شاهنامه فردوسی حماسه‌ای انسانی است نه ملی
بابک سلامتی، شاهنامه‌پژوه گفت: از زمانی که «تئودور نولدکه»، دانشمند آلمانی نام کتاب نامدار خودش را «حماسه ملی ایران» گذاشت، تا امروز، بیشتر شاهنامه را «حماسه ملی ایران» می‌دانیم. اما به گمان من با این نامگذاری ستم بزرگی به فردوسی و شاهنامه روا می‌داریم، چون شاهنامه بالاتر از یک حماسه ملی مطرح است و حماسه انسانی است.به گزارش ایبنا، باشگاه شاهنامه پژوهان ایران در پنجمین دوره از سخنرانی‌های ماهانه شاهنامه‌پژوهی، از بابک سلامتی، شاهنامه‌پژوه دعوت کرد تا درباره «شاهنامه حماسه داد یا حماسه ملی» برای دوستداران شاهنامه سخنرانی کند. این نشست عصر روز شنبه (15 بهمن) در موسسه فرهنگی هنری جمشید جاماسیان برگزار شد.
سلامتی گفت:من اصلا قصد ندارم منکر کارکردهای حماسی شاهنامه شوم. مطمئنا حماسه یکی از مهمترین ارکان شاهنامه است. کارکردهایش را بارها دیده‌ایم، در جنگ چالدران، ایرانیان به پشتوانه شاهنامه‌خوانی و روحیه‌ای که از آن می‌گرفتند، با تیر و کمان و شمشیر در برابر ارتش عثمانی ایستادند در حالی که آن‌ها سلاح گرم داشتند.
وی افزود: جنگ ایران و عراق را نیز به یاد داریم و از خاطرات رزمندگان و فرماندهان شنیده‌ایم که گاه با بیت‌هایی از شاهنامه به سربازان ما روحیه می‌دادند.
حماسه در مفهوم واژه‌ای دلیری و دلاوری است
این شاهنامه‌پژوه اظهار کرد: حماسه در مفهوم واژه‌ یعنی دلیری و دلاوری کردن. روشن است وقتی می‌نویسیم «حماسه ملی» این معنی را می‌رساند که هیچ چیز بالاتر از ملیت نیست اما در شاهنامه می‌بینیم که ارزش‌های دیگر، بالاتر و برتر از ملیت خودشان را نشان می‌دهند. می‌دانیم که درونمایه شاهنامه، جنگ است؛ اما این جنگ بر سر زن و ثروت نیست. بر سر پیروزی نیکی بر بدی است. در آنجا هر گاه با دشمن جنگ می‌شود برای آن است که نیکی بر بدی و ستم چیره شود. چنین جنگ‌هایی از راه داد بیرون نمی‌رود و کاری انجام نمی‌شود که سرانجام نیکی نداشته باشد. اگر چنین اتفاقی بیفتد، پادافره آن بی درنگ گریبان ایرانیان را گرفته است؛ یا دچار خشکسالی و تنگدستی شده‌اند و یا گرفتار سرما و برف.
وی افزود: در شاهنامه هرگاه شاه دست به بیداد زده است، پهلوانان در برابر او ایستاده‌اند. بارها در شاهنامه می‌بینیم که پهلوانانی هستند که با شاه درگیر می‌شوند و به او تذکر می‌دهند. حتی از شاه روی برمی‌تابند. نمونه خیلی روشن آن رستم است. در داستان‌های شاهنامه، بارها رستم روبه‌روی کیکاووس ایستاده است. یک نمونه‌اش بعد از شنیدن خبر مرگ سیاوش است. رستم سراپا خاکی به دربار شاه می‌آید. این خود یک نوع گستاخی و بی احترامی به شاه بوده است.
«بدو گفت خوی بد ای شهریار/ پراکندی و تخمت آمد ببار؛ از اندیشه و خوی شاه سترگ/ درآمد به ایران زیانی بزرگ» در این بیت دوم کاملا اشاره می‌شود که خوی و اندیشه بد شاه زیانی بزرگ به ایران وارد کرده است. پس اگر شاه در شاهنامه بیدادگر بشود، نظم جهان به هم می‌ریزد. این نکته را فردوسی چنین به زیبایی می‌گوید: «نزاید به هنگام در دشت گور/ شود بچه باز را دیده کور؛ ز کژی گریزان شود راستی/ پدید آید از هر سویی کاستی» 
شاهنامه به نوعی نبردنامه‌ی ایرانیان است
وی افزود: در سه گزینه جنگ، عشق و نبرد، به خوبی می‌توان دید که شاهنامه حماسه‌ای انسانی است و نه ملی. نخست به موضوع جنگ می‌پردازیم. شاهنامه به نوعی نبردنامه ماست. در شاهنامه گفته می‌شود که یکی از چیزهایی که نباید در جنگ به آن دست زد، سرپیچی از فرمان فرماندهان است. در این باره دو نمونه را می‌توان برشمرد. 
این شاهنامه‌پژوه در ادامه سخنانش گفت: یکی از این موارد اسفندیار است که با آن که چهره جاه‌طلبی از او در شاهنامه دیده می‌شود، اما او به هرگونه‌ای که هست از فرمان گشتاسب شاه سرپیچی نمی‌کند. نمونه دیگر داستان توس، پسر نوذر، است. توس در بزرگترین لشکرکشی ایرانیان، بعد از کشته شدن سیاوش، برخلاف آن چه کیخسرو به او گفته بود، از فرمان او سرپیچی می‌کند و لشکریان را به راه کلات می‌برد.
وی افزود: کیخسرو به او گفته بود که از راه کلات سپاه را گذر ندهد. چرا که فرود در آنجا دژی دارد و من می‌ترسم آسیبی به او برسد. توس فرمان کیخسرو را نادیده می‌گیرد و از آن راه می‌رود. جنگی که با فرود رخ می‌دهد، به مرگ او می‌انجامد. این خودش یک داستان تمام عیار است. پس از آن ایرانیان پادافره سرپیچی خود را می‌بینند و گرفتار سرما و برف می‌شوند. در حقیقت کار نادرست سپهسالار لشکر ـ توس ـ باعث گرفتاری لشکریان می‌شود.
سلامتی به آیین جنگ در شاهنامه اشاره کرد و گفت: یک نمونه دیگر از آیین جنگ در شاهنامه، در نبرد رستم با دیو سپید روی می‌دهد. رستم هنگامی که به دیو سپید می‌رسد، با آن که می‌بیند که او خواب است، بیدارش می‌کند. این نشان از جوانمردی در جنگ دارد. یعنی او حق ندارد که حتی دیو سپید را در خواب بکشد. در خواب کشتن دشمن، رفتار دادگرانه‌ای نیست. اگر رستم این کار را می‌کرد، کیکاووس به بینایی نمی‌رسید و به ایران بازنمی‌گشت. پس جوانمردی یکی از رفتارهایی است که باید در جنگ پیشه کرد و رستم این را به ما نشان می‌دهد.
وی افزود: نمونه دیگر جنگ رستم و سهراب است. این داستان به ما می‌گوید که در جنگ نباید تعادل را برهم زد و زیاده‌روی کرد. این که رستم سهراب را ناشناخته از پا درمی‌آورد، از نگاه فردوسی نشانه آز اوست: «همی بچه را باز داند ستور/ چه ماهی به دریا چه در دشت گور؛ نداند همی مردم از بند آز/ یکی دشمنی را ز فرزند باز» به راستی این آز رستم که سبب شده بود فرزندش را نشناسد، چیست؟ داستان به ما نشان می‌دهد که آزی که رستم گرفتار آن است، آز وطن دوستی است. همین نکته دلیل بر آن است که شاهنامه فراتر از یک حماسه ملی است و در آن ارزش‌های انسانی بر ملیت برتری دارد. 
عشق در شاهنامه برتر از ملیت است
سلامتی اظهار کرد: این موضوع را در عشق‌ها و دلدادگی‌های شاهنامه هم می‌توانیم ببینیم. آن نمونه‌ها باز نشان می‌دهد که در شاهنامه عشق برتر از ملیت است. یک نمونه آن داستان زال و رودابه است. ملیت دیواری میان عشق این دو کشیده است. زال نمی‌تواند رودابه را به همسری برگزیند چون او زاده ضحاک است اما منوچهر که شاه دادگری است، ملیت رودابه را نادیده می‌گیرد و برخلاف بایستگی‌های آیینی، اجازه می‌دهد که این دو به پیوند هم دربیایند. در داستان بیژن و منیژه آن دو به خاطر آن که از دو ملیت بودند، به تنگدستی و بند گرفتار می‌شوند. اما کیخسرو ملیت منیژه را نادیده می‌گیرد و این دو را به همسری هم درمی‌آورد. یعنی ملیت نمی‌تواند سدِ راه یک ارزش انسانی به نام عشق شود.
وی در سخنان پایانی گفت: گزاره سوم مرگ در شاهنامه است. مرگ بخشی از هنجار هستی است و در شاهنامه رخدادی شکوهمند است. حتی مرگ دشمن همچنین است. یک نمونه آن مرگ سهراب است. با آن که سهراب به ایران لشکر کشیده و رو در روی ملیت ما ایستاده است، وقتی می‌میرد، ما اشک می‌ریزیم. چون مرگ او باشکوه است. خود فردوسی هم می‌گوید: «یکی داستان است پر آب چشم/ دل نازک از رستم آید بخشم»