می گویند این جا خانه فردوسی است

ویژه نامه قصه ی توس - محسن هوشمند

چند دیوارکاهگلی، اتاقک های بدون سقف و زباله و خاکروبه!

روایتی از غربت «پاژ» تاریخ ساز

حیرانم! اطمینان دارم اگر از قبل نمی دانستم این جا کجاست، حالا هم متوجه نمی شدم و مثل تمام آن هایی که رهگذر این راه هستند، می آمدم و می رفتم. همین طور که به این مسائل فکر می کنم ناگهان به خود می آیم و خودم را می یابم که مقابل تپه ای قدم می زنم و مدام از این سو به آن سو به دنبال راهی برای بالا رفتن هستم. آن قدر گیجی و حیرانی از دیدن شرایط این جا حواسم را به خودش معطوف کرده است که به ذهنم خطور نمی کند به پشت تپه هم سری بزنم تا شاید راهی برای بالا رفتن پیدا شود. مشاهده بچه های روستا که راه ناهموار تپه را مستقیم پی می گیرند و بالا می روند و خیلی سریع به مقصد می رسند، من را هم وسوسه می کند که دل را به همین راه بزنم. به سختی چند قدمی در همین راه پیش می روم که ناگهان صدایی در جا میخ کوبم می کند. از پشت یک ساختمان صدای «پارس» چند سگ شنیده می شود و بعد هم با فاصله چند ثانیه ۳ سگ در زاویه نگاهم قرار می گیرند. یکی به سمت من بالا می آید و ۲ سگ دیگر هم به طرف همسفرم که پایین ایستاده و من را نگاه می کند، می روند. راستش را بخواهید می ترسم و البته پیش از ترس نگران همسفرم می شوم. این ترس و نگرانی از یک سو و نگاهی به بالا به من می فهماند که «رهسپار این ره من نیستم.» از همان راهی که به سختی بالا رفته بودم پایین می آیم و سگ ها هم راه خودشان را پیش می گیرند و می روند. وقتی که به پایین تپه می رسم ۲ مرد که در فاصله ۲۰-۲۵ متری ما کنار دیوار ایستاده اند و مشغول گپ زدن هستند، صدایم می کنند. از همان دور می فهمم که می خواهند راه پشت تپه را نشانم بدهند. اما با خود می گویم بهتر است قبل از بالا رفتن کمی هم کلامشان شوم. مرد جوان تر که نامش «محمد احوال» است اولین سوالم را این طور جواب می دهد: «می گویند این جا خانه فردوسی است.»

می آیند و...

من هم این «می گویند» را شنیده ام. اما نمی دانم با دیدن این وضعیت باید باور کنم که این جا خانه فردوسی؛ یا نه حتی یک خانه تاریخی در زادگاه فردوسی؛ یا نه حتی یک منطقه تاریخی است؟! مرد جوان بعد هم از شنیده هایش درباره روستایشان می گوید و چند برجی که حصار روستا بوده است و...

این ها را که می گوید، می پرسم: آیا میراث فرهنگی برای احیا و کاوش این منطقه اقدامی انجام داده است؟ انگشت اشاره اش را به سمت تپه نشانه می رود و نگاهم را هدایت می کند به پلاستیک های آبی رنگی که روی دیوارهای ساخته شده با داربست نصب شده است. می گوید: «امروز آمدند این ها را بستند.» حالا مرد دیگر که گرد سپید تجربه سر و رویش را پوشانده است هم سخن گو می شود: « هر چند وقت یک بار می آیند گوشه ای را می کنند و می روند. الان هم این حصار (البته چند متری و قابل عبور) را بسته اند که نمی دانم چیست.» مرد جوان حرف های پیرمرد را تکمیل می کند: «۲5 سال قبل ما می خواستیم پایین تپه خانه ای بسازیم. آن زمان من کودک بودم. به ما اجازه ساخت ندادند و گفتند که این تپه آثار باستانی است. اما حالا که ۲۵ سال گذشته هیچ اقدامی نسبت به آن زمان انجام نشده و تپه و خانه روی آن هم روز به روز خراب تر شده است!»

از گردشگران می پرسم و این که چه قدر به این جا می آیند و چه می کنند. پیرمرد پاسخ می دهد: «گردشگر هم گاهی می آید. نگاهی می کنند و خیلی زود می روند. آخر چیزی برای تماشا باقی نمانده است.»

این جا زادگاه فردوسی است

من هم می دانم که برخی از کارشناسان و اداره کل میراث فرهنگی معتقدند این تپه و خرابه های بالای آن که در میان اهالی به خانه فردوسی شهره است، خانه فردوسی نیست. اما این را همه اذعان دارند که این جا زادگاه فردوسی است. تابلوی ورودی روستا هم با همین پیغام به ما خوش آمد گفت: «به روستای پاز (در طول سال ها نام پاژ به پاز تغییر یافته است) زادگاه فردوسی خوش آمدید». این ها را که در ذهنم مرور می کنم علامت سوالی برایم نمایان می شود که آیا این حال و روز شایسته زادگاه مرد بزرگی هم چون فردوسی است؟!... از آن دو مرد خداحافظی کردم و راهی که نشانم دادند را پیش گرفتم. یک شیب مورب کوتاه ما را به خرابه ها می رساند. چند دیوار کاه گلی به جای مانده از سال های دور، اتاقک هایی که سقف ندارد و البته زباله و خاکروبه هایی که این جا جا خوش کرده اند؛ این ها تمام داشته های محلی است که به خانه فردوسی معروف است...

شهرک فرهنگی «پاژ»

دیدن حال و روز پاژ یا به قول مردم محل پاز برای من که اطلاعات خیلی کمی درباره دیرینه آن دارم تأسف آور و غم بار است این تأسف اما وقتی بیشتر می شود که حرف «مهدی سیدی» شاهنامه پژوه و کارشناس جغرافیای شاهنامه را می شنوم.

وقتی که با او هم کلام می شوم در اولین جملات پاژ را چنین توصیف می کند: «مجموعه تحقیقات انجام شده درباره شخصیت های پاژ ما را به این نتیجه رسانده است که این منطقه یک روستا نبوده، بلکه یک شهرک فرهنگی و خیلی مهم بوده است که از نظر بزرگان و مفاخر کم از یک شهر نمی آورد.»

او سپس به تشریح مواردی که در منابع و متون گوناگون به پاژ اشاره شده است، می پردازد و با اشاره به کتاب های نظامی عروضی، محمد ابن منور و سمعانی مروزی توضیح می دهد که بررسی این متون به ما اثبات می کند پاژ به طور قطع محل تولد فردوسی بوده و از نظر جغرافیایی نیز در نقطه کنونی مورد نظر (فاصله ۲۰ کیلومتری آرامگاه فردوسی - در حاشیه جاده کلات) واقع شده است.

سیدی در میان حرف هایش از دیگر بزرگان پاژ به جز فردوسی هم یادی می کند و به طور مشخص نام هایی همچون «محدث پاژی»، «مشرف الدین پاژی» و «دکتر رجایی بخارایی» را مطرح می کند. او با این حرف هایش بر این نکته تأکید می کند که پاژ یک منطقه فرهنگی غنی با پیشینه بسیار قابل توجه است که به جز فردوسی بزرگان دیگری را نیز در خود جای داده است.

پاژ کهنه و پاژ نو

پاژ کهنه و پاژ نو؛ این موضوع دیگری است که این پژوهشگر شاهنامه با توضیح آن اثبات می کند که خانه فردوسی در محل معروف کنونی قرار نداشته است. حرف های او نشان می دهد که غربت خانه فردوسی از این خانه معروف هم بیشتر است؛ چرا که حال و روز آن خانه از این هم بدتر است: «روستای پاژ زمان فردوسی در فاصله حدود ۶۰۰ متری شمال غربی پاژ کنونی قرار داشتند و در میان اهالی به «قلعه کهنه پاژ» مشهور است. امروز خرابه های آن روستا باقی مانده و هم چون ارگ بزرگی دارای باره و خندق و... است. آن طور که نظامی عروضی در سال ۴۵۰ هجری عنوان کرد، پاژ روستای بزرگی بوده که هزار مرد از آن بیرون می آمده است. این یعنی روستا حداقل ۵ یا ۶ هزار نفر جمعیت داشته است و بررسی بازمانده های «پاژ کهنه» همین وسعت را نشان می دهد. اما حدود ۴۰۰ سال قبل به دلیل حمله ازبک ها و ترکمن ها منطقه پاژ کهنه ناامن شد و مردم با مهاجرت به منطقه جدید «پاژ نو» را ایجاد کردند. البته توجه به این نکته نیز ضروری است که پاژ نو، آثار موجود در آن و حتی محل معروف به خانه فردوسی هم از نظر باستان شناسی و قدمت دارای اهمیت به سزایی است که متأسفانه به طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته است.»

شرایط پاژ «مایه آبروریزی است»

آخرین بخش گفت وگویم با سیدی استاد دانشگاه و پژوهشگر شاهنامه با این سوال همراه است: «نظرتان درباره شرایط کنونی پاژ چیست؟» هنوز سوالم را به طور کامل بیان نکرده ام که پاسخ گفتن را شروع می کند: «اصلا مناسب نیست. ما سال ۷۳ یک شماره مجله پاژ را در فرهنگ سرای فردوسی به طور ویژه به روستای پاژ اختصاص دادیم. آن زمان خانم دکتر «بوذرجمهری» تحقیقات گسترده ای انجام داد و یک طرح اجرایی علمی برای بازسازی پاژ ارائه کرد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. شرایط امروز پاژ مایه آبروریزی است. ما هر کسی را که می خواهیم به پاژ ببریم خجالت می کشیم؛ به ویژه میهمانان خارجی...»

دهکده نمونه پاژ

«یاسر موحدفر» دبیرکل بنیاد فردوسی نیز یکی دیگر از فعالان شاهنامه پژوه است که پیشنهادهایی برای احیای پاژ دارد. او می گوید: «باید با راه اندازی طرح ملی زادگاه و آرامگاه حکیم توس که شامل فرهنگ سرا و بوستان سرای فردوسی، تالار همایش ها، مجتمع فرهنگی ورزشی و نمایشگاه صنایع دستی ایران و آسیای میانه، موزه، کتابخانه تخصصی، مرکز اسناد فرهنگی، دانشگاه ادب پارسی و ایران شناسی در کنار آرامگاه فردوسی و شهرک پژوهشی و گردشگری شاهنامه در کنار دهکده نمونه پاژ، کارگاه های هنرهای دستی، کشاورزی و دامداری علمی و کلینیک تخصصی پزشکی در زادگاه فردوسی؛ به گونه ای عمل کرد که از نظر گردشگری دهکده نمونه پاژ، پذیرای مسافران و گردشگران باشد. به همین روی، می توان از این منطقه فرهنگی و تاریخی در صنعت گردشگری ایران بهره برداری شایسته کرد.

چنان چه با تصویرسازی مثلث متساوی الاضلاعی که در هر گوشه اش یک مرکز جذاب برای گردشگری زیارتی، تاریخی و فرهنگی متصور شویم در سه گوشه مثلث فرضی یاد شده جذب گردشگر مذهبی، تاریخی و فرهنگی با وجود حرم مطهر رضوی(ع)، آرامگاه حکیم توس و زادگاه فردوسی در روستای پاژ فراهم خواهد شد و بدین ترتیب یکی از بزرگترین قطب های گردشگری جهان اسلام را با همدلی نهادهای کارگزار فرهنگی ایران، بازسازی خواهیم کرد.

پاژ هست؛ ما هستیم و...

هنوز هم پاژ صدای بزرگی اش را به گوش جهان می رساند و هنوز هم گوش های ما خوب نمی شنود تا بفهمیم پاژ را، فردوسی را و بزرگی هایش را... فردوسی بزرگ است و زادگاهش هم بزرگ؛ اما این ما هستیم که فرصت اندکی داریم تا با اقدامی در خور شأن فردوسی پاژ را احیا کنیم و شرایطی را فراهم کنیم که پاژ نماد بزرگی و نه «عامل آبروریزی» ما باشد...