى » نامیده مى شود) معروف است. بنا به گفته «کرزن» عرض مسیل رودخانه که از 25 فوت تجاوز نمى کند، با بزرگى پل مزبور تناسبى ندارد. چنان که در فوق دیده شد، شهر مشهد در اطراف مقبره امام على بن موسى الرضا، که در قریه سناباد چهار فرسخى طوس جنب قبر هارون الرشید، مدفون است، ایجاد گردید. در قرن دهم در زمان «ابن حوقل» قریه مزبور دیوار محکمى داشت و مقبره مکانى مقدس محسوب بود. در همان قرن (دهم میلادى ) کلمه «المشهد» در کتاب «مقدسى » دیده مى شود. در قرن چهاردهم (م) در زمان حمدالله قزوینى ، مشهد شهرى بود. ابن بطوطه سیّاح همان قرن، بناى مدورى توصیف مى نماید که بالاى مقبره ساخته بودند و با روپوشهاى حریر و شمعدانهاى طلا آراسته بودند. در زیر همان گنبد مقابل قبر امام رضا، قبر هارون الرشید واقع بود که بر روى آن هم شمعدانها روشن بود. لیکن زوّار شیعه که قبر امام را زیارت مى کردند، لگدى به قبر خلیفه عباسى مى نواختند. عده زوار بایستى در قرن شانزدهم، که سلسله صفویه مذهب شیعه را مذهب رسمى ایران اعلام کردند، بمراتب بیشتر بشود. زمانى که در قرن هفدهم سایر اماکن مقدسه شیعیان، یعنى قبر على (ع) در نجف و حسین در کربلا بالقطع به حیطه تصرف عثمانى در آمد؛ قبر امام رضا در ایران مهمترین مکان مقدس شیعیان واقع گردید و همه ساله صدها هزار زوّار به زیارت آن مى آیند. زیارتگاهها همیشه درعین حال مراکز تجارت را تشکیل داده اند. بنا به گفته سیاحان، بازارهاى مشهد جهان نماى زنده اى است از ملل مختلف شرقى . شهر به واسطه ثروت مکان مقدس و بازارهاى خود چندمرتبه معرض تاراج ازبکها واقع گردید ... » (تذکره جغرافیاى تاریخى ایرانـو. بار تولدـترجمه حمزه سردادور طالب زاده، چاپ تهران، بهمن ماه 1380، ص 161 ـ 157).
نیمى از گفتار بارتولد را بى کاستن آوردیم. هر چند آنچه از او نقل شد، شرحى دارد در وصف مشهد و عمارات حرم امام رضا (ع) و مسجد گوهرشاد و صحنها و خاطرات بعضى از سیاحان اروپایى و غیره، که چون حاوى نکاتى تازه و جالب نبود و مقاله را طولانى مى کرد، از آن چشم پوشیدیم.
چون بحث از طوس را به عنوان مقدمه اى براى بحث از مشهد لازم داشته ام، از این رو گفتگوى ما راجع به این شهر مربوط به سرگذشت پس از اسلام اوست. بنا به گفته یاقوت حموى طوس در زمان عثمان بن عفان عرصه بیداد گریهاى اعراب گشت و پیش حمله هاى وحشیانه تازیان سقوط کرد. پس از آمدن هارون و مأمون و امام رضا (ع) و در واقع پس از دفن هارون در سناباد به سال 193 هـ.ق و 9 سال بعد دفن امام در همان جا، زندگى طوس با دهکده هاى نزدیکش، سناباد و طابران و نوغان، آمیخته شد. حمله ترکان و مغولان و خرابیهایى که بر طوس وارد آوردند، به مرور موجب شد که این زندگانى آمیخته به سود آن دهکده ها و به زیان طوس بینجامد، و گرایش مسلمانان، خاصه مؤمنان شیعه، به گرد مزار معروف سناباد، نام طوس را رفته رفته به فراموشى سپارد و نام تازه اى را جایگزین آن کند.
چون پاى گرایش و ایمان به میان آید، بزودى در مقابلش تعصب و خامى نیز مى روید و مى بالد و همه مصیبتها از همین جاست. تعصبات و حماقتها در طى تاریخ کارها کرده و خشک مغزیها هنگام غلبه عصبیت حتى بر آثار تاریخى و ظرایف صنعت گذاشتگان نیز ابقا نمى کند. آورده اند که پس از استقلال هند واستقرار حکومت ملى در آن سامان، گروهى از سنگخامان به جواهر لعل نهرو، فرمانرواى هند، گفتند که: « با این آثار که از انگلیسها مانده، از مجسمه و بنیاد و بناها چه کنیم؟ نباید همچنان بگذاریم بمانند، که یاد آور ایام گرفتارى و خوارى ما باشند، باید یا رویشان بپوشیم یا از میان برشان داریم ... » نهرو گفت: « دوران تسلط انگلیس جزئى از تاریخ کشور ماست، این بنیاد و بناها، مجسمه ها و آثار جزئى از وجود گذشته ماست، چرا تعصب کنیم و گذشته خود را فرو پوشیم؟ ما اکنون سرفرازیم که چنان گذشته هایى را درنوردیده ایم و به سوى زیبایى آفاق جلال و جبروت پیش مى رویم، چرا یادگارهاى انسان را نابود کنیم؟ »
این سخن خردمندانه نشانه فرهنگ و نجابت و بیدارمغزى است، اما غز مغولکان و تازیان با کدامین مبانى فرهنگى و ایمان ارجمند مى توانستند چنین بزرگوارى و آدمیّتى داشته باشند؟ تعصب و خامى بر همین بقعه امام رضا، به هر حال و هنجار، در طى قرنها چه ها آورده، شنیدنى است. تاریخچه مختصرش را مى توان در چند سطرى به یاد آورد:
اولاً باید دانست که چنان که در تواریخ و اسناد بى شک و شبهه ثبت شده، بیش از رحلت امام ، در همین جایى که اکنون آرمیده، قبّه و بارگاه بر سر گور هارون الرشید، در باغ حمید بن قحطبه طایى در سناباد ساخته بوده اند (ر.ک : حدیقه، ص 37 _ 36) که پس از رحلت امام را نیز در جنب گور هارون به زمین سپرده اند.
این نخستین بناى قبّه بود که مأمون به حکم حرمت پدرش بر مزار وى برآورده بود. اما بعضى از ملوک دیالمه و توانگران شیعه به حکم تشیع و حرمت امام رضا به مرور آن را با پاره اى زیورها آراسته بودند و کم کم جلال و جمالى یافته بود. این را « قبّه هارونى » نامیده اند.
اول بار تعصب سبکتکین، پدر محمود غزنوى ، این بنا را ویران کرد. چنان که در کامل ابن اثیر آمده این بنا همچنان ویران مانده بود وحتى متعصبان طوس زایران شیعه را مى آزردند، تا سلطان محمود بن سبکتکین خوابى دید، چنان که گویى امام على بن ابى طالب (ع) مى گوید: «اى محمود، تا کى چنین خواهد بود؟ ...» محمود بیدار شد و پنداشت که اشاره به ویرانى مزار امام رضا شده است. ازاین رو به عمارت فرمان داد و بر سر آن تربت بارگاهى بزرگ و زیبا ساختند و قبه اى بلند برافراختند... به مباشرت سورى معتزبن مسعود حاکم نیشابور، و این دومین آبادى بود. 

اما دومین ویرانى در حمله و هجوم ترکان غز، به عهد سنجر سلجوقى ، اتفاق افتاد که در خراسان بیدادها کردند. در همین اوان بود که انوارى «فریاد نامه اهل خراسان» را هنگام اسارت سنجر به دست حشَر غز و ترکتازیها و وحشیگریهاى مهاجمان، به سمرقند فرستاد و از خاقان سمرقند، خواهرزاده سنجر، استمداد کرد. این از شاه قصاید انورى است، توانسته است در این قصیده شاعرى کند، حقیقةً شعر بگوید. و از سخن او پیداست که بر سر قبر امام چه ها آمده است:

بـر سمرقند اگر بگذرى ، اى بـاد سحـرنـامه اهـل خـراسان به برِ خاقان بر...
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزاننیست یک پى ز خراسان که نشد زیر وزبر
شـاه، الا بـه دم مـرگ، نـبـینى مردمبـکـر، جـز در شـکـم مام، نیابى دختر
بر مـسلمـانان زان گونه کننـد استـخفافکـه مـسـلمان نکـنـد صد یک آن با کافر
مـسجـد جـامع هر شهر ستورانشـان راپـایگاهـى شده، نه سقفش پیدا و نه در...

ولى این حال چندان نپایید. امناى خراسان توانستند خرابیها را مرّمت کنند و آماده سازند، براى غارت و حمله مغولان. باز گنبد بارگاه ساخته شد و گرد آن حصار و شهربندى هم برسرى . این آبادى سوم بود. خرابى سوم در مصیبت عالمگیر مغولان روى داد.
آبادى چهارم را ارکان دولت سلطان محمد خدابنده اولجایتو کردند. در سال 734، صد وبیست و سى سال بعد از ویرانى مغولان، قاضى شمس الدین محمد طنجى سیّاح، معروف به « ابن بطوطه »، که از طوس و مشهد دیدن کرده، مى نویسد:
«... از جام به طوس آمدیم. این شهر اعظم و اکبربلاد خراسان ... است. از اینجا به شهر «مشهد الرضا» رفتیم. این شهر نیز بزرگ و پر جمعیت است... (و درمورد مزار امام گوید:) قبه عظیمى است در داخل زاویه و در جنب آن مدرسه و مسجدى است که از ابینه عالى و باشکوه است. دیوارهاى ابن ابنیه را با خشت [پخته] و کاشى مزین کرده و برروى صندوق [ضریح] صفحات نقره کوبیده اند و قندیلهاى نقره بالاى مرقد آویخته اند و آستانه در قبه نیز نقره است و بر در مزبور پرده اى از پارچه حریر مذهّب مشاهده مى شود و انواع فرشها در قبه گسترده اند و در برابر مرقد حضرت رضا، قبر هارون الرشید است که بر روى آن نیز صندوقى نسب شده و شمعها روى آن گذاشته اند...»(به نقل حدیقه ص 36 ـ 35)
پس چنان که دیدیم از سال 202 یا 203 ه.ق که امام را در آنجا به زمین سپرده اند، تا اواسط قرن هشتم، سه بار تعصب و توحش این گنبد و بارگاه را ویران کرده است. تازه اینها مشهورترین پیشامدهاى بزرگ است که در تواریخ ثبت شده. بگذریم از خرده خامیها و تعصّباتِ آمکهاى کمنام یا گمنام و نیز بگذریم از آفات طبیعى از قبیل زلزله، و من جمله زلزله معروف عهد شاه سلیمان صفوى در 1084 هـ.ق که آسیب بسیار به این اساس کهن رساند.
اما در لشکرکشى هاى هلاکو و مخصوصاً تمیور نیز همه خراسان و از جمله طوس آسیب فراوان دید. ضربات تیمور و ویرانى هاى زمان او براى طوس قاطع و نابود کننده بود. در حدیقة الرضویه نقل شده که : «تیمور فرزند خود «شاهرخ» را حکومت خراسان داد و او در صدد آباد نمودن بلاد منهدم شده بر آمد. بعد از فوت تیمور و اغتشاش سمرقند که شاهرخ خود عازم آن صوب بود، خواست اول متصرفات خود را مضبوط کند، بعد به جانب سمرقند راند، لهذا در سنه 808 جلال الدین فیروزشاه را به مرمت برج و باره هرات و خواجه سیدمیرزا را به عمارت طوس مأمور نمود. وقتى که او به طوس آمد دید در کروفرهاى امیر تیمور چون طوس خراب شده، بقیةالسیف از مردم بر دور مرقد سناباد اجتماع نموده، براى خود خانه هاى گلى ساخته اند. آنها را تکلیف به کوچیدن از آنجا و بازگشت به طوس کرد، قبول نکردند و آنجا را مأمن خود شمردند. بنابراین به اجازه شاهرخ در همان جا بر دور بیوتات آنها حصارى کشید، آنجا شهر و معروف به مشهد شد و طوس یکباره متروک ماند... »(حدیقه، ص 41).
ولى چنان که در نوشته بارتولد گذشت. طوس در زمان شاهرخ تیمورى یکباره متروک نشده، چنین چیزى یکبارگى ممکن نیست. به طورى که بارتولد از قول سیاح هندى آورده است، تا زمان نادرشاه نیز نقل مکان و جان کندن تدریجى این شهر شهید ادامه داشته است.
البته در تمام این احوال از قدیمترین ایام تا به حال، در کشاکش جنگها تعصبات، مردم طوس و خراسان بسیار بیشتر از گنبد بارگاه و بست و حریم امام آسیب و آزار دیده اند. چه در حمله غز، و چه مغول و چه دیگر موارد. بسیارى دفعات که دشمن مهاجم چندان کار به تأسیسات و مرقد امام نداشت، زیرا « ذرّیه زهرا » به هر حال براى او که مذهب شیعه اگر نداشت، لااقل مسلمان بود، محترم بود. ولى به حکم توحش و عصبیت مذهبى و دشمنى با امیر و شاه، بیچاره مردم گرونده و گردآمده در شهر و حریم را قتل عام و غارت مى کرد. من جمله از سال 916 که مشهد به قلمرو شاه اسمعیل صفوى در آمد تا سال 1009 که شاه عباس اول پیاده به مشهد آمد (سفر سوم او، دو سفر دیگرش به ترتیب 1006 و 1008 بود) و قدرت و نفوذ صفویان را استحکام و بسط بسیار داد، یعنى در مدت 93 سال، مردم فلکزده این شهر را به انتقام و تلافى ستمها و وحشیگرى هاى شاه اسمعیل صفوى چهار بار به فواصل مختلف محمدخان، عبیداله خان، محمد سلطان، عبدالمؤمن خان ازبک، قتل عام کردند. در این طور مواقع مهاجمان به حرم امام چندان کارى نداشتند، جز آن که بنا به خوى صنفى ، بعضى اموال و نفایس دندانگیر امام به دست امیرانه شان بچسبد. از قبیل میل طلاى گنبد (وقف و هدیه شاه طهماسب) و « تخم طاووس » قطعه درشت الماس (پیشکش قطب شاه دکنى ) که به دست عبدالمؤمن خان چنان چسبید که تا ازبکستان کنده نشد.
در سلسله آفات و بلیاتى که بر قبّه وارد آمده و مشهورتر وقایع آن را قبلاً آورده ایم، دو ضربت اخیر نیز قابل ذکر است: یکى در سال 1330 ه.ق بود که به تحریک و یارى انگلیسها قزاقان تزارى براى خواباندن شورش یوسفخان هراتى و محمد نیشابورى و طالب الحق یزدى ، حرم و شهربند مذهبى امام را به توپ بستند و زخمها زدند. دوم در سال 1314 شمسى بود که براى خواباندن عصیان مردم مذهبى مشهد به تهییج شیخ بهلول بر ضد کشف حجاب و تغییر لباس، مردم بر آشفته و بست نشسته، آماج مسلسل و تیر و تپانچه شدند و از این دو رهگذر گنبد بارگاه و مسند و منبرها و تأسیسات حرم هم زخم و گزندها دید.
در این چنین وقایع مردم بیچاره «مؤمنان حقیقى » و عامه خلق خدایند که از همه بیشتر آسیب مى بینند، کشته مى شوند، غارت مى شوند، بى خانمان مى شوند و چه بلاها که به سرشان مى آید. و الاّ ابنیه باز مرمت و تعمیر مى بینند و البته کسانى که سر رشته پنهانى امور و فوت و فن مخفى سیاست و تمشیت کارها در دستشان است و مردم را تحریک مى کنند، غالباً از خطر آسوده مى جهند و تلفات هم نمى دهند. «اهل فضل» هم که البته اهل میدان نیستند. منتهاى مراتب آن است که بعداز واقعه براى شهیدان مرثیه اى و براى مصیبت، ماده تاریخى بگویند.
در حدیقة الرضویه راجع به واقعات و مصیبتهاى مهم گنبد و بارگاه طوس مادّه تاریخهاى گوناگون بسیارى از فضلا ثبت شده، مثلاً راجع به واقعه ما قبل اخیر که گفتیم، یعنى تحریکات انگلیسها درتوپ باران قزّاقهاى تزارى در 1330 ق، از مرحوم بدایع نگار آستان قدس این ماده تاریخ ثبت شده که در آن به مناسبت اسم « نیکلا» و « یوسف» خان هراتى و دیگران هم آمده (حدیقه، ص 244)

مرقد شـاه رضا بسیار دیده ست انقـلاباز غز و از غـزنوى وَز ازبک و دیگر فـریق
هر یکى را کیفرى داده پس از عهدى درازلیـک زد چون بـرق، برخرگاه رومانف حریق
حمله چون برد اسپه اسلاو بر کاخ رضـاهمـچنان پـیلان عـام الـفیـل بر بیـت عتیق
در میان آمد چو پاى «نیکل » تـاریخ شد:« طوس مکه، یوسف آن حجاج و توپش منجنیق»!

البته مى دانید که مقصود از پاى نیکلا، حرف آخر آن، یعنى «الف» است، که در حساب ابجدى مساوى عدد یک است و یک وقتى بر اعداد حاصل از مصرع بعد افزوده شود، تاریخ واقعه خواهد شد. مقصود ابیات این است که کسان و طایفه هاى دیگرى که به این بقعه بى حرمتى کرده اند، از قبیل سبکتکین و طایفه غز و چنگیز و ازبکها و غیره، هر کدام بعد از مدتهاى مدید به کیفر خود رسیده اند؛ اما تزارها خیلى زود، مثل برق به کیفر رسیدند، زیرا مى دانیم که سلسله رومانف به فوریت منقرض شد. در این که انقلاب بلشویکى روسیه و نتیجه انقراض رومانف ها به علت همین بى حرمتى 1330 بوده، اگر کسى شک کند، به نظر من و«پلخانف» یا از تاریخ باخبر نیست یا در اعتماد راسخ نیست، و یا هر دو. دلیل این ابیات مؤلف حدیقة الرضویه (حدیقه، رو بروى صفحه 259):

اى که مى گفتى چرا بدخواه دین کیفر نیافت؟حالیا بنگر که دست حق برون شد ز آستین
«نیکلا» گـر تیرباران کـرد این کاخ رفیعتیرباران شد، فتـاد از شوکت تاج و نگین
شورش روسیه بنـگر، نامه پیشین مخـوانبین به جـاى نیـکلا فـرمـانروا آمد لنین
هر که او بـا آل پیغمبـر چنان رفتار کردبیگـمان درعاقبت پـاداش او باشد چنین

* * *

چنان که دیدیم طوس ویران شد. بارها ویران شد. آیا این ویرانیها در شاعران خراسان و مردم صاحب درد «شهرشهید » هیچ تأثرى را برانگیخت؟ چرا. در این زمینه شعرها سروده شد است و از جمله این رباطى منسوب به شهید بلخى متوفى در 325، شاید حاصل تأثر از نخستین ویرانیها طوس باشد:

دوشم گذر افتاد به ویرانه طوسدیدم جـغدى نـشسـته جـاى طاووس
گفتم چه خبر دارى ازین ویرانهگفتا خبراین است که: افسوس افسوس!

شاید خیام نیز از همین رباعى ، یا از تأملى که خود در احوال زمانه و ترکتازیها و ویرانگریها داشت، اثر پذیرفته، آنجا که مى گوید:

مرغى دیدم نشـسته بر باره طـوسدر چنگ گرفـته کـلّه کیـکاووس
با کلّه همى گفت که افسوس افسوسکو بانگ جرسها و کجا ناله کوس؟!

در زمان ما نیز ملک الشعراى بهار ضمن قصیده اى که در آن یاد از مرز و بوم خراسان مى کند، با دریغ از دورى طوس مى سراید. در اشعار بهار، چنان که مى دانیم، شعرهاى که در آنها از گذشته هاى سرافراز و آباد و نیز از نابسامانیهاى امروز یاد شده، بسیار است.
در ستایش طوس و بزرگان طوس نیز شعرها سروده شده است که نقل تمام آنها مجال بیشتر مى خواهد و فرصت جستجو.

* * *

قصه طوس را تا ویرانى مطلق و قصه مشهد را تا قدوم و ورود شاه عباس اول دنبال کردیم. دیگر با طوس کارى نداریم. دنباله سرگذشت مشهد را بگوییم: از عهد شاهرخ تیمورى و خاصه پس از آن که صفویه بر امور مملکت مسلط شدند، مشهد در راه رونق روزافزون افتاد و با سرعتى شگفت آبادى و توسعه یافت. اگر گاه گذار حوادث ناگوارى از جمله غارت و آمدن فلان امیر و فلان خان بر او گذشت، آسیبها چندان نبود که شهر را مستأصل کند. زیرا درخت تناور بن و بیخ چنان استوار کرده بود که دیگر به این بادها نلرزد. مشهد چشم و چراغ خراسان گشت، خاصه که مرزهاى کشور کم کم محدود شد و بالنتیجه کلمه خراسان بر حدود تنگترى اطلاق یافت. از کرسى هاى چهار ربع قدیم، بلخ که سرنوشتى نظیر طوس یافت، نیشابور نیز هزارش به یک فروکاست و مرو و هرات، خاصه هرات، اگر چه صباحى چند خوش درخشیدند، ولى دیگر به دولتهاى پیشین نرسیدند. اما ستاره مشهد رو به بلندى رفت و رفت، تا اکنون که آبادترین و بزرگترین شهرهاى خراسان امروز است.
دیگر مشهد سرگذشتى ندارد، زیاده عرضى نیست جز آن که شهر شهرى است کاملاً مذهبى . چهره اى که مشهد، به نمایندگى خراسان، در انقلاب مشروطیت نشان داد، بخوبى مى تواند خصال شهر و هنجار زندگى عامه مردمش را نمودار کند. یاد روزگاران گذشته به خیر.
در جنبش مشروطه درست است که در مشهد نیز کم و بیش سروصداهایى شد و عده اى آزادیخواه جنب و جوشى داشتند (از قبیل ملک الشعرا بهار، میرزا ابرهیم رئیس مالیه، شیخ محمد جواد تهرانى ، میرزا عیسى خان، میرزا احمد خان رئیس اداره نمک خراسان و حاجى محمد جعفر کشمیرى و چند تنى دیگر انگشت شمار اعضاى حزب دموکرات، آن هم در ایام رهبرى حیدر عمو اوغلى ) اما این تکانکها در واقع نهایات و لرزه هاى بى رمق شاه موجهاى پرقوتى بود که در دیگر جاها بود، نسیمى خفیف بود از طوفان غرّنده دیگر جاها که به خراسان مى رسید و دو سه تایى برگ حساس را بر سر شاخه هاى بلند شهر به نرمى نوازش مى کرد. در پایینها و در انبوه جنگل شهر، حتى از این نسیم خفیف هم خبرى نبود.
حقیقت این است که هیجان مشروطیت در مشهد به نسبت بعضى ولایات دیگر، از قبیل آذربایجان و گیلان و مازندران و حتى تهران و اصفهان، رونقى نداشت.
مرحوم ملک الشعرا بهار، بنا به شور آزادیخواهى که در خودش بود و بنا به عرق ولایتى و مشهدى گرى راجع به حرکات آزادیخواهانه شهرش در نوشته هاى سیاسى خود و تاریخ احزایى که نوشته با غلو و اغراق حرارت به خرج داده اند، اما من به عنوان یک خراسانى ، خاصه طوسى (مشهدى ) مى گویم که خودمانیم! درمشهد ما از این خبرها چندان نبوده است. از طلوع مشروطیت تا هزار و سیصد و بیست، سه جنبش در مشهد شد، که دوتاش به قول حضرات سیاست پیشه به جهاتى کاملاً «ارتجاعى » بود.
اولیش در 1330 قمرى بود که طى آن به تقلید آزادیخواهان آذربایجان به «یوسف خان هراتى » برانگیخته روسهاى تزارى لقب «سردار ملت» و به «محمد قریش آبادى نشابورى » قطاع الطریق آدمکش همدست یوسف خان لقب «سالار ملت» داده شد. قصه اعمال روزانه ایشان در کتب خاص زمان، منجمله حدیقة الرضویه تألیف ادیب هروى ثبت است، و ما قبلاً اشاره اى به آن کردیم. بسنجید کارها و شعارهاى این دو سردار و سالار را، با جانفشانیهاى دلیرانه و شرفمند ستارخان و باقرخان آذربایجان، دو هم لقب یوسف و محمد.
هنگامى که تمام ایران، خاصه آذربایجان عزیز و گیلان و بعد هم تهران غرق در عرق شور و شعفهاى آزادیخواهانه بود، این سردار و سالار مشهد مى کوشیدند که محمد على میرزاى مخلوع و رانده و روانه به سوى روسیه را از درگز به مشهد برگردانند و به تخت نشانند! و شعارشان این بود که: «مشروطه نمى خواهیم، محمد على میرزا مى خواهیم».
یک جنبش دیگر هم شد، در 1314 شمسى ، که حرکتى بود براى مخالفت با کشف حجاب! (حالا مخالفت با تغییر لباس حرفى ). (1)
بلی، سومین جنبش (البته نه به ترتیب زمانى )، یعنى حرکات کلنل محمد تقى خان پسیان، کم وبیش اصلاح طلبانه بود و نجیب، ولى آن هم قهرمان و مرد اولش آذربایجانى بود نه خراسانى . مقصودم این است که من به عنوان یک خراسانى وبا تأسف مى گویم که ... بگذریم.
یاد باد ایامى که خراسان ما سردار و سالارهاى نجیب راستین داشت.

مشهد
مشهد مرکز استان «نهم» یعنى کرسى خراسان امروز است. طول جغرافیایى آن 59 درجه و 35 دقیقه و عرضش 37 درجه و 16 دقیقه، ارتفاعش از سطح دریا 1010 متر است.
شهرى است سردسیر و با این همه تابستانها «خشکه گرما» دارد، همچنان که زمستانها «خشکه سرما».
حداکثر درجه حرارت در تابستانها 40 درجه سانتیگراد و حداقل درجه حرارت در زمستانها منهاى 15 درجه است (سالنامه خراسان سال 1318).
فاصله اش از تهران به خط مستقیم 184 واز جاده شوسه 913 کیلومتر است. راه آهن نیز دارد.
جمعیتش بنا به سرشمارى سال 1319 شمسى 176471 نفر و بنا به سرشمارى سال 1335 شمسى 241989 نفراست (122707 نفرمرد 119282 نفر زن).
اما در مورد مسئله جمعیت شهر باید چند کلمه بحث کرد:
اول اینکه این آمارگیرى ها در هیچ جا خاصه در مشهد مطابق با واقع نیست. اصل جمعیت خیلى بیش از اینهاست، زیرا چنان که مى دانیم، نبودن امانت و راستى و بودن سهل انگارى و رفع تکلیف در آمارگیریهاى دولتى ، موجب مى شود که عده بسیارى به حساب نیایند. بى فرهنگى و لاابالیگرى هم مانع از آن است که دراین گونه کارها مردم صمیمانه همکارى و شرکت کنند. این حال در تمام شهرها صادق است و در مشهد بیشتر.
اما یک نکته مهم دیگر که درمورد جمعیت مشهد باید در نظر گرفته شود این است که معدّل ثابت زوّار را هم باید به حساب آورد، یعنى روزى در حدود سه تا چهار هزار نفر. این رقم باید در واقع جزء جمعیت مشهد به حساب آید، زیرا اگر رفتن هست آمدن نیز هست و در این میان معدلى ثابت مى ماند. بگذریم از گروهى قابل توجه که مدام ماندنى مى شوند.
این دو نکته، و اما سومین نکته در مسئله جمعیت روز افزون مشهد، مسئله سرازیر شدن مردم تهیدست و عاجز همه شهرها و کشور به مشهد است. و خاصه رسوب عاجزان و مسکینان و سیه روزان روستاهاى شیعه و مسلمانى که هیچ جا ملجأ و پناهگاهى نمى شناسند.
من بارها در سفرهاى خود به خراسان دیده ام (و اکنون نیز مى توان به نظر در آورد) که از همه جاده ها و راههایى که سرانجام به مشهد مى پیوندد. طولانى و بى پایان، زنده و جنبان زنجیره اى از انسان: گدا، بیچاره، درمانده از همه جا به امید امام، پیاده و ابن السبیل گدایى کنان به سوى طوس روانند. و در شهر از این صنف مردم جماعتى فراوان اند. در مشهد، خاصه در نواحى نزدیک به مزار امام، شما از هر پنج نفر، سه و حداقل دو نفر را «سائل به ید» مى بینید. اگر تهیدستان و دریوزه گران بینواى مشهد را از مشهد ببرند، به تقریب سه یک و حداکثر نیم از جمعیت باقى مى ماند، نه بیش.
با توجه به این احوال و توجه به نسبت آمار سال 19 و 35، مى توان گفت جمعیت مشهد نزدیک به ششصدهزار نفر است.
سابقاً که شهر کوچکتر بود، نام محلات شهر در یک حراره محلى بدین گونه آمده بود:
شیر کجا، خنه اش کجا، بالا خیابون، ته خیابون، عیدگاه و سرشور، شور، سراب و نوغون، غون، نعنا و ترخون.
جز «نعنا و ترخون» و تکرار «شور و غون» که مستزاد ترجیعى است براى جور شدن قافیه، باقى نام محلات شهر است که شیر در آنجاها خانه داشت. اما امروز که شهر بزرگتر شده شیر در جاهاى دیگرى هم خانه دارد. در حال حاضر محلات بزرگ و مشهور شهر، که بعضى نامهاى کهن هزار ساله از قبیل «نوغان» هم در آنها هست، این نامها دارند: بالا خیابان، پایین خیابان (ته خیابان)، نوغان، سراب (حوزه شرب آب سناباد)، سرشور، عیدگاه، ارگ، سعد آباد، نکا، عشرت آباد، گل خطمى ، الندشت، شفتالوزار (امروز:«کوى دکترها»)، پل فردوسى و غیره.

* * *

مردم مشهد امروز البسه خاصى ندارند، مثل بعضى نواحى کردستان یا گیلان یا بختیارى اصفهان و غیره. جامه هاى اهل این شهر مثل جامه هاى مردم تبریز و تهران و شیراز و دیگر شهرهاست و چون «اتحاد البسه» متروک شده، آزادى بر این حیث حاکم است. مؤمن مؤمنانه مى پوشد (این طایفه بسیارند)، بازارهاى مناسب بازار، متجدد به دلخواه و هکذا جوانک پوشیهاى رایج بین جوانکها و امثال آن.
فـأمّا، چون شهر مذهبى است، خاصه در نواحى حریم امام ومسجد گوهرشاد و بازارهاى کهن، و خاصه در فصول زیارتى ، مجموعه رنگارنگى از البسه بومى و محلّى تمام نقاط ایران در آنجاها موج مى زند و چون همچنان که در خصوص جمعیت گفتیمـاین حال با وجود آیند وروند، معدّل ثابت و مداومى دارد، توان گفت موزه مواج متحرک و کلکسیون جنبنده و جاندارى از تمام جامه هاى گوناگون ایران، در حدود حریم امام وجود دارد که البته در نوع خود دیدنى است واین ویژگى در هیچ شهر دیگر ایران به این حد شاید نظیر نداشته باشد.

* * *

مشهد مرکز گرد آمدن و پخش و صدور پشم مشرق ایران و قالیهاى بافت خراسان است. کارخانه هاى قالى بافى ، جز معدودى که در محلات فقر آشیان شهر است، بقیه اغلب در روستاهاى نزدیک شهر است، براى این که زنها و بچه روستاها را با دستمزدى سخت اندک (بعضى جاها چنان که در آمار سال 35 ـ 34 وزارت کار ضبط است، با روزى کمتر از دهشاهى ! ) شبانه روزى 11 تا 14 ساعت به کار مزدورى بگیرند.
پنبه، گردو، بادام، انگور، سیب، هلو، خربزه، تیل توسرخ مشهد از محصولات نامدار آن شهر است. از اینها به ویژه سیب گلشاهى اخلومد، خربزه شخده و خاقانى و تیل و انگورش بسیار فراوان و عالى و بى نظیر و ارزان است.
تیل توسرخ مشهد، تربوزه اى از نوع « طالبى ـگرمک » است، اما بسیار پرشهد و خوش طعم که در هیچ جاى ایران همتا ندارد.
از بافته هاى مشهد، جز قالیش (که البته به نوعى از قالى هاى کرمان و کاشان نمى رسد) قناویزش نیز نامور و خوب است. گرچه قناویز مشهد نیز مثل «چوچونچه» و «برَک» درگز و هزاره خراسان و دیگر بافته هاى بومى و ملى ما در مقابل نامها و پارچه هاى نوظهور فرهنگى دارد از بین مى رود، و به نابودى و فراموشى مى پیوندد. شاید خیلى از کسانى که این مقاله را مى خوانند ندانند چوچونچه اصلاً چطور پارچه اى است، ونیز قناویز، که بگذریم.
دیگر از محصولاتـشایدـخاص مشهد شمعهاى قدّى ، کوتاه و بلند به اندازه قد و بالاهاى مختلف، و دیگر مهر نماز و تسبیح، از تربت آنجاست که مؤمنان آنها را عزیز مى دارند و به سوغات مى برند و نذر مساجد و جاهاى دیگر مى کنند.
سنگ «خلج» مشهد و سنگ سیاهى که از آن هاون و دیگهایى به نام «هرکاره» و دیزى مى سازند، نیز معروف است و جاهاى دیگر از این نوع سنگها نیست، چنان که از نوشته حدود العالم نقل کردیم، معلوم است که در هزار و چند سال پیش هم (این کتاب در 372 هـ.ق نوشته شده) دیگ سنگین طوس مشهور بوده است و شاید همین بوده که امروز هرکاره یا به گفته خود مردم شهر «هرکَره» نامند. در این دیگ تراشیده از سنگ مى توان همه جور غذاى آبدار، از نوع خورشتها و آشها: ترشبا، شوربا، سکبا، دوغبا، یا هر «با»ى دیگر پخت. به تعداد «خانه» هاى کندو مانند که داشته باشدـمثلاً یک یا دو، سه، چهار و بیش و بیشترـدر آن واحد مى توانند با هرکاره غذا بپزند و شاید به همین دلیلها نامش را هرکاره گذاشته اند.
انگار کُن کدبانویى دو بیمار دارد که باید یکى شان شوربا بخورد یکى نخود آب، میهمان نیز دارد و مى خواهد خوان را رنگین کند، سه جور خورشت کنار قابهاى پلو بگذارند. مثلاً مى داند که یکى از میهمانهایش خورشت «قورمه سبزى » را خیلى دوست دارد، دیگرى «قیمه» و دیگرى «به آلو» را، خودش نیز ویارى کرده، فسنجونى هوس دارد، این شد چند تا؟ شش تا. دستیارى هم ندارد یا دستگاهى که شش دیگ به بار گذارد و به همه برسد. اینجاست که هرکاره به کار مى آید. یک شش خانه به بار مى گذارد، بر سر یک اجاق یا چراغ و همه این شش غذا را در آن واحد به پختن مى سپارد. هان « شألله » به تاب، تا بپزیم ...

کارخانه هاى مشهد
در شهر مشهد و حومه نزدیکش چندتایى کارخانه بالنسبه بزرگ و بیشتر از آن کارخانه اى متعدد و کوچک هست که ذیلاً نامشان را مى نگاریم:
1 ـ کارخانه قند آبکوه
2 ـ کارخانه قند چناران
3 ـ کارخانه قند فریمان، که به نام «ثابت» مشهور است و گویا از آن استاد مؤید ثابتى است.
4 ـ کارخانه نخریسى و نساجى خسروى .
5 ـ کارخانه چرم مشهد معروف به «چرم گیلاس» که گویا فعلاً کار نمى کند.
6 ـ کارخانه برق به شرکت شهردارى و خسروى ، برق بیشتر شهر را مى دهد.
کارخانه هاى بالنسبه کوچک:
7 ـ کارخانه هاى کمپوت سازى و سماورسازى که محصولاتشان از صادرات مشهد است.
8 ـ کارخانه هاى متعدد برق ملى و خصوصى (عشرت آباد، نکا، کوه سنگى ، بازار).
9 ـ کارخانه هاى متعدد کبریت سازى .
10 ـ کارخانه هاى متعدد روغنکشى .
11 ـ کارخانه هاى متعدد صابون پزى .
12 ـ کارخانه هاى متعدد یخ سازى .
13 ـ کارخانه هاى متعدد پنبه پاک کنى .
14 ـ کارخانه هاى متعدد پشم زنى .
15 ـ کارخانه هاى متعدد قالى بافى .
خاک خراسان، خاصه حول و حوش مشهد، براى کشت چغندرقند بسیار مناسب و حتى کم نظیر است. درصد شهد چغندر قند نواحى مشهد (همچنین تربت حیدریه که آنجا هم کارخانه قند بزرگى به کار است) نسبت به دیگر جاها خیلى بیشتر است، اگر کاراندیشى و راهبرى درست و دلسوزى و غیرتى در کارها باشد، مشهد، چنان که گفته اند، مى تواند «کى یف» ایران شود و کشور را از شهد و شکر بیگانه بى نیاز کند.

بناهاى تاریخى مشهد
مشهد با آن که نسبت به اصفهان از جهتى و شیراز از جهتى دیگر آثار و ابنیه تاریخى چندانى ندارد و از این حیث بعد از دو شهر مذکور است، اما همان یک دوتا که دارد، با بسیارى تاهاى جاهاى دیگر پهلو مى زند، مقصودم ابنیه آستانه رضوى و مسجد گوهرشاد است.
1 ـ از آنجا که مشهد شهرى نوبنیاد و مذهبى است، قدیمترین بناهاى آن، بناهاى آستانه رضوى است که چنان که گذشت، ابتداى تاریخ بنایش حتى پیش از رحلت امام رضا (ع) است، یعنى سال 193هـ.ق که سال مرگ هارون است وهم در آن سال قبه هارونى ساخته شده است، تقریباً هزارودویست سال پیش. اما سال رحلت و دفن امام را هم در آن قبه اگر تاریخ و تأسیس ابنیه رضوى بگیریم به جاى خود درست است، زیرا این تأسیسات البته رضوى است نه هارونی، پس تاریخ قدیمترین بنیادگذارى این بناها را تاریخ رحلت و دفن امام یعنى 202 و به روایتى 203 هـ.ق باید محسوب داشت، تقریباً هزاروصدوهشتاد سال پیش.
اما توصیف و تعریف یکایک جاهاى این ابنیه و تأسیسات عظیم که شاید مجموعاً عظیمترین ابنیه اسلامى جهان باشد، در یکى دو مقاله امکان پذیر نیست. در این خصوص کتابها نوشته اند (من جمله ر.ک: مآخذ حدیقة الرضویة).
هر تکه و گوشه از این بنا سرگذشتى و تاریخ و تفصیلى دارد. از قدیمترین ایام تا کنون باید گرفت و پیش آمد وکتیبه ها و شعرها، یادگارها و تاریخها را خواند تا امروز و این کار البته در این مقاله میسر نیست. در اوایل این مقاله تاریخچه بسیار مختصر گنبد بارگاه و سرگذشت قبه را، تازه بى ذکر تاریخ و سئوات دقیق، از نظر گذراندیم ومشت نمونه خروار تواند بود.
توضیح مبسوط و وصف کامل چنان که گفتیم کار مفصل و بزرگى است. تنها شعرها، یعنى ماده تاریخها و کتیبه هاى منظوم طاق و رواقها و در ودیوارها و جوانب این ابنیه را اگر جمع کنیم بى اغراق دیوانى در حدود دیوان حافظ خواهیم داشت، البته فقط از لحاظ کمیّت. این تازه غیر از آیات و ادعیه منقور و مکتوب است.
بناهاى حریم امام داراى چند قسمت متصل به هم است که هر کدام نامى و سرگذشتى و بنیادگذارى دارد، از قبیل دارالحفاظ، دارالسیاده، توحیدخانه، گنبد اللهوردى ، دارالضیافه، گنبد، صحن عتیق، صحن جدید، گلدسته ها، نقاره خانه وغیره.
2 ـ دومین بناى بزرگ قدیمى متصل به آستانه، جامع کبیر «گوهرشاد» است که همچنان شرح بسیار دارد، بیرون از حوصله مقاله ما. به این بسنده کنیم که این بناى بزرگ و پرشکوه اسلامى را گوهر شاد، زنِ شاهرخ بن تیمور گورکانى و مادر بایسنقر دستور داده بسازند و ساختن آن در 821 هـ.ق تمام شده، داراى ایوانها و شبستانهاست.

تا چندى پیش در میانه صحن کبیر گوهرشاد، محوطه مربع مستطیلى بود از سنگ، با نرده هاى سنگى که تیرکها و ستونهاش از هم فاصله زیاد داشت. این قسمت میانى به «مسجد پیره زن» معروف بود.
مسجد پیره زن افسانه اى دارد شبیه « حجره تنگ پیرزن » در ایوان و کاخ مداین.خاقانى :

نه زال مداین کم، از پیرزن کوفهنه حجره تنگ این، کمتر ز تنورآن

یعنى آورده اند که گوهرشاد هنگامى که براى ساختن مسجد زمینهاى مناسب نزدیک «حرم» را مى خرید، و چندان خرید که ساختن مسجد را کافى باشد، پیرزنى حاضر به فروش کلبه محقّر خود نشد، به هیچ بهایى ، و چنان که مهندسان سنجیده بودند، این کلبه قناسى پنج ضلع، درست در میانه مسجد مى انداخت.
شهبانو گوهرشاد که زنى بسیار توانا اما دادگر بود، توانایى و توانگرى خود را به ستم نیالود و پیرزن را مجبور به فروش نکرد. گرداگرد خانه او را خرید و به ساختن مسجد آغاز کرد. کار ساختن که تمام شد و مسجدى بدین فرّ وجلال وجود گرفت، همه ناظران و صاحبنظران تنها نقض این بنیاد باشکوه و آباد را بودن آن کلبه محقر و ویران در میان مسجد مى دیدند، خاصه با چنان قناسى که داشت. اما به صورت اگر چنان بود که ایشان مى دیدند و مى گفتند، به معنى چنان نبود. شاید این تقلیدى بود از داستان دادگرى در ایوان مداین. به هر حال قصه مى گوید که پیرزن پس از آن که کار مسجد انجام گرفت، نزد گوهرشاد رفت و گفت: «اینک قناسى ِ خانه ام را به تو مى فروشم، تا از بهاى آن در میان مسجد بزرگ تو، من نیز مسجدکى از خود و به نام خود یادگار بگذارم.» و چنان شد که او گفت.
تا چندى پیش، هر که به صحن جامع گوهرشاد مى رفت، در میان آن پهنه بسیار وسیع، چهار دیوارى مستطیل شکل مى دید که به آن محل مسجد پیره زن مى گفتند. اما در این اخیر آن نرده ها را برداشته اند و مسجد پیرزن را آبدان بزرگى کرده اند که از آبش وضو مى گیرند. دیگر شیوه زنى آن زال و دادگرى گوهرشاد، کم کم به فراموشى سپرده مى شود، مگر نام آن آبدال را « حوض پیر زن » بگذارند یا راهنمایان و زیارتنامه خوانان، نسل به نسل براى زیران این داستان را بازگویند یا قصه را بر لوح و لوایى بنگارند و کنار حوض بر فرازى مناسب و نزدیک نصب کنند، و گر نه حیف از این قصهـیادآور قصه اى کهنترـ که فراموش شود. زیرا در جنب آن همه دیدنیهاى مسجد، یکى از شنیدنیها این است.
3 ـ دیگر از ابنیه قدیم مشهد مدارس دینى شهر است، مثلِ مدرسه نوّاب (در خیابان نادرى ، از بناهاى نقیب عهد شاه سلیمان صفوى ، که در 1086 هـ.ق به توسط میرزاصالح نقیب رضوى ساخته شده)، مدرسه ملامحمد باقر (در خیابان نادرى ، بناى عهد شاه سلیمان در 1083)، مدرسه میرزاجعفر (در شمال شرقى صحن عتیق، بانى آن میرزا جعفر در سال 1059) مدرسه پریزاد (پریزاد از جاریه هاى گوهرشاد بوده و مدرسه اى که به نام او ساخته شد همزمان بناى مسجد گوهرشاد است در 821)، مدرسه دودر (در بازار بزرگ، از بناهاى شاهرخ در 843)، مدرسه خیرات خان (در خیابان صفوى ، از بناهاى عهد شاه عباس ثانى در 1057)، مدرسه ابدال خان (در کوچه شور، خیابان صفوى ، جنب مقبره پیر پالاندوز)، مدرسه عباسقلى خان (در خیابان صفوى ، از بناهاى عهد شاه سلیمان توسط عباسقلى خان از امراى آن پادشاه)، مدرسه سلیمان خان (درکوچه حمام شاه، از بناهاى سلیمان خان اعتضاد الدوله، عهد آقا محمدخان قاجار) و بعضى مدارس دیگر کهـمانند آنها که گذشتـبنیادشان از عهد شاهرخ قدیمتر نیست و بیشتر در دوره صفویه ساخته شده است و هر کدام دارى موقوفات خاصى است براى تعمیر و اداره و مخارج عادى و خرج «طلاب علوم دینى » که در مدرسه ها ساکن اند.
4 ـ بناى امامزاده «گنبد خشتى » معروف به «نون ماستى » که زایران در آن حریم فقط نان و ماست نذر و بین فقرا و خواهندگان پخش مى کنند. فقرا و معتکفان این امامزاده، بس که نان و ماست خورده اند، خدا مى داند چه حالى دارند. این بنا که مقبره امامزاده محمد است، در کوى نوغان واقع شده و از بناهاى عهد شاه عباس است.
5 ـ مقبره پیر پالان دوز واقع در کوچه شور، خیابان صفوى ، از بناهاى سلطان محمد خدابنده متوفى در 1004 (پدر شاه عباس اول). این بنا در سال 985 ساخته شده است. در اعتقاد مردم آن است که این پیر داراى کشف و کرامات بوده است و با شیخ بهایى داستانها دارد. امروز در مقبره پیر پالان دوز عده اى از «طلاب علوم دینى » زندگى مى کنند و مزارش نیز زیارتگاهى است.
6 ـ آرامگاه شیخ طبرسى صاحب مجمع البیان که امروز به صورت مزار کوچکى در حاشیه خیابان طبرسى واقع است.
7 ـ آرامگاه شیخ بهایى (زاده 953، درگذشته 1031 ه.ق جنازه اش را از اصفهان به مشهد آوردند و در محل فعلى که گویا خانه خودش بوده، دفن کردند) امروز بسیار مجلل و زیبا آراسته شده درگوشه صحن نو واقع است.
8 ـ گنبد سبز، آرامگاه پیرى صوفى ، نامش «شیخ مؤمن»، درکنار قبرستان میرهوا، به صورت فلکه اى امروز وسط خیابان معروف به «خاکى » واقع است و از قبرستان اثرى نمانده. تاریخ بناى این آرامگاه 904 هـ.ق است. محل این مزار تا چندى پیش خانقاه درویشان «خاکسارى » بود. امروز در گوشه اى از فلکه، دراویش آن سلسله براى خود خانقاه مستقلى بنا کرده اند.
9 ـ آرامگاه نادرشاه در حاشیه خیابان نادرى واقع است که سابقاً بناى آنجا بیننده را به یاد دوران نادر مى انداخت و روزگار او را در نظر زنده مى کرد، ولى اکنون به صورت دخمه اى کوتاه وزشت تجدید بنا شده، پول هنگفتى را هدر کرده است.
10 ـ مسجد شاه واقع در کوى سرسوق، داراى گنبد و دو مناره، در سال 855 ساخته شده.
11 ـ مقابر خواجه ربیع، خواجه مراد، خواجه اباصلت در حومه بسیار نزدیک شهر که زیارتگاه و گردشگاه است و در فصل گردشگاهها نیز از اینجاها یاد خواهیم کرد. بناهاى بالنسبه کهن دیگر نیز هست از قبیل مصلاى شهر و باغ رضوان و غیره که به خاطر اختصار از آنها مى گذریم.
                                                                 * * *

گردشگاههاى مشهد
مشهد داراى گردشگاههاى قدیم و جدید دور و نزدیکى است که مى توان آنها را به چند دسته تقسیم کرد، مثل تفرجگاههاى مذهبى و زیارتى ، عام و عمومى ، بهارى و تابستانى و همه فصلى و غیره. ذیلاً نام مشهورترین گردشگاهها را ثبت مى کنیم.
1 ـ کوه سنگى واقع در 3 کیلومترى شمال غربى شهر در دامنه کوهسارى خشک. این تفرجگاه دو کوه بالنسبه کوچک است وصل به هم، دور از کوههاى دیگر، داراى سنگ و ریگى زرد و براق که افسانه اى دارد. گویند این دو کوه پیش از اینها بسیار بزرگ بوده اند در جایى دیگر که از آنها زر استخراج مى کرده اند و تنشان را مى خسته، مى کاسته اند. دو "کوهخواهر" به تنگ آمده از مقّر خود به نزدیک مشهد پناه به امام مى آورند و مى خواهند که ایشان را از شرّ جویندگان طلا ایمن دارد. امام علیه السلام معجزى مى کند که در استخراج طلاى این دو کوه صرفه نماند، مثلاً صد خرج کنند و نود بردارند و از این رهگذر است که پس از آن معجزه، دیگر این دو کوه از آسیب زرجویان در امان مى مانند. کوه سنگى امروز تفرجگاه نزدیکى است براى عام وخاص، داراى استخرى است و هتل «آبرومند»ى که سیاحان در آن منزل مى کنند. آب بزرگى به اسم آب گناباد دارد که آن را مرحوم ولى خان اسدى از 12 فرسنگى به سوى شهر روانه کرده.
2 ـ وکیل آباد که ملکى است بزرگ در اول درّة جغرگ (جاغرق) از آنِ جناب حاج حسین آقاى ملک خراسانى (صاحب کتابخانه معروف ملّى ملک) و از دیرباز وقف به گردشگاه عموم شده است و داراى سه استخر و بهترین گردشگاه تزدیک و عمومى اهل مشهد است.
3 ـ « کوکا » که گردشگاه نوبنیادى است در 6 کیلومترى و تقریباً حال سرپل تجریش تهران را دارد و تفرجگاه نوکیسه عیاشان شهر است و داراى استخر بزرگ و «آبرومند»ى است. اتوبوس عمومى ندارد و غالباً آنان که مرکبى خودى دارند از «مزایاى آنجا» بهره مى برند.
4 ـ مزار خواجه ربیع بن خثیم، در 3 کیلومترى شرق مشهد، که زیارتگاه و گردشگاهى است مذهبى نظیر « شاه عبد العظیم » و عده خاصى به آنجا مى روند، غالباً زوّآر.
5 ـ خواجه اباصلت، نزدیک قریه «طرق»، سر راه مشهد به تهران، در 12 کیلومترى شهر واقع است و زوّار پیش از رسیدن به مشهد آنجا را زیارت مى کنند. اخیراً به همت درویشى نامش «نور على شاه» رونق گرفته است و حالى نظیر خواجه ربیع دارد.
6 ـ خواجه مراد، همچنان در سر راه تهرانـمشهد و یک فرسخ دورتر از خواجه اباصلت واقع شده است، بارگاهش رونق دو خواجه سابق الذکر را ندارد اما نذر و محبوبیت او (نظیر امامزاده داود) نزد عامه مؤمن بیشتر است و سالى صدها گوسفند در آنجا «قربانى » مى شود.
7 ـ شهر طوس (بقایاى طوس کهن) و آرامگاه افتخار خراسان فردوسى ، در 24 کیلومترى شمال شهر، سر راه مشهد و قوچان واقع است و داراى باغ آبرومند و استخرکى زیباست و اداره آنجا به عهده فرهنگ خرسان است و محلى آرام و حریمى محترم دارد.

طوس بیشتر گردشگاه بهاران است خاصه در ایام عید و سیزده نوروز که در آنجا مراسمى از قبیل کشتى گیرى هاى دیمى روستایى برگزار مى شود و نیز همیشه زیارتگاه دوستداران شعر و مفاخر ملى است.
8 ـ دره جغرگ (جاغرق) که به ترتیب گردشگاههاى گلستان، حصار، طرقبه (ترغبد)، غنبران، ترقدر، جغرگ، دو«مایون» حوض بلور و غیره همه در این دره است و از بهترین ییلاقات خراسان و پناهگاه مردم گرمازده شهر است. غالب توانگران در آن روستاهاى کوهپایه باغک و ییلاقکى دارند.
9 ـ کوهپایه «شاندیز» که شامل خادر، ابرده بالا و پایین، زشک، کنگ و نغندر، و طرف راستش انشعابات دره هاى ییلاقى و کوهپایه هاى خوش آب و هوا و جنگلى دیگر است از قبیل کاهو خرمنه، دولت آباد، گلمکان و امثال آنها.
10 ـ در 16 فرسخى شمال مشهد (بین قوچان و مشهد) کوهپایه بسیار پربرکت و زیبایى است به نام « اخلمد » که آبشار بلندش معروف است و نیز سیبش.
11 ـ چشمه گیلاس در 7 فرسنگى مشهد و سه فرسنگ بالاى شهر طوس است و از دامنه کوه چشمه بزرگى جوشان است که آب آن دهستانهاى بسیارى را مشروب مى کند و آسیاهایى را مى گرداند و از وسط شهر مى گذرد و پایین شهر قصبه اى را به نام « قَلعه خیابان » (از املاک امام رضا) مشروب مى کند. اسم اصلى این آب چشمه «گلسپ» است و آن را امیر علیشیر نوایى به سوى مشهد روانه کرده.
12 ـ چناران که در 12 فرسنگى شمال شرقى شهر بین مشهد و قوچان واقع شده و اخیراً در آن کارخانه قند بزرگى تأسیس یافته و از آن بهره بردارى مى شود.
13 ـ کوهستان خلج در یک فرسخ و نیمى جنوب غربى شهر واقع است و در آنجا معدن سنگ سیاه معروف «هرکاره» است. ولى خلج و چناران و چشمه گیلاس از گردشگاههاى پررونق نیست و کمتر به آنجاها مى روند.
14 ـ پل شاهى (که بارتولد آن را پل شاه خوانده)، پلى بر کشف رود که بستر سیلاب کوههاى از قوچان به پایین است. در بهار آب فراوانى دارد. در 12 کیلومترى شرق مشهد، نیم فرسنگ بالاتر از خواجه ربیع و راهش نیز همان راه است. پل چند چشمه عظیمى است که گردشگاه عمومى شده. چون این رود به صورت دره اى است که دو طرفش را کوهها و بلندى هاى خراسان گرفته، در گوشه کنار آن در همه فصول چشمه هاى جوشانى وجود دارد. در خشک فصلیها بعضى جاهاش خشک است و بعضى جاها از زمین آب مى جوشد، انگار رود در زیر زمین مسیرى پیدا کرده، در جاى مناسبى سر از زمین برآورده. عامه به آن دریا مى گویند، مثل همه رودها. پل شاهى غالباً گردشگاه بهاران است.
15 ـ بند فریمان، بند گلستان، هم از گردشگاهها و خاصه محل شناورى بوده اند، ولى امروز تقریباً متروک اند، زیرا محل و استخرهاى نزدیکتر جایشان را گرفته اند.
16 ـ شاهان گرماب، در 15 فرسخى مشهد بین فریمان و جام، در کنار کوه قرار گرفته و چشمه آب گرم و معدنى بسیار مفیدى است که هر سال هزاران نفر براى بهبود امراض جلدى به آنجا مى روند.
17 ـ غار مغان و غار اخلومد و غار آغل زرى (در گلستان) که گردشگاه کوهنوردان و ورزشکاران است.
مشهد 8 سینما و دو تماشاخانه دارد.

بیمارستانهاى مشهد
1 ـ بیمارستان بزرگ شاهرضا، که بیمارستان بالنسبه مجهزى است داراى بخشهاى جراحى ، زنانه، قلب، زایشگاه، پوست، چشم و گوش و حلق و بینى ، رادیولوژى ، در حدود 500 تختخواب دارد و از درآمد آستانه رضوى اداره مى شود.
2 ـ درمانگاه رازى که از در آمد آستانه رضوى اداره مى شود.
3 ـ بیمارستان چناران که جدیدالتأسیس است و به همت حاج حسین آقاى ملک ساخته شده و از درآمد مؤسس اداره مى شود.
4 ـ بیمارستان شهردارى داراى 300 تختخواب، از بودجه دولتى اداره مى شود.
5 ـ بیمارستان منتصریه که از در آمد موقوفات خود اداره مى شود و اخیراً تجدید ساختمان شده.
6 ـ بیمارستان آمریکایى داراى 60 تختخواب از بودجه شیروخورشید سرخ اداره مى شود.

دانشگاه خراسان
در ابتداى تأسیس گروهى از «خواص مؤمنان» کوشیدند که بردانشگاه خراسان نام «دانشگاه رضوى » بگذارند، ولى سرانجام این بنیاد فرهنگى «دانشگاه مشهد» نام گرفت و حال آن که نام «خراسان» عامتر و داراى معنایى وسیعتر و عزیزتر است و شکوه و شمول و نتیجه تناسب بیشتر دارد.
دانشگاه خراسان این دانشکده ها را داراست:
1 ـ دانشکده ادبیات، شامل رشته هاى زبان (انگلیسى و فرانسه)، تاریخ و جغرافى ، ادبیات فارسى .
2 ـ دانشکده پزشکى دوره کامل هفت ساله، که تاکنون پنج دوره فارغ التحصیل داشته و بیمارستان بزرگ شاهرضا آزمایشگاه این دانشکده است.
3 ـ دانشکده عالى پرستارى جرجانى که دانشجویان آن با درجه لیسانس به عنوان «نرس» فارغ التحصیل مى شوند. گویا این دانشکده از بودجه آستانه رضوى مى گردد.
4 ـ دانشکده کشاورزى که تازه تأسیس شده.
5 ـ دانشکده معقول و منقول که شامل رشته هاى وعظ و خطابه و معقول ومنقول است و اکثر دانشجویان آن «طلاب علوم دینى »اند.
مشهد 2هنرستان (حرفه اىـصنعتى )، 3 دانشسراى مقدماتى (پسران و دختران و کشاورزى )، 24 دبیرستان و 82 دبستان دارد.

کتابخانه ها
مشهد از حیث کتابخانه و کتاب به نسبت بعضى از شهرها کمابیش توانگر است، اگر هنجارى باشد که بتواند فایده کتابهاى موجود در کتابخانه هاى شهر را با تسهیلات و شیوه هاى امروزین و نشر فهرستها عام کنند و در این خصوص دلسوزى داشته باشند و مردم اهل را به کارها گمارند، شاید کمتر شهرى از این حیث همتاى مشهد باشد. اینک مشهورترین کتابخانه ها:
1 ـ کتابخانه آستان قدس رضوى که (به غیر از مکررات) در حدود 40000 کتاب خطى و چاپى و مخصوصاً بعضى نسخ نفیس یگانه خطى نایاب کتابخانه هاى ایران است وغالب کتبش اهدایى و وقفى است. هنوز فهرست کامل و تمامى از این کتابخانه منتشر نشده. قدیمترین کتاب این خزینه عزیز وقف و اهداى ابوالبرکات على بن حسین و تاریخ وقف آن 421 هـ.ق است و نیز قرآنى که هم در اوایل قرن پنجم در عهد دیالمه وقف شده. واقف آن «شهرستى بنت الامیر ابى العباس خسرو فیروزبن رکن الدوله» است. از آن زمان تا کنون به مرور بر کتب این بیت بزرگ افزود شده تا امروز که از معروفترین و مجهزترین کتابخانه هاى ایران گردیده است. (در این خصوص رجوع کنید به جلد اول فهرست کتب آستانه قدس رضوى ، تألیف فاضل ارجمند آقاى اوکتائى ، چاپ مشهد، 1345 ق و نیز جلد دوم مطلع الشمس اعتماد السلطنه و نیز بیست مقاله مرحوم علامه قزوینى ، چاپ ابن سینا، تهران، اسفند 1332، ج 2 از ص 238 به بعد و نیز حدیقة الرضویة از ص 362 به بعد.)
نکته اى که دراینجا لازم است گفته شود این است «کتابخانه ملى ملک» در تهران بنا به وقفنامه صاحب آن صاحب آن حاج حسین آقاى ملک خراسانى ، شعبه اى است از کتابخانه آستان قدس رضوى . این مرد براى مردم خراسان و خاصه مشهد، کارهاى عامّ المنفعه بسیار کرده است، چنان که دراین مقاله دیدیم در چند مورد نام او به مناسبت میامن و سودمندیها و نیکیها به میان آمد. (درخصوص وقفنامه کتابخانه ملى ملک و اینکه شعبه اى از کتابخانه آستان قدس رضوى است ر.ک: حدیقة الرضویة از ص 364 به بعد.)
درباره کتب کتابخانه آستانه، نقل این سخن مرحوم علامه قزوینى را بى مناسبت نمى داند: «این نکته را نباید از نظر دور داشت که اگر کتابخانه روضه مقدسه رضویه از حیث کمیّت به پاى کتابخانه هاى مشهور دنیا نمى رسد؛ ولى از حیث کیفیت یعنى از حیث امتیاز نسخ و از لحاظ ندرت یا قدمت یا صحت یا ظرافت و صنعت ونحو ذلک تا درجه زیادى جبران آن نقایص را مى نماید و هیچ بعید نیست که بعضى نسخ بکلى منحصر بفرد عدیم النظیر در تمام دنیا، در آن مخزن جواهر نفیسه موجود باشد ... »(بیست مقاله، جلد دوم، چاپ مذکور، ص 245.)
2 ـ کتابخانه مسجد جامع گوهرشاد که نزدیک به ده هزار جلد کتاب خطى و چاپى دارد و اکثر آنها کتب دینى و مذهبى است. محل این کتابخانه جنب مسجد است.
3 ـ کتابخانه فرهنگ که بتازگى داراى ساختمان جدید و آبرومندى شده است، درخیابان پهلوى در زاویه دبیرستان شاهرضا، در حدود 14 هزار جلد کتاب و اکثر کتابهاى عمومى و محل استفاده اهل ادب دارد.
4 ـ کتابخانه مدرسه نواب، واقع در خیابان نادرى مقابل کوچه ملک، نزدیک به حرم امام، در حدود 4 هزار جلد کتاب دارد که البته اکثر آن کتب دینى است؛ اما نسخ خطى گرانبهایى نیز در آنها یافت مى شود.
5 ـ کتابخانه دانشکده ادبیات خراسان، که به همت استاد دکتر على اکبر فیاض تأسیس شده، در حدود 6 هزار جلد کتاب دارد. بتازگى شنیده ام که شاعر فاضل محمد قهرمان تربتى را به تصدى آن گماشته اند که جوانى اهل و صالح و دلسوز است و امید رونق و سودمندى این کتابخانه از این رهگذر روزافزون است.
6 ـ کتابخانه دانشگاه خراسان که به همت آقاى دکتر سامى راد رئیس دانشگاه خراسان تأسیس شده و داراى کتب علمى و فنى جامعى است به زبانهاى مختلف، ومورد استفاده دانشجویان و استادان دانشگاه در رشته هاى علمى و فنى .
7 ـ کتابخانه دانشکده معقول و منقول که تازه تأسیس شده وهنوز چندانى کتاب ندارد ولى روبه توسعه است.
8 ـ کتابخانه هاى دبیرستانهاى شاهرضا، فردوسى ، دانشسراى مقدماتى ، هنرستان وغیره که متأسفانه چندان مورد استفاده نیستند و نظم و روش مناسبى ندارند، اگر چه بعضى شان کتابهاى نفیس و عالى دارند، من جمله کتابخانه دبیرستان شاهرضا در حدود شش هفت هزار جلد کتاب دارد که لااقل سه هزارش از کتب نخبه و نفیس است. اصولاً در کار کتابخانه هاى دولتى مشهد فعالیت و هماهنگى و شیوه بهنجارى حاکم نیست، جز از کتابخانه هاى فرهنگ و دانشگاه، از بقیه استفاده چندانى نمى شود و به جاى «مخزن کتب» مى توان آنها را «محبس کتب» نامید.
9 ـ کتابخانه استاد محمود فرّخ خراسانى ، شاعر فاضل معروف که خاصه از لحاظ متون ادبى خطى و چاپى کتابخانه جامع و ارزشمندى است. در حدود 5 هزار جلد کتاب نخبه و نفیس دارد. اگرچه اسماً کتابخانه اى خصوصى است ولى رسماً درش به روى مردم اهل ومراجعان خاص وعام و دور ونزدیک باز است. کتابخانه و خانه فرّخ در واقع مهمان سراى ادبا و فضلاى وارد به خراسان است.
10 ـ کتابخانه دکتر احمد شاملو که کتابخانه اى راکد و خصوصى است و در حدود 5 هزار جلد کتاب خوب و قابل استفاده دارد، ولى البته در حکم انبارى است که توانگرى به عنوان اشیاى نفیس، کتابها را در آن حبس کرده است. خب البته اختیار مال خود را دارد.

مشایخ ومشاهیر
طوس ومشهد (مثل بیشتر شهرهاى خراسان) نه از آن جاهاست که در چنین مجالها بتوان حتى فهرست نامهاى مشاهیر و بزرگان علم وهنر، خاصه شعر و ادب آن را نوشت. خراسان قدیم مهد و منبت زبان و ادبیات فارسى است و از حیث افتخارات ادب ملى ما سرآمد همه ولایت ایران است. اگر میراثى که خراسانیان براى تاریخ و آداب ایرانى چه در هنر و ادب چه در دیگر شؤون باقى گذاشته اند، از مجموعه آثار ملت ما حذف شود. دیگر چیز کرامندى باقى نمى ماند. زبان فارسى قباله طبیعى و مادرى ارواح مردم خراسان است. ادبیات صوفیانه زبان ما کُلاً و کاملاً به تمامى نخبه و جواهر آثارش از مردم خراسان است. کافى است که این چند نام را بشناسیم تا بدانیم که این دعاوى مبالغه آمیز نیست: از رودکى تا فردوسى ، اسدى ، خیام، سنایى ، عطار، مولوى ، بیرونى ، بوسعید، بوعلى ، غزالى ها، دو خواجه عبدالله و نصیر ... و اما طوس از چشم و چراغهاى خراسان موصوف است درباره طوس پیش از خواجه نصیر و که وکه ها گفته بودند:

هر وزیر و مفتى و شاعر که او طوسى بودچون نظام الملک و غزالى و فردوسى بود

پس بهتر آن است که باب مشایخ و مشاهیر طوس و مشهد را نگشاییم که در این مختصر نگنجد.

غذاهاى بالنسبه خاص
در دیوان «طعمه» غذاهایى به خراسان نسبت داده شده که حتى اسامى شان هم امروز براى ما عامه مردم طوس تازگى دارد، چه رسد به اینکه طرز پختن و اجزاى ترکیبى آنها را بدانیم. چون این گونه مطالب در جایى به تمامیت و کمال ثبت و ضبط نشده، در برنامه تحقیقات «محققان» ما نیز قضایاى سال فوت نویسندگان و شعرا و ممدوحان ایشان و کشت و کشتارهاى امیران و فاتحان مجالى براى پرداختن به بعضى مسائل زندگى جوامع و اختصاصات هر شهر و ناحیه باقى نگذاشته، از این رو چندان معلوم نیست، یا من نمى دانم، که مثلاً مردم طوس در فلان زمان چگونه مى زیسته اند، چه ها مى پوشیده اند، مى نوشیده اند، مى خورده اند و از این قبیل موضوعات. اما در زمان ما غذاهاى مردم مشهد تقریباً غذاهاى معمولى همه جاست. گویا گذشته است زمانى که این مثل صادق بود که «هر محله اى یک جور آش مى پزند». با ازدیاد روابط شهرها، خاصه مشهد که مردم هفتادودوملت در آنجا جمع آمده اند و با خود رسم و سنتها، میوه و شیوه ها، آش و قماشها آورده اند،
دیگر خصوصیتهاى خاص. در همه موارد از میان رفته، در اغذیه نیز همچنان.
شاید قدیمترها اهل مشهد را اغذیه خاص بوده است، اما امروز ویژگى چندانى مشهود نیست. نوکیسه توانگران و «اعیان» غالباً غذاهاى فرنگى مى خورند. تهیدستان و درویشان نیز که با مختصر تفاوت حتى غذاهاى « ین المللى » دارند، «بومى ملى جهانى »، یعنى ساده ترین و ارزانترین. اما غذاهاى «بومى ملى » تهیدستان همه شهرهاى وطن ماـو منجمله مشهدـمعلوم است چه هاست: آبگوشت، «الحسرت الملوک» اشکنه و امثال اینها. اسمها ممکن است فرق کند، و فى المثل به قول ملک الشعرا بهار اهل مشهد بگویند: «نون دراغ و هندونه ى کغ»، اما رسمها یکى است، نون همان نان است، دراغ، دوغ بى رمق خشک شده که در آن پنیر را نگه مى دارند، هندوانه کغ نیز کال و نارس و بى مصرفِ این میوه است که تهیدستى برایش مصرفى پیدا کرده. شاید مردم متوسط الحال ومیانه، کم و بیش ویژگیها را حفظ کرده باشند. اینجا چند تایى از آشها و بعضى غذاهاى بالنسبه خاصـمتداول و معمول مردم میانه حال مشهدـرا مى نویسم:
1 ـ آش لخشک (ل خشه، لخشه): نوعى آش رشته است بى بنشن و بقولات، رشته را نازک و پهن مى برند و با سبزى و مختلفات مى پزند و چاشنیش کشک است و گاه سیرداغ هم بر سرى دارد. روى آن قیمه هم مى ریزند. گویا اصلاً این آش غذاى ترکان بوده، نام ترکیش «تتماج» است بر وزن « افتاد».
در قدیمها رشته و لاخشه بُرى در مشهد کار اختصاصى بعضى زنها بود؛ همه نمى توانستند خوب ببرند. زنان رشته بُر به خانه ها مى رفتند و روزى یا بیشتر را به کار برش مزدورى مى کردند.
2 ـ آش اماج (اماج بر وزن « مراد » یا اوماج بر وزن « طومار »): آشى است نظیر «شولى » یزدیها، البته بى سرکه وچغندر. سبزى و عدس و آب را بار مى گذارند، عدس که پخته شد، آرد را «اماج» مى کنند و در دیگ مى ریزند. مزه خامى و فطیرى خمیر که رفع شد، پیاز داغ و نعنا داغ در آن مى ریزند. جوشى که خورد، غذا آماده خوردن است. آش اماج و آش لخشه غذاى کاملى نیست، پیش غذایى است که لختى قبل از «ناهار» و در واقع براى رفع یا پیشگیرى کسالت و تنبلى جهاز هاضمه خورده مى شود. آش اماج چندان مزه و لطفى ندارد، البته به مذاق من.
3 ـ آش چولى کش: رشته باریک بریده و برشته را در دیگ مى ریزند باکمى آب و مى پزند تا مزه خامیش برود. بعد مثل برنج در سبد صاف مى کنند و دم مى کنند. پس از اینکه دم کشید سرسفره مى آورند. ظرفهاى روغن گداخته و داغ و نیز کشک و نعنا داغ را هم آماده کرده اند، درهم مى کنند و بسم الله.
4 ـ آش جوشوره (جوش بره وجوش بیره): در غیاث اللغات آمده: «جوش ببره، طعامى است که از آرد و فطیر سازنده و قیمه درآن ریزند.» شرح بیشتر در دستور پختن این آش چنان که در مشهد متداول است، از این قرار است که خمیر نازک را چارگوش، چارگوش مى برند و لاى هر برشى قیمه، و گوشت سرخ کرده، مثل دلمه مى گذارند و باسبزى در آب و روغن و ادویه ومخلفاتِ مزه بخشـکه در همه غذاها مرسوم استـمى پرند. مزه خامى خمیر که رفت و چند جوش خورد، غذا پخته است وآماده خوردن. چاشنى این آش نیز کشک و نعنا داغ و احیاناً سیر داغ است.
در امثال عامیانه مردم مشهد یک بیت سعدى را تغییر داده در موارد مناسب به کار مى برند، بدین گونه:

یا مخور با فیلبانان جوش برهیا بناکن خانه اى فیل توش بره!

5 ـ فطیر مسکه (به کسر«ف»): آرد را بى مایه خمیر مى کنند، با ضرب مشت مى ورزند و مى رسانند، و در تابه هاى داغ با «خروج» (بر وزن خروس به معنى خرده آتش با خاکستر) با حرارت کم مى پزند. دو رویش سرخ که شد در ظرفها مى گذارند و مسکه (بروزن « دشنه » به معنى کره) لا به لاى آن مى گذارند، و دیگر خوردنى است.
6 ـ دیگچه: غذاى خوشمزه اى است گویا خاص مشهد. نوعى شیر برنج است اما با چند تفاوت: برشته و مغز پخت باید بشود، سفت باید بشود، شکر و شیرینى و زعفران و گلاب و هل را در خود شیر به بار مى آورند و دَم مى کنند و به کار مى برند، به سفره مى رسانند. این غذا را نمى دانم چرا غالباً نذر امام حسن مى کنند و بیشتر (همچنان که شله زرد نذر اربعین است) روز قتل امام حسن از نذرهاى عمومى است، اما در مواقع دیگر غذاى معمولى است و نذر کسى نیست (جز شکم).
7 ـ چنگالى : روغن را داغ مى کنند، در آن نان بیات (خاصه بیات تا ترد باشد) خرد مى کنند و با شکر یا شیره نبات یا نوعى شیرینى دیگر به بار مى آورند، با چنگ و مشت آن را مى ورزند، مى خورند. مردم مشهد گویا به مناسبت چنگمالى شدن این غذا نامش را «چنگال» گذاشته اند، اما در لغتنامه دیوان بسحق اطعمه (و بعضى جاهاى دیگر) «چنگال» نامیده شده ، بدین شرح: «چنگال، نانى که در روغن خرد بشکنند و بمالند وقدرى شیرینى بدان زنند.» بسحق مثنوى کوتاهى درباره این غذا دارد بنام «اسرار چنگال». (ر.ک: بسحق. از ص 30 تا 33.) پس از مقدمه مثنوى هر کدام از اجزاى چنگالى (خرما و روغن و نان) سرگذشت خود را مى گویند و ترجیع کلامشان این است:

این زمان در چنگ چنگالم اسیرمى خورم مالش زهر برنا و پیر
چنگ چنگالى مرا دارد به دستگوشمالم مى دهد هر جا که هست

چند مثل و اعتقاد عامیانه و ابیاتى به لهجه مشهدى
فولکلور مشهد با آن که در حال مسخ و دگرگونى است و دارد به فرهنگ جارى و سارى شلم شورواى همه جایى و هیچ جایى بدل مى شود، باز هم هنوز کم وبیش زمینه بکرى است و اخیراً گویا بعضى از دانشجویان دانشگاه خراسان به گرد آورى فرهنگ عامیانه مشهد سرگرم اند، باید در انتظار نتیجه زحمات ایشان بود. گرچه فولکلور مشهد فولکلور همه شهرهاى خراسان است. اما باز هم خطوط خاص دارد.
این حکم در مورد لهجه مشهدى هم صادق است، که هنوز در آن کار اساسى کاملى نشده است. من مدتى است به خود این امید را مى دهم که سرانجام روزى بتوانم در امر ثبت و ضبط این لهجه که «مادر لهجه» زبان ماست و دقایق و لطایف و امکانات بسیار دارد، کارَکهایى بکنم، اما این امید دیرى است که همچنان امید مانده. به هر حال چون کار در جهات مختلف فرهنگ عامیانه، با شعب و شاخه هاى گوناگونى که دارد، کار وسیع و بزرگى است و ما در اینجا مجال کم داریم؛ حقش بد که اصلاً از این در درنمى آمدیم، اما براى اینکه مقاله ما به کلى خالى از این رنگ و آهنگ نباشد، چند مثل و مرسوم و اعتقاد عامیانه و ابباتى به لهجه مشهدى را چاشنى خاتمه سخن مى کنم مثل:
کَسه هاى مسى رفتند زیر آب، کَسه هاى چوبى آمدند روى آب. که معادل است با نیکان رفتند و بَدان جاى ایشان گرفتند. کَسه لهجه اى از کاسه است.
هر که رَه [ را ] شکل بابا بود، بغل ننه دخو نمکنن. هر که را شبیه پدر بود، در آغوش مادر نمى خوابانند، مساوى است با: هر گردى گردو نیست.
اَدم نکرده کار، بگو چندش مزد کار؟ ادم بر وزن «قدم» همان آدم است در «نکرده» اول و دوم مکسور است، مساوى است با: کار را به کاردان باید سپرد.
نه سر دره نه سامون، غمزه دره فرامون. نه (به کسر اول) دره (به کسر اول و فتح دوم) فرامون، لهجه اى از فراوان؛ مساوى است با: افاده ها طبق طبق، سگها به دورش وق و وق، که درتهران متداول است.غالباُ هنگام رد خواستگار، درغیابش مى گویند، وقتى که مى پرسند:«چرا فلانى رابه دامادى قبول نکردید؟»

مرسوم و اعتقاد
معمولاً در شب چهارشنبه سورى کوزه هاى کهنه را مى شکنند.
براى بخت گشایى دختران به خانه مانده:
الفـبه گردن دختر قفلى مى بندند و او را سرچهار راه مى نشانند. قفل را باید رهگذرى باز کند. اگر جوان باشد دختر شوهر خواهد کرد والا فلا.
بـدختر باید روى چرخ کوزه گرى بنشیند و گردو بشکند.
جـعطار سرگذر را باید گول بزند و از او عاطل و باطل بخرد.
دـنخ سفید به شصت دستش ببندد و لب جوى آب بنشیند.
هــدختر را به دروغ از خانه بیرون مى کنند و با چوب نیمسوز تعقیبش مى کنند.
وـدختر باید سرچاههاى دباغخانه شمع روشن کند.
مراسم نوروز مثل تقریباً همه جاست. سبزه را « سبزنا » مى گویند. در شب اول عید رشته پلو درست مى کنند و آن را علامت به دست آمدن رشته کار مى دانند. شب دوم سبزى پلو، علامت خرمى . شب سوم ماهى پلو، علامت چى ؟
در موقع خواستگارى سبزى جلو دختر مى گذارند تا پاک کند. زیر بغل و دهانش را مى بویند. دخترى که پاى بزرگ داشته باشد مورد پسند نیست، زیرا پاى بزرگ نکبت مى آورد. سر بزرگ مطلوب است، زیرا علامت دولت است. دندانهاى پیشین دختراگر تنگ هم نباشد و جدا از هم باشد، خوب است، نشان فراخ روزى بودن اوست. دختران سبز چشم اغلب بد ذات اند و گود چشمان، چشمشان شور است. در دعوت به عروسى پیش از رسم کارت دعوت فرستادن ظرفى را پرنقل مى کردند و در آن برگ گل مى ریختند وبه در خانه هاى دوستان و آشنایان مى بردند، طرف رضایت خود را براى آمدن به عروسى با برداشتن یک نقل و یک برگ گل اعلام مى داشت. سفره عقد را روى سر دخترهاى دم بخت مى تکانند. پس از جارى شدن صیغه عقد از عروس و داماد هر کدام زودتر پاى خود را روى پاى دیگرى بگذارند، زبانشان به سر آن دیگرى دراز خواهد بود. موقع رفتن عروس به خانه داماد، پدر عروس یا بزرگتر ترینه محرم دیگر، یک لقمه نان و پنیر و سبزى به کمر عروس مى بندد، عروس باید پس از رسیدن به خانه داماد اولین غذایش این باشد تا هوو سرش نیاورند.
پر و برگ چاى اگر در استکان بالاى چاى بایستد، مهمان خواهد آمد.
قار قار کلاغ (برخلاف بسیار جاها) علامت خبر خوش است، خاصه در صبحهاى برف.
جغد بر دیوار نشیند، خاموش ماند، شوم است.
لک سفید روى ناخن نشانه چیزى نو خریدن است، جامه نو بیشتر.
نزدیک غروب آب نمى آشامند. معتقدند که درچنین ساعتى به مردگان آب مى دهند.
خروس سفید سیّد است. گربه سیاه جن است. به طور کلى حیوانات سفید خوب و سیاهها شوم اند.
چشم راست بپرد، علامت خبر خوش است. چپ خبر بد.
وقتى کسى از خانه اى به سفر رود، آن روز جاروب نمى کنند و خاک اتاق را بیرون نمى ریزند.
شب جاروب نمى کنند و اگر کسى مجبور باشد، در موقع رفت وروب، چیزکى به دندان مى گیرد و مى گوید: خانه عروسى را جارو مى کنم.
روز اولى که کسى در خانه اى مى میرد، جاروب نمى کنند چون پشت مرده به خاک نمى نشیند.
روز عید غدیر نباید خیاطى کرد، والا دست «عقربک» مى گیرد.
یکشنبه و چهارشنبه نباید به بیمار پرسى رفت.
از شعرایى که به لهجه مشهدى شعر گفته اند، بین عامه مشهورتر از همه «کفاش خراسانى » است که «دعانامه» و «نفرین نامه» او که به اصطلاح لحن ادبى دارد، از کتب پرتیراژ عامیانه است، ولى شعرهایى که به لهجه مشهدى گفته است، طبعاً فقط بین مردم مشهد رایج است. دراین اواخر مرحوم «شیخ احمد بهار» از خویشاوندان ملک الشعرا بهار نیز شعرهایى با عنوان «داش غلم» به این لهجه سروده است که شهرت یافته. این شعرها بیشتر سیاسى و اجتماعى است. ملک الشعرا بهار نیز شعرهایى به لهجه دارد که قسمتى از آن در جلد دوم دیوانش منتشر شده. چند بیتى ازدو غزل او را که فهمش براى همه بالنسبه آسان است نقل مى کنیم:

یقین درم اثر امشو به هاى هاى مو نیستکه یار مسته و گوشش به گریه هاى مو نیست
خـدا خـدا چه ثمـر اى مؤذنا، کِامشوخـدا خـداى شمایه، خـدا خداى مو نیست

                                                             * * *

گفتى که ممیر، وخته مو لبیکمه گفتمهى هى بخدا خوب تو گفتى مو شنفتم
تا زور درى تیر بزن، بازوى صیادمو کفـتر جون سختم و آسون نمیفتم
دیشو بخیال صدف سینـه صافـتتا وقـت سحر مُرورَى ِ اشک مسفتم


(حریم سایه هاى سبز(ج1)،مهدی اخوان ثالث).