پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

پـــــــور تــــــوس

سال ۱۳۸۸،سال فردوسی بزرگ

لهجه مشهدی را دریابید!

* احمد فیاض  

کشور پهناور ما، مهد لهجه ها و گویشهاست. لهجه شیرین مشهدی به صورت خاص همراه با سایر لهجه های خراسان با قدمتی کهن، گونه ای از همین گویشهاست که در وسعتی به درازای خراسان بزرگ از دیرباز خودنمایی کرده و زیرمجموعه ای از خرده لهجه های متنوع قرار گرفته است.
این لهجه و گویش بخش عمده ای از فرهنگ و هویت تاریخی خراسان و مشهد را تشکیل و حفظ و نگهداری و پاسداری از آن نیز بر عهده تک تک شهروندان مشهدی است.
به نظر می رسد رفته رفته موج منفی ای در بیان این گویش به وجود آمده و تراژدی گریز از این هویت تاریخی کلید خورده است.حقیقت تلخ و غیرقابل کتمان، کمرنگ شدن و افول این لهجه است.نکته ظریف آنکه در سایر مناطق برخوردار از زبان و لهجه و گویشهای متنوع در کشور عزیزمان چنین انفعالی را ندیده و برعکس شاهد تعصب و همگرایی ستودنی در به کارگیری زبان و یا لهجه به صورت قومی، هستیم.
اکنون اگر به عنوان یک مشهدی سفری به مناطق آذری زبان داشته باشید همراهی یک مترجم امری اجتناب ناپذیر است! همین عملکرد را می توان در مناطق کرد زبان غرب کشور مشاهده کرد که حتی به سختی با زبان فارسی گفتگو کرده و تعصب خاصی نسبت به بهره گیری از زبان خود دارند. در میان لهجه ها نیز اصفهانی ها، یزدی ها، کاکوهای شیرازی و رشتی ها متعهد و پایبند به بیان گویشی خود بوده که می تواند الگویی مناسب برای شهروندان مشهدی باشد.اکنون لهجه شیرین اصفهانی در رسانه ملی نه تنها ضد ارزش، بلکه ارزش شمرده می شود و بسیاری از برنامه های جذاب تلویزیونی با لهجه اصفهانی تهیه می شود.مسؤولان و مدیران کشوری و محلی اصفهانی بدون هیچ ابا و انفعالی به راحتی با گویش خود تکلم نموده و افتخار می نمایند. این شیوه بیانی را نیز کم و بیش در سایر لهجه ها می توان مشاهده نمود، اما مسؤولان خراسانی تبار و مشهدی الاصل اعم از حوزه مدیریت منطقه ای استان و یا در حوزه مدیریتی کلان کشور تاکنون یک بار نیز با لهجه اصیل مشهدی اقدام به مصاحبه و یا گفتگو نکرده اند.
از رهگذر این واگرایی و انفعال مشهدیها، متأسفانه در برنامه های سراسری رسانه ملی شاهد جفای مشهودی بر این لهجه بوده، به گونه ای که اغلب نقشهای منفی با این لهجه سخن می گویند.نمی توان بر تولیدکنندگان پایتخت نشین با وجود غفلت و بی تحرکی مردم و مسؤولان مشهد ایراد گرفت، اما این خرده بر دست اندرکاران تهیه و تنظیم برنامه های رادیو و تلویزیون شبکه خراسان وارد است که چرا نقش آفرینی هایی همراه با لهجه مشهدی چنین تصنعی و فارغ از جذابیت و شیرینی های موجود در لهجه محاوره ای مشهدیها تدوین می گردد که موجب عذاب و فرار شهروندان مشهدی می شود؟ !آیا همان ظرافتها و جذابیتهای رعایت شده در یک گویش اصفهانی نظیر «قصه های مجید» در برنامه های تولیدی شبکه خراسان اعمال می شود؟! جدای از پاسخ منفی به این پرسش متأسفانه اجرای برنامه های رادیو و تلویزیونی شبکه خراسان با گویش مشهدی در انحصار یک یا چند هنرمند قدیمی است و گویا قحط الرجال هنری در دیار هنرمندان رخ داده که چند هنرمند با سابقه برای تولیدات سراسری رسانه ملی یک پای در مرکز و یک پای در مشهد دارند ( هنرمندان پروازی!) تجربه نشان می دهد در صورت اتکا و اعتماد به هنرمندان جوان بومی و دوری از انحصارطلبی با به کارگیری جوانان هنرمند که کم نیز نبوده، شرایط رشد و تعالی و شکوفایی و استحکام برنامه های تولیدی شبکه خراسان با محوریت تثبیت و ارتقای لهجه مشهدی مهیا می گردد.نبود حساسیت و وجود رکود گویشی که حتی بعضاً با احساس شرم در بیان لهجه مشهدی همراه است در نهادهای فرهنگی، هنری و دانشگاهی خراسان نیز به عنوان حافظان و متولیان میراث فرهنگی استان! به گونه ای افراطی تر مشاهده می شود.به عقیده نگارنده ضروری است متولیان عرصه فرهنگ و هنر در خراسان با مشارکت نویسندگان و به کارگیری همایشهای تخصصی با حضور استادان و نخبگان زبان فارسی نسبت به حفظ، تقویت و گسترش مبانی لهجه مشهدی اقدامها و راهکارهای علمی و فرهنگی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و به صورت میدانی و عملی به منصه ظهور رسانند.
بن مایه

اهمیت گویش‌های ایرانی

 دکتر بهمن سرکاراتی

روزگار ما از یک دیدگاه عصر تشخص ستیزی است. مردم زمانه رو گردان از هرگونه تبعیض و تفاوت، هراسان از هرنوع تشخیص و تمایز، با شتاب هرچه تمامتر به سوی یکسانی و یکدستی و یکنواختی رانده می شوند. پیروان آیین جهان بینی، طرفداران یکسوگرایی اجتماعی و کارگزاران سوداگری آزاد جهانی می کوشند طرحی بیندازند و سامانی بچینند تا در ناکجاآباد هزاره سوم، همگان زیرسلطه یک نظام اقتصادی نامرئی، همه مثل هم بزایند و مثل هم بزیند و مثل هم بمیرند! با این شتاب که هر روز در هر چهار سوی جهان، مرزهای طبیعی، گسست های ضروری و ناهمداستانی های سالم و لازم می شکنند و فرو می ریزند، دیری نپاید که گیتی عاری از آرایشها و برهنه از شکفتگی و زیبایی هایش که بخش کلانی از آنها ناشی از رویارویی تفاصلها و ناهمتایی هاست، خراب آبادی شود هموار و مستوی که در آن ترک و رومی و چینی و زنگی، همه در پشت رایانه هایشان با کیف های سامسونت دردست و تلفن های همراه در جیب و همبرگر مک دونالد در دهان، همه همسان بزیند و بمیرند.
در عرصه فرهنگ نیز درها گشوده و سرحدات برداشته می شوند. امروزه «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» نه، بلکه اجیران حرفه ای حرص و آز سیری ناپذیر سوداگران طرفدار کشورهای بی مرز و فرهنگهای یکرنگ و مبلغان و اتحادیه تراشان تجارت جهانی از طریق اینترنت و فکس و ایمیل و ماهواره و رسانه های گروهی جورواجور دیگر در تلاش اند تا همه جا پسند فردی، منظر شخصی، اندیشه و باور و زبان مستقل و در یک کلام هویت فردی و ملی من و تو را از ما بگیرند و به جایش سلیقه یکسان، جهان نگری یکسان، کردار و پندار و گفتار یکسان صادراتی ارزانی مان دارند. فعله ها، بنایان و معماران چیره دست در خفا و آشکار، دست اندرکار برافراشتن دوباره «برج بابل » اند تا همه زبانها در هر هفت کشور جهان منسوخ شوند و زبانی واحد، این بار نه لسان عبری هدیه یهوه، بلکه انگلیسی ناب آمریکایی در سراسر گیتی رایج گردد!
به گزارش آمارگران یونسکو در طول هزاره ای که پشت سر گذاشتیم، بیش از دو هزار زبان و لهجه و گویش بومی از بین رفته است. باورکردنی نیست که نه در تایلند و مالزی و سنگاپور، نه در رودزیا و اوگاندا و دیگر مستعمرات سابق بریتانیا، بلکه در قلب اروپا در کشوری مثل سوئیس نیمی از مدارس ابتدایی و متوسطه، به اصرار اولیای دانش آموزان، همه درسها را به زبان انگلیسی تدریس می کنند. در این هنگامه بی امان تشخص زدایی فرهنگی، نگهداری جلوه های گوناگون فرهنگ و هویت ملی، از جمله زبان و گویشها چه دشوار شده است و ما در این میان چه غافل مانده ایم.
در ماه آوریل سال ۱۹۶۳ نخستین همایش بین المللی بررسی گویشهای هند و اروپایی در دانشگاه کالیفرنیا تشکیل شد و محققان خبره هر یک در زمینه تخصصی خود درباره گویش های ژرمنی، ایتالیایی، یونانی، بالتی و اسلاوی، هیتی و هندی و حتی در باره زبان های کم وسعت تری چون ارمنی و آلبانیایی به بحث و گفت وگو پرداختند. آنچه در آن میان ابدا مطرح نشد، موضوع زبانها و گویش های ایرانی بود. بعدها من از استاد مورگن اشتیرنه پرسیدم که چرا او، که از سرشناس ترین محققان در زمینه شناخت گویش های ایرانی بود، و یا یکی دیگر از ایران شناسان در آن کنگره حضور نداشتند، پاسخ او این بود: «پژوهش های مربوط به گویش های ایرانی بسیار اندک، بسیار پراکنده و بسیار ناسامان مند است، به طوری که نمی توان تصویری کلی از آنها را چه از نظر طبقه بندی جغرافیایی و رده شناختی، چه از نظر پیشینه تاریخی و ارتباط ژنتیک آنها با یکدیگر ارائه کرد!» در طول تقریبا چهل سال گذشته لهجه های ایرانی تازه ای کشف شده و بررسیهای ارزشمند فراوانی در این زمینه انجام گرفته است و از این رهگذر برغنای اطلاعات گویش شناختی افزوده شده است; اما با وجود این از موانع و دشواریهایی که برسر راه شناخت و گردآوری گویشهای ایرانی درگذشته وجود داشته، چندان کاسته نشده، بلکه در برخی موارد دشواریهای تازه ای به وجود آمده است.
یکی از مشکلات عمده در این عرصه، کثرت و انبوهی لهجه های ایرانی و پراکندگی آنها در یک پهنه جغرافیایی بسیار گسترده است. گویشهای آسی، تاتی، تالشی و کردی در ماورای قفقاز در داغستان، گرجستان، روسیه، ارمنستان و اران=[ جمهوری آذربایجان] رایج هستند. گروه گویشهای کردی با شعبه های فرعی بی شمار آن علاوه برنواحی مختلف ایران، از شرق ترکیه و شمال و شرق عراق و سوریه و جمهوری آذربایجان و ارمنستان گرفته تا خراسان و ترکمنستان رواج دارند، به اضافه دو گروه دیگر از لهجه های مستقل ایرانی یعنی «گورانی» و «زازا» یا دیمیلی در شرق ترکیه و نواحی غرب ایران که از بعضی جهات قرابتهایی با گویش های کردی دارند. گروه لهجه های تالشی در سواحل دریای خزر هم در ایران و هم در جمهوری آذربایجان پخش شده اند: تالشی شمالی در اطراف اردبیل و آستارا، تالشی مرکزی در نواحی اسالم و هشتپر و تالشی جنوبی در ماسوله و نواحی مجاور آن در گیلان. گروه بسیار گسترده زبان و گویش های بلوچی از خراسان گرفته تا کرانه های خلیج فارس، در سیستان و بلوچستان در جنوب افغانستان و غرب پاکستان تا ساحل رود سند پراکنده اند. اینها که برشمردم، فقط تعدادی از گویشهای ایرانی غربی هستند که باید بدانها شمار زیادی از گویشهای غربی درون مرزهای کنونی ایران را افزود; مانند لهجه های جنوبی چون بشاگردی، لری، سیوندی و بختیاری، گویشهای رایج در شمال مانند گروه لهجه های گیلکی و طبری، گروه گویشهای اطراف سمنان مثل سنگسری، افتری، سرخه ای و صدها گویش و لهجه دیگر.
انبوه گویشهای شرقی ایران مانند گویشهای پامیری، یغنابی، شغنی، وخی، اورموری، روشنی، برتنگی، اشکاشمی، یزغلامی، پراچی، یدغا و مونجی در آن سوی مرزهای ایران در ایالت کوهستانی بدخشان در تاجیکستان و افغانستان پخش شده اند و لهجه های گوناگون پشتو در افغانستان و پاکستان و کشمیر و پنجاب و سند. حتی یک گویش ایرانی به نام «سریکلی» در ایالت سین کیان (درشمال غربی چین) تکلم می شود. تغییر و تحولات سیاسی در منطقه، مرزبندیهای جدید در قفقاز و آسیای میانه، جنگ و ستیزهای پی درپی و نبود امنیت در بسیاری از این مناطق که بخشهایی از حوزه جغرافیایی گویشهای ایرانی را تشکیل می دهند، کار جمع آوری گویشها و فعالیتهای میدانی و تحقیق درباره آنها را اینک بسی دشوارتر از گذشته کرده است. علاوه براین، کاهش قابل ملاحظه توجه و علاقه شرق شناسی غربی به جنبه های صرفا عملی فرهنگ ایرانی یکی دیگر از عوامل رکود کوشش و پژوهش در این زمینه است و تاسف انگیزتر از همه این است که در نیم قرن گذشته شمار زیادی از لهجه های ایرانی خاموش و فراموش شده اند. از بخت بد، خود یکی از گواهان زنده جریان استحاله و اضمحلال تدریجی و نهایتا نابودی کامل گروه کوچکی از گویشهای ایرانی در آذربایجان بوده و هستم.
به گواهی Haupt - Lehmann که در سال ۱۸۹۸ میلادی بر سر راه خود از جلفا به تبریز شبی را در روستای گلین قیه در نزدیکی مرند گذرانده بود، اهالی این ده به لهجه بومی مخصوصی که ترکی نبود گفت وگو می کردند. سی و چند سال پیش که دانشجو بودم، در معیت مرحوم دکتر ماهیار نوابی و استاد منوچهر مرتضوی دو بار بدان نواحی رفتیم. در آن هنگام نیز شمار زیادی از اشخاص مسن در هرزند و گلین قیه هنوز لهجه بومی خود را حفظ کرده بودند; اما امروز متاسفانه از آن گویش در آن دهات باصفا هیچ اثری به جای نمانده است. همچنین است لهجه کرینگان در محال «دزمار» و نیزگویشی دیگر در محال حسنو که درگذشته در اوشدبین و بردانا غم رایج بود و شاعر محلی آن سامان مشهور به حکیم نباتی اشعاری بدان گویش سروده است. همه این لهجه ها فروپاشیدند و مردند و خاموش گشتند!
اوضاع در دیگر ایالات نیز کمابیش چنین است. گویش تاکستانی از بین رفته است. نسل جوان تات زبانهای محال رامند قزوین، گویش نیاکان خود را فراموش کرده اند. تقریبا همه گویشهای محلی رایج در مسیر جاده تهران، خراسان غیر از ناحیه سمنان از بین رفته اند. از لهجه تجریش و گویش قدیم ری در حوالی این شهر دودآلود دیگر خبری نیست. گسترش ترکی قشقایی در جنوب و زبان ترکمنی و ازبکی شمار زیادی از لهجه های ایرانی را در فارس و خراسان و گرگان و فراتر از آن، در آن سوی مرزهای شمالی ایران از بین برده است.
علاوه برگویش های مستقل که بازمانده زبانهای مختلف ایرانی میانه بودند و هستند، گونه های مختلف زبان فارسی مانند فارسی نیشابوری، شوشتری، کرمانی، فارسی کابلی، فارسی خمین و محلات و قم که هرکدام ویژگیهای لغوی و دستوری و افزون برآن مبالغ هنگفتی از مثل و قصه و شعر و ادبیات عامیانه محلی داشته و دارند، اندک اندک رنگ می بازند و دیری نپاید که به برکت برنامه های شبانه روزی کانالهای شش یا هفت گانه این جعبه جادو، جای خود را به فارسی بدهند، آن هم نه به فارسی فخیم و آهنگین خراسانی، بلکه فارسی غالبا مغلوط و نارسا و دژآهنگی که در این شهر باز هم دودآلوده شما بدان تکلم می شود.
وضعیت گویش های ایرانی در کشورهای آن سوی مرزهای کنونی ایران، به جز در جمهوری تاجیکستان، از این هم بدتر است. مقامات دولت جمهوری آذربایجان با کمال افتخار ادعا می کنند که زبان تاتی در نواحی شماخی، قوناخ کند و شبه جزیره آبشوران بیش از سی چهل سال است که به کلی فراموش شده و مردم آن نواحی اینک به ترکی حرف می زنند. اکثریت قریب به اتفاق یهودیان تات زبان را نیز همین چند سال پیش در ازای دریافت چند هزار یا چند میلیون دلار آمریکایی مجبور به مهاجرت از اران کردند. پارسی گویان دره های فرغانه و زرافشان و تاجیکهای ساکن در مسیر رودهای شیرآباد دریا و سرخان دریا در ازبکستان و شهرهای بخارا و سمرقند در وضع فرهنگی اسفباری می زیند. و اما اگر حتی شمه ای کوتاه را از آنچه برای از بین بردن گویش های ایرانی در آناتولی و عراق و به ویژه در افغانستان به عمل می آید بازگو کنم، نفثه المصدور دیگری می شود. فقط یک حقیقت بسیار تلخ را گذرا یادآوری می کنم. طالبان تنها آن دو بت سنگین بی زبان زیبا را نابود نکردند، بلکه تاکنون هزاران هزار سرخ بتان و خنگ بتان زیباتر را که زنده بودند و در دره های پنج شیر و ایالات خان آباد و بدخشان یا در ییلاقهای ایلات فیروزکوهی، جمشیدی و هزاره جات، به زبان و گویشهای فارسی و ایرانی گفت وگو می کردند، نابود کرده اند و ما حتی آه هم نمی کشیم
! امروز بسیاری از گویشهای ایرانی چه در ایران و چه در خارج از ایران در معرض فراموشی و نابودی اند. باید چاره ای اندیشید، باید دید که تدبیر چیست و چه باید کرد. بی تردید برخی از محققان و استادان برای جبران مافات در این زمینه اندیشه ها کرده اند. بنده نیز پیشنهادی دارم و آن عبارت است از اهتمام جدی و عاجل برای تاسیس موسسه ای باعنوان «مرکز گویش شناسی ایران» که وظایف اصلی چنین مرکزی عبارت خواهد بود از:
۱ ، شناسایی و جمع آوری و در بسیاری موارد ترجمه همه کتب، رسالات و مونوگرافیها و مقاله هایی که در صد سال گذشته درباره گویشهای ایرانی نگاشته شده اند. در صدسال گذشته محققان زیادی چه در ایران و چه در فرنگ کارهای پرارزش فراوانی در این زمینه انجام داده اند. در اینجا محض گرامیداشت یادشان از برخی آنان نام می برم: ایران شناسانی چون ژوکوفسکی، میلر، اوسکارمان، گایگر، زاروبین، مورگن اشتیرنه، آبایف، درن، کریستن سن، بیلی، لنتز، هنینگ و ایوانف درگذشته و ردار و گرشویچ و کامنسکی، لازار، لوریمر، ادلمان، لوکوک، اسمیرنوا، ویندفور و دیگران در زمان حال. همچنین محققان ایرانی چون استادان صادق کیا، ادیب توسی، محمد مقدم، ماهیار نوابی، منوچهر مرتضوی، منوچهر ستوده، اقتداری، ذکا و بسیاری دیگر. علاوه برکسانی که نام بردم، در ایران دانشمندان و پژوهشگران بسیاری که به گویش و فرهنگ عامه زادبوم خود علاقه دارند، طی سالیان دراز با تحمل زحمات زیاد و بی چشمداشت هرگونه پاداش روی لهجه های محلی ایران کار کرده اند. این گروه از محققان باید به جامعه فرهنگی ایران معرفی شوند، تشویق شوند و برای چاپ و انتشار آثارشان اقدام شود.
تحقیقاتی که در این رهگذر انجام گرفته، ناگزیر کاستی هایی دارند که بیشتر از لحاظ آوانویسی، تدوین مباحث دستوری و روش ضبط روایات عامیانه و غیره است. یکی از کارهایی که باید انجام شود، تدوین شیوه نامه جامعی است برای گردآوری گویشها به روش واحد و نیز دایر کردن دوره های آموزشی کوتاه مدت برای آشنا کردن پژوهندگان آماتور با مقدمات زبان شناسی و آموزشی آخرین شیوه های علمی معمول در این زمینه.
۲ ، جستجو برای یافتن مراجع و منابع کهن و اسناد و متونی که درگذشته در ایالات مختلف به گویشهای ایرانی نگاشته شده اند. انبوهی از اشعار معروف به فهلویات و خسروانی ها در دواوین شعرا و در جنگها و تذکره ها و لغت نامه ها و غیره نقل شده است. از این قبیل منابع منظوم گویشی می توان نمونه وار از غزلیات درویش عباس گزی، دیوان شمس پس ناصر، مجموعه اشعار امیر پازواری، غزلهای همام تبریزی و حکیم نباتی و دیگر پارسی گویان آذربایجان و اران، دوبیتی های منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی، اشعار بازمانده به لهجه گزی، ترانه های بختیاری و لارستانی، منظومه های مفصل غنایی و حماسی کردی و بلوچی، سرودهای مشهور به پارسان، مولودیهای ملااحمد خاصی و عثمان افندی به گویش زازا، اشعار شیخ امیرگورانی و غیره را نام برد.
در کنار این آثار منظوم، تعداد زیادی از کتب، رسالات، قباله جات، مهرنامه ها و وقفنامه ها دردست است; مانند نصاب طبری، نوشته های مذهبی فرقه حروفیه بدان گویش، مجالس خواجه عبدالله انصاری به لهجه هروی، لاحقه رساله ملاانارجانی، آثار پیروان مذهب اسماعیلیه به گویشهای پامیری، ترجمه های قرآن به برخی از گویشهای ایرانی، داستانهای حماسی نارتهای اوستی، رسالات نگاشته شده به گویشهای پشتو و بلوچی و کتب نگاشته شده به لهجه گورانی، روایت کردی داستان بیژن و منیژه و غیره و غیره.
در اینجا باید به نکته ای مهم فقط اشاره ای بکنم و بگذرم و آن اینکه به بازمانده گویش های ایرانی نباید تنها از منظر زبان شناسی نگریسته شود و کار پژوهش درباره آنها نباید تنها به عهده متخصصان آن فن و دانش شریف سپرده شود. هر گویشی یک پدیده هم آمیغ و چندسویه فرهنگی است که می توان از مواد آن در فرهنگ نویسی، واژه گزینی، واج شناسی تاریخی و غیره استفاده کرد; اما همواره باید به یادداشت که هر گویشی در عین حال بخشی زنده و گویا از فرهنگ و ادبیات ملی است. قصه ها بدان گویش بازگو شده و می شود، پند و اندرزهایی دارد، ترانه هایی بدان سروده شده، اصطلاحات خویشاوندی کهن را حفظ کرده، لغات فنی مربوط به زراعت و پیشه های محلی در آن گویش به جای مانده است که در مجموع اوضاع اجتماعی و اقتصادی و اعتقادی گویشوران آن گویش را درگذشته و حال منعکس می کند و از این رو لازم است در تحقیقات گویش شناختی علاوه بر زبان شناسان، خبرگان علوم دیگر نیز مانند مردم شناسان، جامعه شناسان و فرهنگ عامه پژوهان شرکت جویند.
۳ ، توصیه موکد به گروههای دانشگاهی رشته های زبان شناسی و فرهنگ و زبانهای باستانی برای تدریس چند واحد درس گویش شناسی در دوره های کارشناسی ارشد و دکتری و به دنبال آن باید از میان فرهیختگان این رشته ها کسانی را استخدام کرد و برای شناسایی لهجه های محلی و گردآوری آنها با استفاده از روشهای علمی به نواحی مختلف اعزام کرد و برای تدوین اطلس گویش شناختی ایران اقدام نمود. این کار اساسی تا امروز انجام نگرفته و متاسفانه هنوز هم نمی دانیم که شمار گویشهای ایرانی و غیرایرانی در داخل میهنمان و در خارج از مرزهای سیاسی ایران امروز چند است و هر یک از آنها دقیقا در کدام منطقه رایج بوده اند و هستند. برای انجام این کار ضروری است که از سوی مقامات فرهنگی ایران اقدامات لازم برای جلب موافقت مسوولان فرهنگی دولتهای تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، عراق، سوریه، ترکیه، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، روسیه، چین، افغانستان و پاکستان برای برقراری همکاری فرهنگی مستمر جهت جمع آوری گویشهای ایرانی در آن کشورها به عمل آید. اگر این کارها انجام پذیرد و گویشهای ایرانی هر جا که رایجند، گردآوری شوند و اطلس جغرافیایی گویشهای ایران تهیه و تدوین گردد، با تصویر شگفت انگیزی روبرو خواهیم شد. در ایران در تخت جمشید نگاره های فرستادگان اقوام مختلف باجگزار دولت هخامنشی از مصر و لیبی گرفته تا مکران و هند، از ارمنستان و آسیای صغیر تا یونان، از موطن سکاها در کرانه های دریای سیاه و از دشتهای جنوب روسیه برسنگ نقش شده و در کتیبه مجاور این سنگ نگاره ها چنین آمده است: «بدین پیکره ها بنگر و بیندیش و ببین نیزه مرد پارسی دور از ایران از کجا تا به کجا رفته است» !
امروز بیش از دو هزار سال از آن دوران شکوه و اقتدار ملی میهنمان گذشته، ولی اگر لحظه ای چشم برهم نهیم و نقشه اطلس زبانها و گویشهای ایرانی را به چشم دل بنگریم، خواهیم دید که نیزه مرد پارسی نه، بلکه یکی از صدها جلوه پرشکوه فرهنگ ایرانی یعنی زبانها و گویشهای ایرانی از مرز چین و کوهسارهای پامیر و بدخشان گرفته تا قفقاز، از کرانه های آمودریا و سیردریا تا اقصی نقاط آسیای صغیر، از دشتهای فرغانه تا خلیج فارس و ساحل رود سند، در چه گستره جغرافیایی پهناوری از کجا تا به کجا رفته است.

فرهنگ شاهنامه فردوسی؛ فریتس ولف

فرهنگ شاهنامه فردوسی» نتیجه 25 سال کار خستگی ناپذیر فریتس ولف دانشمند آلمانی است. این کتاب با وجود گذشت سال‌های بسیار که از تدوین آن می‌گذرد هنوز هم ارزش علمی و کاربردی خود را از دست نداده است.به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، برپایه فرهنگ شاهنامه فردوسی می‌توان دریافت که یک به یک واژگان شاهنامه به چه تعداد و در کدام بیت‌ها به کار رفته است. واژه‌نامه ولف، که در تاریخ ایران‌شناسی و مطالعات ایرانی به دشواری بتوان برای آن همانندی یافت، یک کشف لغات جامع است که تمام واژگان شاهنامه را با آوردن جای کاربرد آن واژه در بیت‌ها و فصل‌ها نشان می‌دهد. 
این کتاب افزون بر اینکه با یک تقسیم‌بندی منطقی در شرح و معنای واژه به نشان دادن ویژگی‌های لغوی و کاربردهای دستوری واژه‌ها می‌پردازد، از نظم الفبایی نیز برخوردار است و به شیوه‌ای علمی و فنی گردآوری شده است. اما جدای از کار شگفت‌آور ولف سرنوشت غم‌انگیز او نیز رویدادی است که هرگز از یاد کسانی که او را می‌شناختند نرفت. 
ولف 25 سال پیوسته واژه به واژه شاهنامه را با بردباری و دقت کم‌نظیری خواند و تمام آنها را بر روی برگه‌هایی یادداشت کرد. او 15 سال پیش از جنگ جهانی اول و در تمام سال‌های جنگ به کار دشوار کتابش پرداخت. کسانی که ولف را از نزدیک دیده‌اند می‌گویند که او هرگز به این نمی‌اندیشید که کار رنج‌آورش چگونه به دست دوستداران و پژوهندگان شاهنامه خواهد رسید.او تنها می‌خواست کاری را که آغاز کرده بود به پایان برساند و ناتمتم نگذارد.هنگامی که او آرام آرام پژوهش خود را به اتمام می‌رساند، دولت ایران زمینه برگزاری جشن هزاره فردوسی (1313‌) را تدارک می‌دید. دولت آلمان که می‌خواست پایه‌های همکاری با ایران را استوارتر کند، چاپ فرهنگ ولف را انجام داد و هزینه کم و بیش سنگین آن را بر عهده گرفت. هر چند حروف‌چینی و چاپ آن کار وقت‌گیر و دشواری بود، اما پس از انتشار کتاب دوران تیره روزی ولف نیز آغاز شد و سرنوشت او را به دست نازی‌ها سپرد. آنها او را در شب 21 مارس 1943 میلادی به اردوگاه‌های مرگ بردند. از آن پس هیچ کس ندانست که او در کجا و کی دیده از جهان فرو بست. 
ولف در 11 نوامبر 1880 در برلین زاده شد و بیشتر دوران زندگی خود را در همین شهر بسر برد. پس از دریافت گواهی‌نامه از موسسه قدیمی لولژ روایال فرانسه برای ادامه تحصیل به مونیخ رفت و از آنجا راهی هایدلبرگ و برلین شد و سرانجام در گیسن اقامت گزید. در گیسن بود که زیر نظر «کریستیان بارتولومه»؛ ایران‌شناس نامدار آلمانی و مترجم گاتها، به دریافت درجه دکتری نایل آمد. پایان نامه دانش آموختگی او درباره «مصادر زبان‌های ایرانی و هندی» بود. 
ولف پیش از پرداختن به کار فرهنگ شاهنامه سرگرم پایان دادن ترجمه اوستایی بود که استادش بارتولو مه، ناتمام گذاشته بود. در همان هنگام بود که طرح پدید آوردن گنجینه‌ای زبانی از لغات شاهنامه را در ذهن پرورد. ارزش چنان کاری پیدا بود؛ اما سهمگینی و سختی پایه‌گذاری اثری که سالیان سال رنج و کار مدام می‌خواست نیز نمی‌توانست از دید او پنهان بماند. با این همه ولف با پشتکار و انگیزه‌ای شگفت بلافاصله کار را آغاز کرد و 25 سال یک تنه به تدوین و انجام آن پرداخت. 
ولف، شاهنامه «ژول مول» را اساس کار خود قرار داد و آن را با دو چاپ دیگر «ماکان» و «وولرس» سنجید. از سویی دیگر شاهنامه را بر بنیاد شمار پادشاهان آن به پنجاه فصل بخش‌بندی کرد تا یافتن واژگانی که او برشمرده وبازنموده است برای هر جوینده‌ای، که هر چاپ دیگری از شاهنامه را در اختیار دارد،آسان و ممکن باشد. ولف همه واژه‌های شاهنامه را به ترتیب الفبا و خط فارسی و آوانویسی لاتین آورد و معناهای گوناگون هر واژه و کاربرد دستوری آنها را نشان داد. بدین گونه فرهنگی مفصل در بیش از 900 صفحه به همراه فهرست‌های گوناگون آماده شد. در کنار این کار بزرگ، روش علمی و دقت و باریک‌بینی او نیز شایان توجه است. به کمک این فرهنگ می‌توان درباره موضوع‌های دستوری واژگانی و سبکی شاهنامه تحقیق کرد و بهره‌مند شد. 
از همین روی است که دکتر جلال خالقی مطلق می‌نویسد: «اگر کسی از من بخواهد که مهمترین کاری را که تا کنون درباره شاهنامه انجام گرفته است نام ببرم، بی درنگ از فرهنگ شاهنامه فریتس ولف نام خواهم برد و می‌افزاید که اگر موفقیت و کامیابی در ویرایش شاهنامه نصیب او شده است بخشی از آن را وامدار فرهنگ ولف است. زیرا بسیار پیش می‌آید که ویراستار شاهنامه برای شناخت ضبط درست یک واژه باید نمونه‌های همانند را در بیت‌های دیگر بیابد. به یاد داشتن چنان جزییاتی با توجه به گستردگی شاهنامه امکان‌پذیر نیست. اما فرهنگ ولف در بسیاری جای‌ها این دشواری را از پیش‌پای مصحح و پژوهشگر شاهنامه برمی‌دارد و راه را هموار می‌کند.» 
«فرهنگ شاهنامه فردوسی» فریتس ولف در سال 1935 میلادی در آلمان چاپ و در سال 1956 تجدید چاپ شده است. این کتاب ارزشمند چند سال گذشته توسط انتشارات اساطیر منتشر و با استقبال علاقه‌مندان مواجه شده است. این کتاب در ردیف چاپ دوم قرار دارد و ناشر، مقدمه‌ای برای فریتس ولف و نیز زندگی‌نامه او را به قلم «هانس هانیریش شدر» و با ترجمه کیکاوس جهانداری برای شناخت بیشتر نویسنده و کار او در صفحات آغازین کتاب آورده است. افزون بر آن جدول تطبیقی فرهنگ ولف با پنج چاپ مشهور شاهنامه را نیز که توسط پرویز اذکایی فراهم شده، برای استفاده بیشتر خوانندگان و پژوهشگران به ابتدای کتاب افزوده شده است.