توس در گذر تاریخ

 ویژه نامه قصه ی توس - علیرضا شریفی

توس در گذشته به ناحیه ای بزرگ گفته می شد که چهار شهر مهم داشت: تابران، نوغان، رادکان و تروغبذ. تابران بزرگ ترین آن ها و مقر حکومت بود. اکنون نوغان یکی از محلات مشهد است و تروغبذ یک شهرک ییلاقی است با رستوران های فراوان در غرب مشهد. رادکان هم دهستانی است در ۷۴کیلومتری جاده مشهد-قوچان.

با توجه به این که تابران شهری مهم تر بود، به تدریج عنوان «توس» برای همین شهر به کار رفت؛ چنان که نیشابور هم در گذشته های دورتر نام ناحیه ای بوده است؛ شهر کنونی را ابرشهر می نامیده اند و دیگر شهرهای آن ناحیه نام هایی دیگری داشته اند و سپس «نیشابور» به همان ابر شهر اطلاق شده است. توس در گذشته در شرق و شمال شرقی خود شهرهای آباد و پررونق بلخ و سمرقند و بخارا را داشت. از سوی دیگر جاده ابریشم هم از آن می گذشت. با توجه به این که آن زمان خبرها در شرق بود و نه در غرب، توس حکم یک چهارراه فرهنگی را داشت و می توانست از تحولات سویه های خود بهره ببرد.

سیاستمدار یا خائن

وقتی تاریخ توس را می خوانیم؛ به نام «کنارنگ توس» هم برمی خوریم. در تاریخ توس، این نام مهم است چون او کسی است که در زمان شکست یزدگرد سوم مرزبان توس بود. گفته شده که کنارنگ نخست یزدگرد را با هدیه های گرانبها پذیرا شد اما با این بهانه که توس گنجایش موکب چهار هزار نفری همایونی را ندارد، عذر یزدگرد را خواست. کنارنگ کار یزدگرد را پایان یافته می دید به همین دلیل هم زمان با مسلمانان وارد مذاکره شد. یزدگرد به ناچار راهی مرو شد؛ ولی حاکم مرو هم به او خیانت کرد و او آن قدر تنها ماند که به دست آسیابانی کشته شد. کنارنگ در گفت وگوهای خود با مسلمانان شرط کرده بود که اگر به او امان دهند، وی نیز در فتح نیشابور به آن ها کمک می کند و این اتفاق رخ داد. با این حال دشوار است که کنارنگ توس را خائن بنامیم چون پیش بینی های او درست بود؛ ولی هر چه بود توس فتح شد و خاندان کنارنگ تا پایان عصر اموی بر این شهر حکومت کردند.

در دوران بنی امیه، توس رونقی نداشت تا آن جا که واقعه مهم آن آمدن خواجه ربیع بن خثیم -یکی از یاران ابن مسعود، صحابی بزرگ پیامبر(ص)- به خراسان در سال های ۳۵ تا ۳۶ هـ ق بود. وی در سال های ۶۱ تا۶۳ درگذشت و در محل زندگی اش نوغان دفن شد. آرامگاه او اکنون یکی از زیارتگاه های معروف مشهد است و در صحن های وسیع آن مردگان را دفن می کنند.

توس در عصر عباسیان

در این دوره وقایع مهمی در خراسان روی داد؛ به ویژه که ابومسلم با سیاه جامگانش نقش مهمی در به قدرت رسیدن عباسیان داشت از سوی دیگر هنگامی که «امین» در صدد عزل برادرش مامون از ولایت عهدی برآمد، مامون با حمایت مردم خراسان، به مخالفت با برادر پرداخت و مرو را پایتخت خود قرار داد.

واقعه مهم دیگر دعوت مامون از امام رضا(ع) و آمدن ایشان به توس بود. واقعه ای که تاثیری ژرف و همیشگی بر این شهر نهاد.

در سال ۱۹۸ هـ.ق پس از فتح بغداد و کشته شدن امین خلیفه عباسی، مامون خلافت را برعهده گرفت. وی تا سال ۲۰۴ در مرو بود و سپس به بغداد رفت. یکی از کسانی که به مامون در جنگ هایش با امین کمک بسیار کرد، طاهر ذوالیمینین بود. به همین دلیل او والی خراسان شد.

در زمانه طاهریان؛ توس در سایه نیشابور

طاهر ذوالیمینین پس از آن که به امارت خراسان رسید و جای پای خود را محکم کرد؛ درصدد استقلال برآمد. این بود که فرمان داد نام خلیفه را از نمازجمعه حذف کنند. این اقدام اگر چه دلیرانه و بزرگ بود؛اما دیری نپایید که او به گونه ای مرموز درگذشت. پس از وی فرزندانش حکومت را در دست گرفتند و مقر حکومت همه آن ها همانند پدرشان نیشابور بود. از این رو توس در سایه نیشابور قرار گرفت. آخرین حکمران طاهریان، محمدبن طاهر بود؛ فردی ضعیف که در برابر لیث صفار شکست خورد و دودمان خود را بر باد داد.

در روزگار صفاریان، توس شهری مهم بود

به نوشته محمدرضا قصابیان در کتاب تاریخ مشهد: دوران امارت صفاریان بر خراسان، مقارن بود با نیمه دوم قرن سوم هـ.ق که توس اگر چه در این زمان کرسی نشین حکومت صفاری نیست، اما از شهرهای عمده خراسان به شمار می آمد. با درگذشت یعقوب لیث صفار در ۲۶۵ هـ.ق امارت به برادرش عمرولیث رسید و چون میان او و خلیفه عباسی اختلاف افتاد، به خاطر طمع عمرولیث به ماوراءالنهر، امیر صفاری به تحریک خلیفه، درگیر جنگ با امیر اسماعیل سامانی گردید که از او شکست خورد و به اسارت امیر سامانی درآمد. (قصابیان۶۲،۱۳۷۷)

دوران طلایی

حاکمیت سامانیان برای توس و خراسان فرصتی فوق العاده بود. در این زمان توس جان تازه ای گرفت و توانست برای همیشه نقش خود را در تاریخ و فرهنگ ایران تثبیت کند. یکی از کسانی که در این عصر تاثیر به سزایی در ارتقای جایگاه توس داشت، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بود. این همان است که شاهنامه منثور را فراهم آورد. ابومنصور از خاندان کنارنگ و از سوی سپه سالار خراسان به عنوان حاکم توس برگزیده شده بود.

در سال ۳۳۶ هـ.ق ابومنصور علیه نوح بن نصر سامانی دست به قیام زد. این قیام به جایی نرسید. در نتیجه او از مقام خود عزل و به ری تبعید شد. اما وی سه سال بعد برگشت و باز حاکم توس شد و بعد هم به سپه سالاری کل خراسان رسید. در همین دوره دوم بود که کارهای فرهنگی بزرگی انجام داد. وقتی که زندگی ابومنصور را در تاریخ مطالعه می کنیم بهتر متوجه می شویم که چرا فردوسی او را این گونه ستوده است:

یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیـر و بـزرگ و خـردمـنـد و راد

پـژوهـنـده روزگـار نـخـسـت گذشته سخن‌ها،همه بازجست

بنابراین باید از نقش موثر ابومنصور در سرودن شاهنامه غافل نبود و ای بسا که اگر او نبود، سرایش شاهنامه هم آغاز نمی شد.

سامانیان حدود یک سده حکومت کردند و دوران حکومت آن ها از درخشان ترین دوره های تاریخی پس از اسلام در خراسان و توس به شمار می رود. آن ها به زبان فارسی رسمیت بخشیدند و در گسترش فرهنگ ایرانی بسیار کوشیدند.

توس در روزگار غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان

در سال ۳۸۹ دولت سامانی سقوط کرد، آن هم به دست گروهی از غلامان ترک که خود به آن ها قدرت داده بودند. حکمران توس در زمان سلطان محمود غزنوی ابوالحارث ارسلان جاذب بود.در دوره حکومت وی، توس موقعیت خود را حفظ کرد به طوری که یکی از مراکز چهارگانه خراسان بزرگ به شمار می رفت. در سال ۴۳۲، به همان شیوه ای که غزنویان قدرت یافته و سامانیان را برانداخته بودند سلجوقیان توانستند قدرت بیابند و غزنویان را براندازند. خواجه نظام الملک توسی وزیر قدرتمند ملکشاه سلجوقی بود و انتظار می رفت صدارت او، توس را در موقعیت برتری قرار دهد، اما این اتفاق نیفتاد و انتظارات برآورده نشد؛حتی با یورش ترکان غز، توس به شدت آسیب دید و رو به ویرانی گذاشت. مدتی بعد هم «قراختاییان» به توس تاختند و بر ویرانی ها افزودند.

سلطان سنجر پس از آزادی از اسارت ترکمانان، در پی آن بود که خرابی ها را آباد کند. اقدامات او به جایی نرسید چون در سال ۵۵۲ هـ.ق درگذشت و انحطاط سلجوقیان شدت گرفت. در سال ۵۷۳ هـ.ق خاندانی از فرمانروایان خوارزم به قدرت رسیدند پس از سلطه کامل آنان بر خراسان توس برای مدتی کوتاه روی آرامش را دید تا این که در ۶۱۷هـ.ق مغول ها حمله کردند.

مغول ها و ایلخان ها

در سال ۶۱۷هـ.ق دو تن از سرداران چنگیز در تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه به خراسان رسیدند و پس از گذر از نیشابور راه توس را در پیش گرفتند. این دو سردار مغولی با اعزام ایلچی به نزد امرای خراسان آمدند و آنان را به قبول «ایلی» (اطاعت از حکومت مغول) دعوت کردند، لذا در فتح توس، چون قرای شرقی نوغان و توابع، دعوت مغولان را پذیرفتند از انهدام دور ماندند، اما دیگر نقاط توس از جمله تابران که در صدد مخالفت برآمده بود، مورد حمله قرار گرفت و بسیاری از ساکنان آن قتل عام شدند. خرابی و قتل و غارت در توس پس از اولین تهاجم مغولان پایان نپذیرفت و حوادثی باعث شد تا توس بار دیگر مورد حمله مغولان قرار گیرد و به ویرانی و انهدام توس افزوده شود.(قصابیان۷۴،۱۳۷۷)

پس از تسلط مغول ها بر توس، شورش هایی در این شهر رخ داد که حاصلی جز ویرانی بیشتر برای توس نداشت. گفته می شود پس از حمله مغولان تنها ۵۰ خانه مسکونی در توس باقی مانده بود. آبادسازی توس، با پیوستن خواجه نصیرالدین توسی به دستگاه هلاکوخان، آغاز شد. «مرکزیت توس در قرن هفتم به انضمام توجه خواجه نصیرالدین توسی سبب شد که توس زودتر از ولایت خراسان، فترت ویرانی عهد مغول را پشت سر بگذارد و آبادانی از دست رفته را بازیابد، چنان که در نیمه دوم قرن هفتم به درجه ای از اهمیت رسید که سکه در آن ضرب می شد.» (همان. ص۷۶)

شکست توس

توس پس از حاکمیت مغول ها، مدتی (در نیمه اول قرن هشتم) در دست سربداران قرار گرفت؛ در این مدت توس چند بار میان سربداران و آل کرت که در هرات و پیرامون آن حکومت داشتند و نیز «جان قربانی ها» دست به دست می شد تا این که نوبت به تیمور رسید. تیمور که از نوادگان چنگیز بود، خود توس و کلات را با سپاهش فتح کرد. در سال ۷۹۱ وقتی خبر محاصره امیر تیمور قوت گرفت حاجی بیک جان قربانی، حاکم توس، به کمک سربداران قیام کرد. هنگامی که تیمور از شورش توس آگاه شد، پسرش میران شاه را با سپاه به خراسان فرستاد. میران شاه پس از در هم شکستن سربداران که برای کمک به جان قربانی عازم توس بودند، سبزوار را تصرف و سلسله سربداران را منقرض کرد؛ بعد هم به هرات رفت و سلسله آل کرت را از میان برداشت.

«چون محاصره توس به طول انجامید و امیر آق بوقا از فتح آن شهر عاجز ماند، با اعزام ایلچی از میران شاه کمک خواست و میران شاه که در این زمان از فتح هرات آسوده شده بود با سپاهی فراوان به طرف توس روانه شد. با رسیدن سپاه میران شاه، حاکم توس و مردم شهر از مقاومت ناامید شدند و چون حاکم توس سقوط شهر را حتمی دید شبانه گریخت و شهر و نزدیکان خود را به دست دشمن رها کرد. استحکامات توس به راحتی در مقابل تهاجم سپاهیان میران شاه در هم شکست و شهر به تصرف لشکریان میران شاه و آق بوقا درآمد. سپاهیان میران شاه به خاطر حمایت و جانب داری از اهالی توس از حاجی بیک به قتل و غارت پرداختند و شهر توس را ویران کردند و بیش از ده هزار تن از اهالی آن جا را به قتل رساندند.(همان. ص۷۸و۷۹)

بعد از این حوادث، توس دیگر نتوانست کمر راست کند. پس از سال ۷۹۱هـ.ق کسانی چون شاهرخ میرزا و بایسنقر میرزا سعی کردند این شهر را آباد کنند، ولی ظاهرا اوضاع خراب تر از این حرف ها بود و کاری از دست آنان ساخته نبود. اما هم چنان که توس اهمیت خود را از دست می داد در حاشیه آن حوادث دیگری در جریان بود؛«دهکده کوچک سناباد از اوایل قرن هفتم تا قرن نهم رو به آبادی نهاد و در قرن نهم به قول حمدا... مستوفی تبدیل به شهرچه ای شد و در این دوران براساس شهرهای چهارگانه توس نام شهر جدید(مشهد توس) نیز افزوده شد که به واسطه قرب جوار شهرهای توس و مشهد در کتاب های تاریخ نام توس و مشهد یک جا ذکر شده است و اغلب کلمه مشهد را بر توس مقدم داشته و مشهد توس نوشته اند. در دوران سلطنت شاهرخ میرزا، مشهد توس در مقایسه با دوران های قبل رونق بیشتری یافت و کلمه مقدس بر مشهد افزوده شد و توس در این دوران با گسترش روزافزون مشهد به تدریج اهمیت خود را از دست می داد، به ویژه که شاهزادگان تیموری به آبادانی مشهد توجهی خاص مبذول می داشتند و این عامل نیز بر ویرانی توس تاثیر داشت... با ظهور دولت صفویه در اوایل قرن دهم که توجه خاصی به امور مذهبی داشتند و وجود مرقد امام هشتم(ع) در مشهد که مورد احترام ویژه صفوی قرار داشت و نیز به خاطر بی آبی تابران و با گسترش بیشتر مشهد، توس باز هم رو به ویرانی گذاشت و به مرور عناصر و اجزای شهری خود را از دست داد و به آبادی و شهری کوچک و کم اهمیت تبدیل گردید، به گونه ای که دیگر نتوانست هیچ گاه به رقابت با همسایه سعادتمند خویش بپردازد از آن پس اگر هم نامی از توس برده شده، منظور تمام ولایت و همه دشت توس بوده که شهر مشهد هم در قلب آن جای داشته است. توس از قرن نهم هـ.ق به بعد، دیگر روی آبادانی ندید و باقی مانده اهالی آن نیز به مشهد کوچ کردند و این شهر به کلی فراموش شد.»(همان. ص۸۰ و ۸۱)

گفته می شود مردم توس، مردمانی جسور و شجاع بودند؛ از این رو به سادگی با فاتحان کنار نمی آمدند. این که سیاه جامگان از خراسان و توس بودند، بی دلیل نبود. این خطه هم چنان که بزرگان زیادی در عرصه فرهنگ داشت در عرصه پایداری و مبارزه هم چهره هایی شاخص داشته است. شاید اگر پس از مغولان، تیمور بار دیگر خاک توس را به توبره نمی کشید، اکنون هم می توانستیم چنین شهری را در روی نقشه جغرافیا داشته باشیم. گذشته از این ها اگر ما سرودن شاهنامه را مهم ترین و بزرگ ترین رخداد فرهنگی پس از اسلام تاکنون در ایران بدانیم، توس جایی بود که شرایط و زمینه های وقوع چنین رخدادی را در خود داشت. این شهر باید از نظر فرهنگی بسیار بسیار ریشه دار باشد تا بتواند پس از حدود چهار قرن دوباره نهالی را به درختی تناور و بی مانند تبدیل کند و در دل خود بپروراند. توس رسالت تاریخی خود را بهتر از هر جای دیگر انجام داد. زمانی بود که کوه های هزار مسجد و بینالود حافظ و نگهبان او بودند و دشت میان این دو برایش منبع خیر و برکت و نعمت بود. اما «زمانه دگر گشت» و این شهر هم دگرگون، فرسوده و تقریبا ناپدید شد؛ در واقع از آن «به جز نام» و چند خرابه چیزی باقی نمانده است. ولی آیا ما می توانیم این شهر را که دینی گران بر گردن ما دارد از یاد ببریم.