پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

محمد رضا شفیعی کدکنی

محمد رضا شفیعی کدکنی، فرزند میرزا محمد شفیعی کدکنی و فاطمه توسلی در ۱۸ مهر ۱۳۱۸ در کدکن- که در آن زمان بخشی از شهرستان نیشابور بود- زاده شد. سپس پدرش به مشهد رفت و در نزدیکی حرم امام رضا ساکن شد. پدرش از عالمان حوزه علمیه مشهد در دوران رونق آن یعنی میان دهه ۲۰ تا ۵۰ خورشیدی بود.

"اگر از طرف حرم حضرت رضا به خیابان تهران می‌آمدید به سمت جنوب در سمت غربی خیابان، کوچه حاج ابراهیم چاووش بود و حدودا در نقطه مقابل آن کوچه کربلا  و بعد از آن در همان راسته خیابان تهران و بعد کوچه چهنو. محله چهنو در قرن هشتم و اوایل قرن نهم جزو محلات اصلی و معتبر مشهد بوده است ... درست رو به روی همین کوچه چهنو که کوچه نسبتا پهن و ماشین روی بود کوچه ما بود. یعنی کوچه اعتماد. منزل کوچک ما در همین کوچه اعتماد قرار داشت."

استاد کدکنی در جایی نوشته است که وقتی همراه پدرش به منزل علمای مشهد می‌رفته اند فضلای شهر یکی از خوشی‌هایشان این بود که او را در خواندن ابیات الفیه ابن مالک در نحو عربی امتحان کنند. طلبه‌های خوش حافظه در آن روزگار این هزار بیت را از بر می‌کردند.   "مرحوم پدرم که یک فرزند داشت تمام هم و غم خود او این بود که به من چیزی یاد بدهد.  چون حافظه بسیار نیرومندی داشتم پاره ای از الفیه را ایشان بر من قرائت می‌کرد و من  بی‌آنکه معنی آنها را بدانم طوطی وار حفظ بودم از این بابت در تمام محافل مشهد مشهور شده بودم." مادرش نیز از زنی فاضل و اهل شعر بود: "مادرم شعر می‌گفت و خیلی خوب. نمونه شعر مادرم را دارم. حافظ را حفظ داشت و مرا با حافظ مانوس کرده بود." شفیعی در مدرسه جدید درس نخوانده اما پانزده سال از نوجوانی و جوانی­اش را در حوزه‌های علمیه خراسان سرگرم فراگیری بوده است: "من از اینکه به مدرسه نرفتم بسیار بسیار خوشحالم یعنی می‌فهمم که یک نوع عنایت الهی بود... من اگر به شیوه معمولی به مدرسه می‌رفتم مسلما این مایه که به فرهنگ اسلامی مربوط است،هرگز نداشتم." در حوزه علمیه مشهد زبان و ادبیات عربی، فقه، کلام و اصول را تا سطح عالی خوانده است. خودش می‌گوید یک دوره کامل درس طلبگی را تا مرحله ای که اقران اش تا آن زمان ادعای اجتهاد می‌کردند، خوانده است اما نه در عالم شعر که در دنیای شعور منتقد کسانی است که عارفان حرفه‌ای شان می‌خواند:

"... مردم چه ساده لوح و چه گولید/ این عارفان حرفه ای شهر/ شرمی نمی‌کنند شما را/ اینان که زیر پرتو خورشید/ در چار راه برده فروشان/ حراج کرده اند خدا را."

در کنار خواندن درس در حوزه، از دانشگاه فردوسی مشهد هم فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت و بعد از دانشگاه تهران دکترا. بدیع الزمان فروزانفر،مجتبی مینوی،علی اکبر فیاض،احمد علی رجایی بخارایی،غلامحسین یوسفی،عباس زریاب خویی،پرویز ناتل خانلری از استادانش  بوده‌اند که هریک در زمان خود از بزرگان زبان و ادبیات پارسی به شمار می‌رفتند.

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی می‌گوید دو شخصیت در زندگی او در گذشته‌اند: شیخ محمد تقی ادیب نیشابوری، استاد بزرگ ادبیات عرب در حوزه مشهد و یکی دیگر از استادان فقه و اصول حوزه مشهد به نام شیخ‌هاشم قزوینی: "از شیخ‌هاشم قزوینی علاوه بر فقه و اصول عملا آموختیم که از تنگ نظری‌های قرون وسطایی به در آییم." اما تاثیر ادیب نیشابوری بر آقای کدکنی بسیار عمیق بود: "من از سن چهار پنج سالگی خود به خوبی به یاد می‌آورم دوران اقامت مرحوم ادیب را که با همسرش در آن سراچه کمالی (در همسایگی منزل خانواده کدکنی) زندگی می‌کردند. من و مادرم به دیدار ایشان به آنجا می‌رفتیم."                                                  ادیب نیشابوری، خویشاوند خانواده شفیعی کدکنی بود: "همسر ادیب که طیبه خانم نام داشت دختر حلیمه خانم بود و حلیمه خانم دختر عمه پدرم بود.  وقتی که مادرم در جوانی، صبح روز ۲۱ اسفند ۱۳۳۱ درگذشت همین حلیمه خانم با مهربانی و لطف بسیار ماه‌ها در منزل ما ماند که چراغی را روشن بدارد و خانه از زن و زندگی خالی نباشد."

شکل گیری موسیقی شعر در پای درس ادیب

همسایگی یا به قول خود شفیعی کدکنی قرب جوار و قرابت خانوادگی رابطه او و ادیب را که یکی از مهمترین استادان حوزه  بود بیشتر می‌کرد. ادیب نیشابوری، یگانه استاد ادبیات زمان خود در حوزه خراسان استاد بسیاری از چهره‌های مذهبی و فرهنگی و حتی سیاسی امروز ایران و عراق است. محمدرضا حکیمی، آیت الله شیخ محمدرضا مهدوی دامغانی، مرتضی مطهری، محمد تقی شریعتی (پدر علی شریعتی) احمد مهدوی دامغانی، محمد جعفر جعفری لنگرودی، مهدی محقق و آیت الله علی سیستانی مرجع جهان تشیع در نجف از شاگردان نام آور ادیب هستند. استاد کدکنی می‌گوید که ادیب برای او همیشه استاد یگانه ادبیات عرب و بلاغت اسلامی بود. در درس ادیب صدها طلبه حضور داشتند و او از روی منبر با طنین و آهنگ ویژه‌ای که در صدایش بود درس می‌داد. موسیقی کلام او گوش نواز بود و صدای او "هنوز بعد از پنجاه سال در گوش من طنین انداز است...  و به طور غریزی بسیاری از چشم اندازهای "کتاب موسیقی شعر"] در آن زمان[ در ذهن من جرقه زد. همین الان صدای ادیب را با تمام وجودم احساس می‌کنم."

محمدرضا شفیعی کدکنی نیز همانند دیگر شاگردان ادیب از ادیبان و محققان برجسته زبان­های تازی و پارسی است. او در کنار شاعری، استادی است کارکشته  در زبان و استاد ادبیات پارسی.

از دوستانش می‌شود فهمید که چه ویژگی­هایی دارد. از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر همشهری­اش به شمار می‌رود و دلبسته به اشعار او. گرچه در ابتدا، شعر کلاسیک می‌گفت و هنوز هم گهگاهی می‌گوید، اما سبک او سبک شعر نو با قالب و وزن و موسیقی مخصوص به خودش است.

تخلص شاعر ما "م. سرشک" بوده است. چندین دفتر منتشر شده شعر دارد که از جمله نام­آورترین آنها ”از کوچه باغ‌های نشابور’ و ’هزاره دوم آهوی کوهی’ است.

به جز دفتر شعر تحقیقات بسیاری از جمله در زمینه شعر کلاسیک از او منتشر شده است. اما موسیقی شعر یکی از مهمترین آثار اوست. سیر آفاقی است در دنیای خیال انگیز شعر با بیان فنی و علمی.

یکی از دانشجویان سابقش در دانشگاه تهران می‌گوید پس از خواندن کتاب خیالم کمی آسوده­تر است چون می‌دانم شعر اتفاقی است که در بستر زبان می‌افتد و شاید به تعبیری "رستاخیز کلمات" باشد یعنی زنده کردن واژه‌های زبان جاری با استفاده از فنون صورتگرایانه و برخی تکنیک‌های دیگر.

کتاب ’موسیقی شعر’ شفیعی کدکنی یکی از آثار کلاسیک اوست اما در عرصه عمومی تر آثار و اشعاری دارد که آرام آرام به حافظه جمعی همزبانانش وارد شده است یعنی تاثیری که آرزوی هر شاعری است. به کجا چنین شتابان یا کاش آدمی می‌توانست وطن‌اش را... از جمله اشعار آشنای اوست.

بهاریه­ای  در شماره نوروزی یکی از روزنامه‌های معتبر تهران در ایامی که روزهای امیدوارانه‌تری برای ایرانیان بود از او منتشر شد و چنان به حافظه‌ها رفت ونشست که خواندن دوباره‌اش برای آن نسل امیدوار میانه دهه ۷۰ خورشیدی خاطره انگیز و در اندوه امیدهای برباد رفته حسرت بار است.

بسیاری از نوازندگان و خوانندگان از جمله محمدرضا شجریان استاد بلندآوازه همشهری­اش و شهرام ناظری،از استادان آواز ایران چند شعر او را در دستگاه‌های مختلف موسیقی ایرانی اجرا کرده‌اند.

هفتمین سالگشت درگذشت عماد خراسانی

پگاه سه شنبه 28بهمن 82،زمستان سردی بود،برف خوبی هم باریده بود. شاعر آزاده خراسانی که سالها پیش ترک شهر و دیار خود کرده بود. پس از یک دوره بیماری در 82 سالگی در تهران درگذشت.
سید عمادالدین حسنی برقعی ، معروف به عماد خراسانی شاعر مشهور خراسان در سال  ۱۳۰۰ و در مشهد به دنیا آمد.از دوازده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد. در جوانی "شاهین" تخلص می کرد. سپس تخلص " عماد" را برگزید. او زندگی سراسر عاسقانه ای داشت و همین عشق و شوریدگی غزلهای او را بر سر زبانها انداخت. عماد یک بار در زندگی اش ازدواج کرد اما همسرش هشت ماه بعد درگذشت. او از سال ۱۳۳۱ در تهران ساکن شد و تا آخر عمرش تنها زندگی کرد. «مهدی اخوان ثالث» که یکی از دوستان صمیمی عماد بود در مقدمه ای بر کتاب «ورقی چند از دیوان عماد» شرح حال و زندگی کاملی از عماد را نوشته است که این کتاب تاکنون بارها با همان مقدمه تجدید چاپ شده است.
پرویز خائفی یکی از غزلسرایان معاصر، عماد خراسانی را یکی از معتبرترین چهرههای غزل معاصر دانسته و گفت: در دورهیی که غزل در ادبیات ما شرایط خاصی داشت و به سکون و سرگردانی رسیده بود، «محمد حسین شهریار» ، «حسن رهی معیری» و «عماد خراسانی» هر کدام با زبان و بیان خاص خودشان در پی غزل اصیل و سنتی رفتند. در ضمن اینکه عماد با حفظ ساختار و استحکام شعر کهن، حالاتی را ارایه میدهد که قابل توجه است و درد جامعه امروز را میشناسد.
خائفی درباره زندگی و شعر عماد گفت: نکته مهم در غزل عماد، تجلی دردها، ناراحتیها و سرخوردگیهایی است که او در زندگیاش با آنها روبرو بوده است. او اصالت غزل را حفظ میکرد و هیچ وقت از روی تفنن غزل نگفته است ، بلکه مفهوم غزل یعنی عشق و دوست داشتن را شناخته وبه کار میبرد. خائفی کار عماد را بالاتر از شهریار دانست و گفت: شهریار تراش خاص زبان فارسی را گاهی اوقات رعایت نمیکرد، ولی زبان عماد شفاف و تراش داده شده است.
حسین منزوی نیز غزل عماد را غزلی بینابین دانسته و گفت: غزل عماد ضمن اینکه به ارزشهای کلاسیک پایبند است، از برخی فضاها و اصولهای تازه هم خالی نیست. غزل عماد عاشقانه است و کمتر از مضامین فلسفی و اجتماعی استفاده کرده است. منزوی گفت: غزل عماد، غزل و تغزل و حدیث نفس است. البته طبیعی است که در سن و سال پیری مانند همه به شکایت از دنیا و مسائل آن بپردازد، اما غزل او مانند غزل سایه و یا نیستانی نیست که علاوه بر طرح مضامین شخصی و عاطفی، به مشکلات اجتماعی و مسائل زمانه نیز بپردازد. 

عماد سرودن شعر به لهجه ی مشهدی را بسیار دوست می داشت. اندکی از شعرهایش به لهجه ی مشهدی به همراه برخی از سروده هایش تا سال 74در دیوان وی که بارها به چاپ رسیده است،دیده می شود. بدبختانه همه ی اشعار عماد،بویژه سروده های 8 سال پایانی عمرش هرگز به چاپ نرسیده است. 
عماد خراسانی شاعر معاصر ایرانی صبح سه شنبه 28بهمن پس از یک دوره بیماری در 82 سالگی در تهران درگذشت. پیکرش را به توس آوردند،و در جوار آرامگاه فردوسی و مهدی اخوان ثالث، یار دیرینش، به خاک سپردند.
نمونه‌ای از غزل‌های عماد خراسانی ـ غزلسرا و تصنیف‌سرای معاصر:

پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکیست    حرم و دیر یکی،سبحه و پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظریست        گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید               چون نکو می‌نگرم، حاصل افسانه یکیست
این همه قصه ز سودای گرفتارانست                 ورنه از روز ازل، دام یکی، دانه یکیست
ره هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه            گریه نیمه شب و خنده مستانه یکیست
گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم          آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند        بهر این یک دو نفس، عاقل و فرزانه یکیست
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد                   پیش آتش، دل شمع و پر پروانه یکیست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عماد                 بی‌وفایی و وفاداری جانانه یکیست

تو این را دروغ و فسانه مدان!

پزشکی و شاهنامه در گفتگو با نامزد مشهدی جایزه نوبل پزشکی و بنیانگذار بنیاد فردوسی  دکترمحمدحسین توسی‌وند، بی‌گمان یکی از مفاخر ما مشهدی‌هاست. وی در سال 1315 در مشهد به دنیا آمده و در مدرسه‌هایی چون دبیرستان فردوسی و ابن‌یمین همین شهر درس خوانده است.توسی‌وند در ادامه برای گذراندن تحصیلات دانشگاهی راهی آلمان می‌شود و تخصص و فوق‌تخصص خود را در شهر برلین دریافت می‌کند. این متخصص جراحی مغز و اعصاب هم‌اکنون رئیس سازمان پزشکان برلین و عضو سازمان نیکوکاران پزشکان آلمان است و در سابقه خود، برگزیده شدن به عنوان پزشک سال آلمان (سال 2002میلادی) و دریافت بالاترین نشان افتخار از دست رئیس‌جمهور آن کشور را دارد. همچنین عضو پیشین پزشکان بدون مرز بوده و 25سال است که به فعالیت‌های بشردوستانه در سطح جهانی مشغول است که در این‌رابطه می‌توان به راه‌اندازی بیمارستان و یاری‌رساندن به قربانیان جنگ، زلزله و سیل در کشورهایی چون ایران، افغانستان، ترکیه، لبنان و بوسنی و هرزگوین اشاره داشت. این پزشک مشهدی در دو سال اخیر به عنوان یکی از نامزدهای دریافت جایزه نوبل در رشته پزشکی موردتوجه آکادمی نوبل قرار گرفته است. اما برشمردن تمام این افتخارات، دلیل مناسبی برای گفتگو با دکتر محمدحسین توسی‌وند در صفحه ادب و هنر به نظر نمی‌رسد. انگیزه واقعی را باید در فعالیت‌های فرهنگی وی که پس از بازنشستگی آن را در کنار کارهای خیریه پیشه خود ساخته، جستجو کرد. او که از کودکی با شاهنامه فردوسی اثر جاودان فرزانه توس مانوس بوده، سال‌هاست که به عنوان یک شاهنامه‌پژوه و شاهنامه‌دوست مطرح است. بنیانگذاری بنیاد فردوسی در سال 80 و انتشار مقالاتی پیرامون شاهکار حکیم توس، گام‌های محکمی است که دکتر توسی‌وند در طی مسیری که برگزیده، برداشته است. یکی دیگر از اقدامات او در این راستا، خریداری مکانی برای شاخه توس بنیاد فردوسی در مشهد است.
«پزشکی در شاهنامه»- که دکتر توسی‌وند به‌طور ویژه پژوهش‌هایی در این زمینه داشته- موضوع گفتگوی ما با اوست که چکیده آن را با هم می‌خوانیم:
از دید شما آیا آگاهی از مبحث «پزشکی در شاهنامه فردوسی» برای جوانان امروز می‌تواند سودمند باشد؟
بسیار مفید است چراکه شاهنامه همیشه جوانان و کلا انسان‌ها را به تعادل توصیه می‌کند. مثلا بیماری بزرگ «آرتریوز کلروز» یا همان «انسداد شرایین» که در این سده بسیار دیده می‌شود، ناشی از غذاها و خورش‌های چرب و به‌ویژه غذاهایی است که جوامع غربی در جهان رواج داده‌اند -مثل ساندویچ‌ها، سس‌های چرب و غذاهای سرخ‌کردنی که روغن‌های مسموم‌کننده دارند. فردوسی می‌گوید:
نباشد فراوان خورش تندرست/ بزرگ آنکه او تندرستی بجست
شاهنامه در تمام مسائل زندگی و به‌خصوص پزشکی برای پیر و جوان و حتی نوجوان‌ها توصیه‌های مفیدی دارد که در بیت یاد شده از ما می‌خواهد در تغذیه مراعات کنیم تا در میانسالی و پیری به مشکلاتی چون دیابت و انسداد شرایین دچار نشویم. یا اگر می‌گوید: «ز نیرو بود مرد را راستی»، می‌خواهد فعالیت ورزشی کنیم و نیرو بگیریم و این رمزی است که از آرتروز و بیماری قلب پیشگیری می‌کند. پیروی از رهنمودهای فردوسی باعث می‌شود تا جوانان ما همیشه موفق و خوشبخت باشند.
به نظر شما این رهنمودها می‌تواند چیزی بیشتر از کتاب درسی برای یک دانشجو داشته باشد؟
چیزی بیش از کتاب‌های درسی ندارد اما آنچه مسلم است این است که شاهنامه می‌تواند رمز بسیاری از امور را برای دانشجوی پزشکی یا تاریخ یا کسی که می‌خواهد درباره تکامل بداند، بگشاید. ببینید؛ فردوسی از چهار عنصر آب، باد، آتش و خاک سخن می‌گوید که به‌طور کلی زندگی را تشکیل می‌دهد:
ز آغاز باید که دانی درست/ سرمایه گوهران از نخست/ که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید/ چنان تا توانایی آمد پدید/ یکی آتشی بر شده تابناک/ میان آب و باد از بر تیره خاک...
در این بیت‌ها به پدیدآمدن جهان و فیزیک اشاره می‌شود؛ اگر افرادی باشند که در جستجوی وحدانیت و خدای مطلق باشند، چنانکه در قرآن کریم هم آمده است؛ «الله نورالسماوات و الارض» می‌توانند در پرتونگاری شاهنامه وحدانیت خداوند را بسیار عمیق اثبات کنند.
در شاهنامه در هر زمینه‌ای که بخواهید، می‌توانید به بررسی بپردازید؛ شاهنامه چشم و گوش اروپایی‌ها را در پزشکی باز کرد تا آن‌ها بتوانند، رنسانس، تئوری‌های ژان لامارک و داروین و... را پدید آورند. شاهنامه کلید رمزهایی بودکه اروپایی‌ها با گشودن آن به پیشرفت‌های بسیاری دست یافتند. متاسفانه ما از تاریخ خود به دور افتاده‌ایم وگرنه با پیدا کردن کلید داستان‌ها و اسطوره‌های ایران به پیشرفت‌های مهم‌تر و کشف رشته‌های عمیق‌تری نائل خواهیم شد.
آیا فردوسی به‌طور تخصصی از دانش پزشکی دوران خود آگاه بوده یا اینکه دانسته‌هایی که در شاهنامه آورده در حد آگاهی همگانی از این امر بوده است؟
ببینید؛ حکیم‌های آن زمان می‌‌بایست از پزشکی هم اطلاعاتی داشته باشند. بی‌گمان فردوسی نیز آگاهی‌هایی در این زمینه داشته اما نمی‌توانید، او را در ردیف پزشکانی مثل ابوعلی‌سینا و رازی که تقریبا در همان عصر حرفه پزشکی داشته‌اند، بگذارید. فردوسی از خردنامه‌ها و دانشنامه‌هایی که در اختیارش بوده بسیار سود برده است و اطلاعاتی که در شاهنامه پیرامون پزشکی وجود دارد، بسیار جامع و مفید است، با این حال این امر باید مورد بررسی قرار گیرد. یکی از مواردی که در شاهنامه درباره پزشکی صحبت شده، داستان «رستم زا» یا «زایمان رستمی» است که به غلط به آن «سزارین» گفته می‌شود. فردوسی این عمل را ازتمام داستان‌هایی که پیرامون سزارین می‌گویند، از دید پزشکی، عالی‌تر، درست‌تر، جامع‌تر و کامل‌تر تعریف می‌کند. او ثابت می‌کند، برای انجام این زایمان بایستی یک متخصص حضور داشته باشد، داروی بی‌هوشی به کار رود و اینکه زخم باید دوخته شود. در شاهنامه از داروهای پزشکی مانند قطره چشم سخن رفته است؛ چنانکه در داستان کوری سپاهیان کیکاووس در مازندران به این امر اشاره می‌شود. پادزهر در داستان سهراب، بازداشتن از شراب‌خواری و علم ژنتیک –آنجا که گفته می‌شود: «درختی که تلخ است وی را سرشت/ گرش بر نشانی به باغ بهشت/ ور از جوی خلدش به هنگام آب/ به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب/ سرانجام گوهر به کار آورد/ همان میوه تلخ بار آورد» - نمونه‌های دیگری است که در این‌باره می‌توان از آن یاد کرد.
این موارد چقدر مبنای علمی دارند؟
ببینید؛ این داستان‌های اساطیری بایستی رازگشایی شوند. اسطوره -که برخی به غلط آن را واژه‌ای عربی می‌دانند در صورتی که کاملا ایرانی و ریشه‌اش پهلوی است و غربی‌ها «هیستوری» را به معنای تاریخ و قصه از آن گرفته‌اند- سرشار از رمز است و با گشودن آن دانسته‌های بسیار سودمندی بر ما آشکار خواهد شد. درباره اشاره‌های پزشکی یاد شده نیز باید دانست که پیشینه ما در دانش پزشکی حتی از یونانی‌ها بیشتر است. می‌گویند؛ بقراط به‌وجودآورنده علم پزشکی جهان است، در حالی که او در نظریه‌هایش از نام‌های ایرانی و هندی سود برده است. از سویی یونان چهارصدسال پیش از میلاد، ناگهان رشد عجیبی در این زمینه دارد که این باورکردنی نیست. اهل فن نیز به تقدم ایرانیان در دانش پزشکی بر یونانی‌ها با توجه به اصطلاحات ایرانی که به تئوری‌های ایشان راه یافته اشاره دارند.
به گمان شما عنوان کردن دارویی با تعبیر «نوشدارو» در داستان رستم و سهراب صرفا اهمیتی تراژیک دارد یا به‌راستی مبنایی علمی برای آن متصور است؟
معلوم است که مبنای علمی دارد. مگر هنگامی که مار آدمی را می‌گزد برای نجات او از پادزهر استفاده نمی‌کنیم؟! نوشدارو نیز همین کارکرد را داشته است.
اینکه گفته می‌شود؛ «زایمان رستمی» بیش از «سزارین» قدمت دارد، در صورتی درست می‌نماید که شخصیتی چون رستم در تاریخ داشته باشیم حال آنکه نام او در اسطوره‌ها آورده شده است.
برای چه شخصیت تاریخی نباشد؟! تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یکسان روشن زمانه مدان/ از او هر چه اندر خورد با خرد/ بدان در ره مرز معنی برد
وقتی در زمان کیانیان- که رستم در‌ آن عصر می‌زیسته است- عمل زایمان رستمی انجام می‌شود و فردوسی از آن یاد می‌کند و مسائلی درباره شیوه به‌دنیا آمدن رستم می‌گوید که با علم روز همخوانی دارد – در شرایطی که عمل سزارین در غرب پیشینه‌ای صدوبیست یا صدوسی‌ساله دارد- باید بدانیم که ایرانیان در دانش پزشکی بسیار پیشرفته بوده‌اند. ما باید آنچه را با عقل راست می‌آید بپذیریم، بنابراین قبول می‌کنیم که چنین عملی انجام شده است؛ بیاور یکی خنجر آبگون/ یکی مرد برنا دل و پرفنون/ نخستین به می ماه را مست کن/ ز دل بیم و اندیشه را پست کن/ تو بنگر که برنادل افسون کند/ ز پهلوی او بچه بیرون کند/ شکافد تهی‌گاه سروسهی/ نماند مر او را ز درد آگهی/ یکی بچه شیر بیرون کند/ همه پهلوی ماه در خون کند... که در این ابیات و ادامه آن فردوسی به‌خوبی جزئیات عمل یاد شده را تشریح می‌کند. جوانان ما باید این‌ها را بخوانند تا به خودباوری برسند و بدانند که اگر بیشتر از جوانان اروپا و آمریکای شمالی نباشند، کمتر هم نیستند.
و در پایان بفرمایید که آیا اشارات پزشکی شاهنامه، در منابع روایی مورداستفاده فردوسی هم وجود داشته یا اینکه وی با سودبردن از دانش و تخیل خود از آن در جهت پرورش داستان استفاده کرده است؟
متونی با عنوان خداینامه، اندرزنامه و شاهنامه شامل موارد متعددی می‌شود، چنانکه در زمان هخامنشیان و ساسانیان و حتی در زمان اسلام نیز وجود داشته‌اند و فردوسی هم از همه این منابع که در اختیارش گذاشته شده بود، سود برده است. اگر این اشارات در منابع موردنظر نمی‌بود، نمی‌شد که صرفا با پرورش داستان و به شکلی فانتزی از آن یاد و آن را اثبات نیز نمود. فردوسی کوشیده است، براساس منابع صحبت کند و بنابراین، آن اشارات کاملا مستند است.
 روزنامه شهرآرا

علی محدث خراسانی

حاج شیخ علی محدث خراسانی(1329-1370 ه‍.ق) ، فرزند حاج شیخ حسن واعظ پایین‌خیابانی از واعظان نامدار خراسان به‎شمار می‎رفت که در زهد و پارسایی کم‎مانند، و مورد احترام عموم مردم بود. در سال 1329 ه‍.ق در بیت علم و عمل، زاده شد، ادبیات را نزد حاج شیخ عبدالعلی و میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری فراگرفت و سطح را در حلقه درس میرزامحمدباقر، مدرس اول آستان قدس رضوی، آقا شیخ موسی خوانساری و حاج شیخ‎حسن برسی شرکت جست، معقول را از آقابزرگ حکیم، خارج اصول را از میرزا محمد آقازاده آموخت و برای ادامه تحصیل به نجف رفت و در سلک شاگردان آیات سیدابوالحسن اصفهانی و حاج‎آقا ضیاءالدین عراقی درآمد. پس از مدتی به مشهد بازگشت و خارج فقه و معارف را از محضر آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی بهره برد و تا مرگ استاد، او را ر‎‎ها نساخت. خورشید عمر ایشان روز هفتم ربیع‌الاول سال 1370 ه‍.ق، تنگ غروب آفتاب، غروب کرد و فردای آن روز، تن آرام‌یافته‌اش در صحن نو، حجره سوم ضلع شمالی، به دل خاک سپرده شد.

محمدرضا مروارید

حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدرضا مروارید(1299-1338 ه‍.ق) فرزند حاج محمدعلی از اتقیای عصر خود بود و در محله دربند علیخان پایین خیابان مشهد سکونت داشت. او در سن 28 سالگی با دختر آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی ازدواج کرد. مرحوم مروارید با علمای اعلام، حاج شیخ عباس قمی و حاج ملاهاشم (مؤلف منتخب التواریخ) و حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودکی) رابطه نزدیک داشت و علاقه آن‎‎‎ها به آن مرحوم تا جایی بود که پس از وفات ایشان نیز قطع رابطه نکرده و از فرزند او دلجویی داشته‌اند، مرحوم حاج شیخ عباس قمی گاه به منزل آن مرحوم سر می‌زد و بعضی از تألیفات خود را به فرزند بزرگ ایشان هدیه می‌کرد. مرحوم مروارید با مرحوم نخودکی عقد اخوت و برادری بسته بود.

مرحوم حاج شیخ محمدرضا مروارید هفت روز قبل از وفات خود در سن 38 سالگی در عاشورای سال 1338 ه‍.ق در منزلش منبر رفت و انقلاب عجیبی به او و مستمعان دست داد و پس از ایراد خطابه بیمار شد. وی پس از مدتی در اثر همین بیماری، پس از پایان نماز صبح و گفتن لا اله الا الله، به رحمت ایزدی پیوست و پیکر پاکش در حرم مطهر، در رواق دارالسعاده، پایین پای حضرت رضا علیه‌السلام دفن شد و در همان‎جا که آرزو داشت، سر بر آستان آن حضرت گذاشت. آیت‌الله حاج میرزا حسنعلی مروارید و مرحوم حاج محمدباقر مروارید و حاج آقا جلال مروارید فرزندان ایشان هستند.