پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

اخوان از نگاه کدکنی

سیروس علی‌نژاد(جدید آنلاین)

حالات و مقامات م. امید، مجموعه‌ای است از نوشته‌های استاد محمد رضا شفیعی کدکنی، درباره مهدی اخوان ثالث و شعر او، که به تازگی منتشر و در بیست و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران عرضه شده است.

"گامی در آن سوی هنگام" عنوان پیش گفتاری است از استاد شفیعی که آن را با تعریف تازه‌ای از شعر آغاز می‌کند: "شعر معماری زبان است و موسیقایی شدن تصویر عواطف انسانی در زبان" و در خلال آن گفته می‌شود که یادداشت‌های مربوط به اخوان در فاصلۀ حدود نیم قرن "دربارۀ یکی از معماران بزرگ زبان فارسی" نوشته شده است.

اما در این میان ستون اصلی بنایی که "حالات و مقامات م. امید" نام گرفته، همان بخش اول کتاب یعنی مقاله‌ای باهمین عنوان است که خاطرات شخصی شفیعی کدکنی از اخوان ثالث را در بر دارد و انگیزۀ نوشتن آن هم پیغامی است که ه. الف. سایه (هوشنگ ابتهاج) پس از درگذشت اخوان از آلمان برای شفیعی فرستاده که مطالبی بفرستد چون قصد دارد مجلسی برای اخوان برپا کند. بنابراین شفیعی نامه‌ای خطاب به سایه نوشته و در آن از اخوان گفته اما در طول سالیانی که از آن زمان گذشته چیزهایی به آن افزوده است.  

گرچه بسیاری از نکاتی که در باره زندگی‌نامه اخوان آمده، پیشتر هم گفته شده، اما در این روایت نکته‌هایی می‌توان جست که تازگی دارد. از جمله آنکه نشر شعری از اخوان به نام  "حافظ جان"  مایه دردسرهایی شده است. به گفته شفیعی "در یکی از دایرة‌المعارف‌های بزرگ و بسیار مهم عصر ما که به زبان فارسی و درتهران چاپ می‌شود، در مدخل اخوان ثالث مقاله‌ای چاپ شد (سال چاپ ۱۳۷۵) مدتها بر سر اینکه چه کسی آن مقاله را بنویسد از بنده پرسش می‌شد. قبلا چند نفر، ظاهرا، نوشته بودند و به دلایلی پذیرفته نشده بود. من آقای دکتر جلالی پندری را، که در دانشگاه تهران درسی هم با اخوان گذرانده بود و تقریرات درس اخوان به خط او موجود است و اخوان در چند یادداشت از او تجلیل بسیار کرده است، معرفی کردم. مقاله را سرانجام او نوشت و بسیار خوب و به هنجار. مقاله چاپ شد و نشر یافت. یکی از روحانیون سیاسی عصر، وقتی آن مجلد را دیده بود، آشوبی به پا کرده بود که "این مرد کافر است و زندیق و دشمن دیانت و شعر حافظ جان را گفته است… نباید در دایرة‌المعارف نامی از او بیاید".

ناچارشدند تمام نسخه‌های آن مجلد را جمع آوری کردند و مدخل "اخوان الصفا" را که در جوار مدخل "اخوان ثالث" قرار می‌گرفت چندان گسترش دادند و بر حجم آن افزودند تا آن خلأ پر شد و کتاب بار دیگر به صحافی رفت و نشر یافت". 

اما دربارۀ مقامات اخوان، شفیعی نکات بدیعی می‌آورد. او می‌نویسد بهترین دوران شاعری اخوان از اواخر "زمستان" آغاز می‌شود، از حدود ۱۳۳۳ و تا ۱۳۴۵ طول می‌کشد. بعد از این تاریخ به تدریج نوع شعرها عوض می‌شود و "ایجاز" جای خود را به نوعی "اطناب" می‌دهد. اما مهمتر این است که به عقیدۀ آقای شفیعی "در شعر نو و قوالب آزاد نیمایی، هیچ شاعری به اندازۀ اخوان شعر درخشان ندارد"، و "او بزرگترین کیمیاگر زبان فارسی بود. کسی که با کلمات زبان فارسی طلا می‌ساخت و سکه می‌زد؛ سکه‌هایی که هیچگاه از رواج نخواهد افتاد".

شفیعی همچنین از استادان و معلمان اخوان یاد می‌کند که دو تن بیش نبودند: کاویان جهرمی و شریعتی مزینانی. اما این اخوانی که "چیزی دیگر از کسی نیاموخته بود، به برکت قریحۀ ذاتی و پشتکار عجیب و دیوانه‌وارش تمام متون ادبیات فارسی را – از عصر رودکی تا دوران معاصر، چه نظم و چه نثر – به دقتی از نوع دقت‌های بدیع‌الزمان فروزانفر و علامۀ قزوینی خوانده بود. تصور می‌کنم اگر روزی یادداشت‌های او را از کنار صفحات کتاب‌های کتابخانۀ شخصی او استخراج کنند، کمتر از یادداشت‌های قزوینی نخواهد بود". 

هدیه‌هایی از عالم غیب 

شفیعی در مقاله‌ای با این عنوان می‌نویسد شعرهای اندک یابی هست که موجب شگفتی ما می‌شود. مثل بخش‌هایی از مثنوی، دیوان شمس، اوجیات سعدی، و حافظ و خیام و… اما او که شعر بسیار خوانده از شعر هیچ‌کس از معاصران در شگفت نشده الا از بعضی شعرهای اخوان. شعرهایی مانند سبز و نماز و حالت و آنگاه پس از تندر. "این را با اطمینان می‌گویم که در شعر صد سالۀ اخیر ایران – با همۀ لذتی که از بعضی شعرهای بهار، ایرج، نیما، شاملو، و فروغ و سایه و چند تن دیگر برده‌ام – از شعر هیچ کدامشان در شگفت نشده‌ام … اما از ۱۳۳۹ که دست‌نویس شعر آنگاه پس از تندر به مشهد رسید من این حالت شگفتی را نسبت به این شعر داشته‌ام و لحظه به لحظه بیشتر شده است".


اخوان و شاملو

یک مقاله عجیب و جدل‌برانگیز هم از تازه‌های کتاب است. عجیب برای اینکه رویکردی از این دست به شعرا در این جا معمول نیست. اما آقای شفیعی دست به این کار زده یعنی دو شاعر (اخوان و شاملو) را بر اساس طرز فکر طرفدارانشان دیده است. می‌گوید "طرفداران شعر اخوان بیشتر کسانی هستند که شعر فارسی و ادبیات کهن را به خوبی می‌شناسند. برعکس، طرفداران شاملو گروهی از شعرخوانان یا شعردوستان‌اند که ارتباط چندانی با عرصۀ تاریخ ادب فارسی ندارند". یا "از چشم‌انداز دیگر، طرفداران اخوان را بیشتر کسانی تشکیل می‌دهند که نسبت به مسائل ملی ایران شیفتگی بسیار دارند ولی طرفداران شاملو چنین نیستند" و البته در تمام موارد تأکید دارد که استثناها را باید به یک سو نهاد. 

سپس به مقولۀ کیفیت و کمیت روی می‌آورد ومی‌نویسد "شمار "شاعران" طرفدار شاملو چند برابر شاعران طرفدار اخوان است. یعنی طرفداران شاملو به لحاظ کمیت بسیارند… ولی طرفداران اخوان کیفیت کارشان بهتر است". شاهد استاد مرثیه‌هایی است که پس از مرگ این دو شاعر گفته شده و می‌گوید آنچه مربوط به اخوان بوده بیشتر در حافظه‌ها مانده است. 

با این‌همه شفیعی می‌نویسد "برای کسانی که از فضای کهنه وتکراری شعر سنتی فارسی ملول‌اند، شعر شاملو واقعا "هوای تازه"ای است. از عوالمی سخن می‌گوید که مورد نیاز روحی انسان معاصر است و آن عوالم در شعر اخوان کمتر وجود دارد".

ایران درودی

درست 75 سال و یک ماه پیش در چنین روزی بانوی هنرمند مشهدی ایران درودی گام به هستی نهاد.

ایران دَرّودی نقاش برجسته معاصر ایران و جهان که به عقیده برخی پیرو مکتب فراواقع‌گرایی )سورئالیسم) است. او همچنین کارگردان، نویسنده، منتقد هنری و استاد دانشگاه رشته تاریخ هنر است.

ایران درودی از برجسته‌ترین و بزرگترین چهرهای معاصر هنر نقاشی ِ ایران و جهان است. او در ۱۱ شهریور ۱۳۱۵ در مشهد به دنیا آمد. خانواده پدری، نسل در نسل از بازرگانان صاحب نام خراسان بودند و خانواده مادری از بازرگانان قفقاز که در اوایل انقلاب روسیه به ایران مهاجرت کرده بودند. وی در سال ۱۹۵۴ برای تحصیل در رشته نقاشی در دانشکده بوزار در پاریس به تحصیل مشغول می‌شود و در سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۸ به یادگیری هنر در آموزشگاه‌ها و دانشکده‌های گوناگون پرداخت: مدرسه هنرهای زیبای پاریس (بوزار)، مدرسه لوور پاریس، دانشکده سلطنتی بروکسل (ویترای)، انیسیتوی آر. سی. آی نیویورک (رشته تهیه و کارگردانی برنامه‌های تلویزیون).

درودی همچنین کارگردان و تهیه‌کننده چند فیلم مستند و کوتاه برای تلویزیون بوده‌است. درودی در ۱۹۷۰ به درخواست دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به تدریس تاریخ هنر در این دانشگاه پرداخت.

تحصیلات:

 دانشکده عالی هنرهای زیبای پاریس (بوزار) رشته نقاشی

مدرسه لوور پاریس، رشته تاریخ هنر.

دانشکده‌ سلطنتی بروکسل، رشته ویترای

انستیتو آر.سی. آ. نیویورک، رشته تهیه و کارگردانی سینما و برنامه‌های تلویزیونی

۵۲نمایشگاه انفرادی در ایران،‌ آمریکا، بلژیک، فرانسه، سوییس، ژاپن، مکزیک، ایتالیا.

بیش از ۱۲۰ نمایشگاه گروهی در ایران، فرانسه، بلژیک، سوییس، امریکا، مکزیک،

 ژاپن، استرالیا، موناکو، ،آلمان و امارات متحده عربی،

 انتشار مجموعه‌ نقاشی‌های ایران درودی. ۱۳۵۲ و ۱۳۵۵

در فاصله دو نقطه...! (زندگی نامه نقاش) نشرنی- چاپ ششم ۱۳۸۵

چشم شنوا (مجموعه نقاشی‌ها)- ۱۳۸۳

کارگردانی فیلم ۵۵ دقیقه‌ای؛ بی‌ینال ونیز

 «در خانه پدری، از آن‌جایی که نامادری پدرم روس و یکی از زن عموهایم آلمانی بود، رسم و رسوم و تشریفات اعیاد مسیحی اجرا می‌شد؛ ولی خانواده مادری پاپبند رسوم ایرانی، تمام اعیاد و سوگواری‌های اسلامی را با تشریفات کامل برگزار می‌کردند...پدربزرگ قفقازی که به ایرانی الاصل بودن‌اش می‌بالید با لهجه غلیظ ترکی برای من و خواهرم اشعار سعدی و حافظ را می‌خواند و قصه رستم و افراسیاب نقل می‌کرد حال آن‌‌که خانواده پدری با فخر و تکبر از گوته و تولستوی و چخوف یاد می‌کردند. حضور من در این خانواده که به چهار زبان مختلف صحبت می‌کردند، زمینه مستعد برای تاثیرپذیری‌ام از فرهنگ‌های متفاوت را فراهم آورد…پدر و مادرم، هیچگاه برای فرزند پسر یا دختر تفاوتی قایل نبودند. هنگامی که خواستم به مدرسه بوزار در پاریس بروم، کسی در خانواده مخالفتی نکرد. فراموش نکنیم که این مربوط به سال‌های ۱۳۳۳ است. آن زمان طرز تفکر خانواده‌ها این گونه نبود که دختر جوانی را برای تحصیل آن هم در رشته نقاشی به خارج بفرستند. خانواده من آزادمنشانه به ما پروبال می‌دادند. پدرم تحمل عجیبی داشت که حتماً انشاهای مدرسه را برایش بخوانم. داشتن جرات و اعتماد بنفس را او در من ایجاد کرد.»

ادامه مطلب ...

محمود کیانوش

محمود کیانوش در سال 1313در مشهد زاده شد. دوره آموزش دبستانی را در مشهد و آموزش دبیرستانی را در تهران به پایان رساند. او در رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران دانش­ آموخته گردید. از 12 سالگی به سرودن پرداخت. کیانوش یکی از شاعران معاصر است که اشعاری ساده و بی پیرایه می سراید . اشعار او در وصف انسان و طبیعت است و رابطه آنها بیشتر جنبه تعقل و منطق دارد تا احساس و عاطفه در واقع میتوان گفت شعر کیانوش بازتاب اندیشه­ ها و تاملات او درباره انسان و طبیعت است.شعرهایی که او در آنها به پیوند و ارتباط ذاتی انسان و طبیعت می پردازد، از زیبایی ویژه­ ای برخوردارند کیانوش شاعری است که ذهنش سرشار از مسائل مردم است. در مجموع کیانوش شاعری است که با بیانی ساده و روشن و توصیف زیبای طبیعت و ارتباط انسان با آن اشعار موثر و دلنشینی را آفریده است. گستره آثار او علاوه بر شعر و داستان، زمینه‌های دیگری چون ترجمه، نقد ادبی و داستان­ های کودکان را در برمی گیرد. سروده­ های او برای کودکان شهرت بسیاری دارند.بر همه اینها باید آثار روزنامه نگاری وی را نیز افزود.  او چندین مجموعه داستان و شعر نمایشنامه به فارسی برگردانده و منتشر کرده‌است. او از 1354به انگلستان مهاجرت کرده است. تا به امروز که 75ساله است در غربت  به سر می­ برد.

آثار

شعر

  1. شکوفه حیرت (مجموعه شعر)( 1343)
  2. ساده و غمناک (مجموعه شعر)( 1341)
  3. ماه و ماهی در چشمه باد (مجموعه شعر)(1347)
  4. قصیده‌ای برای همه (یک شعر بلند)
  5. آبهای خسته (مجموعه شعر)(1349)
  6. خرخاکیها، یونجه‌ها و کلاغها (مجموعه شعر)
  7. ناگهان انسان و زمینش (یک شعر بلند)
  8. از پرنده‌ها و انسان (مجموعه شعر، به انگلیسی)
  9. شبستان    1340

داستان

  1. در آنجا هیچ کس نبود (مجموعه داستان کوتاه)
  2. مرد گرفتار (یک داستان بلند)
  3. غصه‌ای و قصه‌ای (هفت داستان پیوسته)
  4. و بلا آمد و شفا آمد (مجموعه داستان کوتاه)
  5. حرف و سکوت (رمان)
  6. برف و خون (رمان)
  7. غواص و ماهی (رمان)
  8. در آفاق نفس (رمان فلسفی)
  9. در طاس لغزنده (مجموعه داستان‌های کوتاه)

نقد ادبی

  1. بررسی شعر و نثر فارسی معاصر (مجموعه مقالات)
  2. شعر فارسی در غربت
  3. زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقدی تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور
  4. نظم، فضیلت و زیبایی (تاملاتی در فلسفه هنر و ادبیات)

ترجمه‌ها

  1. به خدای ناشناخته - جان اشتان بک
  2. زنی که گریخت - دی. اچ. لارنس
  3. مالون می‌میرد - ساموئل بکت
  4. سیر روز در شب - یوجین اونیل
  5. جلاد - پرلاگر کوئیست

شصتمین سالگشت درگذشت ملک الشعرای بهار

محمد تقی، پسر محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی است و در سال 1304 هـ ق. /شانزدهم  آبان 1265خ. در مشهد به دنیا آمد.
پدر بهار با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری روی آورد، اما علیرغم خواست پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی آغاز کرد.
در اوایل، اطرافیان فکر می کردند که او اشعار پدرش را به نام خودش می خواند و شاعر بودن بهار را باور نداشتند.
سرانجام کار بهار با مدعیان به جایی رسید که قرار شد بهار به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسازد.
در مجلسی که به همین منظور ترتیب داده شده بود از بهار خواستند تا با چهار کلمه : چراغ، نمک ، چنار و تسبیح، چهار مصراع به وزن رباعی بگوید و بهار این رباعی را در چند لحظه ساخت:

به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار                گفتا ز چراغ زهد ناید انوار
کس شهد ندیده است در کان نمک        کس میوه نچیده است از شاخ چنار

باز رباعی دیگری با این چهار کلمه مطرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست            خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و درفش       جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست

پس از مرگ پدر بهار، به فرمان مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرایی به پسر واگذار گردید.
محمدتقی تخلص خود را نیز از "بهار شیروانی"، یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه گرفت.
"
بهار" ادب فارسی را نزد پدر آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدر در مجالس آزادی خواهان شرکت می کرد و در سال 1324 هـ.ق که نهضت مشروطه به پیروزی رسید، "بهار" بیست سال داشت.
"
بهار" در دوره استبداد صغیر در خراسان به چاپ روزنامه خراسان پرداخت و بعد از فرار محمدعلی شاه که در همه شهرها جشن برپا شد، اشعاری سرود که در جشنهای ملی مشهد خوانده می شد.
او در سال 1328 هـ.ق در مشهد به انتشار روزنامه "نوبهار" پرداخت که به علت حملات تند بر ضد فشار روسها و دخالت آنان در سیاست داخلی کشور اهمیت خاصی داشت و پس از یک سال انتشار توقیف شد. بهار سپس روزنامه ای به نام "تازه بهار" را چاپ کرد که آن هم توقیف شد و بهار به تهران تبعید گردید.
اشعار آغاز جوانی بهار، که ملک الشهرای آستان قدس رضوی بود، بیشتر زمینه های مدح داشت، مانند: مدح امام هشتم ، مدح حضرت ختمی مرتبت، مدح مظفرالدین شاه . . . و بهار در آن اشعار از استادان قدیم شعر فارسی پیروی می کرد.
بعد از مشروطیت و ورود به جرگه آزادی خواهان او شعر خود را وقف آزادی کرد. اشعار "بهار" در این دوره پرشور و صمیمی است او با سیاستهای استعماری به پیکار برمی خیزد.
او با تصویر اوضاع و احوال زمان خود، مردم را به شرکت امور سیاسی و اجتماعی فرا می خواند.
پس از جنگ جهانی اول "بهار" که به تهران تبعید شده بود به مشهد بازگشت و چاپ روزنامه "نوبهار" را از سرگرفت. در سال 1332 هـ.ق به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به تهران آمد و نزدیک سه سال به انتشار روزنامه "نوبهار" ادامه داد.
"
بهار" در سال 1334 هـ.ق با ایجاد جمعیتی به نام "دانشکده"، شاعران و نویسندگان جوان را در آن جمعیت گرد آورد و در سال 1336 هـ.ق به انتشار مجله "دانشکده" دست زد. این مجله اگر چه بیش از یک سال دوام نکرد، اما از بهترین مجلات آن زمان بود.
"
بهار" در دوره چهارم مجلس نیز به نمایندگی انتخاب شد و با مرحوم مدرس در صف اکثریت بود و از سران معروف گروه اکثریت به شمار می رفت.
"
بهار" در ششمین دوره هم به نمایندگی مجلس رسید و بعد از آن دیگر به مجلس قدم نگذاشت.
بعد از این سالها "بهار" رو به تدریس و تعلیم آورد و هفده سال از عمر اخود را به دور از سیاست گذراند.
بعد از شهریور ماه 1320 هـ. ش مدتی به وزارت فرهنگ منصوب شد و وزارت او چند ماهی بیش نپایید. بهار در دوره پانزدهم هم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و به مجلس رفت اما به سبب مبتلا شدن به بیماری سل برای معالجه به سوییس سفر کرد.
او پس از معالجه در 1328 هـ.ش به ایران بازگشت و در یکم اردیبهشت ماه 1330 هـ.ش درگذشت.
آثار بهار

پانزدهمین سالمرگ غزاله علیزاده

11نیمه شب آدینه 21اردیبهشت 1375،ناگهان تلفن خانه زنگ خورد،مادرم گوشی را برداشت، خبر کوتاه بود،رادیو بی بی سی،مرگ غزاله را اعلام کرده است.

غزاله علیزاده 27 بهمن ماه 1325 در مشهد و در عمارت سبز(خیابان دانشگاه کنونی) به دنیا آمد. پدرش حاج عباس علیزاده مرد ثروتمند و دینداری بود. مادرش منیر علیزاده، شاعر و نویسنده­ ای توانا بود. او در مشهد گرداننده ی انجمن ادبی نقد آشنا بود. غزاله از کودکی در چنین پیرامونه­­ ای بزرگ شد. خانه ­ای بزرگ،با شکوه، با کتابخانه­ ای بزرگ،که هر هفته انجمنی ادبی در آن بر پا بود. غزاله دوره­ ی دبیرستان را در دبیرستان مهستی در رشته علوم انسانی به پایان برد. برای دانشگاه به خواست مادرش به دانشگاه حقوق و علوم سیاسی تهران رفت . پس از گرفتن کارشناسی برای پیگیری دانش­ اندوزی­ های خود در حقوق به فرانسه رفت. اما در دانشگاه  سوربن، پس از چندی،رشته­ ی خود را به فلسفه تغییر داد. 

غزاله از 15 سالگی  کار خود را با  چاپ داستان­هایش در مشهد،و در روزنامه­ ی خراسان آغاز کرد. نخستین مجموعه داستانش «بعد از تابستان» در سال ۱٣۵۵ و «سفر ناگذشتنی» در سال 1356 چاپ شد. در سال 1373 کتاب «چهارراه» او به‌عنوان بهترین مجموعه‌ی داستان سال 1373 برگزیده شد. از دیگر داستانهای اوست؛رمان دو جلدی«خانه‌ی ادریسی‌ها»(1370) و دو منظره(1363)، تالارها،رویای خانه و کابوس زوال و شب‌های تهران.

کتاب «خانه‌ی ادریسی‌ها» سه سال پس از مرگ غزاله، جایزه‌ی «بیست سال داستان‌نویسی» را به خود اختصاص داد. 

سال­های جوانی او همزمان با رژیم پهلوی و ستیز با این رژیم گذشت. او که در فرانسه، با مفاهیمی چون؛ آزادی، برابری، مردمسالاری و ... آشنا شده بود. درگیری­های بسیاری با ساواک داشت. شگفت آن­که بیشتر سال­های پس از انقلاب را هم در توقیف،بازجویی و ...گذراند. او همچون بیشتر روشن ­اندیشان ایرنی از کنونه­ ی پدید آمده، خرسند نبود، خودش می­گوید: «زنان ایرانی تجربه‌های خارق‌العاده‌ای مثل انقلاب و بعد از آن، جنگ را پشت سر گذاشتند. انقلاب، تنها انگیزه‌ی من و همکاران زن دیگرم برای نوشتن نبود، اما این واقعه‌ی تاریخی باعث شد که هرکدام وضعیت جدیدی در خودمان کشف کنیم. زن، جنس اعجاب‌آوری برای تحول ژرف و پایداری در برابر آن بود. تک‌تک زنان ایرانی در گرداب این شرایط، هم جرأت خودشان را نشان دادند و هم صبوری عجین شده با ذات زنان را... اما زیر بار زورگویی و ظلم نمی‌روند. نویسندگان زن ما هم شاید به این دلیل که جامعه‌ی مردسالار، آنها را وادار به تحقیر می‌کند، سعی کردند با نیرویی مضاعف، پرواز کنند. میله‌های قفس و زنجیرهای پیرامونشان را بشکنند و خودشان را به‌عنوان انسان و نه سوژه‌ ای صنفی، در جامعه تثبیت کنند.»

 آغاز دهه­ ی هفتاد خورشیدی،همزمان با افزایش فشار بر روشنفکران، علیزاده به بیماری سرطان هم دچار شد. او هر روز، بیشتر از دیروز،ناامید،افسرده و تکیده می­شد.در جمله ­ی پایانی داستان بلند شب­های تهران نوشته است:«چرا آفریده شده­ ایم تا رنج بکشیم». در واپسین نوشتار چاپ شده از علیزاده، پیش از مرگ او،در ماهنامه‌ی«آدینه»، ویژه‌ی نوروز 75 و در پاسخ به پرسش: «سالی را که گذشت چگونه ارزیابی می‌کنید؟» گفته­ است: زوال که آغاز می‌شود، رؤیاها راه به کابوس می‌برند، پای اعتماد بر گرده‌ی اطمینان فرود می‌آید و از ایمان، غباری می‌ماند سرگردانِ هوا که بر جای نمی‌نشیند. خواب‌ها تعبیر ندارند و درها نه بر پاشنه‌ی خویش، که بر گِرد خود می‌چرخند و راه‌ها به سامانی که باید، نمی‌رسند و حق، اگر هست، همین حیاتِ آخرالزمانی است، که نیست، برای آنان که هنوز بادهای مسمومِ مصرف و تخریب را می‌گذرانند.

هر سال که می‌گذرد، مرزهای گل و ریحان دوزخ و مرزهای خارستان بهشت، درهم‌تر می‌روند، اشتباه گرفته‌ می‌شوند. «سال به سال، دریغ از پارسال». تنها حکم تکرار شونده در صف‌های خوار‌و بار و اتوبوس‌های دودزا است که قرار است پس از ابتلای مردم به بیماری‌های ناشناخته‌ی طاق و جفت، فکری به حال سموم فراوانشان بکنند؛ نوشداروی بعد از مرگ سهراب!

هفت قرن رفته‌است از زمانی که «حافظ» نزد اعما صفت مهر منور نکرد. پس آیا خنده‌ دار نیست که امروز، ما، اخلاف او، از کسانی که دست بالا با سی‌صد، چهارصد کلمه اموراتشان را بی‌دردسر رتق و فتق می‌کنند، انتظار داشته باشیم خوانای رؤیاهایی باشند که خود به چندین هزار کلمه یاری می‌رسانند؟

خانه‌ی روشن ما از کی به باد رفت؟
خانه‌های تزویر و ریا تاریک‌اند. «ما غلام خانه‌های روشن‌ایم». در خانه، رؤیا می‌بینیم، در خواب رؤیای خانه و بی‌خانه، کابوس و در کابوس، زوال که آغازشده‌است.

غزاله یکی از امضاکنندگان بیانیه‌ی 134 نفر به‌عنوان «مانویسنده‌ایم» بود. که همزمان با  ترورهای دستگاه­های امنیتی ،انتشار یافت. در روز جمعه 21 اردیبهشت‌ماه 75 ، چند تن از ساکنان روستای «جواهرده» رامسر ، پیکر او را یافتند که از درختی حلق‌آویز شده بود. غزاله دو روز پیش از این حادثه از مشهد به رامسر رفته بود تا آگاهانه به مرگ بپیوندد. سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در نامه­ی خود  به کمیسر عالی حقوق بشر ادعا نمود که وی در جریان قتل­های سیاسی موسوم به قتلهای زنجیره ای دهه 70 عوامل وزارت اطالاعات کشته شده است.

برخی از دیدگاه­ها و سخنان عزاله علیزاده:

ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه‌ی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است.

ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت.

انقطاع تاریخی و فرهنگی نسل امروز ما با گذشته‌ی حتی نزدیک، بسیار بیشتر است. جوانان زیر بیست سال، خاطره‌ی قومی ندارند. دیروز را فراموش کرده‌اند. پنجاه سال پیش که برایشان دره‌ای است پُر ناشدنی، نسیان بدوی انسان. می‌خواهم بدانم اگر برای بزرگداشت کسی یا به هر دلیلی، پنجاه سال پیش ایران را در خیابان‌ها بازسازی می‌کردند، که چنین تصوری بی‌شک، محال است. چون ما خانه‌های قدیمی را هم پشت سر هم خراب می‌کنیم و بی‌قواره‌ترین برج‌ها را جای آن می‌گذاریم. چهره‌ی شهر ها به سرعت تغییر می‌کند، تهران قدیم، محو شده‌است، هم صورت ظاهر و هم خاطره‌ی تاریخیش. پس فرض را بهانه کنیم:

«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروت‌های ملی خود شدیم. پرچم‌های انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟

مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار هیچ گذشته‌ای نداریم. هر روز متولد می‌شویم، هر شب می‌میریم. تغییر طبیعی‌ است اما تا این حد سر به بیماری می‌زند.