پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

شاهنامه‌خوان پیر به خوان هشتم رسید

مرشد ولی‌الله ترابی، از معدود بازماندگان هنر دراماتیک نقالی عصر شنبه، 12 مرداد درگذشت. او با اجراهای خود از داستان‌های شاهنامه نقش مهمی در شهرت هنر نقالی ایرانی داشت؛ ‌این در حالی است که میزان علاقه‌مندی به این هنر نمایشی بومی ایرانی به دلایل گوناگون رو به کاهش است.-
به گزارش ایبنا، ولی‌الله ترابی سفیدآبی مشهور به مرشد ترابی، نقال، شاهنامه‌خوان و طومارنویس پیشکسوت ایرانی عصر دیروز شنبه، 12 مرداد، به علت بیماری سرطان در بیمارستان مدائن چشم از جهان فرو بست. 
این هنرمند در سال 1315 در ده سفیدآب از توابع شهرستان تفرش در استان ‌مرکزی به دنیا آمد و نزدیک به 70 سال برای مردم ایران و جهان نقالی کرد. او با اجرای خود از داستان‌های شاهنامه در اقصی نقاط جهان نقش مهمی در شهرت این هنر دراماتیک ایرانی در بین جهانیان داشت. 

ن
قالی یا افسانه‌گویی کهن‌ترین شکل بازگویی افسانه‌ها در ایران است. نقال کسی است که نقل حماسی می‌گوید و مضمون نقل‌هایش بیشتر پیرامون داستان شاهان و پهلوانان ایران زمین است. 

«شاهنامه فردوسی» و کتاب‌های نثری چون «سمک عیار» و «قصه‌های حسین کرد شبستری» از منابع مورد استفاده نقالان بودند. 
نقال‌ها معمولا نگهبانان فرهنگ عامیانه در طول تاریخ بودند. داستان‌های حماسی و قومی و موسیقی فولکلور ایران به دست اینان به نسل امروز رسید. جایگاه اجرای نقال‌ها بیشتر در قهوه‌خانه‌ها و مکان‌هایی چون کاروان‌سراها بود که با افول این دو مکان در فرهنگ امروز و همچنین میزان علاقه‌مندی به این هنر دراماتیک ایرانی نیز رو به کاهش است. مرشد ترابی نیز یکی از آخرین بازماندگان هنرمندان این هنر نمایشی بومی ایرانی بود.

«باغ ملی» مشهد

مرجان جاودانی-شهرآرا

داستان میراث کهن شهری پرآوازه مانند مشهد و سرگذشت انسان‌های بزرگ و سرشناس این شهر همیشه برای گردشگران جذابیت ویژه‌ای داشته. امروز سراغ قدیمی‌ترین باغ عمومی‌ مشهد می‌رویم که از گذشته بسیار مورد توجه زائران بوده است. درباره پیشینه باغ ملی شایعات زیادی در بین مردم رواج دارد. برخی معتقدند این باغ به زور از آقای ملک گرفته شده، عده‌ای این باغ را متعلق به دولت آن زمان می‌دانند و گروهی هم تصور می‌کنند این باغ وقف شده از سوی خانواده ملک است. البته همه این موارد صحبت‌های عامیانه‌ای است که در بین مردم رواج دارد و کسی دقیقا صحت و سقم آن را نمی‌داند. ما هم نتوانستیم در اطلاعات در دسترس به جوابی برای این افسانه مشهدی برسیم. از همین منظر امروز مهمان پژوهشگر و مشهدشناس نام‌آشنای شهرمان، دکتر سیدمهدی سیدی شده‌ایم تا از باغی صحبت کنیم که گردشگران بسیاری آن را به عنوان یک خاطره خوب از مشهد به یاد دارند. اگرچه امروز حریم این باغ با ساخت‌وسازهای بلند برباد رفته، اما گردشگران هنوز هم دوستش دارند و در سفر به مشهد بازدید از این باغ تاریخی را در برنامه‌شان قرار می‌دهند.

چرا باغ ملی، ملی شد؟
با استاد سیدی به سمت باغ ملی همگام می‌شویم. از دکتر می‌پرسم چرا این باغ ملی است؟ وی در پاسخ می‌گوید: با توجه به آنچه از تاریخ مشهد به‌دست آمده، در سال 1300خورشیدی این باغ، «ملّی» خوانده می‌شده، به طوری‌که گفته‌اند این باغ دارای تئاتر یا تماشاخانه بوده است. وی می‌افزاید: وقتی در اسناد تاریخی در مورد اینکه باغ یادشده چگونه «ملّی» نام گرفته رصد کردم، این نتایج به‌دست آمد، چنان‌که از احوال عارف و ایرج‌میرزا برمی‌آید، عارف در زمان کلنل(1300خورشیدی، 1340قمری) در تئاتر همین باغ ملی کنسرت اجرا کرده است. وی در آن کنسرت این ابیات را خواند:
خـدا چـو طـرّة لیلـی کـند پریشـانـش
کسـی که مملکتـی، ملّتـی پریشـان کرد
چو جغد بر سـر ویرانه‌های شـاه عباس
نشست عارف و نفرین به روح خاقان کرد
بدان سبب، ایرج به حمایت از جدّش(خاقان یا همان فتحعلی‌شاه) پرداخت و «عارف‌نامه» را سرود و خطاب به عارف گفت:
شــنیدم در تئاتر بـاغِ «ملـی» برون انداخـتی حمق جبلّی
نمی‌گویم چه گفتی، شرمم آید ز بی‌آزرمی‌ات آزرمم آیـد
همان‌طور که در اسناد آمده، این باغ از زمان‌های دور ملی خوانده شده و دلیلی برای آن در دست نیست.
سیدی ادامه می‌دهد: در گزارش جامعی که به سال 1313خورشیدی ازسوی چند نفر از فضلا و دانشمندان شهر مشهد (مرحومان مدرس رضوی، علی‌اکبر فیاض، محمود فرخ، عبدالحمید مولوی و ...) درباره این شهر تهیه شده، تاریخچه باغ ملی چنین گزارش شده است: «باغ ملی در ضلع غربی خیابان پهلوی جنب کلوپ صاحب منصبان واقع است. سطحش تقریباً به شکل ذوزنقه و 36هزار و 335/710 مترمربع می‌باشد.» در همین سند ذکر شده «اخیراً باغی به وسعت 4هزار و 625/130 متر که به باغ امین دفتر اشتهار داشت، از طرف مغرب ضمیمه آن شده است.» اداره بلدیه در قسمت غربی باغ، عمارت زیبایی برای کافه ساخته است که البته ما می‌دانیم در حال حاضر چیزی از این موارد یاد شده باقی نمانده است.
هنوز در مسیر به سمت باغ هستیم که صحبت از واقف باغ به میان می‌آید. سیدی با بیان اینکه این باغ در حقیقت جزو املاک حاج‌حسین ملک، واقف بزرگ مشهد بوده، می‌افزاید: مرحوم حاج‌حسین آقا ملک، فرزند ارشد حاج محمدکاظم، ملک‌التجار ایران و از دوستان نزدیک میرزا تقی‌خان امیرکبیر بوده که سرای امیر در بازار تهران را به احترام و به‌نام او بنا کرده است. حسین ملک در نهم ربیع‌الاول سال 1292 هجری قمری در منزل اجدادی خود واقع در تهران، چشم به جهان گشوده و از سال 1323قمری یا 1284خورشیدی مقیم مشهد شده و در نزدیکی همین باغ ملی برای خویش خانه‌ای ساخته که اکنون نیز قسمتی از ساختمان آن برجاست و به خانه ملک شهرت دارد. او پس از گذراندن عمری پر تلاش در مرداد سال1351 شمسی دار فانی را وداع گفت.
به فرمان مظفرالدین شاه «باغ ملی»، ملک شخصی حاج کاظم ملک شد
به باغ ملی می‌رسیم. اینجا بسیار شلوغ است. اوضاع اطراف این اثر تاریخی نشان می‌دهد که گذشتگان شهرمان هرگز اهمیتی به حفظ حریم این محوطه نداده‌اند و امروز افسوسش برای ما مانده است. با دکتر همگام می‌شوم. او مرا به ابتدای باغ کنار کتیبه‌ای سنگی می‌برد. نوشته کتیبه را برایم بلند می‌خواند: «به پاس اعمال خیر و خدمات نیکوکارانه جناب آقای حاج‌حسین آقای ملک که باغ ملی مشهد نیز از جمله موقوفات بی‌شمار معظم‌له می‌باشد، این لوح سپاس نصب گردید، تا ضمن حق‌شناسی از ایشان مشوّق دیگران در انجام کارهای خیر و عام‌المنفعه باشد. شهریورماه1340. شهردار مشهد». و ایراداتش را گوشزد می‌کند که این باغ در حقیقت موقوفه نبوده و طی اتفاقاتی حاج حسین ملک آن را بخشیده است.
سپس ادامه می‌دهد: یکی دیگر از مراحم حاج‌حسین آقای ملک به مردم مشهد، اهدای باغ چهار هکتاری مشهور به ملی در جوار ارگ است که قدیمی‌ترین باغ عمومی‌مشهد بوده و هنوز هم تفرجگاه عامه مردم، به‌خصوص بازنشسته‌هاست. متأسفانه زمان دقیق و نحوه واگذاری این باغ معلوم نیست. آنچه مسلم است، این باغ ابتدا متعلق به حکام خراسان و دولت مرکزی بوده و در سال1319 قمری ازسوی مظفرالدین شاه قاجار به حاج‌کاظم ملک‌التجار واگذار یا اهدا شده است. سند این فرمان مظفرالدین‌شاه، اینک در اداره املاک شهرداری مشهد وجود دارد، اما اینکه این باغ چه زمان در اختیار شهرداری، یا به قول قُدما «بلدیه» قرار گرفته، معلوم نیست!
اولین ارگ مشهد مرز باغ ملی بود
این تاریخ‌شناس مشهدی، باغ ملی را بهترین و مهم‌ترین گردشگاه‌های شهر می‌خواند و اضافه می‌کند: در اسناد آمده گردش‌کنندگان بیشتر عصرها تا اوایل شب به آن رجوع می‌کردند و اکنون در آن شعبه‌ای از کافه اتحاد که کافه‌ای است موزیکال، دایر است و قنات رکن‌آباد، آن را مشروب و قنات شیخ فقط از آن عبور می‌کند. دکتر اعتقاد دارد: در تاریخ عنوان شده در قدیم این محل باغ وسیعی بوده موسوم به باغ ایالتی و ارگ که گرد آن را بارویی احاطه می‌کرده. وقتی از ارگ سؤال می‌کنم، سیدی توضیح می‌دهد: شهر مشهد بر خلاف دیگر شهرها ارگ نداشت و حرم مطهر همواره نقش ارگ را برای آن بازی می‌کرد؛ یعنی در تصرف‌ها همیشه اول شهر فتح می‌شد و در آخر حرم به تصرف درمی‌آمد. آن زمان که یک سیستانی مشهد را به دست گرفت، با سیستم این شهر آشنا نبود بنابراین اولین ارگ مشهد را او در این قسمت بنا کرد.
سپیدارهای باغ ملی را غلامحسین صاحب‌اختیار کاشت
دوباره به موضوع باغ ملی برمی‌گردیم که ناگهان به ذهنم می‌رسد اصلا این باغ را چه کسی آباد کرده است؟ دکتر سیدی با علاقه در بین کاغذها جستجو می‌کند و با اشتیاق ادامه می‌دهد: نخستین‌بار آقای غلامحسین صاحب‌اختیار کاشانی درخت‌های سپیداری را که هنوز بخش بزرگی از آن‌ها باقی است، در دور قسمتی که اکنون باغ ملی نامیده می‌شود، کاشت و در واقع باغ ملی را ایجاد کرد. بعدها مرحوم سلطان حسین میرزا نیرالدوله در زمان ایالت دوم خود در خراسان(حدود سال 1333قمری یا 1293خورشیدی) آن را آباد کرد. در سال‌های بعد اداره بلدیه در این باغ اصلاحاتی نموده و عمارت زیبایی در آن بنا کرد که همواره از بهترین گردشگاه‌های شهر بوده است.
برای باغ ملی وقف‌نامه‌ای نیست، اما اهدایی ملک است
سیدی در توضیح چگونگی دست‌به‌دست شدن این باغ تصریح می‌کند: چگونگی روند واگذاری یا تعلق باغِ پدری حاج حسین ملک به بلدیه مشهد، این است که شهرداری در سال1309 خورشیدی(که ثبت املاک دایر شده) تقاضای ثبت باغ ملی را به نام خود کرده و در سال1311 سند مزبور صادر شده است. ظاهراً سال‌ها بعد شهرداری معارضانی یافته، در نتیجه از حاج‌حسین آقای ملک تقاضا کرده تا اسناد مربوط به مالکیت آن را در اختیار شهرداری قرار دهد. حاج‌حسین ملک نیز چنین کرده و فرمان مظفرالدین شاه را(توسط پیشکار خود آقای مکرم) به شهرداری فرستاده، متقابلاً تقاضا کرده در محلی از باغ نوشته‌ای مبنی بر بخشش وی نصب شود. به این سبب شهردار وقت مشهد(آقای رضا سجادی) نامه‌ای به تاریخ 20فروردین به استاندار می‌نویسد و مراتب را گزارش می‌کند. استاندار نیز موافقت خود را ضمن تشکر از آقای ملک اعلام می‌ کند. به این سبب در سال1340 لوحه‌ای سنگی به ابعاد تقریبی 60 در80 سانتی‌متر تهیه و در مدخل باغ ملی نصب می‌شود.
استاد سیدی با ابراز ناراحتی از تصرف برخی قسمت‌های این اثر تاریخی ازسوی نهادهای شهرمان ادامه می‌دهد: این باغ که در سال1350 بهای تقریبی آن 20میلیون تومان برآورد ‌شده و زمین آن 40هزار مترمربع وسعت داشته، اکنون بر اثر دست‌درازی برخی نهادها به 26هزار متر کاهش یافته، بخشی از زمین باغ ملی در سال‌های اخیر به اتاق بازرگانی اختصاص یافته، در انتهای آن هم صداوسیما برای خود استودیو ساخته است. باوجود این همه ناملایمت و جبر زمانه در نادیده گرفتن ارزش این میراث معنوی و ملی شهرمان همچنان «باغ ملی» از استراحتگاه‌ها و تفرجگاه‌های مرکزی شهر مشهد، به‌خصوص برای پیران و بازنشستگان محسوب می‌شود و همواره در فهرست گردشگری شهری حرف اول را می‌زند.
* فرمان مظفرالدین شاه
«فرمان همایون شد آنکه، چون جناب جلالت مآب فدوی زاده دولت گردون قباب حاجی محمدکاظم ملک‌التجار ممالک محروسه از قدیمی‌چاکران آستان معدلت ارکان است و همواره رعایت حالش منظور‌نظر اکسیر‌ اثر، لهذا یک قطعه باغ واقعه در مشهد را که متعلق است به دیوان همایون اعلی و محدود است به حدود اربعه ذیل : حدّی به باغ حاجی معتمد‌التولیه، حدّی به حصار باروی شهر، حدّی به ممرِّ عامِ میدان بزرگ ارگ و حدّی به خندق بزرگ، به ملکیت ابدی به مشار‌الیه مرحمت فرمودیم که ملک طلق خوددانسته، در وقف و حبس و انتقال و سایر عقود شرعیه» مختار باشد .........، در تاریخ ذیحجه الحرام بارس ئیل سنه 1319.
(برگرفته از کتابخانه و مرکز اسناد شورای اسلامی‌شهر مشهد)


شهرام ناظری و عشق به فردوسی

شاهنامه خوانی شهرام ناظری در چند شهر ایران و جهان اجرا شده است

شهرام ناظری می گوید شاهنامه اقیانوسی عمیق و گسترده از هنر، معرفت و دانش است که شنا کردن در آن نیازمند شجاعت، مطالعه و مهارت‌های زیادی است.

 

مهدی یاورمنش(خبرآنلاین): انگار صدایش برای شاهنامه خوانی آفریده شده است؛ لحن حماسی او به خوبی با اشعار فردوسی هم خوان می شود و بر دل شنونده می نشیند.

 

او مرد عرصه‌های پر خطر و کمتر آزموده شده آواز ایران است؛ شهرام ناظری پس از آنکه مولوی خوانی را در موسیقی کشور جا انداخت، اینک به سراغ اشعار فردوسی رفته است.


کنسرت‌های پنج سال اخیرش در ایران و چند کشور دیگر که در آن داستان ضحاک روایت می‌شود، همیشه مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.

به مناسبت 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی، پای صحبت‌هایش نشسته ایم و از منظر او به شاهنامه نگاهی دوباره انداخته‌ایم.

با این که شاهنامه نزدیک به 10 قرن است که ورد زبان ایرانیان است، اما تنها 5 سال می‌شود که موسیقی ایرانی، آن هم به همت شما به سراغش رفته است. چرا؟
دلایل این بی توجهی نامعلوم یا بهتر بگویم موهوم است. البته ما چون تاریخ موسیقی نوشته شده و مدونی نداریم، نمی‌توانیم در باره گذشته‌های دور داوری کنیم. اما در 100 سال اخیر با قاطعیت می‌توان گفت هیچ خواننده ایرانی به سراغ شاهنامه نرفته است.

در مورد 100 سال اخیر می‌توان داوری کرد؟
خوانندگان سنتی ما عادت داشته و دارند که همیشه از روی یک الگو حرکت کنند و چون خواندن شاهنامه سابقه نداشته، کسی شهامت نکرده به آن نزدیک شود. در واقع چون در موسیقی ایرانی قالب و معیاری برایش وجود نداشته، در دوره معاصر مورد توجه قرار نگرفته است.

این جدایی چقدر ریشه در ویژگی های موسیقی ردیف دستگاهی ایران داشته و دارد؟

موسیقی سنتی بیشتر حال و هوای تغزلی را می پسندد و برای همین با اشعار حافظ، سعدی و ... دم خور است. این موسیقی خیلی نمی تواند با شعر روایت گونه شاهنامه جفت شود و حق مطلب را ادا کند.

همچنین کار کردن روی شاهنامه مطالعات و تخصص‌های زیادی می‌خواهد و فقط با اتکا به صدای خوب یا ردیف‌دانی نمی‌شود به سراغش رفت. برای این کار باید اسطوره‌ها، تاریخ و فرهنگ ایران باستان را به خوبی شناخت.

البته یک مسئله دیگر این است که در سده اخیر، به مرور لحن حماسی موسیقی ایرانی از دست رفته است. شما اگر دقت کنید، رد پای این لحن حماسی را حتی می‌توانید در صدای خواننده‌هایی مثل اقبال آذر، سلیمان امیر قاسمی، تاج و ... ببینید و بشنوید که هر چه به جلو آمده کم‌رنگ‌تر شده است.

یعنی آنان با وجود آن که تغزلی می خوانده اند، اما رگه هایی از حماسه هم در صدایشان شنیده می‌شده است.


بعد چرا این رنگ حماسی از موسیقی ایرانی ناپدید شد؟
چون از 50 سال پیش کم‌کم یک عده‌ای اتو به دست گرفتند و به خیال خودشان خواستند صدای خوانندگان موسیقی ایرانی را صاف کنند. این طوری شد که موسیقی ایرانی ته مایه لحن حماسی‌اش را هم از دست داد.


اما خود شما هم که البته هیچ گاه این لحن حماسی صدایتان را کنار نگذاشتید، تنها 5 سال قبل به سراغ فردوسی آمدید؟ چرا این قدر دیر؟
من دست کم 30 سال پیش از هم‌دوره‌های خودم خواستم که دور هم جمع شویم و روی شاهنامه کار کنیم که نشد. این اشتیاق من در همه این سال ها وجود داشت که البته پاسخ درخوری نمی‌یافت. تا این که 5 سال قبل کلید این کار را با کمک پسرم (حافظ ناظری) زدم. او که در نیویورک موسیقی می خواند، یک ارکستر بین‌المللی را سامان داد و به همراهی هم در فرانسه و آمریکا کنسرت‌هایی را بر اساس داستان ضحاک برگزار کردیم.

 

چرا در ایران کنسرت ندادید؟
این جا اجازه شاهنامه‌خوانی ندادند، البته هیچ گاه نفهمیدم چرا ابتدا از فردوسی ترسیدند. با این حال بعد از سه سال، بعد از آن که دست اندرکاران، فیلم اجراهای فرانسه و آمریکا را دیدند، توجیه شدند که مجوز بدهند. از دو سال قبل ما کلید کار در ایران را زدیم و با کمک دوستان هنرمندم، گروه موسیقی فردوسی را راه انداختیم و این بار داستان ضحاک را به صورت مقامی نواختیم و خواندیم.


یعنی بر خلاف موسیقی ردیف دستگاهی، شاهنامه با نغمه ها و نواهای مقامی هم‌خوانی دارد؟
بله. شاهنامه با موسیقی مقامی و قومیت های ایرانی سنخیت نزدیک‌تری دارد و برای همین تمام سازهای گروه فردوسی مقامی هستند.


اما سازهای کمانچه و عود هم در کنسرت شما نواخته شدند.
بله اما این‌ها سازهایی هستند که در موسیقی نواحی ایران هم به کار گرفته می شوند. در ضمن نوازندگان کمانچه (یونس پاک نژاد) و عود (سعید نایب محمدی) در ارکستر فردوسی، در اصل مقامی‌نواز هستند که این سابقه در شیوه کارشان دیده می شود.


موسیقی شما روی داستان ضحاک با الهام از نغمات باستانی مناطق کردستان و کرمانشاهان شکل گرفته است. آیا ممکن است روزی بر پایه موسیقی دیگر نواحی ایران به سراغ اشعار فردوسی بروید؟
حتماً. برای مثال موسیقی مقامی شمال و مرکز خراسان یا بختیاری هم با لحن حماسی که دارند، برای همراهی با اشعار فردوسی خیلی مناسب هستند. در فرهنگ عامه و موسیقی این نواحی یک الفت و انسی با شاهنامه وجود دارد که به کار خیلی کمک می کند. ما باید از همه این ذخیره‌های فرهنگی کشورمان بهره ببریم و فضایی گسترده و متنوع را پدید بیاوریم. من در گام اول بیشتر نظرم به سمت غرب کشور و مناطق کردنشین بود که بی شک در ادامه به سراغ میراث موسیقایی دیگر نواحی هم خواهم رفت.


شما خودتان کرمانشاهی هستید و برای همین می خواهم بپرسم به نظرتان چرا شاهنامه در مردم آن منطقه این قدر جا باز کرده است؟
شاید باز می گردد به روحیه سلحشوری ساکنان زاگرس و منطقه غرب کشور. البته در شکل‌گیری فرهنگ یک منطقه، مسائل تاریخی زیادی دست به دست هم می دهند که باید با دقت و به درستی نتایج آن را تحلیل کرد. همه این پیش‌زمینه‌ها و عوامل باعث می‌شود که در یک منطقه شاهنامه بیشتر رواج پیدا کند و در یک جای دیگر کم‌تر.

 

شما که سال‌هاست روی شاهنامه دارید کار می‌کنید، این منظومه بزرگ حماسی را چگونه یافته‌اید؟یک اقیانوس بزرگ است که همه هنرها از موسیقی، نقاشی، سینما، داستان و ... دانش‌هایی چون تاریخ، جامعه‌شناسی، روانشناسی و ... و معارفی از جمله عرفان در آن متجلی است. بدون اغراق هر چه در دنیا می‌توان تصویر کرد یا موجودیت دارد، در شاهنامه گنجانده شده است.

 

من دوشنبه در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در جمع استادان و دانشجویان در باره شاهنامه صحبت می‌کردم و بحث را با پنج بیت داستان بیژن و منیژه شروع کردم که به نظرم یک معجزه ادبی و هنری است. فردوسی در این چند بیت از آسمان شروع می‌کند، به زمین بر می‌گردد، در باره انسان صحبت می‌کند و ... چنان تصویر و تحلیلی ارائه می‌دهد که آدم می‌ماند چگونه او در پنج بیت توانسته این کار را انجام دهد.


تصویرسازی شاهنامه به معجزه می‌ماند، انسان‌گرایی‌اش بسیار امروزی است، روانشناسی دقیق شخصیت دارد، جامعه را خوب تحلیل می‌کند و ... برای همین می‌توانم بگویم فردوسی دنیا را در شاهنامه فشرده کرده و به درستی و به حق عنوان حکیم را به دست آورده است.

پس شنا در این اقیانوس خیلی باید سخت باشد.بله، چون نیاز به آگاهی و مطالعه زیاد دارد. شاهنامه چه از نظر شکل و چه از نظر محتوا، بسیار دقیق و عمیق است و ره‌یافت به آن دانش ویژه می‌خواهد.


در واقع یک کوشش گروهی و گسترده را می‌طلبد.
همین طور است. کار ما گام اول بود که باید پی گرفته شود. برای قدم بعدی به یک فکر و برنامه اساسی نیاز داریم. باید کارشناسان، پژوهشگران، موسیقی دانان، ادیبان و ... دور هم جمع شوند و کار را دنبال کنند. کار هنری روی شاهنامه، خط مشی، برنامه، حمایت مراکز فرهنگی، بودجه و ... می‌خواهد.


تا چه حد خوشبین هستید این شرایط فراهم شود؟
آدم به امید زنده است. البته سابقه کار نهادهای فرهنگی نشان داده متاسفانه به این ارزش‌های ملی و انسانی بی‌توجه هستند.


یکی از ویژگی‌های شاهنامه، اندک بودن واژگان غیر فارسی آن است. پژوهشگر و استاد محترم، جلال خالقی مطلق می‌گوید که تنها پنج درصد این حماسه کلمات عربی است. برای همین اشعار فردوسی، با سروده های شاعران سبک عراقی چون سعدی و حافظ که از کلمات عربی زیاد سود برده‌اند، تفاوت دارد. این تفاوت آیا در کار شما که اشعار همه این بزرگان را خوانده‌اید، تاثیری می‌گذارد؟
من خودم از سال‌ها قبل شیوه‌ای به کار گرفته‌ام تا لحن عربی ادای کلمات را کنار بگذارم و آن‌ها را ایرانی بخوانم. خب این رویه با شاهنامه فردوسی نزدیکی و هم‌خوانی دارد.


منظورتان از لحن فارسی یا عربی ادای کلمات چیست؟
لحن ادای کلمات در زبان فارسی و عربی تفاوت دارد. برای آن که مطلب روشن شود، به اذان مرحوم موذن زاده اردبیلی اشاره می‌کنم. چرا این اذان به گوش شما آشنا تر از نمونه های عربی است؟


چون در دستگاه های ایرانی خوانده شده است.
فقط این نیست، مهم‌تر آن است که لحن ایرانی دارد. برای مثال عرب‌ها «لا» را با حالت فتحه تلفظ می‌کنند و بیشتر «لَ» ادا می‌کنند، اما موذن زاده خیلی رسا و شفاف آن را «لا» می‌خواند. این باعث می‌شود اذان او برای ایرانیان دلنشین تر باشد.


شاهنامه داستان‌های اسطوره ای، پهلوانی و تاریخی زیادی دارد. چرا از میان همه آن‌ها به سراغ داستان ضحاک رفتید؟
چون دیدم خیلی با روح ایرانی عجین است، چرا که استقلال کشور و فداکاری در راه آن را نشان می‌دهد. درفش کاویانی، پرچم هویت ملی ماست و شخصیت کاوه آهنگر، توده‌های مردم این سرزمین را نمایندگی می‌کند. همچنین داستان ضحاک، جنگ سیاهی و سپیدی و نبرد خیر و شر را روایت می‌کند که موضوعی همیشگی و جهانی است.


البته یک دلیل شخصی هم دارم، چرا که وقتی شروع کردم به خواندن این داستان، به هیچ وجه نتوانستم از آن جدا شوم و در این چند سال همیشه چیزهای جدیدی را در آن کشف کرده‌ام.

80درصد خانه‌های تاریخی اطراف حرم ارزش نگهداری ندارد!

مرجان جاودانی-شهرآرا

شهردار منطقه ثامن: قصد سنگ‌اندازی نداریم اما کسی همکاری نمی‌کند وقتی موضوع تخریب بناهای تاریخی اطراف حرم رضوی به میان می‌آید، نوک پیکان اتهامات به سمت میراث فرهنگی و بیشتر به سمت شهرداری نشانه می‌رود. همه دوستداران تاریخ مشهد تصور می‌کنند شهرداری دغدغه‌ای برای حفظ این خانه‌ها ندارد و شریک قافله شده، بنابراین در این فرصت موضوع تخریب خانه‌های تاریخی را از ناحیه شهرداری بررسی می‌کنیم.

رقابت استان‌ها رشد بی‌رویه ثبت ملی بدون برنامه
شهردار منطقه ثامن در خصوص دلیل نادیده گرفته شدن این خانه‌های تاریخی ارزشمند می‌گوید: زمانی که ما طرح ثامن را برای تایید به همه مسئولان ذی‌ربط نشان دادیم، چهار بنای تاریخی در این منطقه به ثبت رسیده بود؛ «حمام و مسجد شاه، گنبد خشتی و پیرپالاندوز» این طرح در همان وقت به تایید 11وزارتخانه رسید.
محسن برزویی با اشاره به اینکه مشکل از سال83 و طرح تشویقی میراث فرهنگی آغاز شد، ادامه می‌دهد:‌ مبنای طرح تشویقی، رقابتی جدی بین استان‌ها بر سر افزایش ثبت آثار ملی ایجاد کرد و این شد که تعداد بناهای ثبت شده مشهد به صورت تصاعدی 27، 42، 58 و امروز به 150عدد رسیده و مدام در حال افزایش است.
وی با بیان اینکه من نمی‌گویم این کار ایراد دارد، اضافه می‌کند:‌ به عنوان عضوی از جامعه شهری تقاضا دارم میراث فرهنگی قانونی کار کند. شما توجه کنید در قانون میراث دو تاکید برای ثبت ملی وجود دارد؛ یکی اینکه اثر مربوط به دوره زندیه باشد و در اصلاحیه همین قانون آمده است در صورتی‌که هویت و شاخصه ملی هم باشد ثبت شدنی است. حال آنکه ملک شخصی هویت ملی ندارد!
ثبت بدون امکانات، شهر بدون توسعه
وقتی بحثمان به ثبت‌های ملی صورت گرفته از طریق قانونی با 100سال سابقه تاریخی می‌رسد، می‌پرسم پس با این حساب شما عقیده دارید تنها بناهایی که به 200سال گذشته مربوط می‌شوند، باید حفظ شود و تا امروز تخلف می‌شده، که مجری طرح نوسازی بافت پیرامون حرم بلافاصله می‌گوید: حرف من این است که بناهای مربوط به دوران پهلوی اول و حتی پهلوی دوم را از فهرست خارج کنند. میراث فرهنگی امکانات ندارد، فقط ثبت ملی می‌کند و بنا در حالت سرگردانی بین شهرداری و مالک می‌ماند. کسی اجازه دست زدن به آن را ندارد، مالک هم نفعی نمی‌برد. شهرداری از توسعه شهری عقب می‌ماند. خود میراث هم به بهانه پول نداشتن گامی ‌برنمی‌دارد.
برزویی با تاکید بر اینکه تاکنون 37خانه تاریخی در بافت پیرامون حرم ثبت شده، می‌افزاید: شهرداری خواهان حفظ هویت شهری است. ما طرح را در سال‌های 89 و 90 بازنگری کردیم و به دلیل حفظ برخی خانه‌ها که ارزش ملی داشت، آن را تغییر دادیم اما بیش از 80درصد خانه‌های ثبت شده در بافت ثامن مخروبه است. این یک واقعه پنهان نیست. استاندار گذشته، استاندار جدید و فرماندار هم این خانه‌ها را دیده‌اند و از حال و روزشان خبر دارند.
خرج نظارت میراث هم بر گردن شهرداری افتاد!
وی با اشاره به اینکه برای بسیاری از این خانه‌ها اولویت‌بندی و تعیین کاربری نشده، اضافه می‌کند: میراث فرهنگی یک قدم بردارد، ما 10 قدم برمی‌داریم. طراحی و راهکار با میراث، خرید با شهرداری، اما موضوع این است که ما برای خانه‌ای نظیر توکلی 500میلیون تومان هزینه تملک می‌دهیم و یک پیمانکار می‌گیریم و میراث برای نظارت که وظیفه قطعی‌اش است از ما 12میلیون تومان می‌خواهد!
وی با بیان اینکه تاکنون حتی یک خانه تاریخی را هم خراب نکرده‌ایم، ادامه می‌دهد: ما را به رعایت نکردن حریم خانه‌های تاریخی متهم می‌کنند. مگر حریم باغ نادری، این میراث ارزشمند شهر مشهد حفظ شده؟ ما جدای از مردم شهر نیستیم و برای آرامش شهر گام برمی‌داریم اما رعایت حریم ساخت‌وساز در حالی که طرح داریم، میسر نیست و یادآوری می‌کنم که این طرح به تایید تمام نهادهای قانونی رسیده است.برزویی با تاکید بر اینکه برای حساسیت‌های میراث فرهنگی احترام قائلیم، ادامه می‌دهد: ما قصد سنگ‌اندازی نداریم، اما نیاز به همکاری داریم که هم‌اکنون وجود ندارد.

حرم امام رضا در مشهد: پاتریک رینگنبرگ

حمیدرضا حسینی(جدیدآنلاین)

پدر رافائل دومانس، کشیش اهل فرانسه، شاید نخستین کسی بود که گزارشی درباره اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران به زبان فرانسه نوشت تا هم‌میهنان خود را با این کهن دیار شرقی آشنا کند. او در سال ۱۶۴۴ میلادی برای تبلیغ دین مسیح به ایران آمد و نزدیک به پنجاه سال از عمر خود را در این کشور گذراند. چند سال بعد، در فاصله سال‌های ۱۶۶۴ تا ۱۶۷۷، یک جواهرفروش اهل پاریس به نام ژان شاردن دو بار به ایران سفر کرد و در سفرنامه ۱۰ جلدی خود تصویر دقیقی از جامعه ایران عصر صفوی را به دست داد.

از پس ِ این دو، فرانسویان بسیاری به ایران آمدند و درباره این سرزمین و مردمانش چیزهایی نوشتند. برخی‌شان مانند اوژن فلاندن، نقاش و باستان شناسی که در ۱۸۴۰ به ایران آمد و تصاویر جاودانه‌ای را از آثار تاریخی این سرزمین خلق کرد، درباره تمدن‌های شرقی مطالعه می‌کردند و برخی دیگر مانند ژوبر و ژنرال گاردن، فرستادگان ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلیشاه قاجار بودند که در خلال مأموریت‌های سیاسی و نظامی خود گزارش‌هایی را درباره جغرافیای ایران و اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن فراهم آوردند.

حتا مارسل دیولافوا و همسرش ژان دیولافوا که در دوره ناصرالدین شاه با هدف غارت گنجینه‌های تاریخی شوش و انتقالشان به موزه لوور به ایران سفر کردند، از ثبت و ضبط اوضاع و احوال این کشورغافل نماندند؛ چندان که سفرنامه ژان دیولافوا یکی از مهم‌ترین منابع تاریخ دوره قاجار است. به این فهرست، می‌توان نام‌های بسیار دیگری را افزود و خاطرنشان کرد که همه آنها یک هدف مشترک داشتند: آشنایی هرچه بیش‌تر فرانسوی‌ها با جامعه ایران.

این سنت سفرنامه‌نویسی در ادامه خود به شکل‌یابی سنت ایران‌شناسی در فرانسه انجامید. سنتی که آغازین مراحل آن با تجربه ناخوشایند کاوش‌های باستان‌شناسی ژاک دمورگان در ایران و انتقال هزاران شیء تاریخی ارزشمند به موزه لوور همراه شد و سپس در کوشش‌های کسانی چون آندره گدار، نخستین رییس موزه ملی ایران، نوعی شیفتگی به فرهنگ ایرانی را نمودار ساخت. او همان کسی است که ساختمان موزه ملی ایران را با الهام از تاق کسری، و ساختمان آرامگاه حافظ را متناسب با عوالم متصوفه ایرانی بنا کرد و در طراحی آرامگاه فردوسی مشارکت فعال داشت.

پس از او باید از رومان گیرشمن نام برد که به رغم تندخویی با ایرانیان ِ حول و حوش خود و شایعه دست درازی به آثار عتیقه، کاوش‌های مفصلی را در محوطه‌های باستانی ایران به انجام رساند و بر غنای مطالعات ایران‌شناسی افزود. و نیز "هانری کربن" که اثر کم‌مانند "تاریخ فلسفه اسلامی" را در ارتباط تنگاتنگ با کسانی چون علامه محمد حسین طباطبایی و سید حسین نصر به نگارش درآورد. امروز نیز فرانسویانی چون برنارد اورکاد، یان ریشار و ژان پیر دیگار در همین راه گام برمی‌دارند.

نگاه جامعه فرانسه به ایران اما دگرگون شده است؛ زیرا روابط فرهنگی ایران و فرانسه که تا پایان دوره پهلوی با فراز و نشیب‌هایی ادامه داشت، با وقوع انقلاب اسلامی به زیر سایه سنگین تنش‌های سیاسی رفت و دچار اختلال شد. شاید امروز ایرانیان، فرانسه را همچنان مهد تمدن و فرهنگ و هنر بدانند و هرکدامشان در آرزوی دیدار از پاریس رؤیایی باشند اما به نظر نمی‌رسد که فرانسویان تحت تأثیر سه دهه تبلیغات منفی علیه ایران، رغبت چندانی برای سفر به این کشور و آشنایی با مردمانش داشته باشند. البته دولت ایران نیز که فرانسه را کمابیش در جبهه "استکبار جهانی" جای می‌دهد، وظیفه خود نمی‌بیند که برای تغییر نگرش‌های منفی، کوششی به خرج دهد و بسا که این دید منفی را گواهی بر "حقانیت و مظلومیت" خود به حساب می‌آوَرَد.

با این حال و به رغم چنین اوضاع و احوالی، هنوز هم کسانی یافت می‌شوند که به ایران، نه از پشت عینک رسانه‌ها و نه با معیارهای سیاسی، بلکه از دریچه فرهنگ می‌نگرند. پاتریک رینگنبرگ، (Patrick Ringgenberg) دانش آموخته دین و فلسفه و تاریخ هنر در دانشگاه لوزان یکی از این افراد است. او یک سوئیسی فرانسوی زبان است و نوشته‌هایش درباره ایران می‌تواند مورد استفاده همه فرانسوی زبان‌ها باشد.

رینگنبرگ در سال ۲۰۰۵ "راهنمای جامع فرهنگی ایران- Guide culturel de I’Iran" را نوشت که کتاب مصوری است به زبان فرانسه در شناخت تاریخ و فرهنگ ایران از آغاز تا به امروز؛ تا حدودی شبیه به کتاب‌های راهنمای گردشگری اما به مراتب عمیق‌تر و از حیث نگاه به فرهنگ و هنر ایران جامع‌تر و دقیق‌تر. این کتاب می‌کوشد تا به سهم خود شکاف ۳۰ ساله‌ای را که در شناخت اروپائیان از ایران به وجود آمده، تا حدودی پرکند و برخلاف پژوهش‌های نخبه‌گرایانه ایران‌شناسان فرانسوی، تصویرعمومی‌تری را عرضه دارد.  

او را نخستین بار در تهران و در دفتر انتشارات روزنه دیدم، در حالی که سرگرم صفحه‌بندی کتاب تازه خود درباره معماری و هنر حرم امام رضا بود. از او خواستم درباره انگیزه‌های خود در نوشتن کتاب درباره ایران و مسایلی که با آن مواجه شده برایم بگوید و پذیرفت. آن‌چه در گزارش تصویری  آمده، بخشی از سخنان پاتریک رینگنبرگ و تعدادی از عکس‌های منتخب دو کتاب "راهنمای فرهنگی ایران" و "حرم امام رضا در مشهد" (در دست چاپ) است.