ایران درودی
درست 75 سال و یک ماه پیش در چنین روزی بانوی هنرمند مشهدی ایران درودی گام به هستی نهاد.

ایران دَرّودی نقاش برجسته معاصر ایران و جهان که به عقیده برخی پیرو مکتب فراواقع‌گرایی )سورئالیسم) است. او همچنین کارگردان، نویسنده، منتقد هنری و استاد دانشگاه رشته تاریخ هنر است.

ایران درودی از برجسته‌ترین و بزرگترین چهرهای معاصر هنر نقاشی ِ ایران و جهان است. او در ۱۱ شهریور ۱۳۱۵ در مشهد به دنیا آمد. خانواده پدری، نسل در نسل از بازرگانان صاحب نام خراسان بودند و خانواده مادری از بازرگانان قفقاز که در اوایل انقلاب روسیه به ایران مهاجرت کرده بودند. وی در سال ۱۹۵۴ برای تحصیل در رشته نقاشی در دانشکده بوزار در پاریس به تحصیل مشغول می‌شود و در سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۸ به یادگیری هنر در آموزشگاه‌ها و دانشکده‌های گوناگون پرداخت: مدرسه هنرهای زیبای پاریس (بوزار)، مدرسه لوور پاریس، دانشکده سلطنتی بروکسل (ویترای)، انیسیتوی آر. سی. آی نیویورک (رشته تهیه و کارگردانی برنامه‌های تلویزیون).

درودی همچنین کارگردان و تهیه‌کننده چند فیلم مستند و کوتاه برای تلویزیون بوده‌است. درودی در ۱۹۷۰ به درخواست دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به تدریس تاریخ هنر در این دانشگاه پرداخت.

تحصیلات:

 دانشکده عالی هنرهای زیبای پاریس (بوزار) رشته نقاشی

مدرسه لوور پاریس، رشته تاریخ هنر.

دانشکده‌ سلطنتی بروکسل، رشته ویترای

انستیتو آر.سی. آ. نیویورک، رشته تهیه و کارگردانی سینما و برنامه‌های تلویزیونی

۵۲نمایشگاه انفرادی در ایران،‌ آمریکا، بلژیک، فرانسه، سوییس، ژاپن، مکزیک، ایتالیا.

بیش از ۱۲۰ نمایشگاه گروهی در ایران، فرانسه، بلژیک، سوییس، امریکا، مکزیک،

 ژاپن، استرالیا، موناکو، ،آلمان و امارات متحده عربی،

 انتشار مجموعه‌ نقاشی‌های ایران درودی. ۱۳۵۲ و ۱۳۵۵

در فاصله دو نقطه...! (زندگی نامه نقاش) نشرنی- چاپ ششم ۱۳۸۵

چشم شنوا (مجموعه نقاشی‌ها)- ۱۳۸۳

کارگردانی فیلم ۵۵ دقیقه‌ای؛ بی‌ینال ونیز

 «در خانه پدری، از آن‌جایی که نامادری پدرم روس و یکی از زن عموهایم آلمانی بود، رسم و رسوم و تشریفات اعیاد مسیحی اجرا می‌شد؛ ولی خانواده مادری پاپبند رسوم ایرانی، تمام اعیاد و سوگواری‌های اسلامی را با تشریفات کامل برگزار می‌کردند...پدربزرگ قفقازی که به ایرانی الاصل بودن‌اش می‌بالید با لهجه غلیظ ترکی برای من و خواهرم اشعار سعدی و حافظ را می‌خواند و قصه رستم و افراسیاب نقل می‌کرد حال آن‌‌که خانواده پدری با فخر و تکبر از گوته و تولستوی و چخوف یاد می‌کردند. حضور من در این خانواده که به چهار زبان مختلف صحبت می‌کردند، زمینه مستعد برای تاثیرپذیری‌ام از فرهنگ‌های متفاوت را فراهم آورد…پدر و مادرم، هیچگاه برای فرزند پسر یا دختر تفاوتی قایل نبودند. هنگامی که خواستم به مدرسه بوزار در پاریس بروم، کسی در خانواده مخالفتی نکرد. فراموش نکنیم که این مربوط به سال‌های ۱۳۳۳ است. آن زمان طرز تفکر خانواده‌ها این گونه نبود که دختر جوانی را برای تحصیل آن هم در رشته نقاشی به خارج بفرستند. خانواده من آزادمنشانه به ما پروبال می‌دادند. پدرم تحمل عجیبی داشت که حتماً انشاهای مدرسه را برایش بخوانم. داشتن جرات و اعتماد بنفس را او در من ایجاد کرد.»


پدر ایران درودی که تحصیل کرده مسکو در رشته معماری بود به هنر، به ویژه به نقاشی علاقه‌ی خاصی داشت. او چند اثر نقاشی، از نقاشان بزرگ روس، همراه با اشیاء عتیقه و نفیس از روسیه با خود همراه آورده بود. بدین ترتیب از همان کودکی نگاه ایران درودی با نقاشی که دیوارهای منزل را می‌پوشاند آشنا شد. پدر ایران درودی مدتی پیش از به دنیا آمدن او در شهر هامبورگ تجارتخانه‌ای دایر کرده بود. به همین جهت وقتی «ایران» حدوداً یک‌ ساله بود به اتفاق مادر و خواهر بزرگ‌تر «پوران» نزد پدر رفتند. در این زمان در آلمان، شروع قدرت گرفتن نازی‌ها بود. دیری نگذشت که طبل جنگ از هر سو نواخته شد و آتش جنگ اروپا را فرا گرفت. پدر در ابتدا، جنگ را چندان جدی نگرفت و به کارش ادامه داد تا وقتی که رفته‌رفته شهرهای آلمان نیز مورد هجوم هواپیماها قرار گرفتند و دولت آلمان رسماً از هر نوع مسئولیت تامین غذا و امنیت ساکنین غیرآلمانی شانه خالی کرد. به ناچار سال ۱۹۴۰ به اتفاق خانواده آن‌جا را به قصد ایران ترک گفت.

 ایران درودی در کتاب «در فاصله‌ی دو نقطه...!» می‌نویسد:

"هنوز هم پناهگاه‌های هامبورگ و غرش هواپیماهای بمب‌افکن با صدای مهیب و انفجارهای ناگهانی را به یاد دارم. وحشت من از صدای انفجار بمب و صدای آژیر حساسیتی غیرعادی است... با به یاد آوردن خاطرات فرارمان از آلمان و فضای رعب و ترس جنگ و بعد ادامه آن در ایران، تصور می‌کنم که بخش مهمی از بهت‌زدگی من ناشی از روبرو شدن با صحنه‌های آتش و انفجار و نتایجی باشد که جنگ جهانی دوم با خود همراه آورده بود. بدین‌گونه با هزاران کیلومتر فاصله از صحنه‌های جنگ، زخم‌ها و آسیب‌های آن، اثرات شوم خود را برای همیشه در ذهن‌ام باقی گذاشت...فاصله آلمان تا ترکیه را خیلی به سختی در ترن حمل احشام طی کردیم. تصویرهای زیادی از این بازگشت غم‌انگیز به خاطرم مانده...، مانند بارها و بارها به سرعت پیاده و سوار شدن از قطاری به قطار دیگر و توقفی که به خاطر انفجار در ریل صورت گرفت. یا این‌که مجبور بودیم مسافت زیادی را گرسنه و تشنه، پیاده طی کنیم. وقتی که به ترکیه رسیدیم، ادامه سفر تا مشهد راحت‌تر شد...به خاطر حضور سربازان روس‌، تاثیرات جنگ در شهر احساس می‌شد. قحطی آن زمان مشهد به خوبی یادم است؛ وصف طولانی مردم در برابر نان فروشی سیلو، و این‌که در خانه غذا جیره‌بندی بود. متفقین وارد ایران شدند و آلمانی‌هایی که در ایران بودند، دستگیر شده و پیاده به مرزهای روسیه انتقال می‌یافتند. حتی پدر به خاطر تجارتی که با آلمانی‌ داشت، دستگیر و به جزیره خارک تبعید شد. پدر از ترس این‌که ما را به جای آلمانی دستگیر کنند، شبانه ما را به دهی به نام شاندیز در نزدیکی‌های مشهد که در آن‌جا باغ بزرگ و ییلاقی خانواده قرار داشت فرستاد. حدود شش ماه در آن‌ باغ، که مشرف به تنها قبرستان ده بود، محبوس بودیم و اجازه نداشتیم که پا از آن بیرون بگذاریم. تا مبادا اهالی ده به حضور یک زن جوان سبز چشم و موطلایی همراه دو کودکی که فارسی نمی‌دانند پی ببرند و سوء‌ظنی برانگیخته شود."

بزودی فضای بزرگ و زیبای باغ برای او که زن باغبان داستان‌های هولناکی از مرگ و گورستان مجاور تعریف می‌کرد، تبدیل به «باغ ترس» شد
 «هنوز هم تصاویر باغ شیشه‌ای که حضور زن باغبان، آن را به باغ ترس تبدیل کرد در ضمیر ناخودآگاهم، دست نخورده باقی است و در نقاشی‌هایم حضور نامریی دارد. ... دورنماهایی که بعدها در نقاشی‌هایم شکل گرفتند، اکثراً ملهم از تصاویر این دهکده هستند.
..چون ده و اهالی آن را نمی‌دیدم، آن‌ها و چیزهایی را که حدس می‌زدم در ذهن‌ام مجسم می‌کردم. ده را شیشه‌ای می‌کردم و قبرستان کنار باغ و داستان‌های هولناک زن باغبان درباره مرگ و گور و شب اول قبر مرا سخت ترساند و در واقع سوالات زیادی را در من برانگیخت و نگاهم را به عمق خاک کشاند...با آن‌که شش ماهی بیشتر در آن مخفیگاه نبودیم، اساس تفکر ذهنی من و نحوه نگرش به نقاشی در آن‌جا شکل گرفت. از طرفی برای اولین بار بود که رو در روی طبیعت قرار می‌گرفتم و رستن گیاه از دانه را می‌دیدم...پس از فروکش کردن تب و تاب دستگیری‌ها و برقراری نوعی آرامش نسبی، خانواده به مشهد، و خانه بزرگ و مجلل پدربزرگ بازگشت، ولی خانه دیگر صفای سابق را نداشت همه بی‌حوصله شده بودند. پدر خانه‌ای را نزدیک گنبد سبز مشهد اجاره و با همسر و دو دخترش بدان منتقل مکان می‌کند...طولی نکشید که آزمون سخت برای ایران آغاز شد. او برای نخستین بار به مدرسه می‌رفت و پای به اجتماعی می‌گذاشت که به قضاوت درباره او می‌نشست. ولی ایران کوچک که هنوز در بهت و وحشت سال‌های جنگ و خاطرات باغ ترس به سر می‌برد، بی‌توجه به داوری‌ها و ارزیابی‌ها، توان فراگیری از خود نشان نمی‌داد و با تمسخر همکلاسی‌ها روبرو می‌شد. گویی در اثر حوادث جنگ و داستان‌های زن باغبان به نوعی بهت‌زدگی دچار شده بود.»


پشتیبان او پوران خواهر بزرگتر
ش بود که با حمایت بی‌دریغ، سال‌ها به ایران درودی فرصت می‌‌داد تا در خانه و مدرسه بار سرزنش و نکوهش را متحمل شود. این حمایت عاطفی تا سال‌های بعد و طی دوران تحصیل در فرانسه و حتی تا آخرین لحظه حیات خواهر ادامه یافت.
ایران
درودی تا سال سوم دبستان را در مشهد و در مدرسه شمس پهلوی تحصیل کرد و بعد از آن که سال ۱۳۲۵خانواده به تهران کوچ کرد. در کلاس سوم دبستان فردوسی به تحصیلات‌اش ادامه داد.
 ایران
درودی در اثر صدماتی که در جنگ و فرارشان از آلمان و اقامت‌شان در باغ ترس دیده بود، در سال‌های اول دبستان، قادر به ارتباط با درس و مدرسه نیست. درس را به سختی می‌فهمید. بارها معلم‌های او به پدر و مادرش مشکلات او را در کلاس تذکر دادند. اندک زمانی از مهاجرت به تهران نگذشته بود که بیماری هولناک دیگری، این بار حس بینایی او را به خطر انداخت.
«تقریباً بینایی‌ام را از دست داده بودم. نابینایی دردناکترین و هولناک‌ترین حسی بود که تا آن زمان تجربه کرده بودم. کم‌کم حس غریزی بقا در اعماق وجودم بیدار شد. می‌بایست بینایی‌ام را بازیابم. درد تنهایی و وحشت نابینایی مرا وادار کرد که به پا خیزم تا موجودیتم را به دیگران اعلام دارم... در واقع بازیافتن بینایی‌ام تحول و دگرگونی مهمی را در من به وجود آورد و توجه‌ام را به مسایل دیگری معطوف کرد. گویی به یکباره از کابوسی بیدار شدم و برای نخستین بار فضای اطراف‌ام را می‌نگریستم. گردوغبار خاطرات تلخ به کنار رفتند و جهان با تمام جلوه‌هایش در عرصه نگاهم پدیدار گشت.
..بیماری و فشار روحی ناشی از آن،  به جای آن‌که روحیه کودک ده ساله را درهم شکند، حس بقا و مبارزه را در او زنده کرد. نابینایی موجب شد تا ایران به یکباره از بهت‌زدگی و رکورد چند ساله، به درآید و برای نخستین بار عکس‌العمل نشان دهد و بدین‌ترتیب سکوت خود را که چیز دیگری جز ضبط بی‌کم و کاست حوادث نبود، بشکند و مبارزه‌جویی را در سرشت خود بکارد. پس از آن ایران که ناگهان به «موهبت دیدن» پی برده بود، شیفته دیدن شد و سپس آموختن را آغاز کرد.»

از همین زمان بود که انگیزه  نقاشی در وی ترغیب شد.
«اولین طراحی کودکانه‌ای را که در سن
۴ یا ۵ سالگی کشیدم، مادرم پاره کرد چون آدم‌ها را در حال استحمام تصویر کرده بودم. در برخورد مادرم با آن طراحی، چنان احساس گناه کرده بودم که تا سال‌ها جرات نداشتم طراحی کنم.»
 در سال اول دبیرستان
- سیکل اول- به کلاس نقاشی نزد نقاشی به نام «بازیل» که طبیعت‌سازی می‌کرد رفت.
 «در کلاس بیشتر از آن‌که نقاشی فرا بگیرم، با حوادث سیاسی آن روزها که مصادف با روی کار آمدن دکتر مصدق بود و اتفاقات بعد از آن، آشنا شدم.
...در مدرسه نمایشگاه‌ گذاشتم و در لاله‌زار نیز برخی از کارهایم در مغازه پدر دوستم به فروش می‌رفت».
در چهارده سالگی
اش، پدر بزرگ‌ که همزمان با جنگ دو کره، کشتی حامل اجناس‌اش آسیب دیده بود، خودکشی می‌کند. بعد از خودکشی پدربزرگ همه دارایی‌هایش از جمله خانه بزرگ و زیبای او با همه لوازم، عتیقه‌جات و تابلوهای بسیار زیبایی که از نقاشان روس به حراج گذاشته شد.
 

به سال ۱۳۳۳ دیپلم گرفت و بلافاصله با عزمی جزم، راهی پاریس شد تا در مدرسه «بوزار»، مدرسه عالی هنرهای زیبا و در رشته نقاشی تحصیل کند.البته خواهرش پیش از او برای تحصیل در رشته موسیقی به پاریس رفته بود.
 «نخستین برخورد او با محیط فرهنگی فرانسه غیرمترقبه بود. در بدو ورود متوجه شد هر آن‌چه در کلاس‌های خصوصی نقاشی ایران آموخته، اشتباه بود و می‌باید آموزش را از صفر شروع کند. به توصیه استادش «شاپلن میدی» به بازسازی برخی از آثار موزه لوور پرداخت تا مفاهیم اساسی نقاشی همچون آمیزش رنگ‌ها با یکدیگر و ارزش فضا در نقاشی را درک کند.»
«مدت‌ها طول کشید تا آن‌چه در ایران به عنوان نقاشی فرا گرفته بودم، فراموش کنم. در ابتدا با این اطمینان به پاریس رفتم که نقاشی را خوب می‌دانم و انتظار داشتم تحصیل در مدرسه بوزار در جهت پیشرفت در تکنیک نقاشی باشد و تکنیک نقاشی چون «داوید» یا «انگر» را بیاموزم. سرگردان و سرخورده به مدارس مختلف اروپا سر زدم و مدتی هم «آکادمی رم» را تجربه کردم، ولی سرانجام به این نتیجه رسیدم که اشکال در من است که شناختی از تحول نقاشی ندارم، نه نحوه آموزش مدارس هنری، بهتر است به پاریس باز گردم. حداقل این‌که آن‌جا حضور خواهرم و دوستم «ابوالقاسم سعیدی» که با او در بوزار همکلاس بودم، باعث دلگرمی‌ام بودند و مرا در راه سختی که در پیش دارم یاری دهند. وجودم را انبوهی از خودخواهی فرا گرفته بود. مهارت در نقاشی برایم اهمیت بسیار زیادی داشت. حال آن‌که آن‌جا اصلاً به این مهارت اهمیتی داده نمی‌شد. چاره‌ای نبود می‌باید از صفر شروع می‌کردم. مدت‌ها طول کشید تا بدانم که از مفهوم نقاشی هیچ نمی‌دانم. متاسفانه این از عواقب آموزش نادرست است که انسان را گمراه می‌کند. برای جبران کمبودها به کلاس‌های شبانه طراحی رفتم، موزه‌ها را دیدم و کار نقاشان مدرن را مطالعه کردم تاریخ هنر خواندم. امروز فکر می‌کنم اگر این سختی‌ها را تجربه نمی‌کردم هرگز به شناخت و درک نقاشی دست نمی‌یافتم و این همه از این‌که نقاش هستم و نقاشی را درک می‌کنم خوشحال نمی‌بودم. با این
همه شکل نقاشی او در طول تحصیل در فرانسه، چندان از تجربیات نقاشان «پست امپرسیونیست» فراتر نرفت و نقاشی‌هایش مایه‌هایی اکسپرسیونیستی پیدا کرد. با همین دسته از آثار، ۱۳۳۷نمایشگاهی انفرادی در مرکز هنری ایالت فلوریدا در امریکا برپا کرد.

 

مدتی نیز در دانشگاه کلمبیای نیویورک به تحصیل زبان انگلیسی پرداخت. سپس ۱۳۳۸برای مدت یک سال به ایران بازگشت. در همین زمان نیز وی مجموع تجربیات نقاشانه‌اش در پاریس را در «هتل هیلتون» تهران به نمایش گذاشت.

 

حضور در ایران فرصتی شد تا برای آشنایی و تحقیق پیرامون پیشینه هنر در ایران، ابتدا اقامتی یک ماهه در تخت جمشید، و سپس سفری چند روزه به اصفهان داشته باشد. نمایشگاه بعدی او ۱۳۳۹ در «تالار فرهنگ» برپا شد.

«جواد مجابی» درباره این مقطع از کارهای او می‌نویسد:«دوره اول: تجربه آموزی در شیوه‌ها و راهکارهای استادان این حرفه است. او با عطشی سیراب ناشدنی به میراث تجسمی جهان، روی می‌آورد. دانش نظری را با تجربه‌های پی‌گیر نقاشی و سفر و مشاهده و تأمل در می‌آمیزد. مناظر شهری، گلها، چشم‌اندازها حاصل این دوره است که او با دقت در کار هنرمندان بزرگ از جمله «کاراواجیو» و «ترنر» به آفریدن فضا و عمق بخشیدن به تابلوهایش توفیق می‌یابد.» تجربه‌های عام آغازین نقاش، از منظره‌های طبیعی و چشم‌انداز بام‌های شهر شکل می‌گیرد. در این چشم‌اندازهای شهری، گاه نمای دور پوشیده در قشری از رنگ‌های روشن و گرم با سلطه رنگ قرمز است، زمانی نزدیک در کار بزرگ‌نمایی هندسه افقی این معماری شهری است.

 

تأکید نقاش بر رنگ‌پاره‌ها وسطح‌های پوشیده با قرمز و مشتقات‌اش چنان چشمگیر است که این رنگمایه، زمانی عنصر محوری و غالباً گرانیگاه کمپوزسیون‌های افقی است...پس از این نمایشگاه، درودی برای مطالعات و تجربیات همه جانبه راهی اروپا شد تا آن‌چه را که مقدور بود از فرهنگ در خود جهانی جذب کند. در آثار این دوره نقاش که تا ۳۰ سالگی او به نهایت خود می‌رسند، ردپای نقاشان مورد علاقه‌اش و نیز بکارگیری مکاتب مختلف نقاشی حتی «کالی‌گرافی» به چشم می‌خورد.»

درودی می‌نویسد: «بین سال‌های ۴۰ تا ۴۶ تاریخ آزمون سخت زندگی ذهنی من است، این سال‌های دربدری، بیقرای و فراگیری واقعی من به شمار می‌آیند. در این سال‌ها، از آکادمی بروکسل گرفته تا محافل هنری ایتالیا، از اسپانیا گرفته تا مدرسه سینما و تلویزیون امریکا، از دوستان نقاش‌ام گرفته تا دوستان تأتری و سینما، از همه کس و همه چیز می‌آموختم.»... در بروکسل برای شفاف کردن رنگ‌های نقاشی، دوره ویترای را در آکادمی سلطنتی بروکسل گذراند. تاریخ هنر را در مدرسه لوور فرا گرفت و برای آموختن تهیه و کارگردانی برنامه‌های تلویزیونی به نیویورک رفت.»

 

درودی در طی این سال‌ها و در طی جستجوهای خود و در حالی‌که تقریباً به طور مرتب هرساله نمایشگاهی از آثارش برپا می‌کند، به تدریج دیدگاه و نحوه نگرش بیان خاص خود در نقاشی دست می‌یابد. «فهمیدم که نقاشی حسی هستم. نقاشی‌های من در «گالری نگار»  در سال ۱۳۴۸ که روی بوم‌هایی با ابعاد ۳×۲ متر اجرا شده بودند، اولین نمایشگاهی است که آثارم کم‌کم شخصیت مستقل می‌یافتند و نمایشگر فضای ذهنی و نحوه نگرش من می‌شدند. من اساس نقاشی‌ام را بر یافتن هویت فرهنگی‌ام قرار دادم و در پی باز یافتن ریشه‌های فرهنگی‌ام شدم. برای این کار سه عنصر اصلی یعنی «نور»، «حرکت» و «زمان» را نوبت به نوبت بکار گرفتم. و نور هدف اصلی‌ام قرار گرفت تا به پندارهای فرهنگ ایران نزدیک شوم.در همین سال از سوی یک شرکت امریکایی به نام «آی. تی. تی» سفارشی برای اجرای تابلویی از پالایشگاه‌ها و لوله‌های انتقال نفت ایران دریافت می‌کند. انتشار این اثر در اکثر مطبوعات مهم امریکا از جمله تایمز، نیوزویک، و... وبسیاری دیگر، سبب موفقیت و اعتبار زیادی برای او در داخل و خارج از مرزهای ایران شد و «شاملو»، شعر خود را به مناسبت این اثر نفت که آن‌را «رگ‌های ما، رگ‌های زمین» خواند، به وی هدیه کرد.

 

نقدنویسی و تألیف مقدماتی پیرامون هنر، مطبوعات ایران، فعالیت دیگری است که در این زمان به آن پرداخت است.در ۱۳۴۱ به گروه نویسندگان مجله «سخن» پیوست و نقدها و ترجمه‌هایی از او در بررسی مکاتب نقاشی و نقاشان معاصر جهان در این ماهنامه منتشر شد.

زمستان ۱۳۴۶ درنیویورک با پرویز مقدسی که در رشته کارگردانی سینما و تلویزیون تحصیل می‌کرد آشنا شد و با او ازدواج کرد.درودی همواره از این آشنایی و ازدواج که هجده سال به طول انجامید با شیفتگی و شیدایی یاد می‌کند. ... چند هفته بعد از ازدواج، با پایان گرفتن دوران تحصیل در رشته سینما تلویزیون، درودی به ایران بازگشت، پس از چندی پرویز نیز به او پیوست و هر دو در سازمان تازه تأسیس تلویزیون در سمت تهیه‌کننده و کارگردان به کار پرداختند. همکاری ایران با تلویزیون شش سال ادامه یافت. در این سال‌ها تهیه و کارگردانی برنامه‌های متفاوت به او واگذار شد. دو برنامه‌ای که هرگز تغییر نیافتند مربوط به هنرهای تجسمی بودند. گذشته از کارگردانی و تهیه ۱۹۰۰ دقیقه برنامه تلویزیونی، مهم‌ترین کار درودی فیلم مستند ۵۵ دقیقه‌ای «بی‌ینال ونیز ۱۹۶۸» است.

در سال ۱۳۵۲ کتاب آثار او در سه زبان با مقدمه‌ای از «آندره مالرو» و «ژان کوکتو» و شعری از «احمد شاملو» و پیشگفتاری از «هوشنگ طاهری» هم‌زمان با نمایشگاه او در «انستیتو گوته» در تهران منتشر شد که در سال ۱۳۵۵ تجدید چاپ شد. در همان سال دو تابلوی «شیشه عمر» و «دیار هرگز» در نمایشگاه زنان نقاش و پیکر تراش پاریس جایزه اول و دیپلم «جامعه زنان پیکر تراش و نقاش» را کسب و عنوان «زن نقاش سال ۱۹۷۳» را نصیب او کرد.

 

«هوشنگ طاهری» در مقدمه کتاب مجموعه آثارش می‌نویسد:«... آثار ایران درودی از نوعی اندیشه کمال یافته سرشار است. این هنرمند با دست یافتن بر تکنیکی فوق‌العاده به خوبی می‌تواند لطیف‌ترین و ظریف‌ترین ارتعاشات روحی خود را بر پرده تابلوهایش ترسیم کند. او گاه در بعضی از تابلوهای خود فقط با چند قلم تند و بی‌پروا توانسته فضایی بیافریند که انسان را به اعجاب می‌کشاند؛ فضایی که همه آرزوها، شکست‌ها و امیدهای انسانی را جلوه‌گر می‌سازد. در برخی از تابلوهای اخیر او، موضوع سنگ و گل که در گذشته تم اصلی کارهایش بود، دوباره خودنمایی می‌کند. اما این بار سنگ‌ها و گل‌هایش بیش از گذشته استلیلیزه شده و به تجرید گراییده است».

 

سال‌های پنجاه، سال‌های پرکار و پرباری برای ایران درودی است. وی در کنار کار نقدنویسی و تهیه ساخت برنامه‌های تلویزیونی به طور مرتب در تهران و برخی از شهرهای ایران و در کشورهای آمریکا، فرانسه، سوییس، ژاپن، مکزیک، کانادا آثار خود را به نمایش گذاشت. او به دعوت دانشجویان دانشگاه صنعتی «شریف» به مدت دو سال شناسایی و تاریخ هنر را تدریس کرد.

«مجابی» درباره کارهای این زمان او با عنوان دوره دوم کاری وی می‌نویسد: نقاش فضایی را که به راحتی و تنوع می‌آفریند با عناصری خاص می‌آراید و سامان می‌دهد که بعداً این نقش مایه‌ها (موتیف‌ها) انگارهای شخصی آثار او می‌شوند. در دوره دوم گرایش طبیعی او به آثار هنرمندانی چون «دالی» و «ماگریت» و تحولی در دیدگاه او نسبت به واقعیت پدید می‌آورد که یکسره، حال و هوای سوررئالیستی بر آثار او غالب می‌گردد. این ویژگی با دخل و تصرف غریزی وی در واقعیت عادی و فراتر رفتن از ناتورالیسم آشنا صورت می‌بندد. با نابه‌جایی اشیاء، ناهمزمانی و ناهم مکانی اسباب و صور، جابه‌جایی شوخ چشمانه در قوانین افق و جاذبه ترسیم وزش‌های زمان و تجسم مکان‌های بی‌مرزوخط که در مه و غبار رنگ پوشیده شده‌اند، تغییر کارکرد اشیاء و بزرگنمایی یا کاهش هندسی آن‌ها، که این همه به منظور نشان دادن جهانی خواب کردار و دنیایی گرفتار نظمی رویاوار تحقق هنری یافته است. این شیوه که ظاهراً به نظر می‌رسد نقاش با آن، از واقعیت پیرامونی فاصله گرفته و به واقعیت برتر رسیده است، مانع توجه هنرمند به وقایع خوف‌انگیز زمان‌اش نمی‌شود. در سراسر دهه پنجاه، تابلوهای درودی آکنده از نشانه‌ها و تجسم‌ها و نمادپروازی‌هایی است که وضعیت انسان را در متن آسیب‌شناسی فرهنگی و اجتماعی زمانه‌اش توصیف می‌کند، سقوط ارزش‌های انسانی، زوال تمدن کهن، غارت خون رگ‌های گشاده یک کشور، قلب خونین و آماس کرده زمین پدری، خون منتشر بر آفاق، صف ممتد صلیب‌ها و دارها، بر پرده‌ها ظاهر می‌شوند بی‌آن‌که نقاش بدین نتیجه برسد یا به نگرنده نشان دهد که جهان و چاره‌جویی‌های نجات‌بخش به آخر رسیده است. در جوار این همه دژخویی و دشمنکاهی، گل‌ها و نورها و بلورها و ریشه‌ها همچنان در آسمان و زمین نشان‌گر پایداری روح انسان آفرینش‌کارند.... پس از دیدار هنرمند از تخت جمشید و بعدها از مناطق نفت‌خیز، روزگار دیرین، با نماد ستون‌های آدمی‌وار کنار طاق‌نماهای ویران، به صورت میراث تاریخی پر ارج و افسوس را می‌گیرد. اما زمان حال شاهد هدر شدن خون زمین است که جریان «نفت» اثر «رگ‌های ما، رگ‌های زمین» تمثیلی از آن است. خون زمین یادآور رگ‌های گشاده‌ای است که در هر جای این سیاره، از تب و تاب باز نمی‌ایستد و در پی تسخیر فردایی است که در مه بی‌کران چهره‌ نهان کرده است.

 

درودی در سال ۱۳۵۴ نمایشگاهی از آثارش در گالری «لاگالریا» در شهر مکزیکوسیتی برپا می‌کند که مورد استقبال قرار می‌گیرد و از او دعوت شد تا سال بعد نمایشگاه دیگری در «موزه هنرهای زیبا» همان شهر داشته باشد. منتقد درودی این نمایشگاه را یکی از مهمترین و شاید مهم‌ترین نمایشگاه زندگی خود می‌داند.«آلفونسو دنوویلاته» مکزیکی درباره کارهای او در این نمایشگاه می‌نویسد: «درودی یک بیان‌گر است، اما نه به معنای انسان‌گرایانه لفظ یا در مقام نماینده گرایش معطوف به کاستی‌ها و دردمندی‌ها و ماجراهایی که انسان فرا راه خود دارد، برعکس با ارایه نقوش خود به شیوه‌ای گویی خوشنویسانه، با دوری جستن از هر آن‌چه واقعی است، واقعیتی‌ دیگر پدید می‌آید، سرشار از شکل‌های ذهنی یا تصادفی، که حکایت از خودبیگانگی نقاش امروزی است.ترکیب‌های او، شاعرانگی تخیل‌آمیز او، نوعی یگانگی که همانا تنهایی است و آشکارا بازسازی ماورالطبیعی جهان پیرامون او یا دست کم ترسیم جهانی است که در توهم خود از هماهنگی محیط دارد. رنگمایه‌هایی که از آتش تا یخبندان مکان‌هایی وصف‌ناپذیر را در بر می‌گیرند، همه بیانگر موضع اخلاقی و هنری درودی هستند».

 

ایران درودی آخرین نمایشگاه خود را طی سال‌های قبل از انقلاب در ایران، سال ۱۳۵۷ برگزار کرد. نمایشگاه بعدی او با فاصله‌ای چهارده‌ساله، سال ۱۳۷۱ در مجموعه فرهنگی آزادی برگزار شد. در این مدت وی بیشتر در فرانسه به سر برد و کمتر به ایران آمد. این سال‌ها برای او پر از سختی و مصیبت بود:  چرا که او پدر، همسر، هوشنگ طاهری همسر خواهر و عمو را که همگی بهترین حامیان او بودند، در فاصله‌ی هفت سال، از دست داد و با مشکلات مالی، دوری از وطن، روبرو شد. و جنگ ایران و عراق که موجب دل‌نگرانی و دلهره‌های وحشتناک او بودند زندگی او را غربت طاقت‌فرسا کرد.

 

 بدین ترتیب طی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۶، تنها موفق به برپایی دو نمایشگاه در ژنو و پاریس شد. به رغم همه مشکلاتی که در این مدت از سر گذراند، نقاشی‌های او همچنان ادامه یافت و نمایشگاه‌های زیادی را در اروپا و امریکا برپا کرد. پس از نمایشگاه مقر سازمان ملل که دست‌هایش در اثر حمل‌ونقل آثار به سختی درد گرفته بود در بازگشت به پاریس نگاشتن کتاب «در فاصله‌ی دو نقطه...!» را آغاز کرد که سه سال بعد در ایران منتشر شد. کتاب در مدت کوتاهی به چاپ‌های بعدی رسید. در نمایشگاه‌های اروپایی و امریکایی از او برای سخنرانی در مورد این کتاب دعوت کردند. دوره سخنرانی زنجیره‌ای او در امریکا شروع شد که بسیاری اوقات همزمان با نمایشگاه او در همان شهر می‌شد.

«جواد مجابی» درباره کارهای این زمان وی - دوره سوم- می‌نویسد: در دهه بعد نقاش به دلیل روبرو شدن با فاجعه‌های شخصی (از دست دادن پدر و همسر و رهاشدگی در غربت) همچنین مصایب عمومی چون بمباران شهرها و کشتارهای جمعی ناشی از آن، شیوه دگرگون می‌کند و رویای سورئالیستی او به بیداری وحشتناک اکسپرسیونیستی می‌انجامد که در آن هر چیز ابعاد حسی و عاطفی مبالغه‌آمیزی به خود گرفته است. در این دوره آسمان و زمین و هرچه در این فاصله قرار دارد یخ‌زده و منجمد به نظر می‌رسد و نور از آن به فراسو تبعید شده است...سلطه رنگ‌های گرم و روشن، خاصه رنگمایه‌های قرمز که از جوانی و جسارت کشف و عشق، نیرو می‌گرفت با گذر از دوره میانی به دوره بلور و یخبندان می‌رسد. رنگ آبی در این دوره، رنگ سنگین انجماد است و کدورت و غلظت ترکیب‌بندی رنگ‌ها، از حال و هوایی سنگین حکایت دارد که نقاش آن تجربه را در بیرون و درون به دشواری از سر می‌گذراند. انباشته شدن فضا نه از ابر که از یخپاره‌ها، حرکت فراگیر انجماد بر معماری دورنما و بر مناظر شهری و معبرها، که با پرده «خورشید شب» قوام می‌گیرد و با پرده‌های «آپو کالیپس» یا «چهار سوار مرگ» و «عروسی جاودانه» به اوج می‌رسد، نشان‌گر سلطه سرمای درونی است که همسو با فضای زمستانی بیرون، نوعی یخبندان شب قطبی را پیش نظر می‌آورد. حالا معماری شهری یا عناصر استیلیزه یک دورنما در چنبره یخ‌زدگی و تاریکی و در سیطره رنگ‌های سرد تیره فرو پیچیده است، اگرچه هنوز هم نور مه گرفته‌ای در کار عبور از افق است.

 

از سال ۱۳۶۶ مجدداً شاهد فعالیت گسترده و مستمر درودی در برپایی نمایشگاه‌هایش در کشورهای مختلف هستیم، و امید و گرمی رفته رفته به کارهایش باز می‌گردد. دوره چهارم: غریزه مرگ اندیش، مغلوب جاذبه‌های نیرومند حیات و ستایش زندگی می‌شود. نور باز می‌گردد و صحنه را از خود می‌آکند و هرچه در روشنای خود بلورین و شفاف می‌نمایاند. در این دوره نهایی، نقاش به بنیادهای اصلی فرهنگ ایران که ستایش نور و عشق تابناک و گوهر آفرینش‌کاری که روشنابخش جهان است دست می‌یابد و با این شناخت عمیق به دست آمده، کشتی جانش گویی در سواحل آرام عرفان لنگر انداخته است. درودی حالا با نقاشی‌هایش از هر وقتی یگانه‌تر و شبیه‌تر است.از این به بعد مرحله نهایی کارهای درودی شکل می‌گیرد که تابلوها به تدریج از ترکیب‌بندی‌های تیره و سرد دور شده و انتظام بیرونی اثر از موتیف‌های تزیینی خالی شده است. در این دوره منظره‌ها به تدریج خلاصه‌تر و کوچک‌تر و در بارش نور محوتر می‌شوند تا جایی که نشان‌های محوی از معماری چون خاطره‌ای غرقه در نور عیان می‌گردد. رخداد اصلی، آن‌چه تجربیات سورئالیستی شمرده می‌شد، با عبور از دوره بلور و یخبندان،‌ حالتی اکسپرسیونیستی می‌گیرد که هنوز فیگورها و نشانه‌های قراردادی، در ترکیب‌بندی تابلو غلبه دارند، به تدریج به مرحله نهایی می‌رسیم که انتقال نیرومند حس و تخیل به یاری بازی‌های رنگ و نور و فارغ از هر نوع نقش‌مایه و نماد، موضوع تلاش خلاق نقاش است. هنرمند با رویکردی ضروری به ساده‌سازی، حجم عناصر فیگوراتیو را کاهش می‌دهد و کاستن فیگور از عرصه بوم از نظر شکلی قابل توجیه است اثر «لبریز جان». چرا که معماری تابلو، کمپوزیسیونی سهل و ممتنع روی دارد و رنگ و نور و حرکت، به خودی خود در تابلو با چنان مهارت غریزی به هم می‌آمیزند و با ترکیب‌ انداموار خالص‌شان دنیای ذهنی نقاش را از عالم بیرونی انعکاس می‌دهند که نیازی به بازتاب حسی و اندیشگی از طریق ترسیم نشانه‌های بیان‌گر معهود و عناصر تزیینی خاص نیست. از نظر مفهومی هم نیازی به ساخت و ساز اشیایی نیست تا هر یک معنا و نمادی را القا کنند تا روایتی را از تأملات نقاش را به شیو‌ای تجسمی بازگو نمایند. رنگ‌ها در ترکیب شدن و درگیری با هم، در بازی نور سایه‌ها، حجم‌هایی می‌سازند که تجریدی از روابط فرهنگی، اجتماعی را بی‌واسطه عناصر مجسم و فیگورهای آشنا از ذهن نقاش به ذهن مخاطب منتقل می‌کنند.بدین گونه در ساخته‌های نهایی که به شیوه آبستره فیگوراتیو صورت پذیرفته‌اند، عنصر فیگوراتیو به تدریج کاهش یافته و با آگاهی حذف می‌شوند تا بازی رنگ‌ها و نورها و حرکت‌ها، عالم انتزاعی رسانایی را بسازند که به رغم خلوص و تجریدشان قادر به ارتباط‌گیری سریع با مخاطب آشنا به زبان نقاشی‌اند. اثر «باران نور» پیراستن نقاشی از عاریت‌های ادبی و تاریخی اما حفظ پیام رسانی اجتماعی با حرکت و درهم‌آمیزی ویژه رنگ و نور، حکایت از توان پراعتماد هنرمندی دارد که در اوج تجربه‌های فنی‌اش به آرامی پوسته‌های فریبنده تجسمی را می‌شکافد تا بی‌واسطه تصویرهای قراردادی و حس متلاطم ذهن‌اش را با ایجاد و سادگی شکلی به ذهن نگرندگان آگاه منتقل کند. طبیعی است که این سادگی روش بیان، حاصل آن همه تجربه‌های پیچیده و این ایجاد شکلی محصول سالیان عمری پرتکاپو است.

 

نقاشی‌های تازه ایران درودی چون بلوری افراشته پیش خورشید نیمروز، از نور برشته کویری انباشته است. در متن تابلو هر عنصر در تابش نوری اشراقی، جزیی از یک تابان می‌شود. در ترکیب کلی، به رغم حضور حفره‌ها و لکه‌های نیلی و کبود، سیطره باش رنگ سفید و زرد و نارنجی عنصری مسلط است. آگاهی شهودی نقاش به فرهنگ سرزمین خود، عرفانی بدو بخشیده است که پیروزی نهایی نور را بر بسیط مشرقی‌اش از همین حالا اعلام می‌کند.

 

"امروز حس می‌کنم چیزی به زندگی بدهکار نیستم چرا که بهترین و سخت‌ترین لحظات را لحظه به لحظه و به تمامی زندگی کرده‌ام. زندگی درد را به من شناساند عشق را به من آموخت، شور و شیدایی خلاقیت را به من داد و به من باوراند که سهم انسان از خوشبختی به اندازه عشقی است که ایثار می‌کند. باور دارم که من نقاشی را انتخاب نکردم، نقاشی مرا انتخاب کرد. من دیگر نقاشی نیستم بلکه خود نقاشی شده‌ام و این پاداش من از زندگیست."

--------------------------------------- 

با دخل و تصرف بر گرفته از " موریزی نژاد، حسن؛ دو هفته نامه تندیس شماره نود و چهار"

در ابتدای کتاب «چشم‌شنوا» چاپ ۱۳۸۳- خلاصه‌ای از کتاب «در فاصله دو نقطه...!» که زندگی نامه ایران درودی به قلم خود اوست، و نقل قول ا از آن کتاب است.