آغاز اردیبهشت ماه هر سال یادآور درگذشت واپسین استاد قصیده سرای ادب پارسی دری و استاد برجسته ی پژوهش در تاریخ ادبیات پارسی، سبکشناسی و یکی از بزرگترین مردان فرهنگ و سیاست و ادب این مرز و بوم محمد تقی بهار، آوازیافته به ملک الشعرا است. به گرامی داشت یاد آن بزرگمرد ادب پارسی، شعر « بهشت خدا » او را درج می کنم. بهار در سال 1312 قصیده معروف : « امشو در بهشت خدا وایه پندری» را به لهجه مشهدی سرود. متأسفانه تمام این قصیده در دیوان او به چاپ نرسیده است. ولی همه قصیده در مجله یغما به چاپ رسیده است.
امشو در بهشت خدا وایه پندری ماهر عرس منن شو آرایه پندری
او زهره گه مگی خطری ماهره مخه و از موشتری به زهره خطرخوایه پندری
ماه تموم، یوسف و زهره کنج ابر از پوشت پرده چشم زلیخایه پندری
چخد فلک مثل بساط جواهری پور از جواهره ته دریایه پندری
یا وخت صحب، روی چمن وا و نیمه وا سیصد هزار نرگس شهلایه پندری
ای برّ زر ورق که بزی چخد آسمون چسبندن، بری خطر مایه پندری
چسبنده قشدلی به کغذ باذش آسمون ور کهکشونش دنبله پیدایه پندری
سه خواهرون کشیده به پیش جدی قطار سه چوچه دنبلۀ سر بابایه پندری
گسبند گر نگا بفلک، چهره با گذل میدون شاخ جنگی و دعوایه پندری
جوزا گیریفته گورنه افتاده پوشت گو بومب فلک مثال گورگایه پندری
خرچنگ کرده خف که بچسبه بگند او ایساخ که پوشت لمبر جوزایه پندری
او شیرگر نگا مخه گندم چرا کنه نزدیک خوشه و ستده، چاروایه پندری
عقرب نشسته پوشت ترازوی ظالمی پاچالدار و شاطر و نونوایه پندری
نیمسب،نصب تن ادمهی تیر کمون بدست نصب دیگش به عیب معینایه پندری
او بوزغله ر نگا،مزنه ور بپیش چا از توشنگیّ و، دل بته چایه پندری
ماهی به بوز مگه که اگر او مخی بدم بوز پوز مگر دنه که اوت لایه پندری
ای خیمگاری شو بزی و ای عرسچه هاش حکم عرسچههای مقوّایه پندری
اینا همش درغگنی و پوچ ای رفیق از پوچ و از درغ چه تمنّایه پندری
نزدیک اگر بری تو مبینی که هیچّه نیست او که ز دور گنبد مینایه پندری
از بس شنیده گوش تو کلپتره و جفنگ بالای آسمون خنۀ شایه پندری
هستک خدا مثال یکی پادشای پیر ارگش دمین عالم بالایه پندری
بالای آسمون تو مگی عرشه و خدا بالای عرش یکتنه ور پایه پندری
تو پندری خدا بمثال فریشتهیه یا نه مثال مردم دنیایه پندری
هر جا که را مره ادماش با خدش مرن دیوون خنش چو حیطه مصّفایه پندری
شو تا سحر مخسبه و از صحب تا به شو مشغول جنب و جوش و تقلّایه پندری
هرروز د مین حولی بیرونیه مگی هر شو دمین حولی سیوایه پندری
لاپرت بنده هاره بزش هر سعت مدن لاپرتها دمین پکتهایه پندری
لاپرت هاره هی مخنه هی حکم مده حکمش د حقّ ما و تو مجرایه پندری
هرکس که مؤمنه به بهشتش متپنن اونجه اجیل مجتهدا رایه پندری
هرکس که کافر بجهندم مره یقین اونجه بری مو و تو درش وایه پندری
یک بنده ر مکوشه یکی ر مزاینه قصّابه العیاذم و مامایه پندری
آجّاش دلش نسخته بذی مردم فقیر او دشمن فقیر و مقیرایه پندری
رزق خلایقا ره د صندق قیم منه بخشیدنش بخلق به دلخوایه پندری
از عاقلا مگیره مبخشه به جاهلا از بیخ عدوی مردم دانایه پندری
دانا بری دو پول در دکّون معطّله احمق نشسته مین اتل، شایه پندری
نون و دراغ و هندونه کغ اگر نبود درویش پیش زن بچه رسوایه پندری
اخکوک و نون کنجل و زردک اگر رسید کارگر دمین کرخنه آقای پندری
مردم به عید الیش مکنن رخت و رخت ما الیش نرفته، پست تن مایه پندری
خرکس برو که یک بیک کار خرکسا امروز شا نمونۀ فردایه پندری
با کیسن خلی امدن ما بذی بساط تنها بری نگا و تماشایه پندری
فرّخ اگر جواب کنه ای قصیده ره با ما هنز مثال قدیم وایه پندری
ما یک کلیمه گفتم از اسرار و گپ تموم کار خدا بهار معمّایه پندری
در مشهد،میوه فروشان در تابستان تا سی چهل سال پیش،برای فروش میوه های خود،با صدایی خوش آهنگ، هر میوه را به گونه ای تبلیغ می کردند:
1)خیار:
آی خیار،سبزه خیار،گل به سر داره خیار،سر ظهر وقت ناهار
توی تالار،پهلوی یار،بیشین پای تغار،بُخور آبدوغ خیار
2)هندوانه:
بیا بیبین چی زده بار هِندِوَنَه گُل نار
3)طالبی:
طالبی آی طالبی تنگ طِلا شد طالبی
4)هلو:
هلو هلو هلو هُلو سر بده تو راه گَلو
تنگ شربت بُخور بِریِ خَنَه م بُبُر
5)توت:
عسلِ بادومِ ترِ، توت،
6)سیب:
سیبِ گلابه خوردنش ثوابه (با اندکی تصرف ازجنگ خنده،میرخدیوی)
«فارسی مشهدی»؛ در گفتگو با دکتر تقی وحیدیان کامیار وقتی صحبت از گویش اصیل فارسی دری میشود، پیش از همه نام خراسان، بلندمرتبه و بشکوه به گوش میرسد. تاریخ و ادب فارسی مدیون نام بزرگانی است که از خطه خراسان، قد برافراشتهاند. آثار بزرگ ادبیات کلاسیک همچون اشعار رودکی، فردوسی، عطار، خیام، اسرارالتوحید، تاریخ بیهقی، سفرنامه ناصرخسرو و... در خراسان نوشته و جاودانه شدهاند.زبانشناسان معتقدند خاستگاه ادبیات و زبان فارسی دری، خراسان و توس سابق یا همان مشهد امروز است، با این نگاه، شناخت ادبیات فارسی جدا از شناخت گویش و لهجه مشهدی نیست.«گویش مشهدی» یا «فارسی مشهدی» را میتوان از گرانبهاترین گنجینههای اصیل ایرانی دانست. شاهد این ادعا، حجم زیادی از افسانهها، اشعار حماسی و پهلوانی است که از این منطقه برخاسته است و به همین دلیل در گویش مشهدی، لغات اصیل فارسی موج میزند.
اما بهراستی چرا این لهجه با اصالت و دیرینه، امروزه، تا این مورد بیمهری مشهدیها قرار گرفته است؟ نویسندگان ادبیات داستانی، شاعران و هنرمندان، چند اثر با لهجه مشهدی به یادگار گذاشتهاند؟
چطور میتوان با توجه به ظرافتها و ظرفیتهای زبانی و فرهنگی این لهجه، توجه هنرمندان و علاقهمندان را به این مقوله معطوف کرد؟ جایگاه کلمات مشهدی در میان نسل امروز کجاست و چه افقهای جدیدی را برای انتشار و حفظ این یادگار فرهنگی تبیین کردهایم؟
این نوشته تنها به طرح سئوال و پرسشهایی از این دست اکتفا میکند و کوشیده در این راستا نظرات یکی از استادان زبانشناسی را جویا شود؛
دکتر تقی وحیدیان کامیار متولد 1313 در محله پاچنار مشهد است. ارادت خاصی به فارسی مشهدی دارد و اخیرا کتابی نیز در همین زمینه به چاپ رسانده است. گفتگوی شهرآرا را با نویسنده کتابهای «دستور زبان فارسی»، «وزن و قافیه شعر فارسی»، «بدیع از دیدگاه زیباییشناسی» و... میخوانید:
***
استاد! بفرمایید خاستگاه زبان فارسی کجاست و لهجه خراسانی چقدر به زبان معیار نزدیک است و اصولا چه تفاوتهای آوایی، واژگانی، بین گویش خراسانی با زبان معیار وجود دارد؟
«فارسی مشهدی» با «فارسی معیار» تفاوت چندانی ندارد. چون خاستگاه زبان فارسی خراسان است. زبانشناسان بنا به استناد کتیبههای ساسانیان معتقدند خاستگاه زبان فارسی، فارس است. دلیلشان این است که ساسانیان کتیبههایشان را هم به زبان فارسی، هم به یونانی و هم اشکانی نوشتهاند. البته من نظر زبانشناسان خارجی را رد کردهام. اشکانیان بعد از 2 یا 3 قرن زبان اشکانی را رایج کردند. این زبان به دو گونه نوشتاری و گفتاری رایج بود. همیشه هم فارسی نوشتاری قدیمیتر است تا فارسی گفتاری. ساسانیان وقتی میخواستند به زبان اشکانی کتیبه بنویسند، با دو فارسی مواجه شدند و چون فارسی نوشتاری ارزش بیشتری دارد از فارسی نوشتاری اشکانی استفاده کردند. ساسانیان البته همان زبان معیار را یاد گرفتند. ببینید انوشیروان میگوید: «هر که روذ، چرذ، هرکه خسبد خواب بیند».
اما درباره تفاوت آوایی و واژگانی که پرسیدند اضافه کنم: فارسی خراسانی معیار است. البته بیشتر از نظر تلفظ نه از نظر قواعد. مثل مِدِنُم، موُخوام. موُروم. شناسهها اندکی با معیار تفاوت دارد. اما تمام زمانهای فعلی که در زبان معیار هست در زبان مشهدی هم هست. مضارع اخباری ما بر آینده دلالت میکند که این قضیه در زبان مشهدی هم وجود دارد و رعایت میشود.
برای همین نزدیکی است که ادبیات کلاسیک و متون کهن نزد مردم خراسان قابل فهمتر و ملموستر است نسبت به مردم دیگر دیار مثلا یزدیها یا اصفهانیها؟
بله، مثلا همین لهجه یزدی، گونهای از فارسی است اما با فارسی معیار تفاوت دارد.
آیا از نظر زبانشناسان مرز بین گویش و لهجه مشخص شده است؟ بسیاری لهجه را با گویش یکی میدانند، این درست است؟
بین لهجه و گویش در فارسی تفاوت دقیقی گذاشته نشده است. به همین دلیل من نمیگویم گویش مشهدی میگویم «فارسی مشهدی». تفاوت گویش، لهجه، گونه و... خیلی واضح مشخص نشده است.
آیا تمام زبانهای دنیا لهجه دارند؟ آیا لهجه خوب و بد وجود دارد؟ در جایی خواندم که از نظر زبانشناسان، کاملترین و از نظر منتقدان، زیباترین لهجه و گویش در خراسان، متعلق به نیشابوریان است. آیا به لحاظ زبانشناسی این قضیه درست است؟
از لحاظ زبانشناسی، هیچ لهجهای به هیچ لهجه دیگر برتری ندارد. البته در کتاب «احسنالتقاسیم» که یک جغرافیدان آن را نوشته، آمده است؛ «بهترین فارسی، فارسی مرو و بلخ است -که با فارسی تیسفون یکی بوده است- بعد نشابور است و توس».
قبل از سلطه ساسانیان به شرق، مردم چه نوع گویشی داشتند؟
مردم از فارسی دری استفاده میکردند. این زبان بین مردم مرسوم بوده است اما زبان رسمی نبوده، بعد از ساسانیان فارسی دریزبان رسمی شد.
و اولین کسی که زبان محاوره را به زبان رسمی ادبیات تبدیل کرد، رودکی بود. زبان رودکی برای کسانی که فارسیدری را میشناسند کاملا مفهوم است، بهخصوص خراسانیها که با فارسیدری مأنوسند، اشعار رودکی را بسیار خوب درک میکنند.
در ایران بعد از اسلام زبان رسمی چه بود؟
بعد از اسلام، فارسیدری زبان رسمی بود. یعنی همان که در دربار ساسانیان مورد استفاده قرار میگرفت. عنوان «دری» از درباری گرفته شده است یعنی زبان مرسوم در دربار. مکاتبات اداری و رسمی به آن زبان صورت میگرفت.
چنین چیزی با همه تسلط اعراب به فرهنگ، تمدن و زبان ممکن است؟
ببینید تمام حکومتهای بعد از سامانیان، ترک و مغول هستند، حتی قاجاریه که ترک هستند. اما همه اینها فارسی را یاد میگرفتهاند. هیچکدام نتوانستهاند زبان خودشان را به مردم تحمیل کنند. زبان عربی به مصر رفت و زبان مصریان را تغییر داد. اما به ایران آمد و هیچ تغییری ایجاد نکرد. البته تغییر در واژگان اتفاق افتاد اما در قواعد نه!
غزنویان و مغولها هم نتوانستند زبان ما را تغییر دهند. زبانفارسی به هند رفت و بدون هیچ الزامی ایالت به ایالت پذیرفته شد و مورد استقبال قرار گرفت. این مطلب خیلی مهم است. انگلیسیها که به هند آمدند با زبان فارسی درافتادند.پادشاهان عثمانی هم فارسیزبانان اصیلی بودند. نظامی گنجوی زبان فارسی را از گنجه یاد گرفت. زبان فارسی در منطقه وسیعی از آسیا جریان داشت.مولف «شعر و لهجه»، «شبلی نعمانی» که هم به هندی و هم عربی و هم فارسی مسلط بوده است، میگوید: «در کدام زبان میتوانیم معادل کلمه «کرشمه» را پیدا کنیم؟!»
با توجه به ظرفیتها و ظرافتهای زبانی و زیر و بمها و آوایش واژهها در زبان خراسانی، چرا در دوره معاصر و در بین نسل امروز، لهجه خراسانی این همه مورد بیمهری قرار گرفته است؟
به هر حال زبان و لهجه را کمی دست کم میگیرند. علت این است که چون زبان معیار در مرکز تلفظ میشود، میگویند لابد بهتر است چون مرکز همه چیزش بهتر است.
البته یک مسئله اصلی، کارهای مرحوم «میرخدیوی» است. او که در رادیو بود، همیشه از زبان پیرزنی اُمّل صحبت میکرد و چون سالها در رادیو صحبت میکرد، مردم با لهجه مشهدی به یاد او میافتند و لذا کمی زده شدهاند.
هنرمندان معاصر در مشهد چه کارهایی برای حفظ این میراث بزرگ فرهنگی انجام دادهاند؟
اخوان کمی از لهجه مشهدی استفاده کرده است. ما نوشتههای زیادی به لهجه سبزواری، نیشابوری، تربتی و... داریم اما به فارسی مشهدی نداریم.
بهار هم تعدادی شعر مشهدی دارد:
«ما همو داش غلوماییم که به جنگ اُروسا
چار دمل ساخته بودم خودمار به مثال خروسا
یا شعر
امشو در بهشت خدا وایه پندَری
ماه رِ عروس منن شو آرای پندری...
همچنین شعر «یرگه کار مو و تو دره بالا میگیره» از استاد عماد...؟
بله، خود من هم سالهاست دارم کار میکنم. هر جا کلمه مشهدی بشنوم یا خودم به ذهنم برسد سریع یادداشت میکنم و مرتب تعدادی به آنها اضافه میشود. تحصیلکردهها باید در دانشگاه از این لهجه استفاده کنند. چه اشکالی دارد که ما در دانشگاه، «گاهی چند دقیقهای هم سر کلاسها، مشهدی گپ بِزِنم»؟!
خوردوتر که بودِم همهاش چَشم به راه مِماندِم که کی عید از راه بِرسَه و بابامان رخت و جامَه نو بخره بِرَمان و سفرهی هفتسین تُنُک بِرِه و از بالا سر حضرت که صدای توپ در کِردن، چشم دیشتَه بِشِم به دست باباکلون و بیبی که نوتهای تا نِخورده و مُرغَنَه رنگی عیدی بگیریم و ظهر، ننه جانمان پلوقوشتِِلی درست کِنه و . . . سیزده را بِرِم پایین پای کوهسنگی در کِنِم و دیزی سنگی بُخورِم و دخترا یاواشکی و آرومَک سِبزه گره بِزِنَن. چی همه مهمون دیشتِم عیدا از شهرهای دور و نزدیک که مِاَمَدَن زیارت،هَمَم قوم و خویش نبودن. آقاجان – خدا بیامرز – معتقد بود در خَنَهی ما که مجاور حضرتِم باید همیشه باز بِشَه به روی زِوار. و گاه که مِرَفت حرم، برگشتنا مِدیدی یک خانوادهای رِ که جا و مکان نِدِشته با خودش آورده خانَه و..خلاصه یک بُری رسم و رسوم که حالا خیلههاش خاطرمان نیستک. تازه همی لهجهی مشهدی ر َم خوب بلد نیستِم گپ بِزِنِم چه برسه به دعای بارون و چولهغزک و سِده و مزدگیرون و عروسکشون و طیبار و شبیهخوانی و چراغ بِرات و ...
دختران خراسانی
دختر ایرانی از دخترای دنیا سره به نجابتم تکه،قشنگ و شوخه، محشره
دخترای خراسانی خوشگل و ماهن بُخدا سبزه و با نمکم میونشا زیاد دَرَه
دختر نشابوری سر تا پا کوت نمکه چون که معدن نمک توی نشابوره یَرَه
دختر اسفراین چارقدی دور سر دَرَه دورشم سکههای سیم و زره
دختر سِبزواری مال کویره،منتها تو نمک غلتیده، اما با عسل برابره
دختر جامی مبنده دسمالی دور سرش پوشت لب خالی دره اوساختی با نمک تره
دختر سرخسی،مال مرزه و چابکسُوار یکهتاز و تو صحرا مثل یک شیر نره
دخترفریمونی سرحال و چاق و تپله مثل قندای فریمون شیرین و گل شکره
دخترکلاتی کوهستانیه و مثل غزال نسل نادره زودی به یاد آدم می یره
دختر تربتی چون کبک خرامون ممنه ناز دره اما کلامش با شکر برابره
دختر کاشمری مثل کیشمشا،تیفی یاش شیرین و خوش حرکاته،نازشم که بیشتره
دخترگناباد و قاین و فردوس و طبس بوی زعفرون مده عطر دماغ پروره
دختر چابک،ناز خاک بیرجنده بُگو نفسش گرمه اما مثل نسیم سحره
دختر قوچانی و شیروان و خاک درگز چون می دوسالهای،چشماشا مستی آوره
دختر سرخ و سفید ماه بجنورده، نگو سیب سرخه یا هلو، یا عطر بوی گلپره
اما دختر مِشدی مثل گل بهاریه چپ نگاهش نِکِنی،که مایه صد خطره
اگه با چارقدی اشماق کنه روشه چی مشه زُهریه،مریخه،شمسه، یا که قرص قمره
میون جمعی اگه صورتشه نشون بده خدا حفظش کنه چون زیادی مد نظره
به امور خانهداری فرز و باهوش و زرنگ با سلیقه و تمیز،سر تا پا ذوق و هنره
تو گلستونی اگر که راه بره قدم زنون بین یاس و نسترن یک گلی یه که نوبره
خدا از حلالی قسمت تا کنه تا بدنن بوسههاشم بُخدا شکره و قندتره
(اصغر میرخدیوی؛نمک و نمکدان؛6-۱95 )
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
کوت نمک:گلوله نمک/پوشت: پشت/اوساختی:آنگونه/تیفی:طایفی(کشمش درشت کاشمری)
اشماق کردن:گرفتن رو از شرم به گونهای که تنها چشمان و اندکی از چهره نمایان باشد. البته این سنت امروز کاملا وارونه شده است.!!!(م.ر)