مجتبی شاعری(تبیان) رقم خوردن سرنوشت شخصیتهای
شاهنامه به سلیقه ی قصه پردازی فردوسی مربوط نیست. فردوسی پیش آهنگ داستان
پردازانی است که تقدیر آدمهای قصه اش را به دست خودشان می سپارد .
فردوسی احساساتی نمی شود که به یکباره ضد قهرمانش را متحول کند و در مسیر
انسانیت قرار دهد. فردوسی جهانبینی و روانشناسی شخصیتهایش را می شناسد ،
می داند که ثمره ی لجاجت رستم ، فرزند کشی است . نتیجه ی زیاده خواهی
سهراب ، ناکامی است . و سرانجام خون های فراوانی که ضحاک می ریزد ، جز به
مجازاتش منتهی نمی شود. هیچ کس مثل فردوسی نمی تواند موجود شری مثل ضحاک را به سزای اعمالش
برساند. همان طور که می تواند طوری قصه بگوید ، طوری آدم هایش را بسازد که
وقتی مثل سهراب و سیاوش کشته شدند ، به سوگ بنشینی . هر چند که در مورد
داستان سهراب و سیاوش هم با سطحی از ناجوانمردی در حق سهراب و سیاوش رو به
رو نمی شویم . در لایه های درونی داستان و شخصیت ها دلایل موجهی برای
سرنوشت محتوم آنان می توان یافت.
اما شیوه ی فردوسی در روایت اتفاقاتی که برای وجه سیاه داستان رقم می
خورد ، نوعی مجازات دراماتیک نیست . حتی مسیر منطقی اتفاقات از شیوه ی
داستان گویی افسانه ها تبعیت نمی کند . این یک ظلم بزرگ تاریخی است که
در حق فردوسی و شاهنامه اش روا داشته ایم . این که شاهنامه ، افسانه است .
نمی شود به صرف غلبه ی آرایه ای مثل مبالغه-اغراق –غلو ، شاهنامه را
افسانه دانست . خصوصا این که با لحاظ کردن این ویژگی ، تحلیل منطقی داستانی
و دراماتیک را از وقایع و شخصیت پردازی ها منفک می کنیم .
اگر هم قائلیت بزرگان و قدمای نه چندان دور را در خرق عادت شاهنامه به
عنوان یکی از چهار رکن برجسته در شاهنامه بپذیریم ، باز هم روال منطقی
داستان در آن محو نمی شود . افسانه در نظر گرفتن شاهنامه ، به دو جهت می
تواند باشد ، یکی این که انطباق مکتوب و مستند تاریخی ندارد و دیگر این که
اتفاقاتی در آن رخ می دهد که در توانایی های امروزی بشری در عادت انسان ها
نمی گنجد . اصلا این تقسیم بندی شاهنامه به سه دوره ی اسطوره ای ، پهلوانی
و تاریخی هم از همین جفاهای تحلیل در مورد شاهنامه است . کافی است مستشرقی
مشهور یا محققی وطنی که اسم و شاید هم رسمی به هم زده باشد ، در مورد
فردوسی یا هر ادیب دیگر اظهار نظری کند . دیگر نمی شود کوچک ترین تردیدی به
آن نظریه وارد دانست . دوباره اندیشی و تحقیق در آن مورد بی فایده جلوه می
کند . شاید هم به همین دلیل باشد که نه فقط ادبیات و نگاه تاریخی و سبک
شناسانه که حوزه های گوناگون علوم انسانی در ایران پیشرفت نمی کند . در
برابر هر حرف و نظریه ی قدیمی اجماع شده نمی توان حرفی زد . یا باید سخنی
خفیف با چندین قید تردید ، در موازات آن به میان آورد و یا در ستایشی
ابلهانه در امتداد آن حرف قدیمی ، کلماتی چینش کرد . شاهنامه افسانه نیست . این را از مسیر منطقی روابط میان آدمی هایش می
شود ، فهمید . مسیر منطقی روابط هم گزاره ای متفاوت از شخصیت پردازی نمی
تواند باشد . ویژگی های فردی آدمی ها موجبات سرنوشت را رقم می زند . و
اتفاقا در این گذار تقدیری ، هیچ معجزه ای صورت نمی گیرد . در این گذار
تقدیری ، تقدیری فراتر از آن چه قهرمان یا ضد قهرمان از پیش تر پی کرده است
، رقم نمی خورد .
داستان ضحاک و فریدون و کاوه ،به شباهت تاریخی زندگی پیامبران روایت نمی
شود . با تولد موسی کلیم ا... ، خواب گزارن ، فرعون را از اتفاقی بیم می
دهند که پایه های حکومتش را تهدید می کند . و این دست مایه ی داستان ضحاک و
فریدون هم می شود . اما این فقط اقتباسی تاریخی در حماسه ی شاهنامه نیست
. این که حضرت موسی (ع) ، یا در روایت شاهنامه ، فریدون از هر گزندی در
امان می مانند ، حاکی از سنت و قانونی تاریخی است . سنتی که تبدیل یا تخفیف
داده نمی شود . مثل قوانین فیزیک نیوتن ، ناگزیر است . شباهت قصه گویی فردوسی به آثار داستان نویسان و نمایش نامه نویسان متاخر
هم به همین سبب است . روان شناسی هر شخصیت از نماد گرایی های اخلاقی مهم
تر است . هر چند که در داستان ضحاک از نمادهای زیادی استفاده می شود ، اما
هر شخصیت ، فقط معرف یک صفت اخلاقی نیست . آدمی های شاهنامه ، برآیندی از
ویژگی های اخلاقی و شاید در بیان صحیح تر آن خصوصیات روان شناختی انسان ها
باشند . خصوصیات روان شناختی که با وجود تغییر ذائقه ی بشری ، هنوز هم به
جنبه های فطری انسان یاد می شود .
فردوسی در روند داستان سرایی اش ، دلسوزی برای قهرمان ها و ضد قهرمان
هایش نمی کند . همان طور که به فکر امید بخشی های کاذب به مخاطبش هم نیست .
هشداری که فردوسی به مخاطب شاهنامه می دهد ، تذکری از سر پند واندرزهای
اخلاقی هم نیست . فردوسی واقعیت درونی هر انسان را نشان می دهد . ناگزیری
از طی مسیری که هر انسان انتخاب می کند . مسیری که نابودی انسان است ، یا
رسالت نجات بشریت.
|