پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

تندیس فردوسی بزرگ در دوشنبه

خراسانیان خاوری(تاجیکان)؛بسیار دلبسته ی فردوسی بزرگ اند. 

مهاجران از دافعه فضای فرهنگی خراسان می گویند ؛ حقیقت تلخ!

بحث مهاجرت اهالی فرهنگ و هنر از مشهد به تهران، موضوع تازه ای نیست و بارها در این باره مطبوعات محلی گزارشهای مفصلی داشته اند. همچنان که بحث مهاجرت به تهران در کل کشور دیده می شود و بسیاری از صاحب نظران عقیده دارند که این تغییر جغرافیایی و مهاجرت دلایل ویژه ای دارد و این بار هم سعی داشته ایم مسأله مهاجرت را از نظرگاه تازه ای ببینیم.
برخی بر این عقیده استوارند که یکی از دلایل مهاجرت به تهران، جنبه های اقتصادی است، چرا که به طور مستقیم و غیرمستقیم با تمرکز فعالیتهای اقتصادی در تهران، این مهاجرتها صورت می گیرد.
***
شجریان: بقیه چرا مانده اند
استاد محمدرضا شجریان خواننده بنام کشورمان سالهاست که از سرزمین مادری اش مشهد به تهران سفر کرده است. وقتی علت مهاجرت ایشان را می پرسم، با مزاح می گوید: «بپرسید آنها که مانده اند چه دلیلی داشته اند؟!» این سؤال در ابتدای گفتگوی من با وی پرسش های زیادی را به ذهن متبادر می کند. بقیه چرا مانده اند؟ بنابراین از وی می پرسم خودش از مهمترین دلایل مهاجرت به تهران بگوید که در ادامه خاطرنشان می کند: محیط مشهد به لحاظ فرهنگی آنقدرها هم آماده پذیرش بحث موسیقی نیست. ما در تهران در خصوص موسیقی قدرت مانور کاری بیشتری داریم. در حالی که محیط فرهنگی مشهد پذیرای این مسأله نیست و این یکی از مهمترین دلایل من برای سفر به تهران بوده است.
وی می افزاید: همیشه دوست داشته ام در مشهد کار کنم، اما متأسفانه شرایط به وجود نیامده و این آرزو همچنان برایم باقی است.
وی در ادامه می گوید: شاید آنها هم که تا به حال مانده اند، دلایل خاص خودشان را داشته اند، پیشنهاد می کنم با آنها هم صحبت کنید.
شجریان به بحث مسایل اقتصادی هم اشاره می کند و می گوید: مسأله اقتصاد هم در حال حاضر یک موضوع مهم است که خیلی از افراد با آن درگیر هستند. در تهران شرایط اقتصادی بهتر از شهرستانهاست، هر چند که هزینه ها بالاست، اما به هر حال پایتخت قطب اقتصادی کشور است.
محدثی: به دنبال یک نیاز درونی
مصطفی محدثی خراسانی، یکی از شاعران کشورمان است که چند سالی است در تهران ساکن شده، او در مورد مهاجرتش به تهران می گوید: اول اینکه هجرت کردن و جا به جا شدن، یک نیاز درونی انسان است و توصیه های بزرگان دین ما هم در این خصوص وجود دارد که از جایی به جایی هجرت کنید تا به تجربه و شرایط دیگری برسید، اما سفر به تهران با شرایط شلوغی این شهر می تواند نظم زندگی معمول انسان را به هم بریزد، به خصوص برای کسی که کار هنری می کند و با آفرینش و خلاقیت سر و کار دارد. اما همین که بتواند عادتهایش را تغییر بدهد و در محیط دیگری زندگی را بگذراند باز، می تواند منشأ برکت باشد. به نوعی خانه تکانی در وجود یک هنرمند. و این مسأله یکی از مهمترین دلایل من برای هجرت به تهران بوده که البته در کنار آن تغییر در روند اقتصادی زندگی ام به وقوع پیوسته است. گذشته از این، مسایل فضای باز فرهنگی تهران، فعالیت را برای فرد بیشتر مهیا می کند که در مورد خودم هم مصداق دارد، چون دامنه فعالیتهایم در این شهر گسترده تر شده است.
این شاعر مشهدی در ادامه می گوید: اما تنها چیزی که تهران از یک هنرمند ممکن است بگیرد، خلوتهای اوست که به نظرم آن هم بستگی به توانایی ذاتی فرد دارد که بتواند در شلوغ ترین فضاها هم به خلوت درونی برسد. چه بسا کسانی که در تنهایی صرف زندگی می کنند و خلوت ندارند و باز در مقابل کسانی باشند که در شلوغ ترین فضای ممکن زندگی کنند، اما باز خلوتهای خوبی داشته باشند.
وی می افزاید: اما دلیل دیگری که من برای هجرت به تهران داشتم، این بوده که فضای خراسان و مشهد که حالا شاید بهتر شده باشد، کمتر به فرزندان خودش اهمیت می دهد. فضای فرهنگی مشهد به نوعی دافعه دارد و شرایط برای فعالیت فرهنگی بسیار محدود و البته مشکل است، اما حالا فضای بهتری برای کار کردن دارم و هر وقت هم که دلتنگ شهر و دیار و خانواده ام می شوم، در فرصتی سری به آنها می زنم.
شهیدی فر: تمرکز امکانات در پایتخت
اما محمدرضا شهیدی فر نویسنده، کارگردان و تهیه کننده برنامه های تلویزیونی در صدا و سیماست، او هم نزدیک به 20 سال است که در تهران ساکن شده است.
شهیدی فر قابلیتهای بسیاری در تولید و اجرای برنامه های تلویزیونی دارد، اما در تهران فعالیت می کند، در حالی که می توانست در فضای مشهد و در شبکه استانی فعالیت کند، او در مورد مهاجرتش به تهران می گوید: زمانی که در دانشگاه پذیرفته شدم، برای ادامه تحصیل به تهران رفتم و البته به خاطر شرایط ارتباطی در تهران و تمرکز امکانات جذب صدا و سیما شدم و از آن زمان تاکنون در این مجموعه فعالیت می کنم، اما احساس می کنم فضای فرهنگی مشهد هنوز در حد همان سالهای نوجوانی و جوانی من است. قبول کنید که در تهران قدرت مانور بیشتری وجود دارد و من می توانم در مجموعه صدا و سیما فعالیتهای متفاوت و مستمری داشته باشم، در حالی که اگر در مشهد و شبکه استانی مشغول بودم، این فضا بسیار محدود و تا حدودی تنگ می شد.
وی می گوید: همه انسانها تمایل به رشد و ارتقا دارند. متأسفانه در شهرستانها این مسأله دیده نمی شود و شاید نه برای من که برای همه آنهایی که به تهران مهاجرت کرده اند، تمرکز سازمانها در تهران، روند اقتصادی بهتر و شرایط کار بیشتر، مهمترین دلایل بوده اند.
این تهیه کننده تلویزیون در ادامه خاطرنشان می کند: اما علاقه هایم به شهر و دیارم هیچ وقت کم نشده و نمی شود و آرزو دارم زمانی در مشهد به شرایطی برسیم که من و همه همشهریانم در تهران به مشهد برگردیم و در کنار سایر مشهدی ها زندگی کنیم.
ترقی: تنگ نظریها، مانع بزرگ
اما حمیدرضا ترقی که هم اکنون در سمت معاونت فرهنگی کمیته امداد کشور و عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی در تهران مشغول به فعالیت است، از شروع فعالیتهایش در مشهد و امتداد آن در تهران می گوید: از سال 60 به دعوت شهید هاشمی نژاد عهده دار مسؤولیت حزب جمهوری اسلامی در خراسان شدم و از سال 63 به عنوان مدیرکل کمیته امداد استان خراسان به مردم مشهد و خراسان خدمت می کردم و در کنار آن بحث رسیدگی به محرومین جنوب خراسان را از طریق آستان قدس پیگیری می کردم. از سال 74 با رأی مردم مشهد به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردم و به عنوان نماینده پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی خدمتگزار مردم مشهد بودم. پس از اتمام این دوره عرصه های فعالیتی ام در تهران تمرکز بیشتری پیدا کرد و دیگر به مشهد بازنگشتم.
از ترقی می پرسم که چرا در مشهد به فعالیتهایش ادامه نداده که در ادامه می گوید: از من درخواست شد که فعالیتهایم را در تهران متمرکز کنم و به همین دلیل در تهران ماندم، اما آنچه مانع از فعالیت من و افرادی مثل من که تعلقات خاصی به خراسان و مشهد داریم، شده، روحیه غریب پرستی مردم مشهد است.
وی می افزاید: متأسفانه فرهنگ استان خراسان به نیروهای کارآمد و متخصص محلی بها نمی دهد، در حالی که همین نیروها در تهران جایگاه خوبی دارند. در استان خراسان و مشهد تنگ نظریهایی وجود دارد که باعث دافعه شده که هنوز هم ادامه دارد و متأسفانه این مسأله به یک فرهنگ تبدیل شده و همین بی رغبتی ها موجب عدم فعالیت نخبگان و فرهیختگان مشهد در این شهر شده است.معاون فرهنگی کمیته امداد به یکی از دلایل مهاجرت نخبگان به تهران اشاره کرد اما آیا این مسأله دلایل دیگری هم دارد؟! وی در این مورد می گوید: به هر حال این می تواند یکی از دلایل اصلی مهاجرت به تهران باشد، اما نمی شود جاذبه بالای مشهد را به لحاظ بارگاه ملکوتی ثامن الائمه(ع) از یاد برد، اما فرهنگ غلط حاکم بر این شهر موجب دافعه می شود. چرا که هیچ انسجام و تعصبی نسبت به نیروهای متخصص محلی وجود ندارد.
وی تصریح می کند: اما مسایل اقتصادی هم گاهی موجب این مهاجرتها هستند، اما کمرنگ تر از آنچه به آن اشاره کردم، می نمایند. چون در تهران نیروهای محلی مشهدی حاضرند شبانه روزی کار کنند و آنچه آنها را به کار ترغیب کرده، پول نیست، بلکه ابعاد معنوی حاکم بر کار است. به آنها احترام گذاشته می شود و همیشه مورد تجلیل واقع می شوند و همین مسأله یکی از دلایل مهم ماندن این افراد در تهران است، چون همیشه مادیات مطرح نیستند و گاهی معنویات هم در روحیات افراد تأثیرگذارند. ای کاش، فضای فرهنگی مشهد هم این طور بود، آن وقت همه نخبگان فرهنگی به شهرستان باز می گشتند!!
دیانی: مهاجرت برای آرزوهای بزرگ
حتماً شما هم تا حدودی به ابعاد مختلف مهاجرت به تهران پی برده اید، اما وقتی با محمدرضا شجریان خواننده نام آشنای کشورمان همصحبت شدم، به سؤال خوبی اشاره کرد، اینکه چرا برخی از استادان و فرهیختگان در مشهد مانده اند؟! سؤال جالبی است و برای رسیدن به جواب مناسب به سراغ دکتر محمد حسین دیانی استاد دانشگاه فردوسی مشهد می روم.
دکتر دیانی مدتی را خارج از ایران و چند سالی را در تهران ساکن بوده، اما به مشهد برمی گردد.
او سالهاست که در مشهد به تدریس در دانشگاه مشغول است. دکتر دیانی در مورد علت مهاجرت فرهیختگان می گوید: اول اینکه مهاجرت کردن یک پدیده شناخته شده است.اما یک استاد دانشگاه هم در تهران می تواند به درجه علمی بالاتر برسد و هم در مشهد. اما اگر در مشهد حقوق برابر کار استادان تهران را دریافت کند. خب شاید به همین مسأله بسنده کند. مهاجرت به انگیزه ها و آرزوهای بزرگ افراد بستگی دارد.
وی در ادامه می گوید: اما امکانات رشد برای اقشار تحصیل کرده اهمیت ویژه ای دارد و بخش قابل توجهی از این مهاجرتها به خارج از ایران هم به این دلیل است که در ایران بیشتر از این فضای رشد وجود ندارد، حالا چه برسد در شهرستانهای آن.
اما دکتر دیانی در مشهد مانده و کارش را دنبال می کند، او در مورد سیر کارش می گوید: من مدتی را خارج از کشور تحصیل کردم و پس از آن به تهران رفتم، ادامه تحصیل دادم و اما بازبرگشتم و در مشهد به زندگی ادامه می دهم. در این مورد برخی علقه های شهری و دلبستگی های خانوادگی مطرح است و مهمتر از همه خدمت به دانشجویان مشهدی و... است. اما تأکید می کنم کسی که می خواهد ارتقای کاری بیشتری پیدا کند مثلاً به پستهای بالا دست پیدا کند، قطعاً در شهرستان اتفاق نمی افتد، پس باید مهاجرت کند به تهران. مثلاً در تهران اگر رئیس شما بشود وزیر، پس شما می شوید مدیرکل. چون وزیر به افراد اطرافش ارتقا می دهد.
مهاجرت چرا؟!
نظرات فرهیختگان را جویا شدیم و می بینیم که مهمترین عامل مهاجرت به تهران به صورت مستقیم با تمرکز فعالیتهای فرهنگی و اقتصادی در تهران در ارتباط است. به نظر می آید اگر این فعالیتها به نقاط و شهرهای پیرامونی سوق داده شوند، بخشی از مهاجرتها به تهران از بین می روند. نکته دیگر این که یک برنامه ریزی جامع جهت رونق کسب و کار در این نقاط، توزیع عادلانه امکانات و درآمدها و دادن اختیارات مهم در شهرهای دیگر می تواند از روند رشد نامتعارف مهاجرت ها به تهران بکاهد.  

بنمایه:روزنامه قدس

حکایت استاد دانشگاه فردوسی مشهد از فراموشی یک هویت

حکایت استاد دانشگاه فردوسی مشهد از فراموشی یک هویت؛
بری چی با سواتا «مشدی» حرف نمزنن؟

  اشاره:
«... بچه خوردوای محل که با پلخموناشان مرفتن رو پوشت بوم خنه، کبله حسن گاری اخکوکش ره مزد کنار، یک شصتش ره مذاشت تو جیب جلزغش، چشای کلاجش ره گرد مکرد و از همونجه علی؛ نواسش ره صدا مزد که: ای باز رفتی چغوک بزنی، بیا پایین الانه که ننت دلشورا بیگیره .مگه کخ دری اقد ننت ره مجزنی؟ موگم ببورنت بزت سوزن بزنن ها»

امروزه دیگر تکرارعبارات و واژگانی از این قسم که گویای بخشی ازجغرافیای لهجه (dialect geography) و هویت تاریخی ماست بازخوردهای متفاوتی را بویژه در میان نسل جوان در پی دارد؛ به گونه ای که حتی برخی آن را با نمادهای عصر مدرنیته نیز در تضاد می دانند.
این حکایت محدود به شهر و یا کشور ما نیست؛ در کشور انگلستان متمولین فرزندانشان را به مدارس خصوصی می فرستند که در آنجا لهجه استاندارد به آنها تعلیم داده می شود. فارغ التحصیلان این مدارس وارد دانشگاه های معتبری نظیر آکسفورد و کمبریج شده و به مدارج بالا راه می یابند و اینها نیز فرزندان خود را به مدارس خصوصی فرستاده و این چرخه را تکرار می کنند. لهجه بوستون و کالیفرنیا، در آمریکا لهجه استاندارد قلمداد می شود و در فرانسه نیز علاوه بر لهجه پاریسی، لهجه نواحی جنوب فرانسه نیز مورد قبول است. در انگلستان به محض اینکه فردی شروع به صحبت می کند، وی را به لهجه شهری که از آن آمده می شناسند حتی اگر به یک اسکاتلندی بگویید انگلیسی، ناراحت می شود.
دکتر وحیدیان کامیار، استاد 34 ساله دانشگاه فردوسی که در «پاچنار» محله ای در شمال باغ نادری متولد شده است در گفتگو با ما با نیم نگاهی به جایگاه لهجه در میان مردم شهرش ، به بایدها و نبایدهایی که می تواند آن را از آسیب مصون دارد اشاره می کند.
***
* آقای دکتر، لهجه که بسیاری از مردم و حتی برخی از رسانه های ما به غلط آن را گویش می دانند، چه تفاوتی با این مفهوم اخیر زبان شناسی دارد؟
** ببینید؛ زبان پدیده یک شکل نیست.چون اگر در شرایط بعد مکان قرار گیرد، باعث تغییرات می شود؛ بلکه پدیده ای است پیوسته در حال تغییر و تحول و این تغییرات ممکن است از منطقه ای به منطقه دیگر رخ دهد و بنابراین باعث ایجاد اختلاف می شود؛ چنانکه مثلاً اگر یک زبان را مردم بکار ببرند و بین آن ارتباط نباشد، بعد از مدتی ممکن است به دو زبان متفاوت تبدیل شود. بنابراین زبان دایماً در حال تغییر و تحول است.
این تغییر و تحول نه به سوی کمال حرکت می کند و نه به سوی انحطاط؛ بنابراین در این میان از یک منطقه به منطقه دیگر و از یک روستا به روستای دیگر لهجه های مختلفی به وجود می آید.
* مرز بین آن و گویش مشخص است؟
** در زبان فارسی این تفاوت چندان تعریف شده نیست؛ یعنی نمی توانیم دقیقا مرز قاطع و مشخصی را برای آن تعریف کنیم.برخی از آنچه ما در زبان فارسی داریم، برگرفته از فارسی دری است، اما برخی دیگر ممکن است برگرفته از زبان پهلوی و برخی هم ممکن است از فارسی باستان باشد که دارای تثنیه و مذکر و مونث است .اما مسأله این است که با وجود اختلاف در لهجه ها قابل فهم است و مردم حرف یکدیگر را می فهمند .
* تنوع جمعیتی در برخی از کلان شهرها مثل مشهد می تواند تأثیری را در ساختار لهجه این شهر و یا شهرهای مشابه ایجاد کند؟
** مسأله این است که همیشه هر جا وضع مردم از نظر فرهنگی، اقتصادی برتر است، تصور این است که زبانشان هم بهتر است؛ مثلاً عده ای تصور می کنند چون تهران مرکز ایران است، بنابراین لهجه آنجا از همه جا بهتر است برای همین است که طبقات تحصیلکرده و بویژه خانمها تلاش می کنند زودتر لهجه آن منطقه را بیاموزند، چون گمان می کنند همین مسأله باعث برتری آنها می شود. در صورتی که ممکن است برخی از کلمات در برخی نقاط شهر به کار رود که در همان نقطه به کار نرود، مثلاً ممکن است مردم غرب مشهد واژه «مورم» را برای نشان دادن فعل رفتن به کار ببرند، ولی در جنوب شهر این واژه مورد استفاده قرار نگیرد.
* تمام زبانهای دنیا، این ساختار را در درون ماهیت زبانی خود دارند؟
** بله، تمام زبانهای دنیا لهجه دارند؛ چون پدیده ای یک شکل نیست.مثلاً در انگلیس لهجه ای وجود دارد به نام «کاکنی» که در بین طبقه بسیار پایین اجتماع استفاده می شود و کمتر کسی وجود دارد که از این لهجه استفاده کند اما قطعا با لهجه های اسکاتلندی، ایرلندی تفاوت هایی دارد. بنابراین می بینید که هیچ زبانی وجود ندارد که بدون لهجه باشد.
* در بعضی از نقاط دنیا از عنوان لهجه بد و خوب برای تمایز یکی بر دیگری استفاده می شود. در بین ما ایرانی ها هم این دو قیاس گاهی مورد استفاده قرار می گیرد. اصلاً چیزی به نام لهجه بد و خوب وجود دارد؟
** آنها خوبی و بدی لهجه را با انگلیسی معیار می سنجند، اگر با آن خیلی تفاوت داشته باشد و طبقه ای که از آن استفاده می کنند، خیلی پایین جامعه باشند دستکم گرفته می شوند. الان لهجه انگلیسی ها با آمریکایی ها تفاوت دارد، اما آنها خود را سطح کم نمی گیرند، اما انگلیسی ها آن لهجه را نمی پسندند و معتقدند لهجه واقعی همانی است که آنها استفاده می کنند. اکنون برای کسی که در فرانسه زندگی می کند، لهجه پاریسی مهم است.
* پس با وجود این زبان معیار ما ایرانی ها هم تهرانی است؟
** ببینید زبان معیار الان در تهران است اما قبل از اینکه تهران به عنوان پایتخت ایران انتخاب شود، این زبان وجود داشته است. تهران روستایی از شهرهای ری با مردمی که از نظر فرهنگی در سطح بسیار پایینی قرار داشته اند بوده است. زبان گفتاری فرهیختگان و دولتیان در همه مناطقی که فارسی نوشتاری رایج بوده، وجود داشته است؛ بنابراین، نظر بعضی که گمان می کنند فارسی گفتاری امروز همان گویش تهران قدیم است درست نیست، زیرا وقتی در دوره قاجاریان، که تهران رسماً مرکز ایران شد و درباریان شامل امرا و دیوانیان و سپاهیان مرکز و فضلا به آنجا رفتند، آنان گویش تهرانی را زبان گفتاری رسمی خود قرار ندادند، بلکه به فارسی گفتاری رسمی، یعنی زبان اهل فضل و تحصیلکردگان صحبت می کردند و اصولاً نیازی به گویش تهرانی نداشتند، بویژه که سخن گفتن به لهجه را دون شأن خود می دانستند.
از طرفی تهران شهری بزرگ نبوده است که گویش آن حتی به اندازه گویشهای دیگر اعتبار داشته باشد. یاقوت در قرن هفتم هجری نوشته که «تهران از روستاهای ری است و میان آن روستا و ری یک فرسخ فاصله است و آن آبادی بزرگی است که بیوتات آن را زیر زمین ساخته اند و احدی را به این قریه راه نمی باشد، مگر اینکه اهل قریه خود بخواهند و بارها بر سلطان وقت یاغی شده اند و سلطان جز مدارا کردن با ایشان چاره ای ندارد. این آبادی به دوازده محله تقسیم شده است. اهل هر محله با محله دیگر منازعه می نمایند و مردم هر محل به محله دیگر نمی روند. باغها و بستانهای زیادی دارد و همین نکته اسباب حراست اهالی و دفع دشمن از ایشان است آنان با گاو زراعت نمی کنند و زراعت ایشان دستی و به مرور است، زیرا می ترسند بعضی از آنها دواب بعضی دیگر را به غارت می برند». شاه عباس هنگام عزیمت به خراسان 51 روز در تهران می ماند و لعن و نفرین می کند کسی را که از خارج به تهران بیاید و شب را در آنجا بماند.
«پردولا واله» در سال 1027 قمری تهران را چنین توصیف می کند: «شهری است وسیع که از کاشان بزرگتر است ولی جمعیت آن زیاد نیست و خانه های بسیار هم ندارد، ولی در عوض دارای باغهای بسیار بزرگ است.»
البته فارسی گفتاری بی شک تأثیرات کمی هم از لهجه تهرانی پذیرفته و متقابلا لهجه تهرانی زیر نفوذ فارسی گفتاری رسمی سخت دگرگون شده و به فارسی گفتاری رسمی بسیار نزدیک شده است، با این همه هنوز بعضی از ویژگیهای خود را حفظ کرده است، مثلاً وجود شناسه سوم شخص مفرد در ماضی: «اومدش» به جای اومد. «کوشن»: بجای کجا هستند. «کوشی» بجای کجا هستی، «دیده تش» بجای «دیده او را،» کوشش،«کجاست»؟ «شکوندن» متعدی شکستن، «ایناهاشش» (اینجاست) «اوناهاشش» (اونجاست) واسه به جای برای، «آره» بجای آری (بلی) «اون یکی» کتاب به جای آن کتاب، «چش» بجای چشم...
در عین حال آنچه می دانیم این است که این گویش؛ گویش تحصیلکردگان و درباریان بوده است، به عبارتی دیگر در کنار زبان نوشتار و یک زبان گفتار وجود داشت و چون سلطنت به تهران رسید، این گونه از سخن گفتن در تهران رواج یافت.
* آقای دکتر لهجه مشهدی امروز با آنچه مثلاً در دهه 20 و یا 60 وجود داشته تغییر داشته است.گروهی معتقدند این تغییر در برخی از لهجه ها مثل همین لهجه تهرانی خیلی مشهود است؟
** این مسأله مهم است که چرا عده ای لهجه مشهدی را دستکم می گیرند؛ گاهی که من در منزل به لهجه مشهدی صحبت می کنم، برای خانواده ام غیرعادی است.مثلاً امروز دیگر کسی نمی گوید «مو خودم ای گل ره تیار موکنم» یعنی من خودم این گل را درست می کنم.یا مثلاً اگر کسی امروز بگوید «مو ایره مدنیستم» گوینده آن مورد تمسخر قرار می گیرد، در حالی که مثلاً اگر هموطن یزدی ما در شهر یزد به لهجه یزدی صحبت کند، کمتر کسی است که او را مورد تمسخر قرار دهد.
علت این است که رسانه های ما بویژه صدا و سیما به این مسأله دامن زده اند. امروز در مجموعه های تلویزیونی فردی به لهجه مشهدی صحبت می کند که از نظر فرهنگی در سطح پایین جامعه است .مدتها کاراکتر «عمه خانم»؛ زنی قدیمی و بیسواد که دایما با لهجه مشهدی سخن می گوید، در ذهن مخاطبان و بویژه نسل جدید جامعه باقی می ماند؛ به گونه ای که امروزه وقتی سخن از لهجه مشهدی به میان می آید و یا فردی به این لهجه صحبت می کند، در ذهن بسیاری از مردم «عمه خانم» و یا شخصیتهایی با ویژگی های او در ذهن متبادر می شود. در حالی که اگر تحصیلکردگان به لهجه مشهدی صحبت می کردند، این لهجه نیز جایگاه خود را در میان مردم حفظ می کرد. هیچ لهجه ای بد نیست و هیچ لهجه ای از نظر زبان شناسی بر دیگر لهجه ها برتری ندارد و هر یک ویژگی خاص خود را دارد، اما در عین حال هر چه از نظر اجتماعی افراد تحصیلکرده تر باشند، پس لهجه هم معتبرتر است در صورتی که این تصور مردم است و از نظر علمی اعتبار ندارد.
* این تصور در ذهن بسیاری وجود دارد که ریشه لهجه مشهدی در لهجه هایی مثل آبادانی، شیرازی و یا کرمانی نهفته است. این تصور می تواند صحیح باشد؟
** نه این تصور غلطی است. در حقیقت زبان فارسی دری به عصر اشکانیان بر می گردد، آنها هم در منطقه ابیورد که امروز در ترکمنستان در شمال خراسان قدیم تا حوالی طوس واقع است، ساکن بوده اند.یعنی زبان پارتها بوده است. بعد از بنای تیسفون توسط پارتها زبان آنها برآنجا حاکم می شود، چون تیسفون را آنها خود بنا می کنند و بنابر این زبان پارتی زبان مردم خراسان می شود .
بعد ازگذشت 500 سال که ساسانیان زمام امور را بر عهده می گیرند، زبان مردم این شهر بدون تغییر باقی می ماند. اصلا آنها نمی توانند زبان خود را جایگزین کنند و علاقه ای نیز به این کار نداشتند، لذا ترجیح می دهند همان زبان پارتی را بیاموزند. مثلاً از قول انوشیروان که از مردم فارس است نقل می کنند که «هر که رود چرد و هر که خسبد خواب بیند» یعنی هر کسی که تلاش کند موفق می شود و هر کس که تلاش نکند خواب آن را می بیند.این همان فارسی ما و فارسی پارت و خراسان است. بنابر این منشا فارسی دری همان زبان مردم خراسان و زبان دربار است در «احسن التقاسیم» که کتاب کهنی است گفته شده است که بهترین زبان، زبان مردم بلخ و بخارا و سپس زبان نیشابور و طوس است؛ «مقدسی» در احسن التقاسیم تصریح می کند که: زبان مردم بخارا دری است، بدین ترتیب، آشکار است که زبان دری در زمان ساسانیان زبان محاوره ای دربار و پایتخت بوده و نیز زبان بومی شمال خراسان و بخشی از ماوراءالنهر نیز به شمار می آمده است. عبارت «بهترین» به دلیل انتساب آن به دربار و نزدیکی آن به دربار است؛ بنابراین می توانیم بگوییم زبان درباریان اشکانیان و ساسانیان زبان مردم خراسان بوده است و نه زبان مردم فارس. من در حال تحقیق بر روی یکی از شاعران شیرازی قرن هشتم هستم که اگرشما اشعار وی را مرور کنید متوجه چیزی از این اشعار نمی شوید، در حالی که به راحتی متوجه زبان فارسی مردم خراسان در قرن دوم و سوم می شوید.در همان احسن التقاسیم آمده است که مردم فارس به زبان پهلوی سخن می گویند و نه زبان دری.
اینکه می بینید شباهتهایی نیز میان این لهجه با برخی از مناطق وجود دارد، به این دلیل است که این زبان در شرق ایران رایج بوده است و شباهتهای آن با برخی مناطق اجتناب ناپذیر است.
* بنابراین می توانیم بگوییم لهجه مشهدی از تغییرات زبانی در زبان و گویش پارتی ایجاد شده است؟
** دقیقا.
* پس تفاوتهای زیادی که در بین لهجه های همین منطقه وجود دارد برای چیست؟ مثلاً چرا لهجه نیشابوری با لهجه مشهدی اختلاف دارد؟
** ببینید ،منشا این تفاوت؛ تفاوتهایی مکانی است، به گونه ای که اختلاف در مکان باعث تفاوتهای زبانی می شود.مثلاً زمانی در مشهد همان واژه «تیار» به کار برده می شد اما امروز مورد استفاده قرار نمی گیرد، اما همین واژه در تاجیکستان مورد استفاده قرار می گیرد.من مادر پدربزرگم را به خاطر دارم که می گفت «گب مزن» همین عبارت را چندی پیش که به تاجیکستان رفته بودم، از یک تاجیکی عصبانی در فرودگاه تاجیکستان شنیدم.می بینید که آنها این واژگان و عبارات خود را حفظ کرده اند و ما آن را از دست داده ایم.هر چه ارتباط میان افراد و قرابت میان آنها بیشتر باشد این شباهتها نیز بیشترمی شود.برای اینکه روزی به لهجه خود افتخار کنیم، باید تحصیلکردگان ما به لهجه مشهدی صحبت کنند..
* و حرف آخر...
** در یک نتیجه گیری باید بگویم، کمرنگ شدن لهجه به معنی فراموش شدن هویت خویش است. نزدیک ترین گویش به فارسی معیار گویش مشهدی است، به طوری که اصیل ترین و ریشه دار ترین فارسی را می توان از مردم مشهد شنید. برخلاف تصور عامه که ریشه های زبان فارسی را از فارس و شیراز می دانند، فارسی دری اصیل از توس قدیم، نیشابور و مشهد کنونی انتشار یافته است.
دست کم گرفتن این لهجه، انتخاب شخصیتهای ضعیف و فرومایه برای استفاده کردن این گویش در آثار سینمایی، رادیویی و تلویزیونی عامل فاصله گرفتن مردم، از این گویش شده است و این فاصله گرفتن ضربه بزرگی به ادبیات و فهم ادبی نسلهای بعدی ما وارد می کند.
لهجه، عامل افزایش صمیمیت در جوامع است و عدم بی توجهی به این گنجینه های ادبی اصیل پیامدهای اجتماعی متعددی را در پی دارد. عدم صمیمیت، کاهش سطح مراودات اجتماعی و افسردگی از جمله مواردی است که در پی کاهش اصالتهای بومی و محلی پدید می آید.
و سرانجام فراموش نکنیم لهجه به سرعت قابل تعویض نیست، ضمن اینکه فراموش کردن یک لهجه یعنی فراموش کردن یک تمدن و یک هویت.

   بنمایه

درنگی در معنای واژه‌ی مشهد

از تاریخ هر شهری که سخن به میان آید،یکی از نخستین چیزهایی که مورد بررسی قرار می‌گیرد، وجه تسمیه‌ی آن شهر و چگونگی و دلیل پیدایش نام آن است. شما در آغاز هر کتاب یا مقاله‌ای که پیرامون تاریخ یک شهر نوشته شده باشد، با این جمله روبرو می‌شوید که « این شهر را از این رو فلان نام داده‌اند که....» برخی از این نام‌ها چندان دور از ذهن و ناآشنا هستند یا در طول تاریخ و به اقتضای تحولات زبانی، آن سان دستخوش دگرگونی و تغییر و تبدیل شده‌اند، که پژوهشگر برای یافتن وجه آغازین آن باید به دلایل و نشانه‌های متعددی متوسل شود و پرنده‌ی خیال خود را به این سو و آن سو بکشاند تا آن را به خواننده‌ی امروزی بشناساند و او را با دلیل نام‌گذاری آن شهر آشنا کند.
نام تهران را بنگرید؛ هر کس برای نام‌گذاری آن وجهی ساخته، و دلیلی آورده است، اما هنوز پژوهندگان و تهران‌شناسان در این زمینه، به دیدگاه یکسانی که پذیرفته‌ی همگان باشد، دست نیافته‌اند. برخی آن را دیگرگون‌شده‌ی «تَهِ ران»، به معنی «زیرِ زمین» گرفته و گفته‌اند که چون مردم آن دیار در هنگام یورش دشمن به زیر زمین پناه می‌برده‌اند، این نام را بر آن نهاده‌اند. برخی گفته‌اند: «ران» یعنی دامنه و «تهران» در برابر «مهران» می‌نشیند، که اولی به معنی «دامنه‌ی پایین» و دومی به معنی «بالای دامنه» است. برخی بر این باورند که «تهران» به معنی «گرمسیر»، در برابر «شمیران» به مفهوم «سردسیر» است. شماری از پژوهشگران بر این اعتقادند که «طهران» از ریشه‌ی «طـُـهر» به معنی «پاکی» است، و به دلیل وجود رودخانه‌های فراوان، بدین نام خوانده شده است. پژوهشگران دیگری بر آنند که نام آن در اصل «تیران» بوده، که یا از نام فارسی ستاره‌ی عطارد، یعنی «تیر» گرفته شده، یا برگرفته از «تئیره» می‌باشد که به استناد کتاب اوستا، نام یکی از قله‌های کوه البرز است.
نام بیشتر شهرهای ایران، از همین دست است، اصفهان و سمنان و کرمان و تبریز و کجا و کجا، همه سرگذشتی پر پیچ و خم دارند و برای دسترسی به وجه تسمیه‌ی هر یک یا باید شکل نخستین آن را یافت و مثلاً از «سپاهان» به «صفهان» و سپس به اصفهان رسید، یا از «سمینه»، «سکنان»، «سیم و لام»، «سمینا» و «سه مه نان» سرانجام به سمنان رسید، یا زبان‌ها و گویش‌های دیرینه را فرا گرفت و به معنا و مفهوم نام شهرها دست پیدا کرد و از «کرمن» و «کرمینه» و «کرمان بندا» و «کرمانیا» و «کارمان» و «کریمان» به نام کرمان دست یافت. وجه تسمیه‌ی تبریز هم که به قول تاریخ‌نگاران، افسانه‌های خود را دارد و اصل آن را گاه «تـَورز» و «تورژ»، «تورش» و «دورژ» و گاه «تب ریز» و «تارومی» و «ترماکیس» دانسته‌اند. پاره‌ای از شهرهای ما نیز در سال‌های دور و نزدیک، نامی نوساخته را بر خود نهاده‌اند و نخستین نام آنان در گذر روزگاران به طاق نسیان و فراموشی سپرده شده است.
اما هنگامی که به نام مشهد می‌رسیم، در نگاه اول، این سردرگمی و حیرانی از میان می‌رود و همه چیز چونان آفتاب در برابر دیدگان پژوهشگر رخ می‌نماید و بی هیچ درنگی حکم می‌دهد که مشهد، محل شهادت امام رضا علیه‌السلام است و از همین رو بدین نامش می‌خوانند. داستان همان گونه که می‌دانید از این قرار است که در منطقه‌ی پرآوازه‌ی توس، و در کنار دو ناحیه‌ی معروف آن، یعنی نوغان و تابران، روستایی آباد به نام سناباد وجود داشته که باغ حـُمید بن قحطبه در آن واقع بوده است. هارون الرشید در همین باغ که به یکی از سرداران ابومسلم خراسانی تعلق داشته، به خاک سپرده شده، و امام رضا(ع) نیز، پیش از رفتن به مرو، در همین باغ توقف کرده، اشاره‌ای داشته‌اند که خود به‌زودی در همان‌جا دفن خواهند شد و همین امر نیز رخ داد و پیش‌بینی حضرت محقق شد و حدود دو سال پس از آن تاریخ، پیکر مطهر امام، پس از شهادت به دست مأمون عباسی در همان باغ به خاک سپرده شد.
از زمان شهادت امام رضا علیه‌السلام در آغاز سده‌ی سوم هجری تا یک قرن بعد از آن، هنوز این خطه با نام قدیمی‌اش یعنی سناباد توس شناخته می‌شده، اما از آن پس، اندک اندک، این نام‌ها در پرتو نام بلند مشهد علی بن موسی الرضا(ع) رنگ باخته و به فراموشی رفته است.
نخستین کسی که نام مشهد را در کتاب خود آورده، جغرافی‌دان و شهرپژوه سده‌ی چهارم، یعنی اصطخری است که در کتاب المسالک و الممالک خود، به‌صراحت، از حرم امام با عنوان مشهد نام برده و اشاره کرده است که مشهد علی بن موسی الرضا رضوان الله علیهما.. آن جا است؛ یعنی در چهارفرسنگی توس. 


پس از او، ابن حوقل است که در کتاب صورةالارض، چنین یاد می‌کند که مقبره‌ی علی بن موسی الرضا(ع) در خارج شهر نوغان، در دهکده‌ای به نام سناباد، در مشهدی نیکو بنیاد شده است. در پی این دو، پژوهندگان دیگری نیز این نام را بر مرقد امام نهاده و از آن با همین عنوان یاد کرده‌اند.
در قرن پنجم، نیز این ابوالفضل بیهقی است که از این جا به عنوان مشهد علی بن موسی الرضا(ع) نام می‌برد. در سده‌های پسین، استفاده از این اسم گسترش فزون‌تری می‌یابد و نام مشهد، چه با پسوند امام رضا(ع) یا مقدس یا رضوی و چه بدون آن، رواج می‌گیرد.
پس از آن، اندک‌اندک نام سناباد در پرتو نام مشهد فراموش می‌شود و به جای سناباد توس، نام مشهد توس بر قلم‌ها جاری می‌گردد. تردیدی نیست که پیدایش مشهد، و برآمدن آن از روستایی کوچک اما آباد، به نام سناباد، و بالیدن آن تا جایی که شهر تاریخی توس را به نسیان کشانید و کسان بسیاری را به این کانون جدید کوچانید، همه در پرتو وجود بابرکت امام رضا علیه السلام بوده است. 


اینک سخن در این است که چرا این خطه را مشهد نام داده‌اند و این اسم پرآوازه که از دوازده قرن پیش بدین سو، شهرتی روزافزون یافته، به حدی که اینک حتی بدون هیچ افزوده‌ای بر شهری که گرد مزار و بارگاه امام رضا علیه‌السلام واقع شده، اطلاق می‌شود، به چه معنی است؟
همان گونه که پیشتر گفتیم، بیشتر نویسندگان و پژوهندگان تاریخ مشهد، به‌ویژه مشهدپژوهان معاصر، گفته‌اند که چون پیکر مطهر امام رضا علیه السلام در این شهر مدفون است؛ بنابراین، این‌جا «محل شهادت امام رضا(ع)» و «مشهد» است و با همین اشاره‌ی کوتاه از کنار آن گذشته‌اند، اما باید دید که از روزگار اصطخری بدین سو که این نام به میان آمده، آیا همین معنی مراد بوده است؟ یک بار دیگر تعریف اصطخری را مرور کنیم:
مشهد علی بن موسی الرضا رضوان الله علیهما.. آن جا است؛ یعنی در چهارفرسنگی توس.
و تعریف ابن حوقل را بخوانیم که گفته است:
مقبره‌ی علی بن موسی الرضا(ع) در خارج شهرنوغان، در دهکده‌ای به نام سناباد، در مشهدی نیکو بنیاد شده است.
اگر بدون پیش‌داوری به این دو متن بنگریم، خواهیم دید که در هیچ کدام، نشانه‌ای مبنی بر این که مشهد به عنوان محل شهادت به کار رفته باشد، به چشم نمی‌خورد. وقتی اصطخری می‌گوید: مشهد علی بن موسی الرضا آن جا است، اشاره به بنایی می‌کند و جایی که متعلق و وابسته به امام رضا (ع) است و زمانی که ابن حوقل می‌گوید مقبره‌ی امام ... در مشهدی نیکو بنا شده، منظورش این است که محل دفن امام و حرم آن حضرت، ساختمان و بنای زیبایی دارد.
پس از آن نیز همین معنا مراد بوده است؛ چه آن هنگام که مشهد را به توس افزوده‌اند، و اشاره به بنایی در نزدیکی شهر توس کرده‌اند، و چه زمانی که آن را با صفاتی همانند رضوی و مقدس آورده‌ند. 


برای روشن شدن مطلب، و با این هدف که میزان درستی و نادرستی برداشت‌های امروزین آشکار شود، لازم است به کاربرد این واژه در زبان اصلی آن، یعنی عربی، نگاهی بیندازیم و دریابیم که کاربران قدیم و جدید آن، از واژه‌ی مشهد در چه فضایی بهره می‌گرفته و می‌گیرند.
این جمله‌ی تکراری را یک بار دیگر هم بازمی‌گوییم که وقتی می‌گوییم برداشت‌های امروزین، از این رو است که بیشتر و شاید همه‌ی تاریخ‌نویسان معاصر، و به‌ویژه مشهدپژوهانی که در این زمینه اثری از خود به جا گذاشته‌اند، در آغاز نگارش خود، با اشاره به وجه تسمیه‌ی مشهد، تنها چیزی را که به عنوان برابرنهاده‌ی آن آورده‌اند: محل شهادت امام رضا(ع) است. اما روشن نیست که این معادل و معنی برای نام شهر مشهد، از نوشته‌های همین کسان به ذهن و زبان مردم نیز راه یافته، یا از برداشت‌ها و افکار مردم به نگارش‌های محققان کشیده شده است؟
به هر حال، با توجه به شهادت امام رضا(ع) و به خاک‌سپاری آن حضرت در این خطه، و چون از همان تاریخ بوده است که باغ حمید بن قحطبه به عنوان مزار و بارگاه امام، همه‌ی آوازه‌ی توس و سناباد و نوغان و تابران و چه و چه را فرو نشانده و خود یک‌تنه به ابرشهری بدل شده که قبله‌ی آمال و آرزوها گشته است، به نظر می‌رسد که این برداشت در حد عادی چندان دور از ذهن نباشد و نامیده شدن این شهر به مشهد به عنوان محل شهادت آن امام غریب، چندان غریب ننماید؛ زیرا مشهد از ریشه‌ی فعل شهـِد است، چنان‌که شهادت از همین ریشه برمی‌خیزد؛ بنابراین در ابتدای امر، به‌خصوص برای کسانی که تنها آشنایی اندکی با زبان عربی و معانی و ساختار آن دارند، تردیدی پدید نمی‌آید که مشهد با شهادت هم‌خانواده و در نتیجه، هم‌معنی است. اما یکی از نکته‌های باریک‌تر از مو در این‌جا این است که نخستین بار این نام را برای شهر امام رضا(ع) در کتاب‌های عربی و از زبان کسانی شنیده و خوانده‌ایم که در گزینش واژگان خود برای یک منطقه ریزبینی داشته‌اند و با دقت تمام آن را بر قلم می‌آورده‌اند، بنابراین، ناگزیریم که برای یافتن و رسیدن به مفهوم آن، فرهنگ واژگانی آنان را در نظر داشته باشیم.
همه می‌دانیم که برای درک معنا و مفهوم یک واژه‌ی عربی ناگزیر از کاویدن ریشه‌ی آن هستیم؛ از این رو، باید به فرهنگ‌های لغت مراجعه کنیم و پس از بررسی بگوییم:
مشهد از ریشه‌ی «شهـــِد یشهــَـد» است.
وقتی گفته می‌شود شهِد فلان علی کذا یعنی فلانی در باره‌ی آن چیز گواهی داد.
و زمانی که گفته می‌شود: شهد فلان هذا الامر یعنی فلان کس ناظر این کار بود.
در آیات قرآن نیز همین معنی آمده است: مَا شَهِدنا مَهلکَ أهلِه ؛ یعنی قتل خانواده‌ی او را ندیدیم.
در این میان، هر گاه این ناظر بودن، به امری زمانی تعلق گیرد، معادل فارسی آن درک کردن و وارد شدن است، یعنی وقتی گفته می‌شود: شهـِد یومَ الجمعة، به این معنی است که روز جمعه را درک کرده است، اما اگر گفته شود شهد صلاة الجمعة یعنی در نماز جمعه حاضر شده است. هم‌چنین است وقتی این آیه را می‌خوانیم: فمَن شهـِد مِنکم الشهر فلیصُمه ؛ یعنی هر کس از شما که ماه رمضان را درک کرد و داخل ماه رمضان شد، باید روزه بگیرد.
بدین ترتیب، شهادت به عنوان مصدر این فعل، یک معنی بیشتر ندارد و آن «گواه بودن و حاضر و ناظر بودن» است، خواه این گواهی بر زمانی باشد، خواه برای کسی (به سود یا زیان او)؛ از همین رو است که وقتی گفته می‌شود فلان کس در دادگاه شهادت داد، یعنی بر ناظر بودن و آگاه بودن خود از ماجرا صحه گذاشت.
شهادت در زبان عربی امروز کاربرد دیگری هم دارد و آن به عنوان مدرک است؛ یعنی وقتی گفته می‌شود الشهادة الجامعیة؛ یعنی مدرک دانشگاهی، و الشهادة الطبیة یعنی مدرک پزشکی و شهادة السیاقة یعنی مدرک و گواهی‌نامه‌ی رانندگی، که این کاربرد نیز با معنای اصلی شهادت هیچ منافاتی ندارد.
کاربرد دیگر این واژه این است که گاه گفته می‌شود: عالم الغیب و الشهادة؛ یعنی «شهادت» در برابر «غیب» قرار می‌گیرد، به‌راستی که این کاربرد نیز به‌جا و درست است؛ یعنی هستی و جهان محسوسی که به چشم می‌آید و دیده می‌شود.
یکی دیگر از معانی شهادت به عنوان مصدر این واژه، همان معنای رایج آن در زبان فارسی، یعنی کشته شدن در راه خدا است که البته برای رسانیدن این معنی، به‌ویژه در شکل مصدری یا فعلی (بر خلاف شکل اسمی)، در عربی امروز کمتر از این واژه استفاده می‌شود و به جای آن مصدر باب دیگری از همین واژه، یعنی استشهاد به کار می‌رود و فعل آن هم به صیغه‌ی مجهول مورد استفاده است؛ یعنی گفته می‌شود: استـُشهد المناضلون، یعنی رزمندگان به شهادت رسیدند، اما هر گاه به صیغه‌ی معلوم بیاید، بدان معنا است که کسی را به گواهی بخواهند؛ مانند این آیه‌ی قرآن کریم: استشهـِـدوا شهیدین من رجالکم (بقره 282)؛ یعنی و دو شاهد از مردان خود را به شهادت بطلبید.
واژه‌ی شاهد، یعنی اسم فاعل این ریشه، نیز بر اساس معنای اصلی این کلمه، چیزی جز همان گواه و حاضر و ناظر و آگاه را افاده نمی‌کند و اگر از معنای عرفانی آن، که در اشعار فارسی فراوان یافت می‌شود، بگذریم، تنها بر همین معنای گواه و حاضر و ناظر دلالت دارد. حال اگر خواسته باشیم در این معنا تأکید بیشتری صورت دهیم و به اصطلاح در آن مبالغه کنیم، شهید را می‌آوریم، که واژه‌شناسان گفته‌اند، به معنای کسی است که به همه چیز آگاهی دارد، اما این آگاهی در امور ظاهری است، ولی اگر منظور، امور باطنی باشد، به جای این واژه کلمه‌ی خبیر به کار می‌‌رود.
واژه شهید در قرآن فراوان به کار رفته است، اما همواره به معنای گواه و شاهد است:
قُلِ اللّهِ شَهِیدٌ بِیْنِی وَبَیْنَکُمْ
ثُمَّ اللّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا یَفْعَلُون َ
إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ
وَأَنتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ
یکی دیگر از معانی پربسامد واژه‌ی شهید که البته در قرآن هرگز به آن معنا نیامده، همان کشته‌ی راه خدا است، که هم در زبان عربی و هم در زبان فارسی گسترشی فراوان دارد، و از آن‌جا که واژه‌ای در حوزه‌ی دینی و دارای معنایی فرامادی است، مانند بسیاری دیگر از لغاتی همچون نماز و حج و چیزهایی از این دست، قابل ترجمه‌ی دقیق نیست و در زبان‌های دیگر نیز به جای کاربرد واژه‌‌ی Martyr که بارِ مفهومی آن بیشتر در محدوده‌ی غیراسلامی است، از کلمه‌ی Shahid استفاده می‌شود که مخصوص این حوزه و اکنون در اکثر زبان‌ها واژه‌ای شناخته شده است.
اما کلمه‌ی مشهود، به معنای چیزی است که دیده می‌شود، یا در مورد آن گواهی می‌دهند. در این چند آیه دقت کنید:
و شاهد و مشهود (بروج 3)؛ یعنی «و گواه و مورد گواهی»؛ شاهد: پیامبر و مشهود: اعمال امت است.
ان قرآن الفجر کان مشهوداً (اسراء 78)؛ یعنی «قرآن (یا نماز) صبح، همواره (مقارن) با حضور ( یا مورد مشاهده‌ی) فرشتگان است».
ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود (هود 103)؛ یعنی «و آن روزی است که جملگی در آن گرد می‌آیند و همه آن را مشاهده و نظارت می‌کنند».
حال به کلمه‌ی مشهد می‌رسیم که بدون هیچ تردیدی، اسم مکان از همین خانواده است، یعنی جایی برای شهادت. همه‌ی سخن‌هایی که تا این‌جا گفتیم و شواهدی که ذکر کردیم، برای این است که بگوییم، گرچه مشهد به هیچ معنایی جز «محل شهادت» نیست، اما این شهادت تنها و تنها به معنای کشته شدن در راه خدا نیست، می‌تواند برابرنهاده‌ای همچون «محل حضور» و «محل شهود» و «محل گواهی» هم داشته باشد؛ بلکه کاربرد آن در میان عرب‌زبان‌ها همین است. اندکی درنگ کنید!
مـَـشهـَـد، و جمع آن مـَـشاهـِـد در زبان عربی به این معانی می‌آید:
ـ منظر، منظره، چشم‌انداز؛ مانند «له مشهد رائع؛ یعنی آن را منظره‌ای شکوهمند بود». یا «مشهد وداع أسَر الشهداء فی مدینة مشهد؛ یعنی منظره‌ی خداحافظی خانواده‌ی شهیدان در شهر مشهد.»
ـ جایگاه گواهی شهود؛ مانند «جاء فلان إلی المشهد؛ یعنی فلانی به سوی جایگاه شهود آمد.»
ـ صحنه، پرده (در حوزه‌ی هنرهای نمایشی)؛ مانند «مسرحیة ذات ثلاثة مشاهد؛ یعنی نمایشنامه‌ای در سه پرده».
ـ اجتماع، انجمن، گردهمایی، جای حاضر آمدن مردمان، محضر مردم؛ مانند «اجتمع الطلاب فی مشهد لا مثیل له؛ یعنی دانشجویان در یک اجتماع بی‌نظیر گرد هم آمدند.»
ـ حضور، پیش، مقابل، پیشگاه، پیش رو، پیش چشم؛ که این معنا در زبان فارسی هم کاربرد دارد؛ مانند: «این جواب به مشهد من که عبدالغفارم داد/ تاریخ بیهقی» یا «مأمون را گفت: نذر کرده بودی به مشهد من ... ولیعهد از علویان کنی/ تاریخ بیهقی».
ـ شهادت‌گاه، شهادت‌جای، گورگاه، تربت؛ که این معنا بیشتر در زبان فارسی رواج دارد.
ـ مشاهده؛ مانند این آیه‌ی قرآن کریم: فاختلف الاحزاب من بینهم فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم (مریم 37)؛ یعنی دسته‌های مختلف از میان آنها به اختلاف پرداختند، پس وای بر کسانی که کافر شدند از مشاهده‌ی روزی دهشتناک. 
در کنار همه‌ی اینها، یکی از گسترده‌ترین جاهایی که این واژه به کار می‌رود، در مقابر و بارگاه‌های بزرگان دین و اصولاً جاهای مقدس و متبرک است. عنوان نمونه؛ همه می‌دانیم که امام علی(ع) در مسجد کوفه و در جایی نزدیک نجف اشرف کنونی به شهادت رسیده‌اند و سال‌ها قبر مطهر آن حضرت از چشم مردم پنهان بوده است و هنگامی که در زمان امام جعفر صادق(ع)، بارگاه حضرت نمایان شد، آن جا را مشهد الامام علی(ع) نامیدند، که این نام، پیشتر در کتاب‌های فارسی و اینک در میان عرب‌زبان‌ها، و برای اشاره به حرم مطهر امام در نجف رایج است؛ یعنی در حالی که امام در کوفه به شهادت رسیده‌اند، محل خاک‌سپاری آن حضرت در نجف را «مشهد» می‌خوانند. «عضدالدوله در بغداد ... درگذشت و به مشهد امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه مدفون شد/ تاریخ گزیده».
به همین اعتبار، بارگاه امام حسین علیه‌السلام در کربلا را نیز مشهد حائری خوانده‌اند، که وجه تسمیه‌ی آن به حائری از بحث ما بیرون است.
نمونه‌ی دیگر مجموعه‌ای متبرک از بارگاه‌هایی است که سر مطهر شهدای واقعه‌‌ی جانسوز کربلا را در آن به خاک سپرده‌اند و اینک در بخشی از شهر دمشق مورد توجه و رویکرد شیعیان است. این مزار با عنوان مشهد رؤوس شهداء کربلاء خوانده می‌شود؛ یعنی در حالی که این شهیدان در سرزمین کربلا به شهادت رسیده‌اند، چون سرهای متبرک آنان در این‌جا مدفون است، این مقابر را با عنوان مشهد می‌خوانند؛ که شاید برابرنهاده‌ی فارسی آن «آستانه‌‌ی سر شهیدان» باشد.
در ارتفاعات غربی شهر حلب، و در منطقه‌ای به نام «جبل جوشن»، یا «جبل نحاس»، جایی است که گفته‌اند به هنگام گذر کاروان اسیران کربلا، سر مطهر سالار شهیدان امام حسین(ع) را بر سنگی نهاده‌اند و اثر قطرات خون پاک آن پیکر عزیز، هنوز بر آن سنگ نمایان است. نام این بارگاه مشهد النقطة یا مشهد رأس الحسین(ع) است؛ چون نقطه یا قطره‌ای از خون حضرت در آن‌جا است. در همان بلندی‌ها جایی نیز به نام مشهد السقط یا مشهد المحسن یا مشهد الدکة است که به گفته‌ی تاریخ‌نگاران یکی از همسران امام حسین(ع) که با کاروان اسیران کربلا به شام آورده شده بود، در آن منطقه، فرزند خود را سقط کرده است. این بنا در روزگار سیف‌الدوله‌ی حمدانی آباد شده و از آن پس نیز ویرانی‌ها و آبادانی‌های چندی را شاهد بوده است.
شاید به اعتبار همین مشاهد و مزارات باشد که جلال‌الدین مولوی گفته است:

روز عاشــورا همه اهل حلبباب انــطاکیه اندر تا به شـب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیمماتم آن خــاندان دارد مقـیـم
نـاله و نوحه کـنند انـدر بکاشیـعه عـاشورا برای کربـلا
بشنوند آن ظـلم‌ها و امتـحانکز یزید و شمر دید آن خاندان

در شهرهای حمص و حماة (هر دو در سوریه) نیز بناهایی با نام مشهد الحسین(ع) وجود داشته که اینک نشانی از آن به چشم نمی‌خورد.
در جای دیگری از خاک سوریه، یعنی در میان جامع اموی، نیز ضریحی است که مورد توجه شیعیان است و معروف است که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌جا مدفون است. آن را نیز «مشهد الحسین(ع) می‌خوانند.
به این نمونه‌ی دیگر هم توجه کنید: در سرزمین فلسطین و در منطقه‌ای به نام عسقلان واقع در شمال غزه نیز مسجدی به نام مشهد رأس الحسین(ع) وجود داشته که به گفته‌ی مورّخان، در اطراف آن شماری از صحابه و تابعین نیز مدفون هستند. تاریخ‌نگاران بر این باورند که به انگیزه‌ای مبهم و تاریک، در روزگار حاکمیت فاطمیان بر مصر، سر امام حسین(ع) از دمشق، ابتدا به عسقلان و از آن‌جا به قاهره برده شده است.
در کنار همه‌ی اینها، در شهر قاهره نیز مسجد بزرگ و نامداری به نام مشهد رأس الحسین(ع) وجود دارد که به باور مردم، سر مبارک امام(ع) در آن‌جا دفن شده است. در مصر جاهای دیگری هم هست که نام مشهد دارد: مشهد مالک اشتر (درمنطقه‌ی عین شمس قدیم)، مشهد محمد بن ابی بکر (درشهر میت دمسیس از توابع منصوره)، مشهد زین‌العابدین (که سر فرزند امام زین العابدین، یعنی زید بن علی در آن مدفون است)، مشهد السیدة زینب (در محله‌ی سیده زینب در قاهره)، و مشهد نفیسه و مشهد رقیه و مشهد سکینه و مشهد کلثوم(در قبرستان قریش در کنار مسجد شافعی).
البته تا این‌جا هر چه آوردیم، به گونه‌ای به مزار و بارگاه شهیدان مربوط بود، با این ترتیب، می‌توان گفت هاله‌ای که بر گرد واژه‌ی مشهد خیمه زده است، هاله‌ای خونرگ و شهیدفام است، و باید این اماکن را بدون توجه به آن که فردی در آن‌جا شهید شده یا نشده باشد، متعلق به شهیدان خواند و در این فضا، معنای آن یادمان شهیدان خواهد بود. برای توضیح بیشتر، یادآور می‌شود که کاروان بازماندگان شهدای کربلا، پس از رخداد سوزناک روز عاشورا، از مسیری که در آن اختلاف است، به شام و از آن‌جا به مدینه برده شد. توقف این کاروان و وقایع مربوط به آن، سبب شده است که مردم هر دیاری با توجه به باورهای دینی و مذهبی خود، بنایی را به یادبود آن سفر پر سوز و گداز برپا سازند و در طول قرن‌ها آن را محترم و عزیز شمارند و بر گرد آن حلقه زنند و به یاد شهیدان مظلوم کربلا، آن را «مشهد» بنامند، هر چند کسی در آن مکان به شهادت نرسیده باشد.. به تعبیردیگر می‌توان گفت که کاربرد این واژه در مسیر کاروان بازماندگان شهدای کربلا، همچون کاربرد واژه‌ی «قدمگاه» در زبان فارسی و در مسیر کاروان کوچ امام رضا(ع) از مدینه تا مرو است.
اما هنگامی که به لغت بازمی‌گردیم چنین نیست؛ بدین معنی که هر گاه آن کس شهید هم نشده باشد، اما مورد احترام همگان باشد، مزار و بارگاه او را مشهد می‌خوانند؛ مثلاً گفته می‌شود: مشهد سیدتنا معصومة بقم؛ یعنی بارگاه حضرت معصومه در قم، یا مشهد مولانا جلال الدین فی قونیة؛ آستان حضرت مولانا در قونیه و از این قبیل. مرحوم سید محسن امین، در کتاب خطط جبل عامل به هنگام برشماری مزارات پیامبران و دانشمندان خطه‌ی جبل عامل، به 36 نقطه اشاره می‌کند و همه‌ی آنها را با عنوان «مشهد» نام می‌برد.
علامه‌ی دهخدا نیز در لغت‌نامه، علاوه بر مشهد امام رضا علیه‌السلام و مشهد امام حسین علیه‌السلام، 15 منطقه‌ی دیگر را در نقاط مختلف سرزمین ایران برمی‌شمارد.
بنابراین، واژه‌ی مشهد، به صورت عموم برای اطلاق بر مزار و مقبره و بارگاه یا جایی که به نحوی مربوط و متعلق به بزرگان باشد، به کار می‌‌رود. از همین رو است که مثلاً گفته می‌شود: مشاهد مشرفه در مکه؛ یعنی مشهدهای شریف و مقدس در شهر مکه، خواه مزار و مقبره باشد، و خواه مسجد و خانه‌ای متبرک و شریف.
ناصرخسرو در سفرنامه‌ی خود در جایی با عنوان «مشاهد علی در بصره» می‌نویسد:
«در بصره، به نام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه سیزده مشهد است. یکی از آن، مشهد بنی‌مازن گویند و آن، آن است که در ربیع‌الاول سنه‌ی خمس و ثلاثین از هجرت نبی علیه الصلوة‌ والسلام امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به بصره آمد و عایشه رضی الله عنها به حرب آمده بوده، و امیرالمؤمنین علیه‌السلام دختر مسعود نهشلی، لیلی را به زنی کرده بود و این مشهد برای آن زن است و امیرالمؤمنین علیه‌السلام هفتاد و دو روز در آن خانه مقام کرد، و بعد از آن به جانب کوفه بازگشت.
و دیگر مشهدی است در پهلوی مسجد جامع که آن را مشهد باب‌الطیب گویند. و در جامع بصره چوبی دیدم که .... و باقی این یازده مشهد دیگر، هر یک به موضعی دیگر بود و همه را زیارت کردم».
جالب این‌جا است که در برخی از کتاب‌های شهرپژوهی، واژه‌ی مشهد را بیشتر متعلق به بناهای منسوب به علویان و فاطمیان دانسته‌اند و در پی آن بر این باور رفته‌اند که به دلیل فراوانی بناهای ایشان در عراق و مصر، این کلمه در آن سرزمین‌ها رواج و گسترش بیشتری دارد و جالب‌تر آن که حتی در باره‌ی تفاوت میان مشهد و ضریح (البته به معنای حرم) بحث کرده‌اند و یادآور شده‌اند که مشهد جای چهارگوشی است که با گنبد پوشیده شده باشد، ولی سرانجام مسجد و مشهد و زاویه و روضه را به یک معنا دانسته‌اند که در گذر روزگاران و با اختلاف سبک‌های معماری، گونه‌های مختلفی پیدا کرده است؛ گو این که همه‌ی این‌ها به معنای جایی مقدس است که برای عبادت و برکت جستن بدان روی می‌آورند.
با این تفاصیل می‌توان نتیجه گرفت که برابرنهاده‌ی مشهد، به‌ویژه آن گاه که به نام فردی افزوده می‌شود، کلمات محضر و آستان و بارگاه است و مشهد امام رضا(ع) یا مشهد مقدس یا مشهد رضوی، یا نفس کلمه‌ی مشهد که اینک به‌تنهایی بر شهر مشهد دلالت دارد، به معنی آستان مقدس امام رضا(ع) است و جایی که امام در آن‌جا حاضر است و ما در پیشگاه او و در برابر دیدگان بیدار او ایستاده‌ایم و برای وارد شدن به آستانش اجازه می‌طلبیم:
اشهد انک تشهد مقامی و ترد سلامی
... و این است معنی مشهد، نامی زنده و پویا،
نمادی از زیستن و شهود و حضور،
و سرشار از زندگی و حیات و بالندگی.
حتی اگر آن را به معنای شهادت نیز بگیریم، هیچ‌گاه نباید از شور و نشاط آن کاسته شود؛ چه شهادت در همان معنای رایج فارسی آن نیز، چیزی جز زندگی و حضور و نظارت نیست. 

بنمایه:شبکه ی امام رضا

دیدار بانویی سمرقندی از مشهد(نوروز88)

روح تهران را نه شرقی دیدم و نه اسلامی و نه اروپایی.اما مشهد، شخصیت روشن و درک دقیقی از خود دارد. آرامگاه امام شعیان است. آرامگاهی که مومنان را در روزهای تعطیل از تهران و از دیگر شهر‌های اطراف به سوی خود می‌خواند.

بار اول در عمر خود حجاب عربی پوشیدم. اول به خاطر این‌که کاری است جذاب برای هر مسافری که دوست دارد خود را به شکل و شمایل مردم محلی ببیند. اما وقتی با کمک دوستان دستانم را به آستین‌های گشاد و دراز آن فرو بردم روح و حالتم تغییر کرد.

دچار دوگانگی شده بودم. به آینه نگرستم. هیچ نشانی از شهزاده نظروای سابق نمی‌دیدم. به انسانی تبدیل شده بودم که نه از شادی‌هایم می‌توانستم چیزی به یاد بیاورم و نه از غم و غصه‌های کوچک و بزرگ خود. به کسی تبدیل شده بودم که می‌دانستم موقتی است و باید به زودی با آن خدا‌حافظی کنم. اما بعد از دیدار از حرم امام رضا.

هر چه نزدیک‌تر به حرم می‌شدیم قلبم تند‌تر می‌زد. بی‌قرار‌تر می‌‌شدم. دلم می‌خواست با شیوه مقبول و رایج عبادت کنم. سر راه زیارتنامه خریدم. اما انگار صدای مادربزرگ به یادم آمد با خدا با زبان دل خود حرف بزن. با خدا مستقیم حرف بزن.

با این‌که نگران دوربینی بودم که در آستین حجاب خود پنهان کرده بودم،چشم از گلیم‌های پر رنگ در و دیوار حرم نمی‌کندم. سه رنگ میدان حرم را زیبا کرده بود: زری‌های زرین گنبد‌ها، سرخی گلیم‌های ورودی و سایه‌ی حجاب زنان.

چیزی که به چشم نمی‌رسید، مسافر خارجی بود. چیزی که من عادت دارم در کشور خود در مسجد و مدرسه‌های اسلامی مسافران خارجی را ببینم که در حال عکاسی و فیلم‌برداری‌اند. در ازدحام شلوغ زنانی که در حال عبادت و نیایش بودند و در این راه باز کردن از ازدحام به هم چسبیده که حتا هوا راه به داخل نداشت، به آرامش و سکوتی رسیده بودم.

من به مقصد انگار رسیده بودم. خلوت در جمع را بار اول به طور واقعی تجربه کردم. دیگر مردم را هم مشاهده نمی‌کردم. خودم را در قالبی پیدا کرده بودم که باید برایش کلمه مناسبی پیدا کنم. هیچ نشانی از روزگار پیشین و آینده در ذهن نداشتم و به این مصرع فکر می‌کردم که نمی‌دانم چرا به یادم آمده بود «تو ز خود نرفته بیرون کی به خدا رسیده باشی». بار اول آن را در اجرای احمد ظاهر، خواننده افغانستانی شنیده بودم.

زنی به پهلویم زد. دقیقاً زمانی که با دهان باز به خانم‌هایی نگاه می‌کردم که با پر‌های رنگانگ برای زنان زایر باد می‌زدند. به خود گفتم چه محبتی می‌کنند و صورتم را نزدیک‌تر بردم تا باد بیش‌تری به من برسد. فکر کردم نیت خیر دارند. اما دیرتر فهمیدم که مأموران درگاه امام رضایند و ناظر نظم. آن اشاره‌ها با پر نه به خاطر باد دادن بلکه برای تذکر دادن است و داشتن فاصله از همدیگر!

آری همه مشاهده‌های مسافران درست و نزدیک به واقعیت نیست. اما تجربه‌ها مهم‌اند برای شکل‌گیری اندیشه فرد از مکانی و مردمی. مشهد شهر آرزوهای مادر بزرگم بود. بار اول از مادر بزرگ شنیده بودم که زعفران چیست. در یکی از دعاهای قبل از خوابی برای‌مان می‌آموخت،به زبان آورده بود:

یک درخت است در بهشت
نام آن مرجان، برگش زعفران
نوشتند نام آن پیغمبران‌...

می‌گفت دوران کودکی او تاجران مشهدی زعفران و تسبیح و گیاه‌های مشهدی می‌آوردند و مردم سمرقند چشم و روی آن‌ها را می‌بوسیدند که از درگاه امام رضا زیارت کرده‌اند. چیز‌هایی که با وارد شدن پای روس‌ها به پایان رسید. مگر این‌که در خاطرات پراکنده مردم کهنسال. از عطر مشهد می‌گفت و از کفش‌های نوک تیزی که دوست داشت و از چوب و پاشنه بلند بودند.

سر راه به عطر فروشی‌های کنار راه غرق تماشای شیشه‌های بزرگ عطر محلی بودم و انگار به دورانی برگشته بودم که مادربزرگ قصه می‌کرد. صدای اذان بلند می‌شد و من به دورانی فکر می‌کردم که از میدان ریگستان سمرقند اذان خوانده می‌شد و مردم را برای مدتی متوقف می‌کرد. زمانی که تنها از خاطرات مادربزرگ شنیده‌ام.

بار اول می‌دیدم که «در و دیوار گلپوش» آنی که مادر بزرگ می‌گفت واقعی است و بوده و وی از خود درنیاوده است. دست در آب حوض درگاه امام رضا می‌برم. دنبال نیت و درخواست مهمی می‌گردم، آنی که آمده‌ام از امام رضا درخواست کنم. چیزی به یادم نمی‌رسد.

مادربزرگ می‌گفت لازم نیست روزه و نماز و قران بخوانی فقط همین یک جمله را فراموش نکن: «خداوند یگانه، بخشاینده و مهربان، مردم عالم را در پناهت نگه‌دار!» مادربزرگ تقریباً هر روز نشانه‌های آخرالزمان را می‌دید و از زندگانی در حکومت بی‌خدایی سخت احساس گناه می‌کرد.

اما ایمان را برای ما کودکان عارفانه و صوفیانه بازگو می‌کرد تا احساس سنگینی بار آن را نداشته باشیم و از مسئولیت سخت و سنگینی به نام ایمان فراری نشویم. زن دوراندیشی بود و از همیشه از پایان حکومت شوراها پیام می‌داد. می‌گفت هیچ چیزی با زور و اجبار زنده و پاینده نمی‌ماند.

وطن یعنی مادر

وقتی بار اول مادر مهدی را دیدم، راحت شدم. هیجان‌هایم همه برطرف شد. راحت شدم. در نگاه او جوهری را دیدم که در مادر خود، در مادربزرگ خود دیده‌ام. انگار سال‌ها می‌شناختمش، انگار به خانه خود آمده‌ام. چیزی که پایان نداشت، محبت بود و توجه و خنده و شوخی.

شب‌ها مادر مثل مادر‌بزرگ من به گلخنی تبدل می‌شد که همه دوست داشتند در آن دستان خود را گرم کنند. کیفی داشت از نامه‌های فرزندان خود که از راه‌های دور برایش نوشته بودند. نامه‌های مهدی را می‌خواند و اشک در گونه‌هایش می‌شارید. نامه‌هایی که مهدی نوجوان برای مادر خود نوشته بود. نامه‌های دوران دانشجویی و یا سربازی.

دوربین را روشن می‌کردم و سخنان مادر را ثبت می‌کردم. همین احساس را داشتم وقتی عمه‌اش را دیدم که مرا یاد خاله خودم می‌انداخت. این دو زن در هنر قصه گفتن از گذشته مهارتی دارند که احساس می‌کردم تأثیر بسیاری بر مهدی گذاشته‌اند.آن‌چنان که مادر و مادربزرگ در من داشته‌اند.

فردوسی و فردوس پارسی

آرامگاه فردوسی سنگ‌پوش بود. سنگش را بوسیدم. آرامگاه اصلاً آرام نبود، پر از مردمانی بود که برای زیارت آرامگاه این مرد بزرگ، که توانست حافظه ملی ما فارسی زبانان را روی کاغذ بیاورد. مردی که باعث شد زبان فارسی در بیرون از خاک امروزی ایران زنده بماند.

مردی نقالی می‌کرد و داستان‌های «شاهنامه» را می‌گفت. مردم زیادی دور او جمع بودند، پیر و جوان. به خود گفتم کاش استادم، رزاق غفاروف نیز این سعادت را می‌داشت. از معروف‌ترین پروفسور‌های دانشگاه سمرقند بود که می‌گفت اگر به زیارت خاک فردوسی روم، بی‌حسرت از این دنیا خواهم رفت. اما برایش نصیب نشد و با آرمان و حسرت رفت.

در چشمانم اشک حلقه زد و صدای نقال از بلندگو می‌آمد که داستان زال زر را می‌گفت. یادم آمد از وقتی که مادر‌‌بزرگ یک شب تابستان همه را جمع کرد روی کت(=نیمکت) زیر درخت پر گل زردآلو و داستان «زال زر» را برای‌مان قصه کرد. این داستان پیش همسالانم که موی زرد مرا عیب می‌دیدند عیبم را به حسن تبدیل کرده بود.

فردوسی در روح ما تاجیکان نیز به مثل دیگر مردم فارسی زبان غرور ملی و فرهنگی دمیده است. داشتن «شاهنامه» در خانه خود برای ما تاجیکان مقیم ازبکستان یک گواهی‌نامه از فارسی زبان بودنمان بود. هر که نداشت، بی‌فرهنگ دانسته می‌شد. در جنگ فرهنگ بین تاجیکان و ازبکان، «شاهنامه» سلاح و متکای(=تکیه گاه) ما بود.

جوانی ایرانی سر به روی سنگ فردوسی گذاشته بود و انگار درد دل می‌کرد. اما درد دل من پارسی‌گو در کشور ایران ستیز ازبکستان،کهنه‌تر از این‌هاست.آن‌قدر کهنه که ریشه در «شاهنامه» دارد. 

قاصدک هان چه خبر آوردی؟

سر سنگ کوچک و خاکسارانه استاد اخوان ثالث نشستم. یکی از همراهان گفت ما ایرانیان این‌طور زیارت می‌کنیم و دو انگشت خود را روی سنگ گذاشت. دو انگشت به گونه سرد سنگ گذاشتم و گفتم: خبر خوشی ندارم. اوضاع همانی است که دیدید!

اشعار اخوان ثالث را با صدای خود او یکی از دوستان ایران برایم پنهانی به سمرقند آورده بود. یکی از دوستان تاجر که بین سمرقند و بخارا در رفت و آمد بود. سال ۱۹۹۹ بود که صدای استاد اخوان را شنیدم و هیچ‌گاه فراموش نخواهم کرد. صدایی که مرا به اتاق خود در سمرقند می‌برد. صدایی شبیه به شراب گرم در سرمای زمستان 

بنمایه