پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

نخستین شعر بهار (لیفند)

ده ساله بودم‌ که به همراه پدر و مادر و یک خواهر شش ساله و برادر ‌دو ساله به سفر‌کربلا و نجف رهسپار شدیم. من و خواهرم در‌ یک تای‌کجاوه بودیم و یکی از‌دائیهایم در‌ تای دیگر‌ کجاوه، و ‌غالباً من خواهرم را اذیت  می‌کردم و فریادش بلند می‌شد و در میان ‌آن قافله پر‌ طول و ‌عرض‌ که قاطرها با کجاوه‌ها در ‌قفای یابوی پیشاهنگ، صحاری و گردنه‌ها را می‌پیمودند، پدرم صدای دخترک را شنیده، در ‌منزل‌ که ‌پیاده می‌شدیم، مرا مختصری تنبیه می‌نمود و همین‌ که خواهرم خود را دارای چنان حامی‌ بیدار و مواظبی می‌یافت، مرا اذیت می‌کرد و بعد بنای داد و فریاد را می‌گذاشت.
در پای‌ کوه بیستون منزل‌ کردیم. در ‌آن رباطی‌ که هم اکنون نیز، به همان‌ حال سر پا ایستاده و عهد شاه عباسی را به نظر‌ می‌آورد. شب پدرم در ‌اتاق سیگار می‌پیچید، من و مادرم در غرفه نشسته بودیم. ناگاه عقرب سیاه درشتی از روی دست من و صورت برادرم که شیر می‌خورد و زانوی مادرم عبور کرد و آسیبی نرسانید. عقرب را کشتند و من به شوخی این شعر را گفتم:


به بیستون چو رسیدم یه عقربی دیدم
اگر غلط نکنم، از لیفند فرهاد است.


لیفند همان لیفه است‌که چین‌های کمر ‌شلوار بند باشد.
 خراسانی‌ها غالباً لغاتی را که آخرش مفتوح است و هاء غیر ملفوظ دارد، به اضافه نون و دال تلفظ می‌کنند. چنان‌ که یخه را یخند‌، لیفه را لیفند، و کیسه را کیسند می‌گویند. و این قاعده سماعی است نه قیاسی، زیرا بچه را بچند و ننه را ننند نمی‌گویند. مراد از شعر این است که عقرب مذکور ظاهراً از جانوران لیفة تنبان فرهاد بود که داستان عشق بازی او با شیرین، معشوقه و زوجه پرویز، در‌ کوه بیستون و حجاری او در‌ آن‌ کوه معروف است. پدرم این شعر را حفظ کرده، در‌ محافل‌ خاص، رفقای‌ خود را با قرائت آن می‌خندانید و‌ گاهی این شوخیها به من بر‌می‌خورد. هر‌چند این اولین شعر ‌من نبود و آن را بخوبی گفته بودم، معذالک شعر مزبور ‌اولین شعر ‌من‌ شمرده شد و خراسانیان آن را به این عنوان یاد‌ کردند...

شصت و دومین سالگشت درگذشت بهار

محمدتقی بهار در سال 1265 در محله سرشور مشهد زاده شد. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود. او درس قرآن را در 4 سالگی آغاز کرد. مقدمات حوزه، دروس ادبیات عرب و نیز ادبیات فارسی را نزد 'میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری' تکمیل کرد. اگر چه طلبگی را ادامه نداد و  درس خود را در دانشسرای عالی به اتمام رساند.
در اواخر سلطنت محمدعلی شاه قاجار، به سال 1286خ نظر به کینه‌جویی‌های شاه با مشروطه خواهان و آزادی‌طلبان، بهار این مستزاد را در مشهد ساخت و در روزنامه نوبهار منتشر کرد.


با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست

کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست

کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست

مملکت رفته ز دست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست

کار ایران با خداست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس

ناخدا عدل است و بس

کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست

کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه

خون جمعی بی‌گناه

ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟

کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان

حضرت ستار خان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست

کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ

فر دادار بزرگ

آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست

کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید

نام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست

کار ایران با خداست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب

جز خراسان خراب

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست

کار ایران با خداست