پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

نسل شما چیزی از شاهنامه نمی داند

درحوالی امروز- تکتم بهاردوست: هنر نقالی هنر دیرپایی است. آن روزها که رسانه ها به شکل امروزی هنوز زاده نشده بودند، نقالی، بخشی از وظایف رسانه ها را بر عهده داشت. نقالی تلفیقی است از هنر شعرخوانی و نمایش های حماسی. در این میان شاهنامه بستری مناسب برای نقالی است که سری در شعر دارد و سری در حماسه.اما این روز و روزگار، فراوانی رسانه ها، کار را برای اتفاقاتی از قبیل نقالی تنگ کرده است، اگر چه بسیاری از علاقه مندان نقالی معتقدند این هنر با کمی پوست اندازی و به روز شدن، همچنان می تواند در این روزگار بی مخاطبی، مخاطبان خود را داشته باشد.«ولی ا... ترابی» یکی از آنهاست. این نقال پرسابقه و پیشکسوت میهمان «در حوالی امروز» است. حرفهای ما را با او بخوانید. 
!متولد چه سالی هستید؟
** بنده در سال 1315 در ده «اسب یاب» تفرش در استان مرکزی به دنیا آمدم. «اسب یاب» پایین تر از تفرش و بالاتر از فراهان است. منطقه ای است که هنرمندان و دانشمندان بسیاری را در خود پرورش داده است. زادگاه امیرکبیر هم همان طرف هاست.
* از چه سالی تهرانی شدید؟
** خیلی کوچک بودم. فقط یادم هست که به تهران آمدیم و در محله دروازه غار ساکن شدیم. یک شب در میان به مکتب می رفتم. پدرم تعزیه خوان بزرگی بود. من از همان کودکی، نقش طفلان مسلم را در نمایش هایش بازی می کردم. هرچه بزرگتر می شدم نقش های بلندتری را بازی می کردم. پس از دو طفلان به ترتیب نقشهای حضرت قاسم، حضرت علی اکبر و حضرت یوسف(ع) را تا 20 سالگی خواندم و پس از مدتی تعزیه خوانی را رها کردم. بعد از تعزیه به سراغ آموختن فنون ورزشهای رزمی قدیم مثل چوب بازی شیرازی، شمشیرزنی و... رفتم.
* از چه سالی سراغ نقالی رفتید؟
** حدود سالهای 40 بود. در آن روزها نقال حرفه ای وجود نداشت. بیشتر شاهنامه خوان های قابلی بودند که نقالی هم می کردند.سال 53 یک روز آقای «عطا بهمنش» از مفسران معتبر ورزشی تعداد زیادی از نقالان فعال را در پشت بام تئاترشهر جمع کرد و گفت برای انتخاب نقال افتتاحیه جشن توس، هر نقالی یک خط شعر بخواند.نفر اول بلند شد و فریاد زد: به نام خداوند جان... بهمنش گفت: بنشین... بنشین... بعدی از جا برخاست و آرام شروع کرد: ستایش کنم ایزد پاک را... بهمنش گفت: بنشین... بنشین... تا نفر آخر همین طور. نوبت به من رسید، از روی صندلی بلند شدم و گفتم: اشکبوس تنگ اسبو محکم کشید، پرید تو خونه زین و یک چرخ زدم. بهمنش گفت: پیدایش کردم. همه بروید. من شاهنامه خوان نمی خواهم، من نقال پرتحرک می خواهم.
*مرشد ترابی! برای خوانندگان ما توضیح بدهید که اساساً نقالی چیست.
** نقال یعنی نقل کننده و نقالها نقشهای فراوانی در زندگی قدیم ما داشتند. آموزش می دادند، سر مردم را گرم می کردند، آنان را برای انجام کاری به هیجان می آوردند. روش کار هم به این صورت بود که معمولاً اول کار اشعاری از سعدی وحافظ می خواندند و بعد هم می رفتند سراغ فردوسی و شاهنامه را برای مردم روایت می کردند. نسل قدیم، شاهنامه را خوب می شناخت. هم سن و سالهای شما چیزی از شاهنامه نمی دانند.
نقالی تئاتر تک نفره است. نقال باید شمشیربازی، سوارکاری، تیراندازی ،چوب بازی و... را بداند. با شعر زندگی کند و بتواند فی البداهه شعر بگوید. باید بتواند رزم را رزمی و بزم را بزمی بگوید و موسیقی بداند. البته من در نقالی های خودم یکسری حرکات دیگر هم اجرا می کنم که همه ابداع خودم است.
چقدر از شاهنامه را ازحفظ هستید؟
**من بیشتر شاهنامه را حفظ هستم. البته نقالی تنها این نبود که شاهنامه را بخوانی و جلو بروی. هنری بود برای خودش. برای جذب مخاطب، کسی که چایش را خورده و می خواهد برود، برای جذب او باید چیزهای مختلفی را به هم ربط داد.
نقال باید بتواند بداهه پردازی کند وبه تناسب زمان ومکان چیزی بگویند. مثلاً نقال ها از سعدی، حافظ و فردوسی می خواندند و ناگهان در آن بین، گریزی به اسکندرنامه هم می زدند.
* مرشد ترابی! تا حالا چند شاگرد تربیت کرده اید؟
** افتخار دارم که خیلی از نقال های تهران و خیلی شهرهای دیگر، نقالی را از من یاد گرفته اند. فکر کنم عددش به هفتاد برسد. البته به نظر من دو شاگردم از بقیه بهترند. یکی شان همین خانم «فاطمه حبیب زاد» است که با اسم گردآفرید نقالی می کند.
*چقدر امیدوارید که این هنرمردمی ادامه پیدا کند؟
** باید به این هنر بها داد. مرکز هنرهای نمایشی می تواند با ایجاد یک محل سنتی و دعوت از نقال ها به تداوم این هنر کمک کند. متأسفانه این روزها نقالی دارد می میرد. نقالی دارد نفس های آخرش را می کشد . ما در ایران نقال نداریم. شاهنامه خوان داریم اما کسی که با شاهنامه خوانی آدمها را میخکوب کند نداریم. همه مرده اند.زمان ما پهلوانان و گردن کشان و دلاوران، پای نقل می نشستند. یادم هست که امثال تختی پای ثابت نقل های زیر بازارچه بودند. آن قدر محو اجرا می شدند که چایشان بارها یخ می شد.امروز هم همین ذوق و شوق وجود دارد البته اگر مردم، کار خوب ببینند.
iJkV@ ! این سالها چطور روزگار می گذرانید!
**من کارمند شهرداری بودم. بیست سال درشهرداری کار می کردم، حالا هم یک حقوق بازنشستگی دارم و خدا را شکر، چرخ زندگی می چرخد.  

بن مایه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد