سومین بزرگداشت حکیم ابولقاسم فردوسی به مناسبت هزاره شاهنامه 25 اردیبهشت در فرهنگستان هنر برگزار میشود.
جشن بزرگداشت فردوسی با نمایش نزدیک به ٥٠ تابلوی نقاشی از «شمسخلخالی» در نگارخانه زاویه برپا میشود. در این جشن محمدعلی اسلامی ندوشن درباره شاهنامه سخن میگوید.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، انجمن فردوسی و مهرگان، ٢٤ اردیبهشت، با برپایی این نمایشگاه به پیشواز روز ملی بزرگداشت فردوسی میروند.
این نمایشگاه روز جمعه، ٢٤ اردیبهشت، ساعت ١٨ بازگشایی میشود و تا ٣١ اردیبهشت به مدت یکهفته برپا خواهد بود. برنامه آغازین این نمایشگاه با سخنرانی شاهنامهشناسان، پردهخوانی شاهنامه و موسیقی، همراه خواهد بود و تا ساعت ٢٢ به درازا خواهد انجامید.
برای این برنامه از استادان شاهنامهشناسی همچون محمدعلی اسلامی ندوشن، حسین وحیدی و علیقلی محمودی بختیاری دعوت به سخنرانی شده است. نقاشیهای به نمایش درآمده در این نگارخانه به سبک سوررئالیسم انتزاعی شاهنامه است.
شمسالدین خلخالی سال ۱۳۲۳ خورشیدی زاده شد. وی دانشآموخته هنرستان کمالالملک است. او در محضر درس استادانی چون مهدی موسوی، علیاکبر پتگر و علی رخسار بوده است. شمسالدین خلخالی سال گذشته نیز به مناسبت بزرگداشت فردوسی در مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران، نمایشگاهی از نقاشیهای شاهنامهای برپا کرده بود.
25 اردیبهشت روز ملی بزرگداشت چکامهسرای توس، حکیم ابوالقاسم فردوسی است، دوستداران برای دیدار از این نمایشگاه از 25 تا ٣١ اردیبهشت میتوانند از ساعت ١٦ تا ٢٠ به نگارخانه زاویه به نشانی میدان قدس به سوی نیاوران، کنار سازمان آتشنشانی، خیابان رمضانی، کوچه رضاعباسی، شماره ٥٣ مراجعه کنند.
انصار حزبالله مشهدی به نام باشگاه ابومسلم خراسان اعتراض کردند.
به گزارش جهان، گروهی از جوانان مشهد!!! با انتقاد از نام تیم فوتبال «ابومسلم» خواستار تغییر این نام شدند. معترضین همچنین جهت اثبات ادعای خود برای مسئولین به جمعآوری استفتائاتی از برخی مراجع پرداختند.
معترضین مشهدی با صدور بیانیه ای تاکید کردند که طبق برخی اسناد تاریخی؟! «ابومسلم» نام یکی از دشمنان امام صادق(ع) در تاریخ بوده است و انتخاب این نام برای تیم فوتبال مشهد؛ در شان شهر مذهبی و پایتخت فرهنگی ایران نیست.
باشگاه فوتبال ابومسلم خراسان که همواره دچار تغییر و تحولات عدیده و همچنین حواشی بسیاری است؛ زیر نظر مؤسسه فرهنگی ورزشی ابومسلم خراسان فعالیت میکند و به تازگی نیز از دستهی برتر سقوط کرد و به جمع تیمهای دستهیک فوتبال ایران پیوست. این باشگاه اوایل سال ۱۳۴۹ تشکیل شد که بیشتر بازیکنانش را بچههای محله سه راه شاه عباسی قدیم (کاشانی کنونی) که حول و حوش زمینهای خاکی بود تشکیل میدادند.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
بچههای انصار حزبالله که باید همگی استاد و کارشناس تاریخ و آشنا به کتابهای تاریحی باشند و حتماً طبری، مسعودی،یعقوبی و ابن اثیر را میشناسند و تواریخ آنان را چون "کف دست" میشناسند و خواندهاند،باید بدانند که ابومسلم پس از خیزش بر امویان و سرنگونی آنان- امویانی که سر حسین بن علی(ع) را در کربلا بریدند-میخواست خلافت به علویان و آل علی(ع) برسد.ابوسلمهی خلال که رابطهی تنگاتگی با ابومسلم خراسانی داشت؛ خلافت را در آغاز به امام صادق(ع) پیشنهاد داد،اما امام صادق(ع)نپذیرفتند،-امام نامهی وی را با اخگر چراغ سوزانید-پس از آن به عبداللهمحض علوی پیشنهاد داد،که عبدالله با نهیب امام(ع)، نپذیرفت،پس از آن به عمر بن علی بن زینالعابدین(ع) پیشنهاد داد،که او نیز نپذیرفت.با ناکامی این کوششها و پس نپذیرفتن درخواستهای ابوسلمه خلال از سوی امام صادق(ع)،فرستادگان ابومسلم و برخی از سرداران خراسانی عبدالله بن محمد(ابوالعباس) را به خلافت برداشتند. اینان و خود ابومسلم در این زمان دشمنیای با خاندان پیامبر نداشتند،بلکه فریب شعار "الرضا من آل محمد(ص)" عباسیان را خورد،عباسیان همچنین میگفتند که ما فرزندان عباس عموی پیامبریم. اما پس از چندی نیرنگ عباسیان رنگ باخت،ابومسلم در این زمان در ایران زمامداری جداسر گشته بود. از ابوالعباس که اینک از برای کشتارهای بیشمارش به سفاح(خونریز) آوازه یافته بود، خواست تا امارت حج را به او واگذارد.سردار سیاهجامگان میخواست با علویان مکه و مدینه که مدعی خلافت بودند،همداستان شده،خلافت را از عباسیان بگردانده به علویان وانهد. سفاح چون از قصد ابومسلم آگاه شد،امارت حج را به منصور ولیعهد خویش داد.سرانجام منصور که از قدرت روزافزون ابومسلم بیمناک بود،او را کشت.
بیشتر یاران ابومسلم،روستاییان و مردمان فرودست خراسانی بودند که از ستم بنیامیه به تنگ آمده، برای کامیابی خیزش بنیعباس کوشش بسیار کرده بودند و اینک که پیشوایشان قربانی کینه و آز خیانتکاران عباسی شده بود، به آهنگ خونخواهی وی شورشهای بسیاری را سامان دادند.این آشوبها که هماره دستگاه خلافت عباسی را بیمناک میکرد،نقش بسزایی در سست کردن توش و توان عباسیان داشت.البته از آنجا که خراسان همواره کانون ملیگرایان ایرانی بوده است،این خونخواهیها گاه سویهای میهنی هم داشت. اما باید دانست در هیچکدام از کتابهای تاریخیای که در بالا نام بردم و نویسندهی سه تای آن سنی و یکی دیگر شیعه است. سخنی از دشمنی ابومسلم خراسانی با امام صادق(ع) نرفته است.
خراسان -شنبه 1389/02/11 ش 17538
آقای استاندار! بنده خود در یکی- دو جلسه شاهد بودم که شما در لا به لای سخنانتان گاه نامی از فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا می بردید و به تناسب ابیاتی از این بزرگان را چاشنی کلام می کردید.تا جایی که حافظه یاری می کند، کمتر به یاد داریم مسئولی- حتی آن ها که مسئولیت فرهنگی هم دارند- در کنار آن همه حرف های متنوع از جنس اقتصاد و سیاست و کذا و کذا، این چنین دلبسته ادبیات این بوم و بر باشند و افتخارات فکری، فرهنگی را هم فرایاد آورند. حتی شنیده ام به مناسبت یاد روز عطار، در نیشابور، مثنوی بلند «شیخ صنعان» عطار را از حفظ خوانده اید و در کمتر جلسه ای است که به فراخور، نام مفاخر ادبی و فرهنگی را بر زبان نیاورید و این برای خراسان و به ویژه مشهد که عصاره و خلاصه خراسان بزرگ و تاریخی است میتواند غنیمتی باشد.
آقای استاندار! این روزنامه و این قلم بارها نسبت به کم توجهی و حتی بی توجهی نسبت به مفاخر ملی و ادبی شکوه نامه هایی نوشته است. به ویژه در روزهایی که نام این بزرگان بر برگی از تقویم خوش درخشیده و یاد روز آنان را در خود دارد و شما نیک می دانید که اگر دست کم در همین روزها آن چنان که شایسته است از مفاخرمان یاد می کردیم امروز شاهد نبودیم که راهزنان فرهنگی به کمین بنشینند و افتخاراتمان را به نام خود سند بزنند.
آقای صلاحی! بد نیست امروز که حضور شما را به عنوان بالاترین مقام اجرایی استان می توانیم فرصتی تلقی کنیم تا شاید «ای کاش» هایمان به سرانجامی برسد و به مفاخرمان هم چون خیلی مسائل ریز و درشت در تریبونهای مختلف و برنامهریزیها و سیاستهای کلان فرهنگی اهمیت بدهیم، کمی به گذشته برگردیم و اتفاقاتی را با هم مرور کنیم.
پس از سالها که یاد روز مفاخر میآمد و میرفت و باری به هر جهت یادی از آنها میشد در بیست و پنجم اردیبهشت ۸۴ کمترین توجه به یادروز ملی فردوسی شد. «خراسان» که همواره خود را وامدار فرهنگ دیرینه این سرزمین میداند، دلیل این سستی و کاستی را از مسئولان پرس وجو کرد که از قضا مسئولان استانداری وقت، میراث فرهنگی، معاونت فرهنگی، هنری شهرداری مشهد و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی به کوتاهی و قصور خود در برپایی بزرگداشتی در شان حکیم توس اعتراف کردند(۲۹/۲/۸۴) . درست چند روز بعد سید جواد جعفری، مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان در پی گزارش خراسان نامه ای- که رونوشت آن به ما هم رسید- به کمیسیون فرهنگی مجلس، سازمان میراث فرهنگی، انجمن آثار و مفاخر، استانداری خراسان نوشت و در آن خواستار تعیین ردیف بودجه ملی و استانی برای یادروز مفاخر به ویژه عطار، خیام و فردوسی شد.علاوه بر آن به برگزاری همایش و برنامه های ملی توسط سازمان های مرتبط و برگزاری همایش جهانی هر دو سال یک بار برای یکی از این مفاخر تاکید شد، در مهر ماه همان سال طرح پیشنهادی کنگره سالانه فردوسی بنا به درخواست سازمان مدیریت و برنامه ریزی و معاونت طرح و برنامه ریزی وزارت ارشاد تدوین شد که این ماجرا باعث شد بودجه معینی برای پاسداشت مفاخر درنظر گرفته شود که نتیجه این تلاش تا یکی دو سال مشهود بود.ازجمله همکاری شهرداری مشهد در برپایی همایش مردمی ویژه یاد روز فردوسی در میدان فردوسی، اجرای نمایش رستم و سهراب در میدان فردوسی و نصب پرده هایی با تصویر حکیم توس در سطح شهر که توانست تا حدودی مردم را در جشن روز فردوسی سهیم کند، اما افسوس که این تب پس از یکی - دو سال فرو نشست و از یادروز فردوسی جز نشست های علمی دانشگاه آن چنان که باید و شاید خبری نبود. بماند که کنگره جهانی فردوسی هم که قرار بود سال ۸۶ برگزار شود، به تاخیر افتاد و هنوز هم به دلایل پیدا و ناپیدا برگزار نشده است! آقای استاندار! روزنامه خراسان ماجرای بی مهری ها به فردوسی را هم چنان پی گیری کرد تا این که بنده در ۲۹/۱/۸۵ ، همزمان با سفر دولت نهم به مشهد یادداشتی نوشتم با عنوان «آقای رئیس جمهور ای کاش...» در آن یادداشت نوشتم که : آقای رئیس جمهور ای کاش سری هم به توس و آرامگاه فردوسی می زدید تا حالی از این مرد بپرسید و ساعتی پای شکوه های او بنشینید...» اگر فرصت کردید یک بار دیگر آن یادداشت را بخوانید.آقای استاندار! این قصه پرغصه، قصه هزار و یک شب شده بود و شده است. هنوز نگران کوتاهی ها نسبت به بزرگداشت فردوسی و اوضاع نا به هنجار اطراف آرامگاه و شهر توس بودیم که از نصب دکل های فشار قوی در حریم توس باخبر شدیم.به ویژه که یک دکل گستاخانه بر مزار آرامگاه پرشکوه فردوسی خودنمایی می کرد و بی محابا تاریخ و ادبیات ما را به سخره می گرفت. همان زمان مسئولان میراث فرهنگی گفتند تا این دکل ها برداشته نشود، یونسکو توس را به ثبت جهانی نمی رساند. در ۳۰/۸/۸۵ مطلبی مفصل نوشتیم با عنوان «آقای وزیر! حرمت فردوسی را نگه داریم». چند روز بعد و پیرو این گزارش ۲ نماینده مشهد در مجلس(آرین منش و سرافراز)به وزیر نیرو تذکر دادند تا نسبت به جا به جایی دکل ها اقدام کند. در ۵/۹/۸۵ معاون اجرایی پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی در گفت و گو با خراسان گفت: تخلف نصب دکل ها در مجموعه توس را از طریق حقوقی پی گیری می کنم. روز بعد در ۶/۹/۸۵ استاندار وقت(محمدی زاده) به صراحت قول داد: مکان نصب دکل های برق حریم توس تغییر می کند و متاسفیم که امروز پس از این همه وعده و وعید و تذکر و گزارش و هشدار باخبر شدیم که شبکه برق دکل ها هم وصل شده است!
آقای صلاحی! سال ها از تذکر جدی رهبری نسبت به سر و سامان دادن به توس می گذرد. سال هاست که کمیسیون ها و جلسه ها برگزار می شود. سال هاست که این نهاد به آن نهاد ارجاع می دهد و آن سازمان، سازمان دیگری را متهم به کوتاهی می کند و سال هاست که این در بر همین پاشنه می چرخد و هنوز اندر خم یک کوچه ایم! کوچه ای بن بست که فقط مدیری دلباخته و دلداده شعر و ادبیات و فرهنگ و هنر می تواند آن را بگشاید و گرنه هنوز باید در سایه این «ای کاش ها» بغنویم و چشم به آرزویمان بدوزیم.آقای استاندار! اینجانب معتقدم، مشهد باید خلاصه و عصاره خراسان بزرگ تاریخی ، فرهنگی باشد . پایتخت معنوی ایران در کنار بارگاه نورانی حضرت رضا(ع) که افتخار جهان تشیع و ایران است ، باید موزه ای از فرهنگ، تاریخ، حماسه و آرمان های ملی باشد. باید فردوسی، مولانا ، بوعلی، عطار، خیام، خواجه نصیرالدین توسی و هزاران شاعر و دانشمند خراسان بزرگ را در مشهد ببینیم. باید پایتخت معنوی ایران، قرن ها معنویت و ادبیات و هنر را در خود داشته باشد. وای کاش در این سال ها در این شهر، مدیری می بود تا به شهرداری و شورای شهر مشهد یادآور شود که چرا خیابانی و یا میدانی در این شهر به نام دانشمند بزرگ جهان و افتخار ایران و دنیای اسلام، خواجه نصیرالدین توسی نداریم. ای کاش مدیری می بود تا به شهرداری و شورای شهر تذکر می داد چرا خیابان و میدانی در شان عطار و مولانا نداریم.
چرا هم چنان که در اقدامی زیبا و ماندگار و شایسته در ورودی خیابان هایی که به نام شهدای عزیز زینت یافته، سردیس آن ها نصب شده است، در بولوار خیام و فردوسی و یا میدان هایی مثل حافظ و بوعلی سردیس این مشاهیر نصب نمی شود؟ و ای کاش مدیری در این استان می بود که هر ماه سری به توس می زد و اوضاع آن جا را از نزدیک می دید. آقای صلاحی! من در همان یادداشت،«آقای رئیس جمهور ای کاش» نوشتم که چرا نباید در کنار شهرک های صنعتی، یک شهرک فرهنگی هم داشته باشیم و مگر «توس» چه کم از «وایمار» آلمان دارد که به یمن وجود «گوته» باید به یک شهرک فرهنگی تبدیل شود.
همان «گوته»ای که خود را وامدار اندیشه شرقی و ایرانی و حافظ می داند. و حال که در سایه عنوان «پایتخت معنوی ایران» قرار گرفته ایم ، این ضرورت بیشتر احساس می شود که شهرک فرهنگی توس که هم نماد تشیع و هم نماد حماسه و ادبیات ماست، ساخته شود و حال آقای استاندار! ای کاش شما آستین بالا بزنید و فکری برای مفاخر این سرزمین فرهنگی بکنید و ای کاش شما این گره فروبسته توس را بگشایید و این راه ناهموار را هموار کنید و شما هم چون روز عطار در یادروز فردوسی و خیام، به این بزرگان ادای دین کنید و از مجموعه های فرهنگی و اجتماعی شهر بخواهید به قدر توان خود همت کنند و حرمت مفاخر را نگهدارند که اگر سستی کنیم و به تاریخ پرشکوه گذشته بی اعتنا باشیم سرانجامی جز خودباختگی فرهنگی و از دست رفتن هویت ملی نخواهیم داشت.
ایران، آرمان ملی- راز سرنوشت پهلوانان(شاهنامه و ایران)
منوچهر مرتضوی
دریغ است ایران که ویران شود/کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بدی/نشستنگه شهریاران بدی
کنون جای سختی و جای بلاست نشـــســتــنــگه تــیــزچــنگ اژدهـــاست
(شاهنامه،داستان گرفتار شدن کاووس در هاماوران)
این قبیل اشعار که از وجود آرمان و سنت تشکیل و تکوین قومیت و ملیت ایران البته با تفاوتهای مشخص و گاهی مبهم با مفهوم امروزین آن حکایت میکند بیهیچ ابهامی از عکسالعمل آرمان ملی در برابر سلطه عناصر بیگانه یا تهدید عناصر بیگانه نشات یافته است. سنتی که اشاره کردیم از روزگار هخامنشیان تا ساسانیان و طبعا نهضتهای محدود ولی دارای جوهر عمیق تاریخی در قرون اولیه دوره اسلامی تا عصر صفوی و قاجار را در بر میگیرد.
در شاهنامه، ایران، ایران است و توران و تازی نماینده هر عنصر و قدرت متجاوز بالفعل یا بالقوهای که آرمان ملی را تهدید بکند اعم از ترکان ترکستان و تازیان مهاجم و مسلط و حاکمیت خلفا و جباران بغداد. ظاهرا امید و آرزوی احیا و تجدید آزادی و آبادی و آسایش و استقلال ایران تاریخی آرمان فردوسی و بسیاری از ایرانیان آن روزگار بوده است و اهتمام عظیم در تالیف و تدوین و گردآوری شاهنامههای گوناگون خود دلیل وجود چنین آرمانی است.
اگرچه فرمانروایان و پهلوانان محبوب و دارای فر و تائید آسمانی سمبول آن ایران آزاد و آباد و مستقل و آن ایرانی آزاده محسوب میشوند ولی روح شاهنامه آشکارا نشان میدهد که این سمبول گذشته از نمایش سنت پذیرفته تاریخی (مقصود سنت فرمانروایی شهریاران است) که در منابع شاهنامه منعکس بوده در تحلیل اساسی و نهایی و فلسفی نماینده شاهان و فرمانروایان تاریخی نیست بلکه نماینده سرشت ژرف قوم ایرانی و ا نسان آزاده ایران زمین در چهارچوب نظام وحدت و قومیت و حاکمیت است از اولین انسان گرفته تا چهرهها و شخصیتهایی که هر یک نماینده یک سرشت و طبیعت اساسی بودهاند. از سوی دیگر جریان اساطیری و تاریخی مرموز و مه آلودی که تشخیص اجزا و هسته آن چندان آسان نیست. سیماهای بسیار درخشانی مثل رستم و اسفندیار و چهرههای قانونی و معقول و پذیرفتهای مثل آخرین اشک یعنی اردوان را البته با تفاوتهای اساسی و علل مختلف و احیانا مبهم به سرنوشت شوم و محرومیت از فر و تائید آسمانی و نیک سرانجامی محکوم میکند. علت ابهام این است که این سرنوشت شوم و محرومیت از تائید و تقدیر مساعد میتواند در بعضی موارد ناشی از سرشت و هسته پنهان انیران در برابر ایران یا پادافراه و نتیجه قهری اعمال و کردار شایسته و ناشایست و احیانا تصادف صرف و اتفاق محض باشد. نمیتوان به ضرس قاطع گفت منشا سیستانی رستم بزرگترین پهلوان و قهرمان محبوب شاهنامه (و چهره نامدار حماسه اقوام ایرانی، حتی غیر ایرانی) یا پادافراه اجتنابناپذیر بعضی اعمال رستم مثل کشتن سهراب و اسفندیار (اگرچه هر یک به نحوی توجیه پذیر باشند) و سرنوشت مبهم و اساطیری زال با موی سپید و تهمت جادوگری و همچنین تبار رودابه و تبار مادری سهراب و تاوان ناگزیر روئین تنی اسفندیار، و ابرام و عناد شوم او در بستن دست رستم، دستی که گیرنده گرز گران و نجات بخش ایران بوده یا سرنوشت شوم و بخت بد و گریزناپذیر اردوان در برابر پیروزمندی و فر مقدر اردشیر کدام یک یا هریک تا چه اندازه در تکوین سرنوشت این پهلوانان و چهرههای بزرگ شاهنامه موثر بوده است.
آنچه مسلم است و میتوان از آن به عنوان راهنما و کلید بسیاری از ابهامات و تجلیل اساطیری و تاریخی و معرفه النفسی و منطقی بعضی مسائل شاهنامه با احتیاط فراوان استفاده کرد این است که عناصر و شخصیتهای شاهنامه را کلا نه به دو دسته، بلکه باید به سه دسته تقسیم کرد: ایرانی، انیرانی، نیمه ایرانی و نیمه انیرانی. رستم و زال و سهراب و اسکندر و اردوان از دسته نیمه ایرانی و نیمه انیرانی و ضحاک و افراسیاب و خاقان چین و دیوان و ترکان و تازیان از دسته انیرانی به شمار میروند. احتمالا آمیزش عناصر ایرانی و انیرانی یا آمیزش خیر و شر و معمای ناگشودنی راز سرنوشت و تقدیر میتواند در توجیه و تبیین سرنوشت مرموز و ظاهرا توجیهناپذیر جمشید و رستم و سهراب و اسفندیار و زال و کیکاووس با احتیاط و وسواس فوقالعاده مورد توجه باشد. اگرچه از آنجا که این داستانها و سرنوشتها مولود و مخلوق ذهن فردوسی نیست و ریشه در تاریکی اساطیر و افسانههای باستانی و سینه به سینه دارد نباید جستجوی علل دقیق و مشخصی برای قضایا را به عنوان اصل و معیار علمی و منطقی پذیرفت و امکان جریان تصادفی و طبیعی وقایع و حوادث را از نظر دور داشت.
ایران در شاهنامه:
بحث درباره مفهوم ایران در شاهنامه فردوسی و تعیین ارزش و مفهوم دقیق آن و پاسخ دادن به سوالات متعددی که میتواند در این باره مطرح باشد بحثی دراز و مستلزم بررسی و سنجش آراء مستشرقان و محققان ایرانی است که البته از حوصله این یادداشت بیرون است. به هر حال اعم از اینکه متمایل به پذیرفتن نظریه حاکی از استعمال ایران در مفهوم مشخص ملی تقریبا نزدیک به معنا و مفهومی که امروز از این واژه در مییابیم با نظریه معکوس یعنی رد نظریه سابق و ادعای اینکه مفهوم امروزین ایران اصلا مفهومی جدید و تقریبا اروپایی است که از دو سه سده پیش معمول و متداول شده و در روزگاران قدیم ایران نمیتوانسته جز پهنه جغرافیایی یا عرصه تاریخی و اساطیری مبهم مفهوم دیگری داشته باشد باشیم، نمیتوانیم روح قومی و ملی آشکاری را که در این واژه باستانی در شاهنامه منعکس است انکار بکنیم. ظاهرا چنین انکارهایی با توجه به بیان پرشور فردوسی در جای جای شاهنامه درباره ایران از قبیل: "دریغ است ایران که ویران شود" یا "چو ایران نباشد تن من مباد" صرفا نوعی اجتهاد عنادآمیز در مقابل نص خواهد بود. انکار مفهوم قومی و ملی ایران در شاهنامه تا جایی که بنده متوجه شدهام، غالبا ناشی از وسواس علمی غیراصیل و متفاضلانه یا تظاهر به چنین وسواس و از سوی کسانی بوده که خواسته اند اصالت پژوهشی و اروپایی دانش خود را مطرح سازند. به هر حال ایران در نظر فردوسی کمابیش همان مفهومی را داشته که نصربن احمد سامانی و محمود و مسعود غزنوی ترک و شاهان طبرستان و شروانشاهان و نظامی و خاقانی و شاهان صفوی و بالاخره مردم عصر قاجار میفهمیدند و امروز نیز ما میفهمیم. واقعا همین یک بیت چه در روزگار آژدهاک تازی و چه در زمان حمله اسکندر و چه در جنگهای اساطیری ایران و توران و چه در جنگ قادسی خوانده بشود چه معنا و مفهومی جز ایران در برابر توران و یونان و تازیان و ترکان میتواند داشته باشد:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
رستم و ایران و شاهان ایران:
برای درک و تجسم رابطه رستم با شهریاران ایران فعلا مثالی روشنتر از رابطه خوارزم و آلتونتاش خوارزمشاه با مسعود غزنوی به نظرم میرسد. آلتونتاش هم به جای پدر برای مسعود بود و هم جان بر سر شهریاری او و پیمان وفاداری به غزنویان گذاشت و هم مهربانی و هم بدگمانی و رنجش میان او و مسعود وجود داشت.
رستم با کیخسرو و کیکاووس رفتاری متفاوت داشت و در هر حال هم مطیع و فرمانبردار بود و هم مستقل و نجاتبخش و ریش سفید و مهتر و جای پدر و بالاخره آخرین امید. این تشبیه دقیق رستم و شهریاران ایران به خوارزمشاه و سلطان مسعود نوع و کیفیت صوری روابط را نشان میدهد نه منشاء و علل ماهوی و کیفیت تاریخی/ اساطیری را که در پرده قرون و اعصار پوشیده است و کشف و حل آن جز به صورت نظریه و احتمالات غیرممکن. جالبترین نکته کلاسیک شاهنامه شخصیت رستم در رابطه با میهنش ایران است. رستم یک جهان پهلوان نجاتبخش ایران به شمار میرود ولی ماهیت مستقل دارد و آزادهای است که در عین حال قرار داشتن در قله سلسله مراتب پاسداران ایران به نحوی بارز، مستقل و مستبد و در واقع تابع اصول و پرنسیب و ماهیت مردی و اخلاقی و پهلوانی است نه قراردادهای سلسله مراتب قانونی و صوری. در واقع رستم پهلوان ناسوتی و هم سرشت قهرمانان و کالبد پهلوانی نیست بلکه روح حماسه ملی ایران محسوب میشود. جز آنچه حق است انجام
نمی دهد و با قرارداد و دگم آشنایی ندارد. در ماجرای سهراب رعایت حرمت جایگاه کیکاووس با علم به حقارت و فساد شخصی کاووس در داستان سودابه به تهدید خشن و تحقیرآمیز کاووس و همچنین در ماجرای سیاوش رنجش از کاووس و کین ابدی خون سیاوش و در همان حال خطر کردن و جان خود را به خطر اندختن برای نجات کاووس به علت اینکه کاووس رمز و سمبول ایران بود (نه کیکاووس نادان و ابله و خودکامه) و جانفشانی برای پیدا کردن کیقباد ودر همان حال ماجرای غمانگیر ولی طبیعی کشتن سهراب که نماینده ضعف ناگزیر بشری رستم بود. همه و همه نماینده سرشت این پهلوان تهمتن است. در واقع رستم آخرین امید و نجاتبخش موعود ایرانیان بود که تنها هنگام پیشامدها و خطرها و آسیبهای بزرگ پدیدار میشد و پس از دفع خطر به جایگاه خود باز میگشت و هرگز و در هیچ موردی پهلوانی هم سرشت ودر ردیف دیگر پهلوانان بزرگ حتی گودرز و گیو و طوس نبود.
درباره رستم که ثلث شاهنامه را به خود اختصاص داده و بزرگترین و مشهورترین چهره شاهنامه به شمار میرود گفتنی فراوان است ولی در این مجال محدود باید به اشارهای بسنده کرد:
1- ظاهرا سرشت و شخصیت قوم ایرانی را بیش از نمونههای باستانی مستقیم و مشخص میتوان در سیما و صفات رستم با ماهیت تقریبا مبهم و شاید نیمه ایرانی منعکس دید. بخصوص از لحاظ آرمان و قدرت و استقامت و صراحت و صلابت و نرمی و درشتی و عدم اغماض در مواردی که با اصول مورد اعتقادش ناسازگار باشد. برای اینکه توصیفی که کردیم جنبه ادبی و شاعرانه نداشته باشد باید توضیح بدهیم با توجه به خلقیات و صفات نیک و بد ایرانیان ظاهرا نمونههای باستانی و شهریاران اساطیری نماینده واقعیت و شخصیت و صفات رستم مظهر ویژگیهای آرمانی محسوب میشود.
2- درباره هسته تاریخی و منشا شخصیت رستم بحث فراوان شده که امکان پرداختن به آنها نیست. در اینجا فقط میتوان اشاره کرد که چند نظریه مهم در این مورد وجود دارد:
نخست: این نظریه که نام رستم در اصل صفتی برای گرشاسب جهان پهلوان بوده («مارکوارت» چنین نظری داشته و «نلدکه» آن را مردود دانسته است)
دوم: نظریه حاکی از انطباق رستم با «گندفر» پادشاه سیستان که «هرتسفلد» مدافع اصلی این نظر بوده ولی «هنینگ» با تائید جاذبیت و مناسبت شخصیت «گندفر» نظر «هرتسفلد» را نپذیرفته و منشا رستم را قدیمتر از «گندفر» دانسته است.
سوم: این نظر وعقیده که رستم مستقل از گرشاسب و غیر مربوط به گندفر و به هر حال دارای ریشهای باستانی است.
3- شواهدی که درباره اشتهار و معروفیت داستان رستم در صدر اسلام در دست است ظاهرا اهمیت چندانی ندارد زیرا اشتهار داستان رستم در ادبیات اقوام دیگر گاهی از قدمتی بیش از اینها حکایت میکند. بخصوص وجود و اشتهار داستان رستم در ادبیات و داستانها و قصص ارمنی و گرجی قابل توجه مینماید. چنان که «موسی خورنی» از افسانههای متداعی رستم و دیگر چهرههای اساطیری و حماسی ایران یاد کرده و در داستانهای ارمنی از «آژداهاک» و« رستم ساگچیک» (سیستانی) نام برده شده است. این اشارات نشان میدهد که داستان رستم احتمالا پیش از «موسی خورنی» هم در ادبیات ارمنی وجود داشته. به هر حال انعکاس داستانهای رستم در ارمنی و همچنین گرجی هرچندبه قدمت رستم در ادبیات ارمنی نیست (یعنی دلایل چنین قدمتی را در دست نداریم) نشان دهنده این حقیقت میتواند باشد که رستم از سیستان و شبه قاره هند تا خراسان بزرگ و قفقاز و ماوراء قفقاز را در سیطره نام و اشتهار خود داشته و از عناصر معروف حماسی سرزمینهایی بوده که هیچ ارتباطی با منشاء سنتی رستم نداشتهاند. نفوذ داستانهای رستم در ادبیات و حماسههای اقوام مختلف گاهی وضع شگفتانگیزی را نشان میدهد. مثلا با توجه به شهرت و محبوبیت رستم و از سوی دیگر دشمنی با شهریاری ایران رستم به عنوان پهلوانی ضد ایرانی تلقی و افراسیاب پادشاه ایران تصور شده است که البته منشاء چنین تصرفات و تحریفاتی مجهول میباشد. داستانهای منظوم رستو میانی گرجی به صورت گسترده در گرجستان مشهور و شایع بوده است و چنان که اشاره کردیم به نظر میرسد داستان گرجی از ارمنی متاخرتر و برگرفته از شاهنامه (شامل سلسله حوادث تا مرگ رستم) باشد.
4- همه این قراین بخصوص با توجه به وجود داستانهای مستقل گرشاسب و سام این نظر و تصور را تقویت میکند که نمیتوان ریشه و منشاء داستان رستم را به سادگی در اساطیر سام و گرشاسب جستجو کرد. اگرچه مفهوم فقه اللغوی رستم و تهمتن که به هر حال حاکی از زورمندی و قوت و قدرت پهلوانی است. موید این نظریه است که شاید این نام در اصل صفت یکی از پهلوانان اساطیری بوده است.